خالِدِ نَقْشْبَنْدی، ابوالبهاء ضیاءالدین،
خالد بن حسین ابن احمد شهرزوری
(۱۱۹۰-۱۲۴۲ ق/
۱۷۷۶- ۱۸۲۶ م)، مشهور به مولانا
خالد، شیخ نامدار نقشبندی و مؤسس شاخۀ خالدیۀ
نقشبندیه در این طریقه، که نقشبندیان خاورمیانه،
شمال افریقا و آسیای صغیر او را مرشد خود میدانند
و وی را با القابی چون ذوالجناحین (به سبب جمع میان طریقت
و شریعت) و مجدّدِ میخوانند.
خالد در منطقۀ قرهداغ در
۵فرسخی جنوب سلیمانیه در کردستان عراق به دنیا
آمد. خانوادۀ او از ایلِ جافِ شهرزور بودند. پدرش حسین، نوادۀ پیرمیکاییل
ششانگشت، و مادرش به پیرخضر شاهو، از مشایخ کردستان منسوب بود (ابنعابدین،
۵۸ -۵۹؛ ابومنه، ۳۹).
وی در قرهداغ و سلیمانیه
به تحصیلات مقدماتی پرداخت و سپس به سبک رایج طلاب کردستان،
سالهای جوانیاش را در مدارس و حجرههای مساجد مناطق میان
اربیل، سلیمانیه و سنندج سپری کرد و از علمای بزرگی
چون شیخ عبدالرحیم برزنجی، برادرش شیخ عبدالکریم
برزنجی، ملا عبدالله خرپانی، ملا عبدالرحیم زیاری و
شیخ محمد قسیم سنندجی اجازۀ افتاء و تدریس
گرفت (ابنعابدین، ۵۹ -۶۰؛ حسن کریم،
۴۸-۵۰). آنگاه در ۱۲۱۳ ق/
۱۷۹۸ م و در ۲۳سالگی، پس از درگذشت
استادش سیدعبدالرحیم برزنجی، کرسی تدریس او را در
مدرسه و مسجد عبدالرحمان پاشا بابان در سلیمانیه عهدهدار شد (ابنعابدین،
۶۰ -۶۱؛ ابومنه، ۴۰).
اما ظاهراً قیل و قال مدرسه روح
ناآرام او را راضی نکرد و چندی بعد در جستوجوی پیر و
مراد راهی سفر شد و در ۱۲۲۰ ق، از راه موصل، دیاربکر،
رها و شام به سفر حج رفت (همو، ۶۱). وی در این مسیر
از محضر شیخ محمد کزبری شامی و شیخ مصطفى کردی بهره
گرفت (درنیقه، ۸۰) و چنانکه گفتهاند، در همین سفر، با
فردی ناشناس در لباس عوام و با منش مرشدی کامل روبهرو شد که به او
توصیه کرد که پیرگمشدهاش را در هندوستان بجوید (خانی،
عبدالمجید، ۲۲۵؛ ابنعابدین، ۶۲).
مولانا خالد ۴ سال بعد، در
۱۲۲۴ ق به آرزوی خود رسید و با رهاکردن تدریس
و مسند افتاء، به همراه رحیمالله بیگ معروف به محمد درویش عظیمآبادی،
از خلفای شیخ عبدالله دهلوی نقشبندی (شاه غلام علی)
که به سلیمانیه رفته بود، راهی هندوستان شد (ابومنه،
۴۰؛ خانی، عبدالمجید،
۲۲۵-۲۲۶؛ ابنعابدین، ۶۲
-۶۴؛ مردوخ روحانی، ۱/
۲۹۹-۳۰۰).
او در مسیر خود از شهرهای
سنندج، تهران، بسطام، مشهد، هرات، کابل، قندهار و پیشاور گذر کرد (درنیقه،
همانجا؛ ابنعابدین، ۶۲ -۶۳) و به زیارت مزار
امام رضا (ع)، بایزید بسطامی و شیخ احمد جام رفت و قصایدی
را به زبان فارسی در وصف آنان سرود (خانی، عبدالمجید،
۲۲۶)؛ برای نمونه، بیت آغازین چامۀ او در
وصف امام رضا (ع) چنین است: این بارگاه کیست که از عرش برتر است
/ وز نور گنبدش همه عالم منور است (دیوانی ... ،
۲۶-۳۰). وی همچنین در کاشان با ملا اسماعیل
کاشی، از علمای امامیه دیدار کرد و با او دربارۀ تفسیر
آیات قرآنی مربوط به معصوم بودن ائمه به گفتوگو پرداخت (خانی،
عبدالمجید، همانجا؛ حصنی، ۲/ ۶۵۳).
به هر روی، مولانا خالد پس از یک
سال سلوک و خلوتگزینی نزد شیخ عبدالله دهلوی، که خود از
پیروان احمد سرهندی
(۹۷۱-۱۰۳۴ ق/
۱۵۶۴- ۱۶۲۵ م) بود، به مقام
ارشاد رسید و به عنوان خلیفۀ وی، مأمور ترویج طریقۀ
نقشبندیه در غرب آسیا شد (شیطی، ۹۶؛ خانی،
محمد، ۴۵؛ ابومنه، ۴۰-۴۲).
مولانا خالد در بازگشت از هند، از راه
دریایی به مسقط رفت و پس از گذر از شیراز، اصفهان (شاید
کاشان) و سنندج در ۱۲۲۶ ق/ ۱۸۱۱
م به سلیمانیه بازگشت (خانی، عبدالمجید،
۲۳۰).
وی در سنندج به دیدار
استادش، شیخ محمد قسیم، رفت و او را به حلقۀ طریقت
نقشبندیه وارد نمود (حسنکریم، ۶۱). مولانا خالد پس از
توقفی کوتاه در سلیمانیه، بنا به توصیۀ شیخ
عبدالله دهلوی، راهی بغداد شد و در این شهر، ۵ ماه در زاویۀ شیخ
عبدالقادر گیلانی خلوت گزید. آنگاه در
۱۲۲۶ ق، به سلیمانیه بازگشت و کار وعظ و
ارشاد را آغاز کرد (خانی، عبدالمجید،
۲۳۰-۲۳۱؛ ابنعابدین، ۶۵).
اما چندی بعد، علمای شهر به
رهبری شیخ معروف نودهی، پیشوای طریقۀ قادریه،
تعالیم شیخ جوان را نپسندیدند و او را به کفر و الحاد متهم کردند
(ابومنه، ۴۳؛ ابنعابدین، همانجا). آنان ظاهراً تا زمانی
که عبدالرحمان پاشا در بابان قدرت را در دست داشت و از مولانا خالد حمایت میکرد،
نتوانستند علیه او اقدامی جدی کنند، اما با ضعیفشدن قدرت
او و سپس درگذشتش در ۱۲۲۸ ق، عرصه بر شیخ خالد تنگ
شد و او از بیم محمود پاشا، حاکم جدید بابان، راهی بغداد گردید
(ابومنه، همانجا). گفتهاند که طرفداران شیخ معروف به قصد کشتن خالد در مسجد
به او حمله کردند، اما به سبب کرامات او کور و فلج شدند و بینتیجه
بازگشتند (نبهانی، ۲/ ۵۷؛ ادموندز، ۸۹).
شیخ معروف به اخراج مولانا خالد
از سلیمانیه بسنده نکرد و در ادامۀ مخالفت با وی،
نامهای با عنوان «تحریر الخطاب فی الرد على خالد الکذاب» به سعید
پاشا، والی بغداد، نوشت و در آن، خالد را به ترویج عقاید کفرآمیزی
متهم کرد که وی در سفرش به هندوستان از انگلیسیها و هندیها
فرا گرفته بود (حسینی، ۲۴۱؛ ماموستا جعفر،
۲۳۴-۲۳۵). با این همه، علمای
بغداد و در رأس آنان، صدرالدین حیدری، مفتی کردتبار حنفیان
شهر، به حمایت از او برخاستند و سعید پاشا را مجاب کردند که به شیخ
خالد اجازه دهد که در بغداد ساکن شود و به تبلیغ بپردازد (ابنعابدین،
همانجا؛ درنیقه، ۸۱).
گروهی دیگر از علما همچون
ملا یحیى مزوری نیز با نگارش رسالههایی خطاب
به شیخ معروف نودهی از مولانا خالد دفاع کردند (نک : ص
۳۱- ۵۶). با برخورداری از این حمایتها،
مولانا خالد به آرامی دعوتش را در بغداد گسترش داد و پیروان بسیاری
یافت، چندان که برخی طالبان از شهرهای دور برای بهرهبردن
از محضرش به بغداد میآمدند (هدایت، ۴۳۵).
چند سال بعد، مولانا به دعوت محمود پاشا
به سلیمانیه بازگشت و تا ۱۲۳۶ ق/
۱۸۲۱ م، در آن شهر به ترویج طریقۀ
نقشبندیه پرداخت (ابومنه، ۴۳-۴۴)؛ اما بار دیگر
به سبب تهمتهای علمای شهر و تهدیدهای آنان، زندگی
بر او سخت شد و به روایت ریچ، سیاح فرانسوی، که در آن
هنگام در سلیمانیه بود، شبانه از شهر گریخت و به بغداد رفت (ص
۳۲۲-۳۲۳). در طول دو سال بعد
(۱۲۳۶- ۱۲۳۸ ق)، مولانا خالد در
تابستانها به ییلاق اورامان در خاک ایران و در شرق سلیمانیه
میرفت، اما با وجود کوششهای فراوانی که برای آشتی
میان او و محمود پاشا و علمای شهر بابان صورت گرفت، دیگر به سلیمانیه
بازنگشت (فتاح، ۳۰-۳۱؛ سلطانی،
۴۶۹-۴۷۰؛ ماموستا جعفر،
۲۶۲-۲۶۳).
با این همه، به نظر میرسد
که شرایط بغداد نیز برای فعالیت او چندان مناسب نبود، زیرا
در ۱۲۳۸ ق، ظاهراً به سبب ترس از والی شهر آنجا را
ترک کرد و با شمار زیادی از مریدانش به شام رفت و در دمشق اقامت
گزید (هدایت، همانجا؛ ابومنه،
۱۱۰-۱۱۱) و تا زمان مرگش، جز سفری کوتاه
به فلسطین و حجاز در ۱۲۴۱ ق/
۱۸۲۶ م در دمشق ماند (خانی، عبدالمجید،
۲۴۵- ۲۴۶؛ حسینی،
۲۴۳). در آنجا هم برخی از علما علیه او موضع گرفتند
و از سلطان محمود دوم خواستند که مانع فعالیت او شود؛ اما سلطان به توصیۀ شیخالاسلام
مصطفى عاصم افندی به خواستههای مخالفان او وقعی ننهاد و او را
در ترویج دیدگاههایش آزاد گذاشت (خانی، عبدالمجید،
۲۳۳).
دیگر علمای شام هم در برابر
مخالفان وی ساکت ننشستند و چندین رساله در دفاع از او نوشتند که ازجملۀ آنها
میتوان به رسالۀ سلالحسام الهندی لنصرة مولانا خالد النقشبندی، نوشتۀ
محمدامین بن عمر عبدالعزیز، مشهور به ابنعابدین، امین
فتوای شام اشاره کرد (همانجا؛ درنیقه، ۸۲).
مولانا خالد در طی ۴ سال
اقامت خود در شام شاگردان زیادی تربیت کرد و به شمار زیادی
از علما اجازۀ افتاء و تدریس داد که ۷ تن آنها از بقیه مشهورترند
(برای اطلاع از نام این افراد، نک : حسن کریم،
۱۴۶ بب ؛ حصنی، ۲/ ۶۵۴). وی
سرانجام در ۱۴ ذیقعدۀ ۱۲۴۲ ق
به سبب ابتلا به طاعون در شام درگذشت و در کوه قاسیون به خاک سپرده شد (ابنعابدین،
۶۷ - ۶۸). به دستور سلطان عبدالمجید، مقبرۀ بزرگی
در محل مزارش ساخته شد که اندکی بعد به زیارتگاه مردم تبدیل گردید
(حصنی، همانجا). مولانا ۴ پسر و یک دختر داشت، اما جز فرزندی
به نام نجمالدین، بقیۀ اولاد او در زمان حیاتش از دنیا رفتند (حسن کریم،
۶۹).
پس از درگذشت خالد، نخست برادر زنش، شیخ
اسماعیل غزی، و سپس محمد خانی و پس از او محمود صاحب، برادر
مولانا، رهبری این طریقه را در شام برعهده گرفتند (ابومنه،
۶۹). در خارج از شام نیز، دهها تن از خلفا و جانشینان او
به طور مستقل فعال شدند و به ترویج طریقۀ خالدیۀ
نقشبندیه در غرب ایران، سراسر قلمرو عثمانی، قفقاز، لیبی،
مصر، حجاز و اندونزی پرداختند و با کوشش و شور بسیار، این طریقه
را به یکی از حرکتهای تأثیرگذار سدۀ
۱۳ ق/ ۱۹ ق در جهان اسلام تبدیل کردند (ابومنه،
۹، ۱۵-۱۷، ۴۶-۴۷،
۸۸؛ طاهری، ۲۸۵- ۲۸۶، حاشیۀ
۷۳؛ زرینکوب، ۲۱۲؛ برای اطلاع بیشتر
از خلفای مولانا خالد، نیز نک : حسن کریم،
۲۲۴ بب ).
آثار
مولانا خالد در طول عمر کوتاه
۵۲سالهاش، افزون بر ایجاد، پرورش و سازماندهی شبکۀ
قدرتمند و گستردۀ خلفا و شاگردانش در بیشتر مناطق جهان اسلام، بیش از
۱۸ کتاب در زمینههایی چون عرفان، فقه، حدیث
و کلام نوشت که ازجملۀ آنها میتوان به العقد الجوهری در کلام، رسالۀ خالدیه
در مفهوم «رابطه» و دیگر آداب طریقۀ نقشبندیه
و عقیده در اصول و اعتقادات اشاره کرد (سرکیس، ۸۱۳؛
ابنعابدین، ۶۶).
افزون بر این آثار، بخش دیگری
از تألیفات او مشتمل بر رسالهها و نامههایی است که وی
به حاکمان، عالمان، مریدان و خلفایش در شهرهای مختلف جهان
اسلام، از استانبول، ملطیه و دیار بکر تا بغداد و موصل، و از حجاز و
فلسطین و شام تا سلیمانیه، مهاباد و سنندج مینوشت (نامه
عه ره بییه کانی، ۹۳، ۱۳۲،
۱۳۹، ۱۵۴، ۱۷۴،
۲۰۵؛ مه کتووبات ... ، جم ). از میان این نامهها،
۱۹۴ نامه به فارسی (نک : «نامه کانی ... »،
۱/ ۱۵۱-۳۳۱) و ۱۰۶
نامه به عربی (ابومنه، ۱۰۱) به جای مانده که در دو
کتاب جداگانه به چاپ رسیده است و جهان اندیشۀ مولانا خالد و
محدودۀ جغرافیایی گسترش آن را نشان میدهند (برزنجی،
۹).
وی همچنین اشعار متعددی
به زبانهای عربی و کردی، و بیش از این دو، به فارسی
سروده که در دیوان او گرد آمده است (نک : سراسر اثر). بر این نکته نیز
باید تأکید کرد که بیشتر آثار ادبی مولانا، اعم از شعر و
نثر به زبان فارسی نوشته شدهاند (برزنجی، ۱۵). پارهای
از رسالهها و کتابهای وی نیز در قالب نسخ خطی در
کتابخانههای مختلف موجودند که شماری از آنها هنوز تصحیح و چاپ
نشدهاند (همو، ۱۴؛ فهرست المخطوطات ... ، ۱/
۳۰۳؛ منزوی، ۷/ ۳۸۹،
۴۸۷، ۴۹۰).
یکی از مهمترین ویژگیهای
زندگی و شخصیت مولانا خالد آن بود که در طول حیاتش دهها کتاب و
رساله علیه او، و به همین اندازه در دفاع از او نوشته شد و همین
موضوع بر پیچیدگی زندگی او میافزاید
(ماموستا جعفر، ۲۲۵؛ حسن کریم، ۵۱
-۵۳). از میان این کتابها میتوان به اینها
اشاره کرد: الحدیقة الندیه فی آداب الطریقة النقشبندیة
و البهجة الخالدیة نوشتۀ محمد بن سلیمان بغدادی؛ السعادة الابدیة فیما
جاء به النقشبندیة، اثر عبدالمجید بن محمد خانی خالدی
نقشبندی؛ الفیض الوارد على روضة مرثیة مولانا خالد، نوشتۀ شهابالدین
محمود آلوسی؛ أصفی الموارد من سلسال احوال مولانا خالد، تألیف
عثمان بغدادی. پس از درگذشت او نیز دهها شرح بر آثار او نوشته شد که
از میان آنها میتوان به المنحة الوهبیة فی شرح الارادة
الجزئیة، اثر عبدالله بیتواتی اشاره کرد (نک : مقدمۀ این
کتابها).
دیدگاهها و اندیشهها
چنانکه گفته شد، گسترۀ تألیفات
و مکاتبات مولانا خالد به زبانهای مختلف و در زمینههای مختلف
کلامی، فقهی و تاریخی و رسالههایی که در
دفاع یا در نقد او نوشته شده، شناخت دقیق اندیشۀ او را
دشوار کرده است. افزون بر این، تأثیرپذیری او از ۴
طریقۀ قادریه، سهروردیه، کبرویه و چشتیه، که سبب اطلاق
نسبت «نقشبندی قادری کبروی چشتی مجددی» به او گردید
(حسن کریم، ۷۰؛ خانی، عبدالمجید،
۲۲۳)، موجب آن شده است که نتوان تصویر روشنی از دیدگاههای
او به دست داد. با این همه، از خلال بررسی منابع موجود میتوان
اندیشۀ دینی شیخ خالد «اشعری شافعی» (کتانی،
۱/ ۳۷۳؛ خانی، عبدالمجید، همانجا) را بر این
۳ محور استوار دانست:
۱. دعوت به تصحیح اعتقاد از
راه بازگشت به سیرۀ پیامبر و سلف صالح؛ ۲. لزوم اطاعت حکام از شریعت اسلامی؛
۳. لزوم اجرای قواعد شریعت دربارۀ غیر
مسلمانان (ابومنه، ۱۰۲-۱۰۳). با بررسی
آثار شیخ احمد سرهندی نیز میتوان دریافت که این
۳ موضوع، محورهای اصلی تفکر او را هم تشکیل میداده
است (عزیز احمد، ۴۹) و به نظر میرسد که مولانا خالد در
دورۀ اقامتش در هندوستان با این اندیشهها آشنا شده بود.
شیخ احمد سرهندی، ملقب به
مجدّد الف ثانی، از رهبران نقشبندیۀ هند، و
اصلاحگر سدۀ ۱۱ ق/ ۱۷ م بود که اندیشههای او
الهامبخش کسانی چون ابوالکلام آزاد و سیداحمد خان بوده است (نک : ه
د، احمد سرهندی) و بر دیدگاهها و تعالیم عرفانی خالد
نقشبندی نیز تأثیر زیادی داشته است (نک : ادامۀ
مقاله).
مولانا خالد یکی از علل
انحراف در عقیدۀ مسلمانان را عملکرد نادرست حاکمان در سرزمینهای اسلامی
میدانست و در نامههایش به حکام، آنان را به تمسک به شریعت در
کنار طریقت، و پیروی از سنت تشویق میکرد (ابومنه،
۵۰). البته در آثار او، مخالفت صریحی با سلاطین
عثمانی دیده نمیشود. او آنان را دژ اسلام مینامید
و از مریدانش میخواست که برای تداوم حکومت آنان دعا کنند (همو،
۱۱۴- ۱۱۶) با این همه، خود هرگز به
استانبول نرفت و با سلاطین عثمانی دیداری نکرد (همو،
۵۳).
از نظر عرفانی نیز شناخت دیدگاه
شیخ خالد نقشبندی، بدون فهم اندیشههای مرشد او، شاه
عبدالله دهلوی امکانپذیر نیست. از شاه عبدالله، دو کتاب
درالمعارف که شرح ملفوظات او ست، و رسالۀ نصایح، که هر دو به زبان
فارسی نگاشته شدهاند، در دسترس است.
از مقدمه رسالۀ نصایح
چنین استنباط میشود که شاه عبدالله متأثر از استادش شیخ
عبدالحق، محدث دهلوی (د ۱۰۵۲/
۱۶۴۲ م) بوده است (دربارۀ شیخ
عبدالحق، نک : حاج سید جوادی، ۱۳۳-
۱۴۶ بب ) و او نیز به نوبۀ خود، مرید
مؤید محمد باقی مشهور به باقی باللٰه (ه م)، از مریدان
شیخ احمد سرهندی بود (دربارۀ باقی باللٰه، نک :
ه د، احمد سرهندی). شاه عبدالله دهلوی در درالمعارف اشاره میکند
که در روی زمین، پس از قرآن و حدیث، هیچ کتابی به
اهمیت مکتوبات شیخ احمد سرهندی نوشته نشده است (ص
۷۷، ۱۳۶). بنابراین، آبشخور اندیشهها
و دیدگاههای عرفانی مولانا خالد نقشبندی را باید در
قرائتی از آموزههای بهاءالدین نقشبند (د ۷۱۹
ق/ ۱۳۱۹ م)، که وی از او با القابی چون خواجۀ گردنفراز
سربلند، غوثالخلایق یاد میکند («نامه کانی»، ۱/
۲۹۹)، جستوجو کرد که با کوشش شیخ احمد سرهندی در
هندوستان انتشار یافت و از طریق باقی باللٰه و شیخ
عبدالحق به شاه عبدالله دهلوی رسید.
در این قرائت نقش مکتوبات شیخ
احمد سرهندی از همه برجستهتر است. همچنانکه وی از طریق نامههایش،
مریدان پرشماری را در هندوستان جذب کرد (نک : ه د، ۱۵/
۴۴۳)، شیخ خالد هم با پیروی از همین شیوه
به تربیت خلفا و مریدان خود پرداخت؛ بنابراین، برای شناخت
دیدگاههای عرفانی او هیچ منبعی بهتر از نامهها، و
بهویژه نامههای فارسیاش نیست.
در مفهوم نظری تصوف، مولانا خالد
جز اشاراتی کوتاه به مفهوم وجود، تجلی و جمال، که آن هم برگردان دیدگاه
پیشینیان است، سخنی ندارد. او نفی وجود را یکی
از ۳ رکن اصلی طریقت میداند و تصور وجود و ابراز «منیت»
را به هر شکل ممکن شرک اکبر میخواند (همان، ۱/
۱۸۰، ۲۲۲) و مینویسد که: «تیزبینان
عالم شهود، به عین عیان تمام ماسویالله را معدوم محض مییابند»
(همان، ۱/ ۳۱۶). در باور او، «جمال الٰهی» هر
چند از کفار و گناهکاران مستور است، ولی «اولیاءالله در دنیا و
آخرت طرفةالعینی از دولت وصال محبوب و مشاهدۀ جمال او محجوب
نیستند» (همان، ۱/ ۲۹۵- ۲۹۶). وی
دربارۀ تجلی هم بر این باور است که «تا حق تعالى» به تجلی بر
باطن بنده متجلی نشود، آن بنده مرید خاندان اولیا نمیشود»
(همان، ۱/ ۲۰۸).
اما در حوزۀ تصوف عملی،
از آنجا که مولانا خالد به تربیت خلفا و مریدان توجه بسیار
داشت، در این زمینه نوشتههای مفصلی دارد. عمدهترین
دیدگاههای او در این زمینه عبارتاند از:
۱. طریقت و رابطۀ پیر
و مرید
او طریقت خود را بر ۳ محور
ترک اعتراض به مرشد، اتباع شریعت غرا، و نفی وجود میداند و بر
این باور است که بی این ۳، اساس سالک رو به انهدام، و
ترقی باطن موصوف به انعدام است (همان، ۱/ ۱۸۰).
وی بر پیوند طریقت با
شریعت تأکید میکند و مینویسد که بدون شریعت،
طریقت چیزی جز الحاد و زندقه نیست (همان، ۱/
۲۳۷، ۲۴۲) و از اینرو، در دیدگاه
او، هر که بیشتر از شرع تبعیت کند، طریقتش مقبولتر است (همان،
۱/ ۲۰۵). به باور او اتباع شریعت محمدیه بهتر
از «صدهزار کشف و کرامات» است و همۀ اینها تنها زمانی مقبول است که باعث کثرت اتباع شریعت
شود وگرنه «بلا در بلا» است (همان، ۱/
۲۲۳-۲۲۴). شاید بتوان رابطۀ طریقت
و شریعت را در طریقت خالدیۀ نقشبندیه
در این جملۀ او خلاصه کرد که طریقت برای حصول شریعت است و علم بیباطن
وبال، و باطن بیشرع ضلال است (همان، ۱/ ۲۴۲).
خالد نقشبندی، پیر و مرید،
هر دو را ارکان اصلی طریقت و جزء «اولیاءالله» میداند.
در نظر او اولیاءالله بر دو دستهاند: مریدان، که تقربشان موقوف به
جهد و کوشش است و اگر بذل مجهود نکنند، داخل گناهکاراناند؛ پیران، که قربت
وصالشان به کوشش الٰهی است و حتى اگر خود میل نکنند، ایشان
را میبرند و به دولت وصال بیزوال میرسانند (همان، ۱/
۲۹۵- ۲۹۶). به باور او، مرشدان یا
«ارباب باطن» نیز بر دوگونهاند: اهل انزوا، که واجب الاستتار و مأمور به
عبادت و اخفای حالاند؛ اهل عشرت، که مأمور به ارشاد عبادالله و بروز و
آشکارشدناند (همان، ۱/ ۲۷۳).
در طریقت نقشبندیۀ خالدیه،
رابطۀ مریدان با گروه دوم، یعنی «اهل عشرت» از طریق «بیعت»
و در اصطلاح آنان «توبه» برقرار میشود. در مناطق کردنشین، که بیشترین
پیروان این طریقت را در خود جای داده است، ورود مرید
به حلقۀ طریقۀ نقشبندیه از راه «توبهدادن» توسط شیخ، و «قبول کردن توبه»
توسط مرید صورت میگیرد. از نظر خالد نقشبندی، توبۀ نصوح
توسط مریدان شامل اظهار تکتک گناهان و تقصیرات و استغفار از آنها در
حضور شیخ، و التجاء به روح «پیران کبار» و درخواست بخشایش از
«مساکین خاکسار» است (همان، ۱/ ۲۹۲). در نظر او،
مرشد یا مراد، که او بیشتر با نام «پیر» از او یاد میکند،
دستگیر مریدان، خبیر از دور و نزدیک، و بصیر به
عالم غیب و شهادت است (همان، ۱/ ۱۷۸).
او به پیروی از دیگر
مشایخ نقشبند، «نظر» پیران طریقت را اکسیر، و مددشان را
دولت بینظیر میداند (همان، ۱/ ۲۹۳) و
بر این باور است که نجات آدمیان، «موقوف بر طبیب خاطرنمای»
آنان است که «به أدنی همتی کوه را چون کاه به باد میدهند»
(همان، ۱/ ۱۸۲). آنان با «میامن انفاس» خود سبب شفای
بیماری مریدان میشوند و به «مدد روحانیت» یا
روح بلند خود، یار و مددکار پیروانشاناند (همان، ۱/
۲۴۷- ۲۴۸). نزد آنان، «دفع الم» سهل و هموار،
و یک ساعت مصاحبت آنان از عبادتی به طول عمر نوح بهتر است و جلب
«محبت» ایشان سبب همنشینی با آنان در بهشت میشود (همان،
۱/ ۲۵۲، ۲۵۳).
وظیفۀ مرید
اطاعت مطلق از پیر است و چون و چرا در کار پیر، و سرپیچی
از او فرجام ناگواری را برای مرید رقم خواهد زد و باعث ابتلای
او به بلا، قبض باطن و رسوایی ظاهر خواهد شد (همان، ۱/
۲۲۸، ۲۶۵). مولانا خالد خوشبختی و
شوربختی مریدان را منوط به نظر پیران میداند و بر این
باور است که هر نکبت و دردی که مریدان نافرمان به آن دچار شوند، نتیجۀ «تیرباران
انفاس شبگیر آن بزرگواران» است (همان، ۱/ ۲۴۹). در
دیدگاه او، مریدان برای انجام جزئیترین امور زندگی
همچون سفر و جز آن نیز باید از مراد «استئذان» کنند (همان، ۱/
۲۵۳) و از خلفایش میخواهد که بدون اذن او کاری
انجام ندهند (همان، ۱/ ۲۲۳-۲۲۴). در
برخی موارد که مریدانش از او اذن میطلبند، به آنان اجازه نمیدهد
و برایشان شرط میگذارد. در یک نمونه، یکی از مریدان
از او اذن زیارت مزار ذوالنون نبی را میطلبد، اما با این
پاسخ شیخ روبهرو میشود: «هنوز مأذون نیستند و باید یک
ماه تمام روزه دارند و افطار را صرف به نان خشک گذارند و هیچ (گوشت) حیوانی
نخورند بعد از آن طلبیده، هر چه امر شد همان کنند» (همان، ۱/
۲۴۳).
در دیدگاه او، «اذن» سلسله مراتبی
دارد و همچنان که خلفا و مریدان از او اذن میطلبند، او هم از پیران
بالاتر از خود اجازه میگیرد و «بدون اجازۀ پیران
بزرگوار»، حتى قادر بر «رحلت و اقامت در هیچ مکانی» نیست (همان،
۱/ ۱۸۳، ۲۱۴). او حتى ترفیع مرتبۀ مریدان
را خارج از اختیارات خود، و از جانب «پیران بزرگوار» میداند که
اگر کسی را بپذیرند، به او خبر میدهند (همان، ۱/
۱۹۷) و به همین سبب، مریدان میتوانند از طریق
توسل و استمداد از «خواجگان نقشبند» به خواستۀ خود برسند
(همان، ۱/ ۱۷۹، ۲۶۹). این ارتباط
معمولاً از طریق ادای عبارت «مدد یا پیرم» برقرار میشود.
خالد نقشبندی خود نیز معمولاً از بهاءالدین نقشبند مدد میطلبیده
است (همان، ۱/ ۱۷۹). مریدان وظیفه دارند در
قبال گرفتن استمداد از «روحانیت» پیر، و دریافت امداد پیران
نقشبندی، ثواب عبادات خود را به روح آنان هدیه کنند (همان، ۱/
۱۷۹، ۲۶۶، ۲۶۸).
مولانا خالد به تأکید، خلفا و مریدانش
را از افشای اسرار پیران، که آن را سرّ خواص و شرّ عوام میداند،
برحذر میدارد و به خلفایش «وصیت سخت مؤکد» میکند که از
افشای آنچه «از عقل عوام بلکه خواص» به دور است، مانند «تأثیر در
امورات و غرایب رابطه و نفوذ لطایف در طبقات سماوات»، خودداری
کنند (همان، ۱/ ۲۰۱-۲۰۲،
۲۲۹). او همچنین آنان را به دوری از «اطوار متصوفۀ اباحیه»،
رهبانیت، گوشهنشینی و پوشیدن کلاه و خرقه توصیه میکند
(همان، ۱/ ۲۶۷).
وی پیوند مرید و مراد
را بیشتر در قالب مفهوم «رابطه»، یعنی سپردن دل به مرشد توسط مرید
تعریف میکند. برای این منظور، مرید وضو میگیرد
و در حالیکه رو به قبله نشسته است، چشمهایش را میبندد و مرشد
را در ذهن و روح و در برابر خود مجسم میکند و مطمئن است که رحمت و برکت
الٰهی از طریق پیامبر و اولیاءالله و سپس پیر
او به شکل سلسلهوار به قلبش میرسد (همان، ۱/
۱۴۰).
۲. ذکر
خالد نقشبندی همچون دیگر پیران
نقشبندیه به ذکر خفی باور دارد. او کیفیت ذکر را این
گونه برای پیروانش شرح میدهد: «مدت یک هفته هر روز بیحرکت
هیچ عضوی، زبان به کام چسبانیده، با همۀ فکر و خیال
هر روز چهار پنج هزار الله الله به زبان خیال گفته، متوجه به طرف قلب صنوبری
شوند» (همان، ۲۰۲). وی از این نیز پا را
فراتر میگذارد و میگوید که هر گاه مریدی در پی
جذبات ارباب احوال، بیاختیار صوتی و صیحهای در
اثنای نماز برآورد، نمازش باطل است و باید آن را قضا کند (همان،
۱/ ۲۲۱-۲۲۲).
۳. سیر و سلوک
خالد نقشبندی همانند دیگر
ارباب طریقت، مقصد سالک را «فنای حقیقی» میداند و
بر این باور است که «در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر
او ست» (همان، ۱/ ۲۰۰-۲۰۲). او قانون
ارباب فنا را استغنا از دنیا و اهل آن میشمارد (همان، ۱/
۲۱۹) و مهمترین نکته در فرآیند سیر و سلوک
را تمسک مدام به اولیا و عدم رنجاندن آنان میداند، زیرا که
«حضرات پیران مزاجهای نازک دارند و از اندک حرکت ناهموار میرنجند»
(همان، ۱/ ۲۱۲، ۲۴۶).
از نظر روش کار، وی به اصل گفتوگو
با مخالفان باور داشت (همان، ۱/
۲۱۰-۲۱۱) و مدافع اصل تسامح دینی
بود و میگفت که در «خرابآباد» عرفان، «نه سنی عمری را با شیعۀ جعفری
غباریست و نه شریف قریشی را با بندۀ حبشی
نقاری» (همان، ۱/ ۳۲۱). دنیای روحی
او برتر از سلطنت ۷ کشور بود و همۀ دنیای مادی را
در برابر آن «کالمعدوم» میخواند (همان، ۱/ ۲۰۴). وی
با مریدان و همنشینانش رابطهای عاطفی داشت و گاه عبا،
لباس و تسبیح خود را به رسم تبرک و دوستی به آنان هدیه میکرد
(همان، ۱/ ۳۰۱).
مآخذ
ابنعابدین، محمدامین، سل
الحسام الهندی لنصرة مولانا خالد النقشبندی، اربیل،
۲۰۰۹ م؛ ابومنه، بطرس، دراسات حول مولانا خالد و الخالدیّه،
اربیل، ۲۰۰۹ م؛ ادموندز، سیسیل جان،
کردها، ترکها، عربها، ترجمۀ ابراهیم یونسی، تهران، ۱۳۶۷
ش؛ بـرزنجـی، صبـاح، مقدمـه بـر مـهکتـووبات خالـد نقشبندی (نک : هم
)؛ حاج سیدجوادی، کمال، «شیخ عبدالحق محدث دهلوی»، آینۀ میراث،
۱۳۸۷ ش، شم ۴۰؛ حسن کریم، حسین،
اجازات مولانا خالد النقشبندی، اربیل، ۲۰۰۹
م؛ حسینی، محمدعبد، السلسلة الذهبیة فی مناقب السادة
النقشبندیه، دمشق، ۲۰۰۴ م؛ حصنی، محمدادیب،
منتخبات التواریخ لدمشق، دمشق، ۱۹۸۹ م؛ خالد نقشبندی،
دیوانی مه ولانا خالید، سلیمانیه،
۲۰۰۹ م؛ همو، عقیده، اربیل،
۲۰۰۴ م؛ همو، مهکتووبات، به کوشش صباح برزنجی، اربیل،
۲۰۰۹ م؛ همو، نامه عهرهبییه کانی،
به کوشش ابراهیم فتاح، اربیل، ۲۰۰۹ م؛ همو،
«نامه کانی مه ولانا خالیدی نهقشبهندی»، یادی
مهردان، عبدالکریم مدرس، سنندج، ۱۳۸۵ ش؛ خانی
خالدی نقشبندی، عبدالمجید، الحدائق الوردیّة، دمشق،
۱۳۰۸ ق؛ خانی خالدی نقشبندی، محمد،
البهجة السنیّة فی آداب الطریقة النقشبندیة، استانبول،
۱۴۰۴ ق؛ درنیقه، محمداحمد، الطریقة النقشبندیة
و اعلامها، جروس برس، بیتا؛ دهلوی، شاه عبدالله، درالمعارف،
استانبول، بیتا؛ ریچ، کلودیوس جیمز، گه شتی ریچ
بو کوردستان، تبریز، ۱۹۹۲ م؛ زرینکوب،
عبدالحسین، دنبالۀ جستوجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۶۲ ش؛
سرکیس، یوسف الیان، معجم المطبوعات العربیة و المعربة، قاهره
، ۱۹۲۸ م؛ سلطانی هورامی، مظفر بهمن، تاریخ
هورامان، تهران، ۱۳۸۶ ش؛ شیطی، محمدجمیل،
اعیان دمشق، بیتا، المکتب الاسلامی؛ طاهری عراقی،
احمد، «نقشی از نقشبندیان»، جشننامۀ محمد پروین
گنابادی، به کوشش محسن ابوالقاسمی، تهران، انتشارات توس؛ فتاح، ابراهیم،
مقدمه بر نامه عه ره بییه کانی خالد نقشبندی (نک : هم )؛
عزیز احمد، «اندیشههای سیاسی و دینی شیخ
احمد سرهنـدی»، ترجمۀ داوود وفـایی، اطلاعات حکمت و معرفت،
۱۳۸۹ ش، شم ۴۹؛ فهرس المخطوطات الفارسیة
فی دارالکتب المصریة، قاهره، ۱۹۶۶ م؛ کتانی،
عبدالحی، فهرست الفهارس و الاثبات، بیروت،
۱۴۰۲ ق/ ۱۹۸۲ م؛ ماموستا جعفر، میژووی
بیری کوردی، اربیل، ۲۰۰۹ م؛
مردوخ روحانی، بابا، تاریخ مشاهیر کرد، تهران،
۱۳۶۴ ش؛ مزوری، یحیى، الرسائل المغنیة
لکل محتاج، اربیل، ۲۰۰۹ م؛ منزوی، فهرستواره؛
نبهانی، یوسف، جامع کرامات الاولیاء، به کوشش ابراهیم
عطوه عوض، بیروت، ۱۹۸۹ م؛ هدایت، رضاقلـی،
ریـاض العـارفین، تهـران، ۱۳۴۴ ش.