آخرین بروز رسانی : یکشنبه
18 اسفند 1398 تاریخچه مقاله
اَهْلِ حَقّ، گروه مذهبی ایرانی
با گرایشهای عرفانی، با آداب و متون مذهبی خاص خود و دارای
بعضی اعتقادات كه در مواردی با برداشتهای رسمی و متشرعانۀ اسلامی
مطابقت ندارند. این آیین كه در میان طوایف كرد، لر
و ترك زبان پیروان بسیار دارد، در بستری اسلامی رشد كرده
است و در عین حال، به سبب غلو در حق حضرت علی (ع) با سایر فرق
غالی شیعه قرابت دارد، اما با اینهمه، بعضی از مبادی
آن را میتوان در اعتقادات و سنتهای فكری و فرهنگ عامۀ
مردمان ساكن غرب ایران جستوجو كرد و رگههایی از معتقدات ایرانی
پیش از اسلام را نیز در آن یافت.
این آیین به «آیین
حق» یا «آیین حقیقت» یا «دین حقیقت»
نامبردار است (جیحونآبادی، ۳۱۵،
۳۱۷، ۴۲۰، جم ). از این رو، پیروان
آن «اهل حق» خوانده شدهاند؛ لیكن نام دیگر رهرو این طریق
«یار» است (همو، ۴۲۰، بیت
۱۵۱‘۸) و از این روی، اهل حق را «یارستان»
یا با تخفیف «یارسان» نیز گفتهاند (همو،
۳۴۲، ۳۴۵). در جایی، از این
آیین به صورت «آیین كُردان» یاد شده («خرده
سرانجام»، ۵۸۲)؛ از آن روی كه از زمان سلطان اسحاق (نک :
دنبالۀ مقاله) عنصر كُردی سهم اصلی و مهمی در چگونگی و
تحولات این مكتب و فرقه داشته است و نیز مهمترین كتب مذهبی
این فرقه به زبان كردی (گویش گورانی) است. اگرچه بعداً به
تركی نیز «كلامها»ی بسیاری پدید آمد و آثار
مهمی به زبان لكی هم به اهل حق مربوط است. پیروان یارسان
در استان كرمانشاهان، همدان، تهران و حدود رودهن و جاجرود و شهریار و همچنین
در خراسان و نیز در میان كردهای عراق و تركیه پراكندهاند
(صفیزاده، مقدمه، ۱۸۸).
سادگی و خلوص روستایی
در اشعار مقدس اهل حق كاملاً آشكار است. مفاهیم مطرح شده در آثار ایشان
معلوم میكند كه این آیین در اجتماعاتی از مردمان
كشاورز و دامدار شكل گرفته، و گسترش یافته است، ولی آراء و آداب مربوط
به آن امروز منحصر به قشرهای اجتماعی یاد شده نیست و به
جاهایی كه پیشتر نام برده شد، محدود نمانده است. آنچنانکه از
رسائل فرقۀ خاكسار برمیآید، خاكساریۀ ایران
در بخشی از عقاید، اصطلاحات و آداب خود از اهل حق پیروی میكنند
و به واسطۀ ایشان آراء این گروه در بسیاری از نقاط ایران
هوادارانی یافته است (نک : مدرسی، ۱۴۱،
۲۰۶، جم ).
اهل حق ۱۲ امام مذهب شیعۀ
اثناعشری را میپذیرند (برای نمونه، نک : جیحونآبادی،
۲۳، ۲۴) و اصولاً شرایع گذشته و خصوصاً اسلام را
برحق میدانند، اما حاصل و حقیقت همۀ آنها را در
مذهب خود جمع میبینند و به قول قوشچی اوغلی «از خداوند
۴ كتاب نازل شده و هر ۴ نزد ماست» (نک : نیكنژاد، گنجینه
... ، ۱۲۸-۱۳۰). در همانجا آمده است كه
«فرقان حق است و دروغ نیست»، اما مراد اهل حق از «فرقان» غیر از آن
است كه معمولاً فهمیده میشود. به زعم ایشان قرآن در اصل
۳۲ جزء بوده كه ۳۰ جزء موجود فرع دین است و دو جزء
دیگر اصل آن، و آن اصل حاوی «سرّ مگو»یی بوده است محفوظ
در سینۀ حضرت محمد (ص)، لیكن امامان درپی هم، آن دو جزء را حفظ كردند
و با نام «فرقان» به حضرت مهدی (ع) رساندند و آن حضرت «فرقان» مزبور را به
زبان كردی بیان كرد (جیحونآبادی،
۲۰۱-۲۰۲). پس اگر اسلام چون دانۀ بادام
باشد، آیین اهل حق مغز است و شریعت پوست آن، و یا اسلام
صدف است و آن آیین دُرّ است در درونش (همو، ۲۰).
دربارۀ تأثیرهای
ادیان و مذاهب دیگر بر مكتب اهل حق سخنهایی گفته شده است؛
مثلاً كسانی تأثیرپذیری آیین یاری
را از مسیحیت (برای نمونه، نک : ایوانف، 48-57) و یا
از اسماعیلیه (همو، 69-71) مطرح كردهاند. البته بعضی مشابهتها
با معتقدات اسماعیلیه در این آیین مشاهده میشود،
اما ریشۀ این مشابهتها در گرایش عرفانی اهل حق به باطنیگری
و تأویل نهفته است كه در هر دو مذهب مشترك است.
بزرگان یارسان، اصول و حقایق
اعتقادی خود را در آثاری منظوم گرد آوردهاند كه غالباً در حكم كتب
مقدس و محل رجوع قوم است. از بین این آثار پرشمار، «دفاتر»ها و
«دوره»های كردی (گورانی) مورد استناد همۀ پیروان
این مذهب است، ولی آثار تركی («كلام»ها یا «كلامات») و آثار
لری مخصوص به پیروان از اهل همان زبانهاست. از مهمترین متون
مقدس اهل حق كلام خزانه یا سرانجام است (صفیزاده، مقدمه،
۲۰؛ القاصی، ۳۳-۳۵؛ نیكنژاد،
كلامات ... ، ۵).
آیین حقیقت، قدیم
و ازلی انگاشته میشود (همو، گنجینه، ۱۰۲،
۱۰۳؛ صفیزاده، همان، ۱۹۲)، و پیوستگی
آن به ذات حق متلازم است با پیوستگی پیشوایان این
قوم به ذات باری. اهل حق با سایر غُلات شیعه در این اندیشۀ اساسی
شریكند كه خداوند در صورت انسان ظهور مییابد، ولی نزد
اهل حق این رأی بسط و گسترش بیشتر یافته است، و ایشان
مظهریت را تنها در وجود حضرت علی (ع) منحصر نمیدانند.
عالیترین مقامات روحانی
یارسان
در بعضی از متون اهل حق ازجمله در
«بارگه بارگه» آثار و شواهد صریحی دربارۀ اعتقاد به
وحدت وجود یافت میشود (ص ۹۲-۹۵)، از جمله اینکه
برّ و بحر محل حلول یا تجلی ذات الٰهی است (ص
۱۲۹). مهمترین مظهر و مَجلای حق البته انسان است.
بدینسان، مفهوم اَوَتاره [۱]كه در دین هندویی و بسیاری
از طریقههای عرفانی مبنای رابطۀ خدا و انسان
را بیان میكند، در اینجا هم مطرح است. منتها در این
مكتب، به یك معنا، ظهور و تجسد الٰهی برای این است
كه بندگان، او را ببینند (نیكنژاد، همان،
۱۱۰-۱۱۱). شاید از میان تمامی
مظاهر الٰهی برای اهل حق، سلطان اسحاق (كه به صورت سحاك، صحاك،
سهاك (به ضم یا فتح اول) هم ثبت شده است) برجستهتر و مهمتر باشد، زیرا
اینان نه تنها هویت دینی و اعتقادی، بلكه پیوند
اجتماعی و وحدت فرقهای و قومی خود را هم از او گرفتهاند
(اگرچه دربارۀ حضرت علی (ع) هم از تعظیم و تكریم بسیار خودداری
نمیكنند). سازماندهی اهل حق و تعیین سلسله مراتب پیروان
آن از سلطان اسحاق برجای مانده است (صفیزاده، همان، ۱۶،
۱۸، ۲۰، ۲۴). ظاهراً سلطان اسحاق پس از برپایی
«پِردیور» (نک : دنبالۀ مقاله) به عموم اعلام كرد كه حق در جامۀ بشر ظهور
كرده، و خود اوست؛ هر كس قابلیت پذیرش و دیدار حق را دارد، به زیارتش
بشتابد و كسب فیض كند (نیكنژاد، همان، ۱۰۲). برخی
سلطان اسحاق را مظهر حضرت علی (ع) و ذات حق انگاشتهاند (جیحونآبادی،
۲۹، بیت ۴۸۳).
تاریخ ولادت سلطان اسحاق در اقوال
مختلف متفاوت است: جیحونآبادی سال ۶۱۲ق (ص
۴۲۶، بیت ۲۶۴‘۸)، نیكنژاد
سال ۶۵۰ ق (همان، ۱۰۳) و صفیزاده سال
۶۷۵ ق (همان، ۱۶) را یاد میكنند. اما
محل تولد او به اتفاق آراء روستای برزنجه است كه در حلبچه (استان سلیمانیۀ عراق)
قرار دارد (نک : همانجا؛ جیحون آبادی، ۳۲۴،
۴۲۶؛ نیكنژاد، همانجا).
بنابر یك روایت، سلطان
اسحاق در كودكی به فراگرفتن دانش مشغول شد و در جوانی در نظامیۀ بغداد
به تحصیل ادامه داد. سپس به دمشق رفت و در تكمیل تحصیلات كوشید.
آنگاه به برزنجه بازگشت و در مسجدی به ارشاد مردم پرداخت، در حالی كه
اینک قدم در راه تصوف نهاده بود (صفیزاده، همان، ۱۶،
۱۹). خاندان سلطان اسحاق با او موافقت نداشتند و رفتار و سخنان وی
از كودكی خلاف رأی و خواستۀ شیخ عیسى، پدرش، بود.
سرانجام ۴ تن (كه به زعم اهل حق از ازل همراه او بودند) به وی گرویدند
و با استقامت در راه او، به استقرار و پیشرفت این آیین یاری
كردند.
پس از مرگ پدر، برادران به تحریك
علمای دینی به مخالفت با سلطان برخاستند و چون دشمنی آنان
با وی شدت گرفت و قصد جان او را كردند، با یاران خود در غاری
پناه گرفت و ۳ روز در آنجا پنهان شد؛ تا اینکه مهاجمان محل را ترك
كردند و سلطان و همراهان به سلامت بیرون آمدند (جیحونآبادی،
۳۳۹-۳۴۲؛ افضلی، قاسم، ۱/
۲۲-۲۳).
وی ناگزیر به ده شیخان
در اورامان كردستان نقل مكان كرد و در آنجا «پِردیوَر» را به مثابۀ مركزی
روحانی و معنوی برای یاران بنا نهاد و به تقویت و
نشر مذهب حقیقت پرداخت. مرگ او در همان روستا، در اواخر قرن ۸ ق (نیكنژاد،
همانجا)، و به گفتۀ صفیزاده در ۷۹۸ ق (همان، ۱۶) روی
داد و همانجا مدفون شد. جیحونآبادی مدت عمر سلطان را
۳۰۰ سال میگوید (ص ۴۲۶، بیت
۲۶۵‘۸) كه طبعاً امری غریب به نظر میآید.
سلطان اسحاق ۴ مَلَك یا ۴
یار و مرید مقرب، به نامهای داوود، بنیامین (یا
بنیام)، موسى و مصطفى داشت كه آنان را همان ۴ ملك مقرب اسلام انگاشتهاند
(افضلی، قاسم، ۳/ ۶۸). این ۴ تن، با خاتون
رمز بار ۵ تن میشوند، و با بابایادگار و شاه ابراهیم
۷ تن (هفتن) را تشكیل میدهند («خرده سرانجام»،
۵۵۹). بنابر «دورۀ گلیم و كول» این «هفتن» جزئی از ذات سلطان اسحاق بودند
(ص ۳۶۱-۳۶۲).
سلسله مراتب و مقامات علوی و
روحانی عبارت است از: ۱. هفتنان، ۲. هفتوانه، ۳. هفت
سردار، ۴. قولطاسیان، كه كلاً ۲۸ تن میشوند (جیحونآبادی،
۳۸۳-۳۸۷). آنها ذاتهایی ازلی
هستند كه نخستین صادرات ذات حق به شمار میروند و در هیأت بشری
ظهور كردهاند. در این مكتب، « ... جمله ذرات بود و نبود از این بیست
و هشت آمد اندر وجود» و «دوكونین زین بیست و هشت شد به پا»
(همو، ۶۳-۶۴). این ۲۸ تن از تمامی
مخلوقاتی كه در زمان آفریده شدهاند، برترند؛ آنها معرف
۲۸ حرفند و ۲۸ حرف بیان كنندۀ كل هستی
است (همو، ۳۸۷). جیحونآبادی در جایی دیگر،
مظاهر سلطان اسحاق را پس از ۷ سردار، به این ترتیب قرار میدهد:
چلتنان، قولطاسیان، پیران یا ۷۲ پیر،
۹۹ پیر، ۶۶ غلام (ص ۲۹). به هر حال، پس
از ۷ سردار، یا در مقامی پایینتر از
۲۸ تن، ۴۰ تنان قرار میگیرند كه در واقع
۴۰ «چهل تن» هستند، زیرا هر یك از آنها معادل
۴۰ تن محسوبند (همو، ۳۸۷).
پیشوایان اهل حق
بجز سلطان اسحاق، مهمترین مظهر
خداوند بر روی زمین حضرت علی (ع) است و در آثار اهل حق بر الوهیت
آن حضرت تأكید بسیار شده است (همو،
۲۱۲-۲۱۳). در آغاز هستی، خداوند پس از
ارشاد هفتن و نشان دادن راه دشواری كه باید در آینده بپیمایند،
از «بطن دُرّ» بیرون آمد و در جامۀ «خاوندگار» بود، اما چون آشكار
شد، هفتن دیدند كه علی است (همو، ۴۷- ۴۹).
چنانکه بعداً خواهیم دید، خاوندگار اولین تجلی ذات حق و
نخستین مرتبۀ بروز هویت او در عالم وجود است (همو، ۲۹۲).
بنابر متون مقدس یارسان، حضرت علی (ع) دومین ظهور حق است (پس از
خاوندگار) و ظهورهای دیگر مربوط به پس از وی است (برای
نمونه، نک : «تذكرۀ اعلى »، ۱۸ بب ).
علی (ع) تجلّی الٰهی
در دور حضرت محمد (ص) است (جیحون آبادی، ۱۲)، و حضرت
محمد(ص) خود به الوهیت حضرت علی(ع) آگاهی داشت، اما به خواست وی
این سرّ را فاش نکرد (همو، ۲۰۳، ۲۰۵).
علی ذات خداست (همو، ۲۳)، به بیان بهتر، وی مظهر
ذات الٰهی است و حضرت محمد (ص) مظهر صفات الٰهی، لیكن
هر دو اصل و گوهر واحد دارند (همو، ۱۱۵). اهل حق سلمان پارسی
را مظهر پیر بنیامین (یا همان جبرئیل) خواندند و شفیع
دو عالم دانستند. به نظر ایشان حضرت فاطمه (ع) مظهر خاتون رمز بار، بلال
مظهر شاه ابراهیم ایوت، و خالد بن ولید مظهر بابا یادگار
بودند («بارگه بارگه»، ۱۱۴-۱۱۶؛ جیحونآبادی،
۱۹۶). سپس امام حسین (ع) مظهر این یادگار شد
(همو، ۲۱۹). البته حضرت محمد (ص) هم محل تجلی و حلول
الٰهی خوانده شده است («بارگه بارگه»، ۱۱۷-
۱۱۸) و نخستین ظهور وی در «بطن صدف» (پس از پیدایش
هفتن) بود (جیحونآبادی، ۵۳). ظهور بعدی وی
در آدم ابوالبشر بود، تا برسد به آخرین پیامبر (همو، ۵۵).
مظهر بعدی الوهیت بهلول است
و گفته شده است كه بهلول ــ كه خود را به دیوانگی زده بود ــ تجسم
دوبارۀ حضرت علی بوده است (همو، ۲۲۲،
۲۲۳). این بهلول احتمالاً غیر از بهلول معروف است،
و نزد اهل حق به بهلول ماهی معروف است. بابا حاتم، بابا صالح، بابا رجب،
بابا نجوم و بابا لره كه همه اهل لرستان بودند، به خدمت بهلول ماهی رسیده،
در محضر او طی مقامات عرفانی كردند، و ایشان از یاران نزدیك
وی به شمار میروند ( دورۀ بهلول، ۳۵،
۴۱، ۴۶، ۵۳، ۵۹).
پس از بهلول، ذات حق در شاه فضل تجسم یافت
(جیحون آبادی، ۲۶۰، ۲۷۰). این
شاه فضل ظاهراً در اواخر قرن ۳ ق میزیست و بعضی گفتهاند
كه از هندوستان بوده، و مدتی با اهل حق به سر برده است (نک : صفیزاده،
حاشیه، ۱۳۷). پس این احتمال داده میشود كه
شاه فضلالله همان فضلالله نعیمی استرابادی، پیشوای
حروفیه، باشد كه جابهجایی زمانی یافته، و یا
با شخصیت دیگری از اهل حق خلط شده است. به هر حال، یارسان
خود، این دو را یكی نمیدانند (نک : نیكنژاد، گنجینه،
۲۷).
پس از شاه فضلالله مظهریت به
بابا سرهنگ رسید (قس: جیحونآبادی، ۲۷۰).
بابا سرهنگ خود به صراحت میگوید كه «دون» قبلی او بهلول بوده،
و «دون» بعدیش سلطان سهاك است (نیكنژاد، همان،
۸۲-۸۳، ۸۵)، لیكن مظهریت،
بلافاصله به سلطان اسحاق نرسیده است.
پس از بابا سرهنگ مظهریت با دو
واسطه به شاه خوشین رسید (جیحونآبادی،
۲۷۴). بنابر متون اهل حق، شاه خوشین ــ كه اصلاًمبارك نام
داشت ــ از دختری بكر در لرستان زاده شد، در حالی كه دختر از ذرهای
از خورشید ــ كه ظهور نور حق بود ــ باردار شده بود (همو،
۲۷۴-۲۷۵؛ «تذكرۀ اعلى»،
۲۹-۳۳). مبارك شاه، ۳۶۶ سال پس از حضرت
علی (ع)، یا در ۴۰۶ق در لرستان ولادت یافت و
۶۱ سال زندگی كرد (نیكنژاد، همان، ۶۴،
۱۰۳؛ صفیزاده، مقدمه، ۲۳). وی در
۳۲ سالگی دعوت و تبلیغ مرام یارسان را آغاز نمود و
گفته شده كه در همدان با باباطاهر دیدار داشته است (همانجا). جالب توجه اینکه
بجز باباطاهر، شیخ عطار و عینالقضات هم در زمرۀ یاران
او نام برده شدهاند (جیحون آبادی، ۲۸۷،
۲۸۸، ۲۹۳).
شاه خوشین پیوسته در سفر
بود (همو، ۳۰۲) و گویند به مناسبتهای مختلف معجزاتی
از وی سر میزد (همو، ۲۸۱، ۳۰۱).
مرگ او در ۴۶۷ ق روی داد. روایت كردهاند وقتی
كه با یاران در لرستان بود، برای شنا به رودی به نام گام آسیاب
(گاماسب) وارد شد، اما از آنجا بیرون نیامد، و اهل حق گفتهاند كه از
همان رودخانه به عالم غیب رفت (همو، ۳۰۳؛ صفیزاده،
همان، ۲۴؛ نیكنژاد، همانجا).
پس از شاه خوشین، مظهر ذات
الٰهی در بشر باباناعوث، یا (نااوس) بود كه همچون شاه خوشین
از دختری بكر به دنیا آمد (جیحونآبادی،
۳۰۴). نام اصلی او ابراهیم و فرزند احمدجاف بود كه
در ۴۷۷ق در سرزمین اورامان چشم به جهان گشود، در عرفان طی
طریق كرد و راه و روش یارسان را تبلیغ نمود. مردم نخست به او ــ
كه مجنونانه میزیست ــ با نظر مساعد نمینگریستند، اما
بعداً ارادتمندانش فراوان شدند (صفیزاده، همانجا، نیز حاشیه،
۱۶۷؛ نیز نک : نیكنژاد، همان، ۷۰) و
اهل حق این را به سبب معجزاتی میدانند كه از او صادر شد (جیحونآبادی،
۳۰۵-۳۱۰).
پس از بابا نااوس سلطان اسحاق مظهر ذات
حق بود كه وصفش گذشت و سپس نوبت به شاه ویس قلی (قرمزی) رسید
(«تذكرۀ اعلى»، ۹۷ بب ) كه در ۸۱۰ق در كردستان
به دنیا آمد. وی اشعاری هم داشته كه در دفتری («دورۀ قرمزی»)
گرد آمده است (صفیزاده، مشاهیر ... ، ۱۳۵، بزرگان
... ، ۸۹). ظهور بعدی خداوند، پس از قرمزی، در محمد بیگ
(لرستانی) بود («تذكرۀ اعلى»، ۱۲۴-۱۲۵) و پس از او خداوند
در خان آتش ظهور یافت (همان، ۱۳۱-۱۳۲).
خان آتش یا آتش بیگ كه در اوایل قرن ۱۱ق میزیست،
خاندانی با عنوان آتش بیگی تشكیل داد (صفیزاده،
مشاهیر، ۱۴۵، بزرگان، ۱۰۹).
مظاهر الوهیت البته به همینها
محدود نمیشوند و بسیاری از شخصیتهای دینی
و عرفانی در این آیین در زمرۀ اینانند؛
مثلاً بنابر «دورۀ چهل تن» حضرت موسى(ع) یكی از مظاهر الٰهی بود
(۴۴۰-۴۴۱)؛ در «بارگه بارگه»، باباطاهر محل
تجلی الٰهی (ص ۱۳۱-۱۳۲)، و
حاج بكتاش محل حلول ذات خداوند است (همان، ۱۴۹). البته رشتۀ مظهریت
به همین جا ختم نمیشود. چنانکه در شاهنامۀ حقیقت
آمده، حسین منصور حلاج مظهر داوود (از هفتن) است (جیحونآبادی،
۲۶۰) و بنابر «بارگه بارگه»، حلاج همان داوود است (ص
۱۵۱). برحسب ابیات ۰۲۸‘۵ تا
۰۹۶‘۵ شاهنامۀ حقیقت، شمس تبریزی
تجسد دوبارۀ همین حلاج بود، اما جالب توجه آنکه وی در بطن دختر دوشیزۀ مولوی
هستی یافت و بعد باز به نزد مولانا برگشت و او مرید بیچون
و چرای وی شد (همو، ۲۶۱-۲۶۵).
همچنین، بنابر بیت ۰۱۸‘۵ شاهنامۀ حقیقت
(همو، ۲۶۱)، مولوی خود مظهر حضرت محمد (ص) بود.
تناسخ نزد اهل حق
چنانکه معروف است، اهل حق، همچون دیگر
معتقدان به تناسخ، مرگ را پایان قطعی زندگی و متضمن انقطاع حضور
روح در این جهان و عبور آن به عالمی دیگر نمیدانند. آغاز
هر زندگی به پیشباز مرگ رفتن و هر مرگ آغاز زندگی مجددی
است (نیكنژاد، گنجینه، ۱۱۴)، اما زندگیها و
مرگهای پیاپی برای نجات انسان است («خرده سرانجام»،
۵۷۷- ۵۷۸). این طی طریق
طولانی جزئی از پیمان خداوند با مردمان است و مقدر شده است كه
هر كس باید هزار، یا هزار و یك «دون» را در جهان بپیماید
(جیحونآبادی، ۴۴، ۷۷).
تناسخ نزد اهل حق براساسی فكری
و اخلاقی استوار است، و اگرچه در این باب سخن بسیار نگفتهاند،
گهگاه میتوان اشاراتی در این جهت یافت كه حكایت
از توجه ایشان به قانونی همچون قانون كَرمَۀ هندوان دارد
(همو، ۷۹-۸۰).
هركس باید هزار دون
۵۰ ساله را در جهان بگذراند و در صورتی كه در این مدت پاك
شده باشد، «شود ملحق حق به آخر حساب» و در غیر این صورت باید
باز دونهای دیگری را بپیماید (همو،
۴۴). این نیز گفته شده كه كسی كه عملش نادرست باشد
و از قواعد حقیقت بیرون برود، در زندگی بعدی به حیوانی
كثیف مبدل خواهد شد و جهنم را خواهد دید («ذیل تذكرۀ
اعلى»، ۱۶۸).
در سیر تكاملی روح، از «پردیور»
(كعبۀ اهل حق) سخن به میان آمده است. پردیور (= این سوی
پل) بنایی است كه سلطان اسحاق در كنار رود سیروان ساخت و در اندیشۀ
مؤمنان این مذهب، منزلتی شبیه به پل صراط دارد، زیرا روح
پس از عوض كردن هزار و یك جامه سرانجام از آن عبور میكند؛ اما عبور
از پل فقط برای نیكان میسر است و بدكاران به دوزخ خواهند افتاد
(نک : صفیزاده، مقدمه، ۳۹۱). همچنین شهرزور نیز
جایگاهی اساطیری یافته، و با سرنوشت نهایی
نجات یافتگان پیوند خورده است: بنابر «بارگه بارگه» روان كسانی
كه شایستۀ نجات قطعی باشند، در شهرزور به سرمدیت میپیوندند
(همان، ۳۳).
چگونگی پیدایش جهان و
انسان
در متون دینی اهل حق، در
گفتوگوی از نحوۀ ایجاد عالم، بسیاری از اوقات از «آفرینش» سخن
رفته است، اما بعید است كه مقصود از آن آفرینش به معنای ایجاد
از عدم بوده باشد. روح كلی حاكم بر تفكر یارسان وحدت وجود است و بر این
اساس، ایجاد میباید به طریق صدور و بروز و ظهور صورت
گرفته باشد.
صدور از ذات باری در مراحل و
مراتبی درپی هم صورت گرفته است، اما نخستین تحقق یا ظهور
ذات حق در وجود خودش بوده كه در «بارگه بارگه»، مذكور است (ص
۱۰۲).
این اندیشۀ عرفانی
صرف با عناصر اساطیری این مذهب درآمیخته، و جنگ بدیعی
را به وجود آورده است. در متون اهل حق به وجود آغازین عالم در شكل اقیانوس
اولیه اشاره شده است. از نحوۀ صدور این اقیانوس اولیه از ذات الٰهی سخنی
نیست، پس شاید بتوان گفت كه در این مكتب ــ همچون بسیاری
از مكاتب كهن دیگر ــ جهان در شكل هاویه یا خائوس [۱]وجودی
ازلی داشته، و خداوند در آن به عمل پرداخته، و شكل كنونی عالم را پدید
آورده است (جیحونآبادی، ۳۴، ۳۵). همچنین
میبینیم كه خداوند نخست در بحر محیط حلول كرد و به سبب این
حلول «گوهری [در آن] پیدا شد» («بارگه بارگه»،
۱۷۹). در «دورۀ عابدین»، نیز آمده است كه در آغاز، زمانی كه نه آسمانی
بود و نه زمینی، خدا «در میان دُرّ، و دُرّ در ته دریا
بود» (ص ۵۳۸). همچنین بنابر «دورۀ هفتوانه»،
خداوند در زمانی كه در «درّ» پنهان بود، جامهای (كالبدی) داشت
كه «یا» خوانده میشود (ص ۲۵۵؛ نیز نک : صفیزاده،
حاشیه، ۲۵۵). از سوی دیگر، قول اوغلی میگوید:
در حالی كه ذات حق آسمان و زمین را خلق كرد، در دون «یا» بود (نیكنژاد،
گنجینه، ۱۸)؛ و به هر حال، چنانکه در «بارگه بارگه»، آمده «درّ»
آغازین محل حلول خداوند بود (ص ۹۵).
جیحونآبادی (ص
۲۸۱، بیتهای
۴۱۹‘۵-۴۲۰‘۵) سخن دیگری
هم به میان میآورد كه توضیح آن دشوار است: ظهور الٰهیت
نخست در «سرّ بیا» بود، سپس در «دُرّ اله» و سوم در «خاوندگار». این
قدر معلوم است كه به اغلب احتمال «سرّبیا» یا «سرّیا» همان «دُریا»
است و شاید بتوان گفت كه مراد از آن «تخمۀ آغازین»
یا «تخمۀ زرین» اساطیر ادیان باستانی است. این تخمۀ آغازین،
به بیان اهل حق، جایگاه حضور ذات الٰهی بوده، و مراتب تجلی
بعدی الوهیت از آن صورت گرفته است. این تعبیرات اهل حق را
ممكن است این طور توضیح داد كه الوهیت زمانی در حال كمون
محض بود (در درّیا) و با خروج از این حال تعین پذیرفت. با
خروج از مطلقیت خویش صاحب اسامی و صفات شد و به مرحلهای
رسید كه میتوان او را در آن حال «خاوندگار» یا «خداوند» نامید،
درحدّ فاصل این دو حال در وضعی بود كه «اله» نام گرفته است. جالب توجه
اینکه در «دورۀ هفتوانه» كوشش شده است تا جهانشناسی مكتب حقیقت با جهانشناسی
اسلامی انطباق یابد و گفتهاند كه زمانی كه خداوند جامۀ یا
را شكافت و بیرون آمد، معادل است با زمان «الست بربكم» (ص
۲۵۸).
آنچنانکه در «دورۀ عابدین»
آمده است، چون او «از درّ بیرون آمد، مانند خورشید میدرخشید»
(همانجا). روایت تكمیلی این طرح را در شاهنامۀ حقیقت
میتوان یافت كه بنابر آن چون درّ اولیه از هم شكافت، از آن نور
و آتشی پدید آمد؛ نور به فرشتگان، و آتش به اهریمنان و جنیان
مبدل شد (جیحونآبادی، ۶۱-۶۲). پس فرشتگان در
ردیف نخستین ذوات صادر شده از الوهیت هستند. بنابر «دورۀ عابدین»
(ص ۵۳۸- ۵۳۹) نیز خداوند نخست ۴
فرشته را ایجاد كرد و سپس خورشید و ماه را.
روایت دیگری نیز
از آن مرحله از آفرینش وجود دارد كه در توضیح آفرینش فرشتگان یا
هفتن است (جیحونآبادی، ۴۱-۴۳).
باری، پس از آفرینش (یا
ظهور) هفتن، خداوند دوباره در درون درّ در دریا جای گرفت و چند هزار
سال در آن ماند. در آنجا عهد كرد كه چون بیرون آید، هفتوانه را به
وجود آورد، و چنین هم كرد («دورۀ هفتوانه»،
۲۵۲-۲۵۳؛ نیز نک : صفیزاده،
حاشیه، ۲۵۲). مرحلۀ بعدی پیدایش، پدید
آوردن اجرام آسمانی بود («تذكرۀ اعلى»، ۱۱).
این گزارش، اگرچه روایتی
نسبتاً جامع از چگونگی آفرینش از دیدگاه اهل حق است، تنها روایت
این گروه در این باره نیست. در آثار موجود، روایات اسطورهای
گوناگون دربارۀ تكوین عالم دیده میشود. در «تذكرۀ اعلى»
به بیان دیگری از این امر بر میخوریم (ص
۵-۱۰). این طرح كهن كه حكایت از اتكای جهان
به جانوران دارد، در بیان دیگری از ساختار عالم از قول یارسان
هم دیده میشود. در این طرح نیز ساختار عالم به تفصیل
بیان شده است (جیحونآبادی، ۵۶- ۵۸).
روایت دیگری نیز
دربارۀ فرایند تكوین جهان وجود دارد و آن مطابق است با گفتار «دورۀ چهل
تن» (ص ۴۳۴-۴۳۸). «الواح آسمانی» نیز
در جهانشناسی اهل حق جایگاهی ویژه دارد. غالباً از
۷ لوح آسمانی نام برده میشود (صفیزاده، حاشیه،
۴۴۰؛ «دورۀ چهل تن»، ۴۳۹-۴۴۰). اهل حق معتقدند
كه صور كائنات در لوح عقیق كه در بالای آسمان دوم قرار دارد، منقش است
(صفیزاده، حاشیه، ۲۶۲).
بهشتها و دوزخها در آسمانند و به افلاك
مربوطند. علاوه بر این بهشتها و دوزخها به هشت تن (سلطان اسحاق و هفتن) تعلق
دارند و به بیان دیگر حیز ملكوتی ایشان به شمار میروند
(جیحونآبادی، ۳۵۷). اهل حق از دوزخ به نام «ساج
نار» یاد میكنند كه لفظاً به معنای تاوۀ آتش است. در
«تذكرۀ اعلى» آمده است كه از شرارۀ ساج نار بود كه جهنم آفریده شد (ص ۱۰-۱۱).
شاه ابراهیم در این باب گوید: ساج آسمان است و نار آفتاب (نیكنژاد،
همان، ۱۹) و ازاینرو ساج نار، خورشید و آسمان است و دوزخ
از خورشید وجود یافته است. اما این نظر كه دوزخ از خورشید
به وجود آمده، با طرح جهانشناختی یاد شده مناسبتی ندارد.
دربارۀ اوایل
تكوین عالم نیز اسطورهای ذكر شده است كه در آن از چگونگی
عملكرد دیوان و نیروهای اهریمنی در آغاز آفرینش
سخن میرود و آشكار است كه تأثیرات تفكرات ایرانی كهن را
با خود دارد («بارگه بارگه»، ۱۵۳-۱۵۴). آفرینش
انسان و احوال آدم و حوا نزد اهل حق غالباً با روایات اسلامی در این
باب مطابق است (مثلاً نک : جیحونآبادی، ۶- ۸؛ «دورۀ عابدین»،
۵۳۸- ۵۳۹). البته در «دورۀ عابدین»
گمراه كنندۀ آدم و حوا صریحاً اهریمن خوانده شده است (همانجا). نکتهای
كه در طرح ارائه شده در مكتب حقیقت اختصاصی به نظر میرسد، نحوۀ پیدایش
جنیان و دیوان است، بدین قرار كه در شاهنامۀ حقیقت
از جفتی كهن به نام «جان» و «مرجان» یا «مرجانه» سخن میرود كه
بر روی زمین از آتش هستی یافتند (جیحونآبادی،
۶۰، ۷۳) و جنیان از زاد و ولد آن دو به وجود آمدند
(همو، ۷۴). جالب توجه اینکه «مرجانه» كه ظاهراً صورت مصحّف «مشیانه»
است، از پهلویِ «جان» آفریده شد (همو، ۷۳).
آخرالزمان از دیدگاه اهل حق
جیحونآبادی روند حركت جهان
و جهانیان را به ۳ مرحله تقسیم میكند: مرحلۀ «روح»
كه در آن روحانیات هزار و یك جامه عوض میكنند تا مرحلۀ «جان»
فرابرسد. در این مرحله نفسانیات هزار و یك جامه را طی میكنند
تا زمان نزول بنی آدم برسد، و از آن زمان هم هزار و یك جامه باید
طی شود تا آخرالزمان فراز آید، و آنگاه زمان جاودانگی خواهد بود
و توقف حركت جهان (ص ۶۰).
اهل حق و به خصوص گروهی از بزرگان
ایشان، دربارۀ احوال آخرالزمان و به بیان دقیقتر وقایعی كه
بدان میانجامد، پیشگوییهایی كردهاند كه در
حدّ خود جالب توجه است (القاصی، ۷۹، ۸۱،
۸۸- ۸۹). یارسان نیز همچون شیعۀ
اثناعشری معتقدند كه در آخرالزمان خونخواهی حسین (ع) جهان را
فرا خواهد گرفت (همو، ۷۰). همچنین بنابر پیش بینیهای
اهل حق، پیش از وقوع آخرالزمان جنگهای عظیمی در خواهد
گرفت كه از آن احوال به «جهان طوفانی» هم تعبیر شده است (همو،
۷۷، ۸۰-۸۱).
در این «جهان طوفانی» بیشك
حضرت علی (ع)، برترین تجسم الٰهیت، ظهور و حضور خواهد
داشت (همو، ۷۹). ایل بیگی میگوید كه
در آخرالزمان همۀ ادیان یك دین میشوند (مذهب اهل حق) و سلطان
اسحاق بر همه سروری مییابد. در آن زمان رستگاران بیغم و
اندوهند و نیازی به خورد و خوراك ندارند (همو، ۸۸). این
نیز گفته شده است كه در آخرالزمان خداوند در پیكرۀ
هفتوانه تجلی میكند («دورۀ هفتوانه»، ۲۸۸)
و هفتوانه در روز بازپسین سروری خواهند داشت («بارگه بارگه»،
۱۰۸).
احكام، آداب و اخلاق
«قرار حقیقت» یا شرط بودن
در زمرۀ اهل حق این است كه به گفتۀ سلطان اسحاق «حق را حاضر و موجود»
و «خداوند عالم را همه جا حاضر بدانند» («ذیل تذكرۀ اعلى»،
۱۶۱). اهل حق دستور دارند كه از اهریمن برائت جویند
(«دورۀ عابدین»، ۵۲۹-۵۳۰). اگر شرط
معنوی اهل حق بودن گرایش به حق و حقیقت و دوری از بدی
و دروغ است، شرط صوری ــ و لازم الاجرای آن ــ سرسپردن است، چنانکه
ورود به جمع یاران فقط با حضور در مراسم سرسپردگی و اجرای آداب
آن ممكن است. برای داوطلب سرسپردگی وجود یك «پیر» و یك
«دلیل» در اجرای آیین مربوط بدان لازم است و هر یك
نقشی خاص خود دارند. البته مقام پیر بالاتر از مقام دلیل است
(نک : صفیزاده، مقدمه، ۲۴).
آیین مقدس دیگر اهل
حق نیز تعلق به جم یا جمع است (نیكنژاد، گنجینه،
۱۲۸). جم (جمع) و جمخانه (جمعخانه) محور آداب دینی یارسان
را تشكیل میدهد: نامگذاری كودك، سرسپردن و ازدواج در آن صورت
میگیرد («خرده سرانجام»،
۵۵۲-۵۶۵). مراسم جم در آیین یارسان
تا بدان حد اهمیت دارد كه در ازل و پس از هستی یافتن هفتوانه این
مراسم برپا شد و چون غیر از خودِ هفتوانه وجود دیگری نبود كه
قربان كنند، در هر بار یكی از ذوات تشكیل دهندۀ
هفتوانه خود را قربانی میكرد و بقیه به تناول از آن میپرداختند
(«دورۀ هفتوانه»، ۲۵۸-۲۶۳).
به حكم سلطان اسحاق «جم كعبۀ حقیقت
است، اناث و ذكور اهل حقیقت صبح و شام به كعبه زیارت كنند. اهل حقیقت
صبح و شام جم داشته باشند، در شب جمعه بیجم نباشند، سرماه بیجم
نباشند، غسل بكنند، و به ملبوس پاك به جم بیایند. كسی كه به حدّ
تكلیف نرسیده است، در قطار جم ننشیند. شكرانۀ جم
اول به جم بدهند، بعد دعا بگیرند و بعد از آن به بیرون جم بدهند. اگر
در جم هزار نفر باشند، قربان و شكرانه و نذر و نیاز چنان تقسیم كنند
كه به همۀ اهل جم برسد. كسی كه سر به راه حقیقت نداده باشد، به او قسمت
ندهند» («ذیل تذكرۀ اعلى»، ۱۶۷). از جمله مراسمی كه در جم برگذار میشود،
ادای نذر است. نذر در آیین اهل حق بر ۶ قسم است (صفیزاده،
تعلیقات، ۵۶۹).
توبه و بازگشت از گناه باید با
اهدای «نیاز» به جم همراه باشد تا جم از تقصیر او درگذرد (نک :
«ذیل تذكرۀ اعلى»، ۱۵۸). نام دیگر نیاز، «سبز كردن»
است و زمان معین دارد. زمانهای تقدیم نیاز به نام و برای
سلطان اسحاق، هفتنان، قولطاسیان و دیگران انجام میشود (جیحونآبادی،
۳۴۷- ۳۴۹).
از شعائر دیگر اهل حق روزۀ مخصوص
آنان است كه با روزۀ دیگر مسلمانان تفاوت دارد و اصولاً روزۀ ماه صیام
بر آنان ممنوع است. قرمزی یا شاه ویس قلی روزۀ یك
ماهه را بر اهل حق حرام و اعلام كرده است كه هر كس از اهل حق كه روزۀ یك
ماهه بگیرد، از این طایفه بیرون است («تذكرۀ
اعلى»، ۱۰۹-۱۱۰). برعكس، بر هر فرد از یارسان
واجب است كه ۳ روز پیاپی روزۀ «غار» بگیرد
و زمان آن از دوازدهم ماه قمری است كه مصادف با چلۀ زمستان كردی
باشد؛ پس از ۳ روز مداوم روزهداری، روز پانزدهم آن ماه را جشن میگیرند
كه «عید خاوندگاری» نام دارد (نیكنژاد، همان، ۹۸-
۹۹؛ نیز نک : صفیزاده، همان،
۵۷۰-۵۷۱؛ قس: جیحونآبادی،
۳۴۲، كه مدت روزه را ۶ روز میداند). این
روزه به یاد روزها و ساعاتی است كه سلطان اسحاق و یارانش در غاری
سپری كردند (همو، ۳۴۱، ۳۴۲).
برای اهل حق مقدسترین جایگاه
و كعبۀ مقصود «پردیور» است: در باغهای روستای شیخان،
كنار رودخانۀ سیروان در اورامان كردستان، قطعه سنگ بزرگی است كه جایگاه
سلطان و یارانش را مشخص میكند. این محل را پردیور مینامند
و زیارتگاه و محل دعا و نیاز یارسان است.
متون اهل حق به اینکه پردیور
معادل كعبه برای ایشان است،صراحت دارند («بارگه بارگه»،
۱۰۷، ۱۱۱؛ جیحونآبادی،
۳۶۴). در واقع به فرمان سلطان اسحاق عمارت پردیور بر مزار
ایوت بنا شد، تا قبلۀ یارسان باشد (همانجا). در «بارگه بارگه»، آمده است كه سلطان اسحاق
در پردیور با یاران پیمان بست (ص ۱۰۲) و حرمت
پردیور تا بدان حد است كه گفته شده الٰهیت در پردیور حلول
داشته است (ص ۱۰۸).
اصول اخلاقی
اخلاق یارسان مبتنی بر
۴ دستور اصلی است كه به سلطان اسحاق نسبت داده میشود: پاكی،
راستی، نیستی و ردا (بخشش یا بردباری) كه «اركان » یا
«چارركن » خوانده میشوند («دورۀ عابدین»،
۵۴۷؛ «خرده سرانجام»،
۵۷۳-۵۷۴؛ نیكنژاد، همان،
۱۱۰). «پاكی» پاكی كلی است، چه در جسم و جامه
باشد و چه در زبان و اندیشه و رفتار. «راستی» به راه راست رفتن و در
گفتار و كردار راست بودن و مطابق خواست خدا زندگی كردن است. «نیستی»
نیست كردن غرور و خودخواهی و هوى و هوسهای نفسانی و شهوات
است. «ردا» (= رادی) بخشش و خدمت و كمك است (صفیزاده، حاشیه،
۲۸۲-۲۸۳).
گذشته از این «چار ركن» اخلاقی،
بدیهی است كه در این آیین بر شایستگیهای
اخلاقی دیگری نیز تأكید شده است («دورۀ عابدین»،
۵۲۴ بب )؛ از جمله اینکه نزد ایشان نگاه بد به
نامحرم (حتى به غیر اهل حق) حرام است («ذیل تذكرۀ اعلى»،
۱۵۶). در كلامهای یارسان به لزوم حفظ اسرار آیین
از غیر اهل و پوشیده داشتن حكمت آن اشاره شده است (برای نمونه،
نک : «دورۀ چهل تن»، ۴۵۳-۴۵۴). آزار رساندن به
مخلوقات خدا ممنوع است، زیرا اهل حق باید «نرنجد و نرنجاند» («ذیل
تذكرۀ اعلى»، ۱۶۲). در «دورۀ عابدین»
(ص ۵۲۵-۵۲۶) و جاهای دیگر به
لزوم كشت و زرع و آبادانی تأكید شده است. اینان به چلهنشینی
و عزلتگزینی اعتقادی ندارند، بلكه آن را گناه میدانند
(القاصی، ۱۰۴). دستور اخلاقی دیگر ایشان
قناعت است و اینکه نباید به مال دیگری نظر داشت،یا
بدان دست درازی كرد («ذیل تذكرۀاعلى»،
۱۶۱-۱۶۲).
ظاهراً استعمال دخانیات برای
یارسان جایز نیست (همان، ۱۵۸،
۱۷۱)، ولی این نیز گفته شده است كه در میان
اهل حق تنها خاندان آتشبیگی استعمال دخانیات را ممنوع كردهاند
و این تحریم در میان همۀ یارسان نیست (نک :
القاصی، ۱۰۵). البته مصرف مسكرات بیهیچ شك و
شبههای حرام است (نیكنژاد، گنجینه، ۱۳۳، جم
).
اهل حق، بنابر سنت و عادت دیرین
خود، هنگام برخورد با یكدیگر، به جای سلام «یاعلی»
میگویند (القاصی، ۱۰۶). آنان در شب نوروز،
بر بامهای خود آتش میافروزند (افضلی، قاسم، ۳/ ۳)
و همچنین در شب اول پس از مرگ بر روی قبر متوفى آتش روشن میكنند
(همانجا). اهل حق تیمم، غسل و غسل میت هم دارند («خرده سرانجام»،
۵۷۴- ۵۷۸).
تراشیدن یا كوتاه كردن شارب
برای اهل حق ممنوع و گناهی بزرگ است و سلطان اسحاق خود بر آن تأكید
داشته است (نک : نیكنژاد، همان، ۱۱۹ بب ). قلندر، از
بزرگان یارسان، شارب را نشانۀ اهل حق میداند (همان، ۱۲۲). به سبب مقدس بودن
سبیل تارهای جدا شده از آن را باید در جایی محفوظ
نگاه داشت (همان، ۱۲۳).
خاندانهای اهل حق
درحالیكه كلیت اهل حق
مجموعهای واحد را تشكیل میدهند، این قوم به چند خاندان
تقسیم میشود كه به لحاظ بعضی مسائل اعتقادی یا برخی
آداب با هم تفاوتهایی دارند. برای اهل حق از ۱۱
خاندان (صفیزاده، مقدمه، ۲۴-۲۵) و ۱۴
خاندان (افضلی، علیار، ۱۷۶) سخن گفته شده، اما غالباً
بر ۱۲ خاندان تأكید میشود و آنها را به ۱۲
برج، ۱۲ ستارۀ آسمان، ۱۲ حواری عیسى (ع) و ۱۲ امام
(ع) تشبیه كردهاند (جیحونآبادی، ۴۱۱). اما
در اینکه خاندانهای اصلی كه در زمان سلطان اسحاق و به امر او
شكل گرفتند، ۷ خاندانند، اتفاق نظر وجود دارد (همو، ۴۱۲،
بیت ۹۹۳‘۷). خاندانهای دیگر بعداً به
آن ۷ افزوده شدند. خاندان شاه ابراهیمی منسوب است به فردی
به همین نام كه به دستور سلطان اسحاق برای ارشاد به عراق رفت و با
كوشش او، گروههایی از مردم آنجا روش اهل حق را پذیرفتند. اكنون
نیز خاندان شاه ابراهیمی در خانقین و مندلی به سر میبرند
(صفیزاده، همان، ۲۵). خاندان بابا یادگاری منسوب
است به بابا یادگار كه سلطان اسحاق به هند فرستاد تا آیین یارسان
را تبلیغ كند. خاندان بابا یادگاری اكنون در پاكستان و بعضی
هم در افغانستان زندگی میكنند (همانجا).
خاندان عالی قلندری منسوب
است به عالی قلندر كه در روستای شیخان به جمع مریدان
سلطان اسحاق پیوست و به دستور سلطان برای ارشاد به بغداد رفت، اما در
آنجا كشته شد. عالی قلندر اولادی نداشت، اما به ارادۀ سلطان
اسحاق خاندان او از دو تن نزدیكان وی آغاز گشت و اكنون هم سادات عالی
قلندری از نسل همان دو تن هستند (همان، ۲۶). خاندان خاموشی
زمانی به خاندان سیدابوالوفا معروف بود و بعداً به سبب اهمیت و
شهرت خاموش، نوادۀ سید ابوالوفا، به خاموشی نامبردار گشت (همانجا). خاندان میرسوری
از اعقاب سیدمیر احمد، ملقب به میر سور، تشكیل میشود
كه از ارادتمندان سلطان اسحاق بود (همان، ۲۷). خاندانهای سیدمصطفى
و حاجی باوَیسی نیز به دو تن از مریدان سلطان اسحاق
با همین نامها منسوبند (همانجا). خاندان زنوری یا ذوالنوری
مربوط به یكی از بزرگان اهل حق در قرن ۹ ق است كه ذوالنور نام
داشت و فرزند یكی از خانهای لرستان بود. وی خود فرزندی
نداشت، از این رو، بازماندگان بعضی از نزدیكان او خاندان وی
را تشكیل دادند (همانجا). خاندان آتش بیگی منسوب است به آتش بیگ
كه از مردم لرستان بود و در حدود قرن ۱۱ق میزیست. او كه
خود را محل تجلی خداوند میدانست، خاندانی برای خود تشكیل
داد (همانجا). خاندان شاه هیاسی منسوب به شاه ایاز یا شاه
هیاس است. گفتهاند كه وی در ۱۱۲۵ق به دنیا
آمد و خاندانی برای خود تشكیل داد. مسند ارشادی این
خاندان در این زمان با خانوادۀ «الٰهی» است (همان، ۲۸).
آیین حقیقت و ایران
باستان
در طریقۀ یارسان
بسیاری از آثار بازمانده از ایران باستان ــ اعم از وجوه اعتقادی
یا عملی ــ را میتوان بازیافت. گسترش این نشانههای
كهن به حدی است كه در كمتر مكتب و فرقۀ ایرانی
مشابه آن به چشم میخورد و كاملاً معلوم است كه این آیین
با اندیشهها و آداب ایرانی كهن پیوستگی خود را حفظ
كرده است. البته آثار و بقایای مزبور به نوعی نیست كه
بتوان آیین یارسان را به طور خاص و معین با یكی
از مذاهب یا مكاتب شناخته شدۀ ایران باستان مرتبط دانست، اما آنچه شایستۀ توجه
است، اتصال محكمی است كه مذهب حقیقت میان این دو مرحلۀ تاریخی
و فرهنگی برقرار كرده است. بنابرآن، میتوان حدس زد كه احتمالاً این
مذهب بازماندهای از طریقی عرفانی در ایران باستان
بوده باشد، طریقی كه از آن نام و نشانی در دست نیست. آنچه
ذیلاً میآید فقط تصورات پراكندهای است از تفكرات،
اعتقادات و سنن ایرانی باستان كه شاید آثار و عناصری از
آن در آیین یارسان برجای مانده باشد.
بهلول ماهی از «زنده كردن آیین
ایران» سخن میگوید و یادآور میشود كه برای
این منظور باید دیوانه شد و شهرهای ایران را یك
به یك گشت ( دورۀ بهلول، ۳۶- ۳۸). بنابر «بارگه بارگه»، یارسان
آیین خویش را به زردشت نسبت میدهند (ص
۱۰۱). همچنین در «بارگه بارگه» (ص ۱۶۶)
زردشت پیامبر خدا خوانده و ستوده شده است (نیز نک : افضلی،
قاسم، ۲/ ۷۸).
در «بارگه بارگه»، اسطورهای
دربارۀ آغاز آفرینش جهان آمده است كه میتواند بازتابی از
اساطیر خلقت نزد زردشتیان باشد (ص
۱۵۳-۱۵۴). یكی از سرایندگان
اهل حق به نام بَكتَر دربارۀ شیطان نظریات جالب توجهی دارد (نیكنژاد، گنجینه،
۷۹-۸۱). بخش ابتدایی این طرح دارای
مایههای قوی زروانی است و حكایت از صدور اهورمزدا
و اهریمن از بطن زروان دارد. بخش دوم (حضور او در بشر) اندیشۀ مشترك
دین مزدایی سنتی، مذهب زروانی و مذهب حقیقت
است، و بخش سوم آن (اجر اهریمن) ممكن است مرتبط با اندیشهای زروانی
باشد.
در شاهنامۀ حقیقت
تركیبی از اندیشههای اسلامی و مزدایی
دیده میشود (جیحونآبادی،
۷۱-۷۲). قرینهسازی و تقابل نیروهای
اهورایی و اهریمنی در آن كاملاً آشكار است.
در «دورۀ چهل تن»، با
مفهومی از ایران باستان ــ و به خصوص زروانی ــ روبهرو میشویم:
«روشنی، دشمن تاریكی و آز است» (ص ۴۸۶).
بجز امور اعتقادی (دینی)
باستانی، قهرمانان حماسی ایران باستان نیز در كلامهای
اهل حق حضور نمایان دارند؛ ستایش از شاهان و پهلوانان ایرانی
با افكار خاص آیین حقیقت در هم آمیخته است، چه آنها مظاهر
هفتن و حتى مظاهر الٰهی خوانده شدهاند (جیحونآبادی،
۱۵۴، ۱۵۵؛ «بارگه بارگه»، ۹۴؛
دورۀ بهلول، ۵۴-۵۵).
در «بارگه بارگه»، ضمن اشاره بر بعضی
اعمال رستم و ستایش كارها و مبارزات وی با دشمنان ایران (ص
۱۲۳) او را تجسم بنیامین، و سیمرغ را همان
خاتون رمزبار دانستهاند (ص ۱۳۶، ۱۴۶،
۱۷۱).
نکات دیگری هم در مذهب اهل
حق به چشم میخورد كه از رابطۀ محكم آن با ایران باستان و اندیشههای ایرانی
كهن حكایت دارد (افضلی، قاسم، ۳/ ۳).
اشعار «بارگه بارگه» و «دورۀ
هفتوانه» همه ۱۰ هجایی و دو مصراعی هستند (هر مصراع
۵ هجا). شعر هجایی از آثار و عناصر بازمانده از ایران
باستان در میان اهل حق است (صفیزاده، مقدمه، ۲۹،
۱۸۹، ۱۹۰-۱۹۱).
در مقبرۀ شاه ابراهیم
چشمهای وجود دارد كه «هانیتا» (= اناهیتا) خوانده میشود
(افضلی، قاسم، ۲/ ۸۲). بنابر آنچه از «بارگه بارگه»،
استنباط میشود، شاید بتوان گفت كه اناهیتا خود محل تجلی یا
حلول ذات الٰهی باشد (ص
۱۰۹-۱۱۰). در بند ۱۲ از «دورۀ چهل
تن»، از «چیستا» (= حكمت) سخن به میان آمده، و از چهل تن دعوت شده است
كه از بارگاه ازلی به در آیند و دربارۀ راز چیستا
گفتوگو نمایند (ص ۴۴۳-۴۴۴). در بند
۱۰ همان كلام از زروان به صورت زَروَن نام برده شده، گرچه معنای
روشنی از آن بند دریافت نمیشود؛ این قدر هست كه از وجود
آن در آغاز جهان، آنگاه كه «روشنی و تاریكی عالم را فراگرفته
بود»، سخن رفته است (ص ۴۴۲). در دورۀ بهلول نیز
از زروان، اورمزد (به صورت وَرمِز) و اهریمن (به صورت اَهری) یاد
شده است (ص ۶۲-۶۳).
در طرحی از جهانشناسی اهل
حق و چگونگی تكوین عالم از دیدگاه ایشان، خداوند از پیشانی
گاو، ماه را آفرید و از پیشانی شیر، خورشید را؛ محل
ماه هم بر پیشانی گاو است و محل خورشید بر پشت شیر (جیحونآبادی،
۵۷- ۵۸). در اندیشۀ ایرانیان
باستان نیز گاو با ماه رابطۀ مستقیم دارد و شیر با خورشید.
خاطرۀ نخستین
زوج انسانی در دین مزدایی (مشیه و مشیانه)،
نزد اهل حق بدین گونه حفظ شده است كه نام مشیانه تبدل یافته، و
صورت «مرجانه» (و نیز مرجان) به خود گرفته، و جفت نر او «جان» نامیده
شده است. آن دو ــ كه ذاتشان از آتش بود ــ بر روی زمین آفریده
شدند و از ایشان جنیان پدید آمدند. پس از آن بود كه آدم و حوا
از خاك هستی یافتند. یكی از اشكال تركیب اساطیر
ایرانی و اسلامی این بود كه گفتند مرجانه از پهلوی
جان آفریده شد (جیحونآبادی، ۶۰،
۷۳-۷۴).
در «دورۀهفتوانه»، از
زبان سلطان اسحاق به وجود خدایان بیشمار اشاره شده است كه «اگر بیایند
... واگر بارگاههایی داشته باشند ... » (ص ۲۸۳).
مقصود از این خدایان چیست؟ شاید اولین تصوری
كه به ذهن برسد، ایزدان باشد كه سپاهیان مینوی اورمزدند و
بیشمارند.
نظایر اینگونه موارد را باز
هم در كلامهای یارسان میتوان یافت و مجموعۀ آنها
این نکته را به ذهن متبادر میكند كه مذهب حقیقت ارتباطی
نیرومند با ایران باستان دارد و حتى شاید بتوان گفت كه طریق
اهل حق بازماندۀ یك مكتب یا مذهب عرفانی ایرانی است كه از
عصر باستان تا زمان ما همچنان دوام داشته است، و شاید همچنان پایدار
بماند.
از برخی از آثار متأخر مربوط به این
گروه، چون نوشتههای جیحونآبادی و نورعلی الٰهی
چنین برمیآید كه از دیرباز در میان سران و پیشوایان
اهل حق كسانی بودهاند كه میكوشیدهاند تا آداب عملی و
اصول اعتقادی گروه را با اعمال و عقاید اهل تشیع سازگار و یكسان
نمایند، و این جریان امروز قوت و حركت بیشتر گرفته، و در
آثاری كه منتشر میشود، بازتاب روشنتر یافته است.
مآخذ
افضلی شاه ابراهیمی،
علیار، «اهل حق»، مهر، تهران، ۱۳۴۵ ش، شم ۳؛
افضلی شاه ابراهیمی، قاسم، دفتر رموز یارستان، تهران، چاپ
راستی؛ القاصی، مجید، آیین یاری،
كرمانشاه، ۱۳۳۸ ش؛ «بارگه بارگه»، «خرده سرانجام»، «دورۀ چهل
تن»، «دورۀ عابدین»، «دورۀ گلیم و كول»، «دورۀ هفتوانه»، نامۀ سرانجام، به كوشش و ترجمۀ صدیق صفیزاده، تهران، ۱۳۷۵ ش؛
«تذكرۀ اعلى»، مجموعۀ رسائل و اشعار اهل حق، به كوشش ایوانف، بمبئی،
۱۹۵۰ م؛ جیحونآبادی مكری، نعمتالله،
شاهنامۀ حقیقت، به كوشش محمد مكری، تهران،
۱۳۴۵ ش/ ۱۹۶۶ م؛ دورۀ
بهلول، به كوشش صدیق صفیزاده، تهران، ۱۳۶۳
ش؛ «ذیل تذكرۀ اعلى»، مجموعۀ رسائل و اشعار اهل حق، به كوشش ایوانف، بمبئی،
۱۹۵۰ م؛ صفیزاده، صدیق، بزرگان یارسان،
تهران، ۱۳۶۱ ش؛ همو، مشاهیر اهل حق، تهران،
۱۳۶۰ش/ ۱۹۸۱ م؛ همو، مقدمه، حاشیه
و تعلیقات بر نامۀ سرانجام (هم )؛ مدرسی چهاردهی، نورالدین، خاكسار و
اهل حق، تهران، ۱۳۶۸ش؛ نامۀ سرانجام، به
كوشش و ترجمۀ صدیق صفیزاده، تهران، ۱۳۷۵ ش؛ نیكنژاد،
كاظم، كلامات تركی، نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ همو، گنجینۀ یاری،
نسخۀ عكسی موجود در كتابخانۀ مركز؛ نیز:
Ivanow, W., The Truth-Worshippers of
Kurdistan, Ahl-i Haqq Texts, Leiden, 1953.