حُسامُالدّینِ مُلْتانی (د 735ق / 1335م)، از عارفان نامدار طریقۀ چشتیه و از خلفای خواجه نظامالدین اولیا. از جزئیات زندگی وی اطلاعی در دست نیست و آنچه از او میدانیم، منحصر به گزارشهای محدودی است که به نقل حکایات کوتاه و مشابهی از او پرداختهاند (نک : غلامسرور، 1 / 343؛ لعلیبدخشی، 503-506؛ چشتی، 872-873). بهنظر میرسد که انتساب او به مُلتان، به خاستگاه او اشاره داشته باشد و درهرحال، میدانیم که وی در دهلی دست ارادت به خواجه نظامالدین اولیا (د 725ق) داده است (غلامسرور، همانجا؛ غوثی شطاری، 91؛ عبدالحق، 95). حسامالدین ظاهراً به شغل کرباسفروشی مشغول بود و معاش خود و خانوادۀ خود را ازاینطریق فراهم میآورد (غوثی شطاری، همانجا)؛ بااینهمه، بضاعت چندانی نداشت و در کمال فقر و قناعت زندگی میکرد و بیشتر حاصل کسب خود را به نیازمندان میبخشید (لعلیبدخشی، 503-504). حسامالدین علاوه بر علوم باطنی و سلوک معنوی، در علوم ظاهری نیز دستی داشت، چنانکه گفتهاند هر دو جلد هدایة را از بر داشت و قوت القلوب و احیاء العلوم را نیز از حفظ میدانست (میرخرد، 266). وی همچنین به کثرت زهد و ریاضت، و تقوا و ورع شهره بود و ازهمینرو خواجه نظامالدین اولیا به او توجهی خاص داشت و دوام و رونق شهر دهلی را مرهون برکت وجود او میدانست (همو، 267؛ غلامسرور، همانجا؛ لعلیبدخشی، 503). حسامالدین غالب اوقات خود را به ذکر حق مشغول بود، چندانکه گاه بهسبب استغراق در آن از احوال خود و دیگران بیخبر میشد (غلامسرور، 2 / 201؛ عبدالحق، همانجا). افزونبر این، وی حالات عرفانی و احوال درویشی خود را پنهان میکرد و بهعزلت و دوری گزیدن از خلق تمایل داشت (میرخرد، 267، 271؛ غوثیشطاری، همانجا) و همانگونه که پیر او خواجه نظامالدین اولیا در هنگام بخشیدن خرقۀ خلافت به او و چند تن از مریدان خاص خود، وی را از کثرت مریدان برحذر داشته بود، حسامالدین نیز چندان بهدنبال پرورش مرید نبود و دوری از شهر و گوشۀ تنهایی را ترجیح میداد (میرخرد، 271؛ لعلیبدخشی، 505؛ عبدالحق، 96). هنگامی که در 727ق / 1327م، محمد تغلق جمع کثیری از بزرگان دهلی و مردم را وادار به ترک این شهر و مهاجرت به دیوگری (دولتآباد) میکرد، حسامالدین ملتانی نیز به گجرات رفت و در شهر پاکپتن (اجودهن) ساکن شد و در همانجا درگذشت. مزار او در پاکپتن از زیارتگاههای مشهور است (میرخرد، 272؛ عبدالحق، 97؛ لعلیبدخشی، 506؛ غلامسرور، همانجا).