responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 522

حاج سیاح

نویسنده (ها) : علی میرانصاری

آخرین بروز رسانی : سه شنبه 26 آذر 1398 تاریخچه مقاله

حاجْ سَیّاح (۱۲۵۲-۱۳۴۴ق (۱۳۰۴ش) / ۱۸۳۶-۱۹۲۵م)، میرزا محمدعلی (ولی‌الله) محلاتی، روشنفکر، سیاح و سفرنامه‌نویس دورۀ قاجار که به واسطۀ سیاحت در بیشتر نقاط دنیا و نیز ارتباط نزدیک با رجال دربارِ قاجار و همچنین روشنفکران و اصلاح‌طلبان آن دوره، از جایگاهی ویژه در تاریخ روشنفکری و اندیشۀ سیاسی ایران در سدۀ ۱۳ق / ۱۹م برخوردار است.

حاج سیاح صاحب دو اثر است: ۱. سفرنامه. ۲. خاطرات. این آثار قسمت اعظمِ حوادث زندگی وی را روایت می‌کنند. اگرچه مؤلف در این آثار به‌برخی از حوادث زندگی خود اشاره نداشته، و یا آنها را به گونه‌ای دیگر بیان کرده است، حوادثی مانند تعلق فکری و تشکیلاتی وی به محافل فراماسونری و فراموش‌خانه در تهران، و علتِ نزدیک شدنش به دستگاه ظل‌السلطان و پناه‌گرفتن وی در سفارت آمریکا در تهران؛ با این همه، آثار یادشده، مهم‌ترین و مستندترین منابعی هستند که می‌توان با استفاده از آنها از زندگی، سیاحت و اندیشۀ حاج‌سیاح آگاهی یافت. بر پایۀ این آثار، زندگی حاج سیاح به ۳ دوره تقسیم می‌گردد:

 

دورۀ اول

(۱۲۵۲-۱۲۷۶ق / ۱۸۳۶- ۱۸۵۹م)، یا مرحلۀ آغازین زندگی حاج‌سیاح که شامل ۲۴ سال است و می‌توان این دوره را، دورۀ قبل از سیاحت نامید. این دوره از تولد او در محلات آغاز می‌گردد و تا شروع سیاحتش از روستای مُهاجران در عراق عجم پایان می‌گیرد.

او فرزند محمدرضا و نوادۀ محمدباقر محلاتی بود (حاج‌سیاح، سفرنامه، ۲۵، خاطرات، ۵). وی یک‌بار نام خود را ولی‌الله گفته است ( سفرنامه، ۴۱)، نامی که صدر (ص ۴۷) نیز آن را تکرار کرده است. او در خانواده‌ای فرهنگی و دوستدار علم و ادب به دنیا آمد. در آغاز جوانی برای تحصیل راهی اصفهان و تهران شد. در اصفهان در مدرسۀ صدر درس خواند و در تهران با همشهریان خودش ازجمله، سرتیپ علینقی‌خان کزازی نیز ارتباط داشت. حاجی با کمک مالی عمویش، ملا محمدصادق، که مالکِ روستای «مهاجران سفلى» بود، از تهران راهی نجف و کربلا شد و در کنار طلبه‌هایی که از مناطق مختلف، ازجمله آذربایجان، قفقاز و هند آمده بودند، از محضر عالمان دورۀ خودش بهره‌ها برد و بر اثر مؤانست و مجالست با آن طلاب، جهان‌بینی علمی و اجتماعی خود را شکل داد.

حاج‌سیاح در ۲۳ سالگی به محلات بازگشت. بنا به خواستِ پدرش در پنجشنبه ۵ صفر ۱۲۷۶ق / ۴ سپتامبر ۱۸۵۹م، نزد عموی خـود ــ کـه در مهـاجران بـه‌سر می‌برد ــ رفت. عمویش وی را برای ادامۀ تحصیل به سلطان‌آباد فرستاد. حاجی حدود ۹ ماه بعد، یعنی در ماه شوال به مهاجران بازگشت. عمو بر آن شد دخترش را به عقد وی در آورد و هر دو را نیز تحت تکفل خود بگیرد. حاجی که تصمیم عمویش را به معنی «عجز وی از ادارۀ امر خود» می‌دانست، و از طرفی ازدواج را با توقف در یک‌جا و بی‌خبری از هر جا و هر چیز برابر می‌شمرد، تصمیم‌گرفت از مهاجران خارج شود و «بدون اطلاع احدی»، سیاحت خود را آغاز کند؛ پس در شب سه‌شنبه ۲۲ ماه شوال از مهاجران خارج شد و برای نجات از «غرقاب جهل» و دستیابی به «سرمایۀ علم»، قدم در مسیری ۱۸ساله گذاشت (حاج‌سیاح، سفرنامه، ۲۹، ۳۲، ۳۸، ۶۰، خاطرات، ۵، ۲۴۰؛ سیاح، ۱-۲).

 

دورۀ دوم

(۱۲۷۶-۱۲۹۴ق / ۱۸۵۹-۱۸۷۷م)، یا مرحلۀ میانی زندگی حاج‌سیاح که ۱۸ سال به درازا کشید. این دوره از خروج حاج‌سیاح از مهاجران آغاز می‌گردد و با ورود او به بمبئی پایان می‌گیرد. او «در لباس اهل علم» سفر خود را آغاز کرد (حاج‌سیاح، سفرنامه، ۲۶- ۲۹؛ سیاح، ۲). نخستین مقصدش همدان بود. از آنجا راهی آذربایجان شد. در تبریز با ارسال پیامی جعلی به خانواده‌اش، وانمود کرد که «بین راه زنجان به تبریز به مرض قولنج» درگذشته است. در همین شهر عمامۀ خود را با کلاهی ارزان تعویض کرد و آمادۀ خروج از ایران شد (حاج‌سیاح، همان، ۲۷، ۳۶، ۴۱، ۴۲). خروج او از شمال غرب صورت گرفت. از آن منطقه وارد قفقاز شد. مسیر حرکت حاجی به سوی اروپای غربی بود. او دو بار در این مسیر سیر کرد: بار نخست از نخجوان وارد ارمنستان و گرجستان شد و پس از خروج از قفقاز به عثمانی رفت و از آنجا وارد اروپا شد و پس از طی این قاره وارد انگلیس گردید و در بازگشت بار دیگر به عثمانی مراجعت کرد. حاجی برای دیدار مجدد از اروپا، قلمرو روسیه را به‌عنوان نخستین منزل برگزید و پس از طی مسیری تقریباً متفاوت با مسیر اول بار دیگر به انگلیس، ایرلند و اسکاتلند رسید و سفر اروپـایـی خـود را در شهر تـوروس بـه پایان بـرد (نک‌ : همان، سراسر اثر).

حاجی در طول سفر، آنچه را می‌دید، می‌شنید و یا ماجراهایی را که با آنها روبه‌رو می‌شد، ثبت می‌کرد (همان، ۲۹۵، ۳۱۰، ۳۱۱، ۴۱۱، ۵۲۹). او یادداشتهای خود را «روزنامه» (همان، ۸۶، ۲۴۹، ۴۴۵)، یا «سیاحت‌نامه» (همان، ۲۲۵، ۲۴۱، ۲۵۳)، و خود را «اخبارنویس» (همان، ۴۰۵، ۴۱۱) می‌نامید. این سفرنامه از لحاظ ساختار نثر فارسی و نیز چگونگی نگاه یک روشنفکر ایرانی به فرهنگ و تمدن اروپا در سدۀ ۱۹م دارای ویژگیهایی قابل توجه است.

حضور حاجی در شهرها و کشورهای مختلف اروپایی، تبدیل به فرصتی نیکو برای او شد تا «از دولتِ مسافرت، چند زبان» بیاموزد. او هنوز از ایران خارج نشده بود و در مناطق کردنشین و ترک‌زبان به‌سر می‌برد که به «عیوب» خود در «ندانستن زبان» پی برد و کوشید «زبان ندانی» خود را برای ارتباط نزدیک‌تر با مردم، رفع کند (همان، ۳۰، ۴۰-۴۲، ۴۴، ۳۴۵). در نخستین گام، و زمانی که در تفلیس به‌سر می‌برد، شروع به یادگیری زبانهای ارمنی، ترکی و روسی کرد و در مقابل، به معلم خود، زبان فارسی تعلیم داد (همان، ۴۹-۵۱، ۶۱-۶۲). وی در سفر دریایی به سوی استانبول، با مشاهدۀ مکالمۀ یک کاپیتان فرانسوی، «خیلی دلتنگ» شد «که چرا زبان فرانسه» نمی‌فهمد. پس در استانبول، در «خان والده»، محلۀ ایرانیان، سکونت گزید و در یک مدرسۀ فرانسوی به یادگیری این زبان و نیز ترکی استانبولی پرداخت (همان، ۷۰، ۷۱، ۷۳-۷۶). «در خاک نمسا [اتریش]، فی الجمله زبان نمساوی [آلمانی] را» آموخت و در برخی از شهرها مانندِ لوکزامبورگ، کلمار و مولهوز به تقویت آن پرداخت (همان، ۸۳، ۱۰۹، ۲۳۰، ۲۳۸، ۲۳۹).

او «که جزءِ اعظمِ لذتِ سیاحت را فهمیدن زبان» می‌دانست، در بدو ورود به لندن، احساس کرد نیاز شدیدی به دانستن زبان انگلیسی دارد و «زیاده از حد از نافهمی متأثر» است؛ پس «عزم آموختن» انگلیسی کرد و برای «شنیدن زبان و لغات مختلفه» به «تماشاخانه‌های ارزان» قیمت می‌رفت. او پس از مدتی آن‌قدر تبحریافت که «برای گفت‌و‌گو، معطلی» نداشت (همان، ۱۹۴، ۱۹۵، ۱۹۷، ۲۰۱، ۲۰۲، ۲۱۲، ۲۱۳، ۲۱۴، ۲۱۸). حاجی سپس به یادگیریِ زبانهای ایتالیایی و یونانی روی آورد و به تقویت زبان روسی که پیش‌تر آموخته بود، پرداخت (همان، ۲۷۲، ۳۰۷، ۳۱۸، ۳۳۴، ۳۳۵، ۳۳۶، ۳۴۰، ۳۴۵).

تسلط حاجی بر زبانهای مختلف شرقی و اروپایی، اطمینان خاطری بود تا او به‌راحتی با معاریف، مشاهیر و برخی از سلاطین غربی ملاقات داشته باشد. شخصیتهایی مانند فتحعلی آخوندزاده در تفلیس، پادشاه بلژیک در بروکسل، شاه یونان گرگی یُس واسیلس در آتن، امپراتور روسیه الکساندر دوم در اودِسا، سلطان پروس کیلرم در برلین، و اولیسس گرانت رئیس‌جمهور آمریکا در واشنگتن (همان، ۶۱، ۶۳، ۲۲۶-۲۲۷، ۳۲۲-۳۲۳، ۳۲۸-۳۲۹، ۴۶۱-۴۶۲؛ نیز نک‌ : قزوینی، ۱۰۹؛ فردوسی، 557).

زمانی که حاج‌سیاح سفر خود را آغاز کرد، تمام موجودی وی، «۳ قرص نان و هزار دینار وجه نقد» بـود (نک‌ : حاج‌سیاح، همان، ۲۶). او برای رفع نیازهای خود، مجبور به تأمین هزینه‌های سفرش بود. حاجی از راههای مختلفی بدین مقصود دست یافت. نخستین درآمد حاجی در تفلیس، و از راهِ نوشتن نامه برای کارگران ایرانی بود که می‌خواستند نامه‌هایی برای خانواده‌هایشان در ایران بفرستند (همان، ۴۹). اوج افلاس حاجی در تفلیس بود، تا حدی که تا چند روز، چیزی برای سدّجوع نداشت (همان، ۵۱-۵۵). در همین شهر شخصی به نام همبارسون او را نجات داد و وی را به عنوان معلم زبان فارسی استخدام، و در کنار آن، به حروف‌چینی در یک چاپخانه مشغول کرد (همان، ۵۵-۶۵، نیز ۵۷، ۵۹). در شهر ونیز با یک ارمنی آشنا شد. او هزینه‌های سفر حاجی را تا لندن متقبل شد، به این شرط که حاجی مترجم وی باشد (همان، ۱۱۲، ۱۲۸، ۱۳۴، ۱۳۷، ۱۴۲، ۱۴۵، ۱۸۸، ۱۹۰، ۱۹۱، ۲۰۸-۲۱۰). برخی از سلاطین اروپایی نیز در تأمین هزینه‌های حاجی مساعدت می‌کردند، ازجمله پادشاه بلژیک، شاه یونان و امپراتور روسیه (همان، ۲۲۷، ۳۲۵، ۳۴۰، ۳۴۱). زبان مادری او، و نیز تسلط بر زبانهای عربی، ترکی و نمساوی سبب گردید تا به‌عنوان مترجم و گاهی هم به‌عنوان متخصص خطوط شرقی در کتابخانه‌ها مشغول به‌کار گردد و دستمزدی هم دریافت کند (همان، ۲۱۳، ۴۱۳-۴۱۴، ۴۷۱-۴۷۲، ۵۰۱). حاجی زمانی که به استیصال می‌رسید، به فروش لوازم شخصی خود اقدام می‌کرد و یا به کارهایی مانند شعبده‌بازی روی می‌آورد (همان، ۳۹۹-۴۰۲).

حاج سیاح پس از سیاحت اروپا، در تاریخی نامشخص از بندر هاور[۱] در شمال‌غرب فرانسه به سوی آمریکا حرکت کرد و از طریق نیویورک وارد این کشور شد. او حدود ۱۰ سال نقاط مختلف آمریکا را سیاحت کرد و به‌طور مکرر با رئیس‌جمهور این کشور، اولیسس گرانت ملاقات کرد. با وجود آنکه گفته می‌شود نسخه‌ای از سفرنامۀ آمریکایِ وی در دست چاپ است، ولی تا‌کنون به‌چاپ نرسیده است. بدین علت از سیاحت حاجی در آمریکا اطلاعات چندانی در دست نیست. او سپس با مساعدت دولت آمریکا، به ژاپن، چین، برمه و سنگاپور رفت و در ژاپن، از همراهی یک ایرانی به نام حاج عبدالله بوشهری که ۴۰ سال در آنجا اقامت داشت، برخوردار گردید (قزوینی، فردوسی، همانجاها).

 

دورۀ سوم

(۱۲۹۴-۱۳۴۴ق (۱۳۰۴ش) / ۱۸۷۷-۱۹۲۵م)، یا مرحلۀ پایانی زندگی حاج‌سیاح که ۴۸ سال به درازا کشید. این دوره از ورود او به بمبئی در ۱۲۹۴ق، آغاز می‌گردد و به مرگ وی در ۱۳۰۴ش در جعفرآباد شمیران پایان می‌پذیرد. این دوره از زندگی حاجی کاملاً با حوادث سیاسی روز و دربار قاجار گره خورده است. او در جمادی‌الآخر ۱۲۹۴، پس از ۱۸ سال سیاحت در کشورهای اروپایی، آمریکا، ژاپن، چین، برمه و سنگاپور وارد بمبئی شد. در این زمان، آقاخان محلاتی، امام وقت اسماعیلیه، در این شهر اقامت داشت. حاج‌سیاح تصمیم به ملاقات با وی گرفت. این دیدار اگرچه برای او چندان خوشایند نبود، اما سبب گردید برخی از پیروان اسماعیلیه که از محلات به بمبئی آمده و در

حضور آقاخان بودند، خبر سلامتی حاجی را به مادرش برسانند. مادر حاجی «مکتوب مؤثری به نحوِ التجاء به آقاخان» نوشت و از او خواست فرزندش را ترغیب کند به ایران بازگردد. آقاخان نامۀ مادر را به حاجی تحویل داد. او که ظاهراً تصمیمی برای بازگشت به ایران نداشت، با دیدن نامۀ مادر و اطلاع از فوت پدرش، دچار تحولی عاطفی گردید و «اندوه و گریه‌ چنان بر» وی غلبه کرد که عزم خود را جزم ساخت تا به ایران و نزد مادر بازگردد (حاج‌سیاح، خاطرات، ۵-۷).

او در ۲۹ جمادی الآخر ۱۲۹۴، از بمبئی به راه افتاد و از راه کراچی، مسقط و بندرعباس، در ۱۴ رجب همان سال از بندر بوشهر وارد ایران شد (همان، ۷، ۱۱). حاج‌سیاح در بدوِ ورود، وضعیت بوشهر را از لحاظ رفاه و آبادانی، آن‌چنان تأسف‌آور دید که اگر «شوق زیارت مادر» نبود، از همان بوشهر مراجعت می‌کرد (همان، ۱۲). او از راه شیراز به اصفهان رفت و در این شهر با فرزند ناصرالدین شاه، مسعود میرزا ظل‌السلطان حاکم اصفهان که پیش‌تر در استانبول با وی آشنا شده بود، ملاقات کرد. در این دیدار پایه‌های دوستی میان ایشان گذاشته شد (همان، ۳۶-۴۱)؛ ارتباطی که در سالهای بعد، سبب مشکلاتی برای حاج‌سیاح گردید (همان، ۲۶۵-۲۶۶). ارتباط میان حاجی و ظل‌السلطان شهره بود و بسیاری اعتقاد داشتند انگیزۀ او از پیوند با ظل‌السلطان، آن بود که وی تصور می‌کرد ظل‌السلطان درصدد غلبه بر ناصرالدین شاه و قبضه‌کردن قدرت سلطنت در ایران است (نک‌ : ناظم‌الاسلام، ۱ / ۱۰۸، ۱۱۹، به نقل از میرزا رضا کرمانی؛ امین‌الدوله، ۱۴۶؛ نیز محبوبی، ۱ / ۲۲۸- ۲۲۹). شاید مشاهدۀ «املاک و عمارات» و قدرت ظل‌السلطان در اصفهان و اطلاع از «ده میلیون نقد ... که به بانک انگلیسی» سپرده بود (نک‌ : حاج‌سیاح، همان، ۳۹، ۴۰)، حاجی را به این تصور نزدیک کرده باشد. ارتباط میان آن دو تا بدان پایه بود که اعتمادالسلطنه (ص ۶۷۵، ۸۵۹)، حاجی را از مقربان و «فداییان ظل‌السلطان» می‌شمرد. حاجی در ۲ شوال از اصفهان خارج شد و از طریق کاشان راهی محلات گردید و در پانزدهم همین ماه پس از ۱۸ سال، وارد شهر خود شد (حاج‌سیاح، همان، ۴۶، ۵۳، ۵۷، ۵۹-۶۴).

حاج‌سیاح ۳ ماه در محلات اقامت گزید. او که تاب سکونت در یک محل را نداشت، مادرش را با این شروط که: ۱. از ایران خارج نگردد، ۲. دائماً برای او نامه بنویسد، ۳. به محلات بازگردد؛ راضی ساخت به سیر و سفر خود ادامه دهد (همان، ۶۱، ۶۳-۶۴). او در ۲۷ ذیقعدۀ ۱۲۹۴ از محلات خارج شد و از طریق قم، راهی تهران گردید و در ۳ ذیحجه وارد این شهر شد (همان، ۶۴- ۶۷). وی نخست به ملاقات میرزا ابوالحسن جلوه (ه‌ م) فیلسوف مشهور سدۀ ۱۳ق / ۱۹م شتافت و به‌واسطۀ او با شخصیتهایی چون معتمدالملک، نصیرالدوله و میرزا غلامرضا، از مبرزترین خوشنویسان این دوره همنشین شد و به محافلی راه یافت که در آن، «گفت‌و‌گو از علوم و معارف بود» (همان، ۶۸، ۶۹، ۷۱، ۷۴، ۸۲). در همین جلسات، میرزا غلامرضا، سیاحت‌نامۀ حاجی را درخواست می‌کند تا «به خط خوش خود، آن را نسخه کند» (همان، ۷۱؛ نیز در این‌باره، نک‌ : بختیار، ۱۴۵-۱۷۰). کم‌کم آوازۀ حضور حاجی در تهران پیچید، خبر ورودِ وی به دربار رسید و سرانجام ناصرالدین شاه آن را شنید. شاه که تجربۀ نخستین سفر خود به اروپا در ۱۲۹۰ق / ۱۸۷۳م را داشت، مشتاق دیدار حاجی شد، پس «امر به احضار» وی داد (حاج‌سیاح، همان، ۷۲-۷۳).

پیش از ورود به دربار، معتمدالملک، و پیش‌تر از او، ظل‌السلطان، به حاج‌سیاح «توصیه» کرده بودند که در ایران، از «نظم و عدل و ترقی و تمدن، حرفی» نگوید و به‌ویژه در حضور شاه از «آبادی و عدل و نظم فرنگستان و خرابی و بی‌نظمی ایران، کلمه‌ای» بر زبان نراند که «سبب اتهام و گرفتاری می‌شود» (همان، ۳۷، ۷۱). با این‌همه، حاجی در ملاقات با شاه، نتوانست «تقیه نموده و حق را پوشیده» دارد؛ پس عنان از کف بداد و دربارۀ «تنزل ارزش پول» ایران سخنها گفت. این ملاقات با طنز خُنکِ شاه و توصیف نازیبایی که او از حاج‌سیاح به عمل آورد و حاکی از ناخرسندی وی بود، به پایان رسید (همان، ۷۳).

بی‌پروایی حاجی در مقابل شاه، نکوهش دوستان وی ازجمله، نصیرالدوله و میرزا غلامرضا را ــ که نگران احوالات بعدی وی بودند ــ به همراه آورد. ایشان اعتقاد داشتند، شاه «به‌جز کشتن و بریدن و زدن و غارت‌کردن، چیزی را طالب» نیست (همان، ۷۴، ۷۵، ۷۸- ۷۹). شاه با وجود حاضرجوابی حاج‌سیاح، تصمیم گرفت او را «خوب نگهداری» کند. اندکی بعد در محرم ۱۲۹۵ / ژانویۀ ۱۸۷۸، با تقاضای مکتوب اعتضاد‌السلطنه وزیر علوم، مبنی بر تعیین انعام و مستمری برای حاجی موافقت کرد و دستور داد تا «دویست تومان نقد، ... و سالیانه ششصد تومان از قرار ماهی پنجاه تومان» به او پرداخت گردد (همان، ۸۲، ۸۸). در این زمان، عمدۀ وقت حاجی به ملاقات با بزرگان تهران، اعم از رجال دربار یا اهل علم می‌گذشت (همان، ۸۸- ۹۸). اندکی بعد، ظل‌السلطان نیز به تهران آمد؛ حاجی جلیس و همنشین او در این شهر گردید و در مجلس او با بسیاری از اهل علم و سیاست آشنا شد، ازجمله، حسن‌علی‌خان گروسی و ملاعلی کنی (همان، ۹۴).

در همین ایام، شاه برای شکار عازم جاجرود بود. «امر کرده بود» حاجی نیز برای «تماشای شکار» با وی بدان منطقه برود. در همین سفر بار دیگر حاضرجوابی و بی‌پروایی حاجی دربارۀ ضرورتِ «رسیدگی به عرایض مردم»، شاه را مکدر ساخت و سبب گردید او را برای تماشای شکار با خود همراه نکند. این رفتار، البته بار دیگر ناصحانی مانند عضدالملک و اعتضادالسلطنه را برانگیخت تا برای چندمین بار به حاجی تذکر بدهند که «حرف صحیح و حق را نباید گفت» که عوارض دارد (همان، ۹۸- ۹۹، ۱۰۱-۱۰۲، ۱۰۵).

در همین زمان شاه آمادۀ سفر دوم خود به فرنگ می‌شد؛ حاج‌سیاح نیز به فکر آن افتاد سفری به برخی از شهر‌های ایران داشته باشد. او در ربیع الآخر ۱۲۹۵ از تهران به سوی مشهد حرکت کرد. سپس با عبور از شهرهای سیستان، بم، کرمان، شیراز، یزد، اصفهان و محلات، در محرم ۱۲۹۶، پس از ۹ ماه، به تهران بازگشت. او در اصفهان، میهمان ظل‌السلطان بود (همان، ۱۰۷- ۱۹۹). زمانی که حاجی به تهران رسید، شاه نیز از سفر فرنگ بازگشته بود. او حاجی را احضار کرد و از چگونگی سفرش در ایران پرسید. حاجی که دیگر دریافته بود خلاف میل شاه نباید سخن بگوید، «بعضی مطالب را که مناسب وقت می‌دانست، به عرض رسانید» (همان، ۱۹۹).

پس از ۷ ماه اقامت در تهران، حاج‌سیاح بار دیگر هوای سفر به خارج از ایران به سرش افتاد. او در رجب ۱۲۹۶ از راه رشت و بندر انزلی، وارد روسیه شد (همان، ۲۰۲-۲۱۲) و در مسکو به ملاقات برادرش، میرزا جعفر (پدر فاطمه سیاح) که در «معلم‌خانۀ السنۀ شرقیه معروف به انستیتو لازارف»، به تدریس زبان فارسی اشتغال داشت، رفت و در همین شهر، با ولیعهد، آلکساندر سوم ملاقات کرد (همان، ۲۱۳)؛ سپس راهی سیاحت اروپا شد. او پس از دیدار از ۷۵ شهر اروپایی که بیشتر آنها را قبلاً هم دیده بود، به استانبول رفت. گزارش حاج‌سیاح از سفر اخیر خود به اروپا در حد و اندازۀ چند سطر است، زیرا به گفتۀ خودش، گفتنیها را قبلاً در سفرنامۀ خود نوشته بود. او از آنجا به مکه رفت و پس از زیارت حرمین و گذشت ۸ ماه، در ربیع‌الاول ۱۲۹۷ / فوریۀ ۱۸۷۹ به ایران بازگشت. حاجی در اوایل ماه رجب وارد تهران شد. او بلافاصله به دیدار شاه رفت که می‌خواست از مسیر سفر وی اطلاع یابد. در همین ملاقات، شاه از حاجی خواست به سیاحت خود پایان دهد و «عیال اختیار» کند. در این دیدار، حاج‌سیاح «با کمال سختی» از لحن سابق خود دوری جست و با تمجید از وضعیت جغرافیایی لرستان و خوزستان، شاه را متوجه ارزشهای کشاورزی و اقتصادی این دو ناحیه کرد (همان، ۲۱۳-۲۱۶، ۲۳۷- ۲۳۸). در این سال «فتنۀ شیخ عبیدالله در آذربایجان رخ داد». این حرکت با وجودی که «در حوزۀ فرمانفرمایی و حکمرانی ولیعهد مظفرالدین میرزا» بود، وی اطلاعی از آن نداشت. ناصرالدین شاه از «بی‌خبری ولیعهد و اتباعش» برآشفت و او را به تهران احضار کرد (همان، ۲۳۸- ۲۳۹).

این زمان، با وجودی که حاج‌سیاح به دربار قاجار بسیار نزدیک شده بود، ولی ظاهراً نتوانسته بود درک درستی از روابط میان ارکان اصلی قدرت یعنی ناصرالدین شاه و ۳ پسرش، مظفرالدین‌میرزا، ظل‌السلطان و کامران‌میرزا به‌دست آورد. در این زمان، حاجی به توصیۀ شکوه‌السلطنه، مادر مظفرالدین میرزا بر آن شد با استفاده از رابطۀ حسنۀ خود با ظل‌السلطان، نِقار و کدورت میان وی و ولیعهد را برطرف سازد. او با ایجاد یک نامه‌نگاری دوطرفه میان مظفرالدین میرزا و ظل‌السلطان، بدین امر موفق شد و هنگام سفر ظل‌السلطان به تهران، این پیوند را با ملاقات حضوری آن دو استحکام بخشید. ناگفته نماند که تلاش حاجی، تکدر خاطر شاه را برانگیخت که مایل به رقابت میان پسرانش بر سر عنوان ولایتعهدی بود و «راضی نبود میان این ۳ برادر الفت باشد» و نیز به دوستی میان ایشان تمایلی نداشت (همان، ۲۴۰-۲۴۲). البته از نظر کامران‌میرزا، «اصلاح میان ولیعهد و ظل‌السلطان» یک نوع جسارت بود که حاجی مرتکب آن شده بود. بدین لحاظ اقدام حاجی، دشمنی و عداوت کامران‌میرزا را به همراه آورد که بعداً در جریان دستگیری حاجی خود را نشان داد (همان، ۲۸۴، ۲۸۶، ۳۰۲-۳۰۳).

 

 

اعتمادالسلطنه (ص ۹۴). در حوادث شنبه ۲۷ رجب ۱۲۹۸ق / ۲۵ ژوئن ۱۸۸۰م اشاره دارد که حاجی برای دیدار با شاه، به دربار آمده بود. نکتۀ قابل توجه آنکه وی از حاجی با تعبیر «پدرسوختۀ بابی» یاد می‌کند که نشان از نگاه دربار به حاجی، درست در همین زمان دارد. در نوروز همان سال، حاجی به توصیۀ ملاعلی کنی، راضی به ازدواج شد. او دختری از ایل بختیاری برگزید و به عقد خویش درآورد. سپس با او راهی اصفهان شد و در آنجا رحل اقامت افکند. بدین‌ترتیب، حاجی بار دیگر همنشین ظل‌السلطان گردید و ارتباطی عمیق‌تر میان خود و او به‌وجود آورد (همان، ۲۴۳، ۲۴۵، ۲۴۷).

تقریباً یک سال بعد یعنی در شعبان ۱۲۹۹، حاجی که برحسب عادت «از اقامت خسته شده، خیال سیاحت» به سرش افتاد (همان، ۲۴۸)، از اصفهان راهی غرب کشور شد و پس از دیدار از کردستان، به آذربایجان رفت (همان، ۲۴۸-۲۵۹) و تصمیم‌گرفت در پاسخ به دعوت مظفرالدین میرزا که پیش‌تر در تهران صورت گرفته بود (همان، ۲۴۳)، از تبریز و ولیعهد دیدارکند. تبعات دوستی حاج‌سیاح با ظل‌السلطان، نخستین‌بار در تبریز گریبان‌گیر او شد. مظفرالدین‌میرزا که به‌رغم رفع کدورت با ظل‌السلطان، به دیدۀ شک و تردید در وی می‌نگریست، حاجی را مورد بی‌اعتنایی قرار داد؛ چرا که اطرافیان ولیعهد به او القا کرده بودند حاجی از «مخصوصان» ظل‌السلطان است و سفرش هم از «پولتیکهای» حاکم اصفهان به‌شمار می‌رود. بدین لحاظ برای حاجی «جاسوس و راپورتچی» گماشتند و ادارۀ پست هم نامه‌های او را پیش از ارسال، از نظر مظفرالدین میرزا می‌گذراند (همان، ۲۶۵-۲۶۶). حاجی به‌رغم میل مظفرالدین میرزا، یک‌بار به اختیار خود و بدون اطلاع قبلی به ملاقات وی رفت و پس از آن در ماه ذیحجه تبریز را به قصد تهران ترک کرد. هنگام اقامت حاجی در تبریز (شوال ۱۲۹۹)، خبر تولد نخستین فرزندش، سعید (که بعداً نامش به همایون تغییر یافت) بدو رسید (همان، ۲۶۷- ۲۶۸، ۲۸۶).

حاجی در محرم ۱۳۰۰ / نوامبر ۱۸۸۲، وارد تهران شد. پس از ملاقات با شاه، همراه خانوادۀ خود به محلات رفت و از آنجا به اصفهان بازگشت. او پس از اجازه از ظل‌السلطان، در اواخر محرم بار دیگر راهی سیاحت در خارج از ایران شد. ابتدا به هند، سپس مصر و از آنجا به بسیاری از پایتختهای اروپایی سفر کرد. او در پایان، راهی سفر مکه شد و پس از هفتمین زیارت حج خود، به سفر یک‌ساله‌اش پایان داد و در اواخر صفر ۱۳۰۲ / دسامبر ۱۸۸۴، از طریق عتبات به ایران بازگشت. سفر اخیر حاجی به اروپا پس از سفر اول و دوم ناصرالدین شاه به فرنگ (۱۲۹۰ و ۱۲۹۵ق / ۱۸۷۳ و ۱۸۷۸م) صورت‌گرفته بود. مهم‌ترین نکته‌ای که حاجی در این سفر متوجه آن شد، تغییر نگاه اروپاییان به ایران بود. ایشان که پیش‌تر نگاهی احترام‌آمیز به ایران و فرهنگ ایرانی داشتند، با مشاهدۀ رفتار سخیف شاه و «هرزگی» اطرافیان او، با تغییر در نظر خویش، دیگر با تحقیر و تخفیف به ایران می‌نگریستند (همان، ۲۷۶-۲۸۲).

این بار، وقتی حاج‌سیاح به تهران رسید، برخلاف دفعات قبل، نه تنها از سوی دربار هیچ دعوتی از او نشد، که به او گوشزد شد، کامران‌میرزا، حاکم تهران به سبب اصلاحی که وی میان مظفرالدین میرزا و ظل السلطان به عمل آورده بود، «عداوت» وی را به دل گرفته است. حاجی از بیم «صدمۀ» کامران میرزا، در اواخر محرم ۱۳۰۳، به محلات رفت. ظاهراً ظل‌السلطان نیز متوجه خطر برادرش برای حاجی شده بود، چرا که وی را به همراه خانواده‌اش به اصفهان خواند تا در پناه وی قرار گیرد (همان، ۲۸۴-۲۸۶).

در همین ایام، حادثه‌ای رخ داد که بعداً در زندگی حاج‌سیاح تأثیری بسزا گذاشت و آن سفر سید جمال‌الدین اسدآبادی به ایران بود. حاجی که در سفر اخیرش به مصر و اروپا با سید آشنا شده بـود، از وی دعوت کرد بـه ایران بیاید (نک‌ : همان، ۴۶۵، ۵۵۲، ۶۲۶؛ نیز نک‌ : مجموعه ... ،۱۱۱). سید هم در ذیقعدۀ همان سال، در ظاهر، برای رفتن به «نجد»، وارد بوشهر شد. حاجی به محض اطلاع از حضور سید در بوشهر، او را به اصفهان دعوت کرد و حتى ظل‌السلطان را واداشت سفارش او را به حاکمانی که در مسیر او از بوشهر به اصفهان حکم می‌راندند، بنماید (حاج‌سیاح، همان، ۲۸۶-۲۸۷). اندکی بعد و در جریان تبعید و دستگیری حاجی، بزرگ‌ترین جرمش دعـوت از سیدجمال عنـوان شد (نک‌ : همان، ۳۰۲-۳۰۳، ۳۶۲).

سید در ماه صفر همان سال به اصفهان وارد شد و تحت حمایت ظل‌السلطان قرارگرفت. ناظم‌الاسلام به نقل از میرزا رضا کرمانی (۱ / ۱۰۸) می‌گوید که ظل‌السلطان ۳ هزار تومان بابت مخارج سید به حاجی داده بود. سید در منزل حاجی اقامت کرد، ولی پس از ۲۲ روز، راهی تهران گردید. سید در ۲۰ ربیع‌الاول وارد این شهر شد و منزل امین‌الضرب را برای اقامت برگزید. حاجی نیز در تهران به آنها ملحق گردید؛ ولی برخلاف انتظار، شاه متأثر از تفتین اعتمادالسلطنه و کامران‌میرزا، از ملاقات با سید اجتناب ورزید. او با مشاهدۀ این وضع، با امین‌الضرب راهی روسیه شد و حاجی هم طی نامه‌ای از برادرش میرزا جعفر در مسکو خواست میهمانداری این دو را برعهده گیرد (حاج‌سیاح، همان، ۲۹۰-۲۹۴). رائین اعتقاد دارد که سید حامل نامۀ ظل‌السلطان به امپراتور روس بود و از او خواسته بود که از سلطنت وی حمایت کند، ولی روسها به دلیل ارتباط او با انگلیس، نه‌تنها به خواستۀ وی جواب مثبت ندادند، که تقاضای او را به گوش شاه رساندند (۲ / ۳۲۷).

پس از رفتن سید، حوادثی پیش آمد که نشان می‌داد، دربار ناصری تصمیم گرفته است کسانی که تیمارداری او را در ایران برعهده داشتند، تنبیه کند. ظل‌السلطان و حاج‌سیاح البته از چهره‌های اصلی این ماجرا بودند. پس با وسوسۀ صدراعظم، «ادارات ظل السلطان را از اوگرفته» و وی را به لحاظ سیاسی محدود ساختند. حاجی را هم به تهران احضار نمودند. امین‌السلطان، صدراعظم، صراحتاً تقصیر «حاجی را» «آمدن سیدجمال» به ایران و «همراهی با ظل‌السلطان» عنوان نمود و کامران‌میرزا، حاکم تهران هم با ارائۀ دستخطی از شاه مبنی بر اینکه «وجود شما اسباب خیال است»، وی را در ۱۴ محرم ۱۳۰۶ق / ۲۱ سپتامبر ۱۸۸۸م، به مشهد تبعید کرد (حاج‌سیاح، همان، ۲۹۴-۲۹۶، ۲۹۹-۳۰۰، ۳۰۲-۳۰۳).

اعتمادالسلطنه (ص ۶۷۵) از تبعید حاجی با این تعبیر یاد می‌کند که: «با فراش و پلیس مفتضحاً او را از طهران دواندند». تبعید حاجی در مشهد، ۱۴ ماه طول کشید. در این مدت، سید جمال در روسیه با شنیدن خبر تبعید وی، حاج امین‌الضرب را برای احوالپرسی به مشهد فرستاد. در ماه چهاردهم، ناصرالدین شاه در جواب نامۀ شیخ محمدتقی بجنوردی، از عالمان مشهد نوشت که: «سیاح مقصر نیست. خودش به اختیار سفر کرده، آزاد است. اطمینان دهید بیاید». بدین ترتیب، حاجی از تبعید رهایی یافت (حاج‌سیاح، همان، ۳۰۶-۳۰۷) و از طریق عشق‌آباد، دریای خزر و مازندران به تهران وارد شد. این زمان (اواخر سال ۱۳۰۶ق)، شاه از سفر سوم خود به فرنگ برگشته بود. امین‌السلطان به حاجی پیشنهاد کرد ملاقاتی با شاه داشته باشد، اما او که «کم‌کم مذاق ایرانیان» دستش آمده بود، از این دیدار امتناع ورزید (همان، ۳۱۳-۳۲۰).

در محرم ۱۳۰۷، سید جمال‌الدین که در فرنگ، ناصرالدین‌شاه را ملاقات کرده بود، به دعوت او برای بار دوم به ایران آمد. کسانی که در این سفر سید را در تهران تر و خشک می‌کردند، عبارت بودند از: حاج امین الضرب، حاج سیاح، و شخصیت جدیدی به نام میرزا رضا کرمانی، خادم سید جمال؛ شخصیتی که به گفتۀ حاج سیاح و اذعان سید، «نمرۀ اول دیوانگان» بود. او زندگی حاجی را دست‌کم تا ۱۳۱۳ق / ۱۸۹۵م ــ زمان ترور ناصرالدین شاه ــ سخت تحت‌تأثیر رفتار نابخردانۀ خود قرار داد. سید در تهران با بی‌اعتنایی دربار روبه‌رو شد و نه‌تنها دعوتی از سوی ناصرالدین شاه دریافت نداشت، که نامه‌ای از شاه بدو رسید مبنی بر اینکه «ماندنش در تهران صحیح نیست» و باید از ایران برود. سید به حضرت عبدالعظیم پناه برد و آنجا بست نشست. حاجی با مشاهدۀ این امور، دانست خطری نزدیک او را تهدید می‌کند؛ پس تهران را به مقصد محلات ترک کرد و از آنجا در محرم ۱۳۰۸، راهی عتبات شد (همان، ۳۲۰-۳۲۶، ۳۲۸). حاجی در جمادی‌الآخر همان‌سال، به تهران بازگشت و پس از دیدار با سید جمال ــ کـه هنـوز در بَست بـه سر می‌برد ــ در تهران اقامت گزید. چندی نگذشت که سید را به اجبار از بست خارج و به عراق تبعید کردند (همان، ۳۲۹-۳۳۰).

پس از خروج سید از ایران، میرزا رضا دستگیر شد. حاکم تهران، کامران‌میرزا با استفاده از بلاهت میرزا و نیز خوراندن مقدار زیادی شراب به او، اسامی دوستان و همفکران سید را از وی درآورد. طبعاً حاج‌سیاح برجسته‌ترین این افراد بود. در ۱۶ رمضان، حاجی را با شمار بسیاری به جرم «بابیگری» دستگیر، و در ارگ تهران محبوس‌کردند (همان، ۳۳۹-۳۴۵). رائین شمار این افراد را ۱۲ نفر دانسته است و اعتقاد دارد که تمامی آنها از اعضای محفل ماسونی، به نام «جامعۀ آدمیت» و متصل به ملکم‌خان بودند (۱ / ۶۲۱-۶۲۲)؛ ولی دولت‌آبادی اتهام این افراد را عضویت در «حوزۀ بیداران»، شاخۀ تهران «انجمن اتحاد اسلام» می‌داند که در استانبول توسط سید جمال‌الدین برپا شده بود (۱ / ۱۲۳-۱۲۶).

به‌هرتقدیر، کامران‌میرزا که حاجی را «سرچشمۀ فتنه» می‌دانست، در چندین جلسه با مدیریت خود، از حاجی استنطاق کرد. در یکی از همین جلسات، شاه نیز به‌طور غیرعلنی حضور داشت. اتهاماتی که متوجه حاجی شد، عبارت بودند از: دریافت روزنامۀ قانون، دعوت از سید جمال‌الدین، آگاهی از شب‌نامه‌هایی که پیش از دستگیری حاجی در تهران پخش شده بود، و نیز ارتباط نزدیک با ظل‌السلطان (حاج‌سیاح، همان، ۳۳۲، ۳۴۹-۳۵۰، ۳۵۳-۳۵۴، ۳۵۷، ۳۶۲، ۳۶۴، ۳۶۵؛ نیـز نک‌ : اعتماد السلطنه، ۸۵۹؛ امین‌الدوله، ۱۵۴). کامران میرزا، در استنطاقهای خود، حاجی را سخت تحت فشار گذاشته بود تا نویسندگان شب‌نامه‌ها و نیز دریافت کنندگان روزنامۀ قانون را در ایران معرفی‌کند (همانجاها). این فشار به میزانی رسید که در ۲۲ رمضان، حاجی چندبار اقدام به خودکشی کرد که نافرجام ماند (حاج‌سیاح، همان، ۳۵۵-۳۵۶).

سرانجام ناصرالدین شاه تصمیم به کشتن حاجی گرفت، اما کشف نامه‌ای تهدیدآمیز در خوابگاه شاه که او را از کشتن حاجی برحذر می‌داشت، منجر به انصراف از قتل وی شد (همان، ۳۶۰-۳۶۱). سرانجام حاجی را پس از تقریباً ۴۵ روز حبس در ارگ تهران، در اوایل ذیقعده همراه با سایر محبوسین ازجمله میرزا رضا کرمانی به قزوین تبعید کردند و در عمارت عالی‌قاپو به حبس کشیدند (همان، ۳۷۳، ۳۷۸). در ۶ جماد‌ی‌الآخر ۱۳۱۰ق / ۲۶ دسامبر ۱۸۹۲م و پس از ۲۲ ماه حبس و تحمیل رنج بسیار بر حاجی ــ که به گفتۀ اعتمادالسلطنه (ص ۹۹۶-۹۹۷)، «دل سنگ از تقریر آن آب» می‌شد ــ او و بسیاری از زندانیان (غیر از میرزا رضا) از زندان آزاد شدند و پس از ماجراهایی در تهران رهایی یافتند (حاج‌سیاح، همان، ۴۲۲، ۴۳۱).

پس از رهایی از زندان، آزار و اذیت دربار و عوامل آنها نسبت به حاجی و خانواده‌اش پایان نپذیرفت و حتى مواجب وی را که در قبال پیشکش نفایس سفر ۱۸ساله‌اش به ناصرالدین‌شاه، مقرر شده بود، قطع کردند (همان، ۴۳۴-۴۳۶). حاج‌سیاح که هنگام اقامت خود در آمریکا توانسته بود تذکرۀ (پاسپورت) آن کشور را بگیرد و تابعیت آمریکایی کسب کند (همان، ۴۳۳-۴۳۴)، به پشتوانۀ تابعیت دوم خود، چندین نامه به صدراعظم، امین‌السلطان نوشت و خواستار احقاق حقوق خود و رفع تحدیدات شد و تهدید کرد در صورت عدم رفع مشکلاتش، به سفارت آمریکا پناه خواهد برد. شاه که تهدید حاجی را جدی گرفته بود، توسط کامران‌میرزا تصمیم به فریب حاجی و کشاندن او به دربار و قتل وی گرفت. حاجی با پیش‌بینی این موضوع، به سفارت آمریکا پناه برد و خود را رسماً «تحت حمایت» آنها قرار داد و در همان‌جا اقامت گزید. سفیر آمریکا برای احقاق حقوق حاجی به‌عنوان یک تبعۀ آمریکایی و تأمین امنیت او، دربار قاجار را زیر فشار گذاشت. دربار سرانجام با مشاهدۀ این وضعیت به «اصلاح» امور حاجی تن داد، حقوق وی را برقرار، و تحدید و تهدید را از وی دور ساخت و او هم در ۱۳۱۱ق / ۱۸۹۳م راهی محلات شد (همان، ۴۳۷-۴۴۵).

حاجی پایان این ماجرای پیچیده را به گونه‌ای بسیار ساده که باور آن اندکی دشوار می‌نماید، تصویر کرده است، آن‌قدر که خواننده را دچار تردید می‌کند، که آیا این ماجرا به تمامی نقل شده است یا خیر؟ دستیابی به اسناد وزارت خارجۀ آمریکا و انتشار آنها نشان داد این تردیدها چندان هم بی‌مورد نیست و تفاوت میان گزارش حاجی و محتوای اسناد وزارت خارجۀ آمریکا اندک نیست و حاجی به طور واقع، تمامی ماجرا را آن‌طور که بوده، نقل نکرده است (برای اطلاع بیشتر در این باره، نک‌ : فردوسی، ۳۰۵- ۳۲۹).

حاجی در ۱۳۱۲ق / ۱۸۹۴م بار دیگر به تهران بازگشت. در ربیع‌الآخر ۱۳۱۳ق، میرزا رضا از حبس رهایی یافت و یکسره نزد سید جمال‌الدین به استانبول رفت و در ماه شوال به تهران بازگشت. حاجی شناخت کاملی از میرزا رضا و از فکر و مقاصد وی داشت. او «به ملاحظۀ حال مردم که مبادا خطای میرزا رضا دامنگیر بی‌تقصیران شود»، نامه‌ای به صدراعظم نوشت و ضمن گوشزد کردن خطر میرزا، از امین‌السلطان خواست به او پولی بدهند و از تهران دورش سازند. این زمان به سبب فراهم آوردن مقدمات جشن پنجاهمین سال سلطنت ناصرالدین شاه صدراعظم به‌شدت مشغول بود. او نامۀ حاجی را ناگشوده در کیف خود گذاشت. در ۱۷ ذیقعدۀ همان سال، در حرم حضرت عبدالعظیم، شاه مورد سوء قصد میرزا رضا قرارگرفت و کشته شد. در نخستین لحظۀ پس از ترور، حاجی به‌عنوان آشنای میرزا و کسی که با او ۲۲ ماه در یک زندان بود، مورد سوءظن واقع گشت. مأموران دولتی به خانۀ او ریختند و «اطاقها را مهروموم کردند و روی بـام و اطراف» نگهبان گماشتند؛ لیکن مراجعه به نامۀ مذکور اتهامات را از وی دور ساخت و موجبات عذرخواهی صدراعظم را از وی فراهم ساخت (حاج‌سیاح، همان، ۴۵۰-۴۶۱، ۴۹۵)، سالور (عین‌السلطنه) معتقد است حاجی به مدت کوتاهی دستگیر و سپس آزاد شد (۱ / ۹۷۲).

در ۱۳۱۴ق / ۱۸۹۶م،مظفرالدین شاه به تهران آمد و بر تخت سلطنت نشست. از این زمان تا پایان دورۀ قاجار در ۱۳۰۴ش / ۱۹۲۵م ــ کـه سال مـرگ حاج‌سیاح نیـز هست ــ تـاریخ ایـران دوره‌ای تقریباً ۳۰ ساله را پشت سر گذاشت. دوره‌ای که در آن، حوادث بی‌شماری که نقطۀ اوج آن انقلاب مشروطه بود، رخ داد. در این ۳ دهه، حاج‌سیاح خود را در حاشیۀ حوادث سیاسی نگاه داشت، ولی در هر زمانی که منافع مردم اقتضا می‌کرد، به صحنۀ حوادث پا می‌گذاشت و به گفتۀ دولت آبادی «به واسطۀ روابطی که با رجال دولت، از مخالف و مؤالف» داشت، نقشی را که فکر می‌کرد در جهت مصالح مردم باشد، ایفا می‌کرد (۱ / ۱۲۴).

حاج سیاح در نخستین قدم، خود را به امین‌السلطان که در مقام صدراعظمی ابقا شده بود، بیشتر نزدیک ساخت و نسبت به عزل و نصبهای بی‌موردش به او هشدار داد و پیش‌بینی کرد نزدیکان مظفرالدین شاه در مقابل او ساکت ننشینند (خاطرات، ۴۸۸، ۴۹۰-۴۹۱). اندکی بعد، نظر حاجی درست از آب درآمد و امین‌السلطان در همان سال (۱۳۱۴ق) از مقام خود عزل شد و میرزا علی خان امین‌الدوله به جای او نشست (همان، ۴۹۲-۴۹۳، ۴۹۵). صدارت امین‌الدوله هم دوام چندانی نداشت؛ در این موقعیت حاجی که امین‌السلطان را با تمام کاستیهایش، بهترین گزینه برای صدارت می‌دانست، دست‌به‌کار شد و با همراهی برخی دیگر از همفکرانش ازجمله محسن‌خان مشیرالدوله و معیرالممالک زمینۀ بازگشت امین‌السلطان را ــ با این شرط که به رفتار سابق خود باز نگردد ــ فراهم ساخت و او را از قم به تهران و به موقعیت سابقش رساند (همان، ۴۹۶-۴۹۷). طولی نکشید که امین‌السلطان نیز با شدت بیشتری به رفتار گذشتۀ خود بازگشت (۱۳۱۵ق) و موجبات «دلتنگی» و «ناامیدی» حاجی و دوستانش را فراهم ساخت (همان، ۵۰۰-۵۰۱).

وضع ایران تحت حکومت مظفرالدین شاه و صدارت امین‌السلطان، روزبه‌روز سیری قهقرایی می‌پیمود. مظفرالدین شاه برای استقراض از روس، در ۲۷ ذیحجۀ ۱۳۱۷ق / ۲۸ آوریل ۱۹۰۰م، سفری را به سوی فرنگ برای خود تدارک دید (همان، ۵۰۳-۵۱۰). حاجی هم در ۱۳۱۹ق، آخرین سفر خود را به خارج از ایران صورت داد و از طریق بوشهر به مکه و از آنجا به عثمانی، اروپا، روسیه و آسیای میانه رفت (همان، ۵۱۶-۵۲۵). امین‌السلطان در ۱۳۲۲ق، از کار برکنار گردید و به جای او عین‌الدوله به صدارت رسید. در سالهای ۱۳۲۰ و ۱۳۲۳ق / ۱۹۰۲ و ۱۹۰۵م، دو سفر دیگر به سوی فرنگ برای شاه تدارک دیده شد و مملکت را بیشتر به سوی نگون‌بختی و استقراض فرو بردند (همان، ۵۲۲-۵۲۳، ۵۳۴، ۵۴۲).

دو سال پیش از انقلاب مشروطیت، حاجی به یکی از محافل فراماسونی به نام «انجمن مخفی» پیوست (نک‌ : رائین، ۲ / ۱۷۳- ۱۷۹). در ۱۳۲۴ق، نخستین نشانه‌های نارضایتی آشکار مردم و حرکت آنها به سوی مشروطیت بروز یافت. این اعتراضات، خود را در این اشکال نشان داد: ۱. تعطیلی بازار در اعتراض به رفتار خشونت‌آمیز علاء‌الدوله حاکم تهران، ۲. اجتماع معترضان در مسجد شاه، ۳. بست‌نشینی علما در حرم حضرت عبدالعظیم. در جریان این اعتراضات، طلبه‌ای به نام سید عبدالحمید کشته شد (حاج‌سیاح، همان، ۵۵۴-۵۵۶). علما با مشاهدۀ این امور به قم مهاجرت کردند و در آنجا بست‌نشینی خود را ادامه دادند و خواستار عزل علاء‌الدوله، حاکم تهران و عین‌الدوله، صدراعظم شدند. اما برخی از «هشیاران» و آگاهان جامعه که حاجی سیاح نیز در میان ایشان بود، به مردم القا کردند که باید از ضعف شاه استفاده کرد و خواسته‌های بزرگ‌تری را مطرح ساخت و خواهان مشروطه شد. حاجی و دوستانش، به توضیح معنی و مفهوم مشروطه برای مردم می‌پرداختند.

با فراگیر شدن حرکتهای مردمی در سراسر ایران، بالأخره در ۱۴جمادی‌الآخر ۱۳۲۴ق / ۵ اوت ۱۹۰۶م، شاه فرمان مشروطیت را امضا کرد، عین‌الدوله از کار برکنار شد و نصرالله خان مشیرالدوله به صدارت رسید (همان، ۵۶۰-۵۶۱). بلافاصله انتخابات مجلس شروع، و نخستین دورۀ آن در همان سال افتتاح شد. قانون اساسی نیز توسط همین مجلس تصویب گردید و پیش از مرگ شاه به امضای او رسید. شاه در ماه ذیقعده درگذشت و محمدعلی میرزا، دشمن قسم‌خوردۀ مشروطیت بر سر کار آمد. در ۱۳۲۵ق / ۱۹۰۷م، مشیرالدوله، صدراعظم به طرز مشکوکی درگذشت. محمدعلی شاه به صدارت امین‌السلطان که مقیم اروپا بود، تمایل داشت. «بزرگان و ارکان آزادی» پیش‌دستی کردند و طی نامه‌ای از او خواستند که اگر قول مساعدت با مشروطه‌خواهان را بدهد، حاضر به همکاری با او هستند. «عقلای آزادیخواهان» از حاج‌سیاح خواستند، این نامه را به امین‌السلطان در اروپا برساند (همان، ۵۶۶-۵۶۷، ۵۷۰-۵۷۱). حاجی در ۲۷صفر به سوی روسیه حرکت کرد. سرانجام پس از کش‌و‌قوس بسیار، امین‌السلطان را ملاقات کرد و نامۀ مذکور را به وی داد. او هم ملتزم به رعایت حقوق مردم شد. امین‌السلطان در ماه ربیع الاول به ایران وارد شد و بار دیگر به صدارت رسید (همان، ۵۷۳، ۵۷۵، ۵۷۶).

به‌رغم حضور امین‌ السلطان بر مسند صدارت، شرایط سیاسی و اجتماعی ایران روزبه‌روز بدتر می‌شد. ۴ ماه بعد یعنی در ۱۶ رجب، حاج سیاح و ظهیرالسلطان، پسر ظهیرالدوله، نزد صدراعظم رفتند و عهد و پیمانش را بدو یادآور شدند و به وی توصیه کردند استعفا کند که در غیر این صورت، از طرف مشروطه‌خواهان ترور خواهد شد. امین‌السلطان در این دیدار، خود را از اقدامات محمد علی‌شاه مبرا دانست و تلاشش را در جهت اصلاح امور جلوه داد. صدراعظم حدوداً یک هفتۀ بعد، در ۲۱ رجب، بیرون از محوطۀ مجلس ترور شد (همان، ۵۸۲-۵۸۳). پس از این حادثه، کشاکش میان شاه و مجلس شدت گرفت تا ۸ ماه بعد یعنی در ۲۳ جمادی‌الاول ۱۳۲۶ق / ۲۳ ژوئن ۱۹۰۸م، محمدعلی‌شاه با به توپ بستن مجلس و دستگیری و قتل آزادیخواهان، دورۀ معروف به «استبداد صغیر» را آغاز کرد. حاج‌سیاح که «از قدیم مشهور به آزادی‌طلبی» بود، از بیم دستگیری توسط نیروهای محمدعلی‌شاه، همراه پسرش، همایون در خانۀ سید محمد طباطبایی پنهان شد (همان، ۵۸۵- ۵۹۸). بعداً به او خبر دادند که محمدعلی‌شاه در پی آن بوده است که حاج‌سیاح و پسرش را به اسارت گیرد (همان، ۶۱۰). مردم به دفاع از مشروطیت برخاستند و همایون از کسانی بود که در دفاع از مجلس شرکت می‌کرد (همان، ۵۹۶، ۵۹۸، ۶۱۷).

مشروطه‌خواهان در سایر بلاد، ازجمله تبریز، اصفهان و گیلان. در مقابل نیروهای دولتی ایستادند. در نوروز ۱۳۲۷ق / ۱۹۰۹م، شهرهای رشت و اصفهان از کنترل دولت خارج شد (همان، ۶۱۵-۶۱۶). در این زمان، حاج‌سیاح با درخواست سردار منصور به اصفهان رفت تا به واسطۀ دوستی که با سردار اسعد داشت، وی را تشویق کند هرچه زودتر به‌سوی تهران حرکت کند تا گیلانیان نیز برای فتح تهران ترغیب شوند (همان، ۶۱۸- ۶۲۹). حاج‌سیاح با احتیاط بسیار به‌سوی اصفهان حرکت کرد، اما محمد‌علی‌شاه از این موضوع خبردار شد و توسط مشیرالسلطنه از همایون، پسر حاجی خواست که پدرش را تشویق به بازگشت کند. پس از این ماجرا، افراد خانوادۀ حاجی از بیم گزند شاه، در قلهک مخفی شدند. حاجی پس از انجام دادن مأموریت خود، به طور ناشناس با گاری پُست به تهران بازگشت و مستقیماً به قلهک رفت (همان، ۶۲۲-۶۳۲).

چند روز پس از بازگشت حاجی به تهران، در ۲۴ جمادی‌الآخر ۱۳۲۷ق / ۱۳ ژوئیۀ ۱۹۰۹م، سپهدار محمد ولی‌خان تنکابنی از گیلان، و سردار اسعد از اصفهان به سوی تهران حرکت کردند. با ورود آنها محمدعلیشاه از اریکۀ قدرت به زیر کشیده شد و در سفارت روسیه پناه گرفت. پس از استقرار نسبی آرامش، عضدالملک، نایب‌السلطنه از حاجی خواست که ندیمی احمدشاه را برعهده گیرد. حاجی با پذیرش این امر، هفته‌ای دو سه روز به کاخ می‌رفت، اما با مشاهدۀ اطرافیان شاه که همان افراد سابق بودند و نیز تقسیم مناصب میان سپهدار و سردار اسعد، بیماری چشمش را بهانه کرد و ۱۵سال پایانی عمر خود را به گوشه‌نشینی گذراند (همان، ۶۳۲). او سرانجام در تنهایی خودخواسته و به دور از ۳ فرزند پسرش (همایون، حمید و محسن)، در شب جمعه ۳ مهر ۱۳۰۴ش / ۲۵ سپتامبر ۱۹۲۵م، در سن ۹۲ سالگی در جعفرآباد شمیران درگذشت (نک‌ : سیاح، ۶۳۴-۶۳۵).

 

مآخذ

اعتمادالسلطنه، محمدحسن، روزنامۀ خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۵ش؛ امین‌الدوله، علی، خاطرات سیاسی، به کوشش حافظ فرمانفرماییان، تهران، ۱۳۵۵ش؛ بختیار، مظفر، «سفرنامۀ حاج‌سیاح به خط خوشنویس بزرگ، میرزا غلامرضای اصفهانی»، نشریۀ دانشکدۀ الٰهیات و معارف اسلامی مشهد، مشهد، ۱۳۷۵ش، شم‌ ، ۳۳-۳۴؛ حاج‌سیاح، محمدعلی، خاطرات، به کوشش حمید سیاح، تهران، ۱۳۴۶ش؛ همو، سفرنامه، به کوشش علی دهباشی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ دولت‌آبادی، یحیى، حیات یحیى، تهران، ۱۳۶۲ش؛ رائین، اسماعیل، فراموش‌خانه و فراماسونری‌ در ایران، تهران، ۱۳۵۷ش؛ سالـور، قهـرمان میرزا (عین‌السلطنه)، روزنامۀ خاطرات، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار، تهران، ۱۳۷۴ش؛ سیاح، حمید، مقدمـه و یـادداشت بـر خاطرات (نک‌ : هم‌ ، حا‌ج‌سیـاح)؛ صدر، محسن، خاطرات صدرالاشراف، تهران، ۱۳۶۴ش؛ فردوسی، علی، «حاج سیـاح و اضطرار تعلق»، ایران‌نـامه، ۱۳۸۰ش، س ۱۹، شم‌ ۳؛ قزوینی، محمد، «وفیـات معاصرین»، یادگـار، تهران، ۱۳۳۷ش، س ۵، شم‌ ، ۱-۲؛ مجموعه اسنـاد و مدارک چاپ نشده دربارۀ سید جمال الدین، به کوشش اصغر مهدوی و ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۲ش؛ محبوبی اردکانی، حسین، «خاطرات حاج‌سیاح یا دورۀ خوف و وحشت»، راهنمای کتاب، تهران، ۱۳۴۷ش، ج ۱۱؛ ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش علی اکبر سعیدی سیرجانی، تهران، ۱۳۵۷ش؛ نیز:

 

Ferdowsi, A., «Ḥājj Sayyāḥ», Iranica, vol. XI.

 

علی میرانصاری

 

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 522
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست