آخرین بروز رسانی : یکشنبه
7 مهر 1398 تاریخچه مقاله
تُرْکی، اَدَبیّات، آثار
ادبی شفاهی و مکتوب پدید آمده به لهجههای مختلف زبان ترکی
در میان اقوام و ملل متکلم بدانها. بنابراین هر گاه از ادبیات
ترکی سخن گفته میشود، نه آن ترکان خاص و واقعی، بلکه همۀ این
اقوام و نیز تمام اقوامی که در طول تاریخ زبان آنان را پذیرا
و ترکیگوی شدند، مانند مردم ماوراءالنهر، آناتولی، آذربایجان
و اران، مدّ نظر قرار میگیرند (ارکون، ۸, ۳۴,
۳۶، جم ). فؤاد کوپریلی و به تبع او گروهی از تاریخ
ادبیاتنویسان و پژوهندگان ترک، ادبیات ترکی را به
۳ دورۀ بزرگ تقسیم کردهاند: ۱. ادبیات ترکی پیش
از اسلام؛ ۲. ادبیات ترکی دورۀ اسلامی
متأثر از فرهنگ و تمدن اسلامی؛ ۳. ادبیات معاصر و متأثر از تمدن
و فرهنگ غربی (کوپریلی، تورک...، ۹؛ نیز نک :
لوند، «تاریخ ادبیات ترک[۱]»، ۲۵؛ جودت
۱۵؛ «دائرةالمعارف ترک[۲]»، XXXII/ ۸۰).
البته منظور از دورۀ اسلامی
روزگار گروش ترکان به اسلام است، نه تاریخ ظهور اسلام، و نیز باید
افزود هنگامی که گروههایی از ترکان به دین اسلام درآمدند
و به جهان اسلام پیوستند، گروههایی از آنان بر آیینهای
پیشین خود از جمله مانوی، مسیحی و بیشتر بودایی
باقی مانده بودند و اینان نیز کمابیش آثار ادبی خلق
میکردند، و یا از طریق ترجمه، از زبانهای دیگر برمیگرفتند.
I. دورۀ پیش از اسلام
ادبیات شفاهی
ترکان نیز همانند اقوام و ملل دیگر
پیش از آشنایی با خط و نگارش، ادبیات شفاهی داشتهاند.
طبق قراین و مدارک موجود دو گروه در خلق و انتشار ونقل ادبیات شفاهی
در میان ترکان نقش عمده داشتند: گروه نخستین شمنها یعنی
روحانیان دینی آن مردم، و گروه دوم خنیاگران، که اغلب
دورهگرد بودهاند. گروه نخست وظیفۀ تقدیم قربانی به خدایان،
راهنمایی روان مردگان، رفع آزار روانهای پلید و درمان بیماران
را برعهده داشتهاند و وظیفۀ خویش را با حرکات موزون، پایافشانی، طبلنوازی،
زمزمه و خواندن عباراتی شعرگونه انجام میدادند، و گروه دیگر
در جشنها و شادیهای مردم حضور مییافتند و برای
آنان داستان نقل میکردند، و آواز میخواندند و ساز مینواختند
و گاه نیز این وظایف دوگانه درهم آمیخته میشد و
کسانی پدید میآمدند که هر دو وظیفه را به انجام میرسانیدند.
اینان، به ویژه شمنها در میان قومهای گوناگون ترک و حتى غیرترکان
همسایۀ آنان مانند مغولها و تنگوزها به نامهای گوناگون نامیده میشدند.
ترکان آلتایی و مغولها آنان را قام و تنگوزها شمن (شامان) و یاقوتها
اویون، قرقیزها بخشی (باقشی) و اغوزها اوزان مینامیدند.
در رهگذر این کنشهای اجتماعی داستانهایی که آمیختهای
از نظم و نثر بود، پدید آمد و برخی از آن داستانها از روزگار کهن تا
امروز بازمانده، و در روایتهای نوتر اندکاندک دیگرگون شده، و
رنگ و شکلهای گوناگون پذیرفته است. از آن گونه داستانها در دورانهای
مختلف حتى روزگار متأخر نیز پدید آمده است (جودت، ۱۱؛
کوپریلی، همان، ۷۸، ۸۶،
۹۵-۹۶).
محققان ترک هر گروه و یا هر یک
از آن داستانها را به قومی از ترکی زبانان پیشین منسوب
داشتهاند: برخی را به گؤک ترکها، برخی را به اویغورها، برخی
دیگر را به اغوزها و حتى برخی را به سکاهای ایرانی
منسوب کردهاند (نک :جودت، .۱۴ ff). از جملۀ آنها
این داستانها را میتوان برشمرد:
داستان الپ ار تنکا[۳] که بعدها
با افراسیاب شاهنامۀ فردوسی تطبیق داده شده است (نک : خاص حاجب، ۴۳؛
کوپریلی، همان، ۵۷- ۵۸؛ کاشغری، III/ ۳۶۸).
داستان شو[۴]، قهرمانی که
در برابر اسکندر مقدونی ایستاد (نک : همو، III/
۴۱۲-۴۱۶)،
داستان اغوزخان (قاغان) نیای اغوزها (چ ۱۹۳۲،
۱۹۳۶م)، داستان بوزقورت (گرگ خاکستری)، داستان
ارگنه قون (که این هر دو تنها در منابع مغولی بازمانده)، داستان آفرینش
و داستان کوچ اویغوری (دربارۀ داستانها، نک : سپتچـی ـ
اوغلو، ۱۰۳ ff.؛ اکیزو، ۷۱ ff.).
از داستان اغوز که مهمترین آن
داستانها ست، دو روایت اسلامی و غیر اسلامی باقیمانده
که نخستین آنها فارسی است که در جامعالتواریخ رشیدالدین
فضلالله (۱/ ۴۸-۵۲) روایت، و دیگری
ترکی است که به خط اویغوری تحریر شده است. در دومی
از خداشناسی و اسلام آوردن اغوزخان سخنی به میان نیامده،
اما هر دو همزمان و در دوران پادشاهی محمود غازانخان، ایلخان مغول
به نگارش درآمده است. فاروق سومر احتمال داده است که شاید دومی حتى در
روزگار جانشینان غازان تحریر شده باشد (ص ۳۷۴). در
این متن واژههای فارسی بسیار به کار رفته است. روایت
رشیدالدین توسط ابوالغازی بهادرخان به ترکی شرقی
ترجمه شده است (اولمز، ۲۸؛ «فرهنگ..[۵].»،
۱۰۶/ VII؛ اوگل، ۱۹۸).
رشیدالدین فضلالله داستان
اغوزخان را بیگمان از یک منبع شفاهیترکی برگرفتهاست و
نظر زکیولیدیطوغان(ص
۱۱۸-۱۲۰) مبنی بر استفادۀ او از
نوشتههای فارسی و مغولی صایب به نظر نمیرسد، زیرا
تمامی قراین حاکی از آن است که حتى راویان تاریخ
مغول و نیاکان چنگیزخان برای رشیدالدین، ترکزبان
بودهاند (روشن، ۵۹؛ «فرهنگ»، ۱۰۸ VII/ ).
نیز مـیتوان از داستانهای
ددم قورقود (نسخۀ در سدن) یا دده قورقوت (نسخۀ واتیکان) نام برد و این
داستان بخشی از اغوز نامه به شمار میرود کـه در دوران متأخر به تحریر
درآمده است (نک : سومر، ۳۷۸ ؛ بوراتاو،
۴۶-۴۸؛ کوپریلیزاده، همان، ۶۳).
ادبیات مکتوب
ادبیات مکتوب ترکی پیش
از دورۀ اسلامی (غیر اسلامی) به دو گونه بازمانده است: گونۀ نخست
سنگگورهایی است که از سدۀ ۸م به این سو در
مغولستان و در کرانههای رود ینیسئی بازمانده است، و گونۀ دوم بیشتر
ترجمه شده از سنسکریت، چینی، سغدی و جز آنها ست. این
آثار بیشتر در باب آیینهای بودایی، مانوی
و اندکی ترسایی و همچنین قطعاتی از یک شعر
است که به باور برخی به مقولههای این آیینهای
سه گانه ارتباطی ندارد. بیشتر این نوشتهها در تورفان و پیرامون
و نزدیکیهای آن یافت شده است. سنگنبشتهها ۳ گروه
است: نخستین به گؤک ترکها، دیگری به اویغورها، و گروه سوم
به قرقیزها مربوط و منسوب است. پراهمیتترین، مفصلترین و
ادیبانهترین سنگنبشتهها از آن گؤک ترکها ست و به رغم آنکه جوینی
در سدۀ ۷ق/ ۱۳م در سفر خویش به مغولستان آن سنگها را در
ساحل رودهای سلنگه و توغلا دیده، و در تاریخ جهانگشای گزارش
کرده بود (۱/ ۴۰)، شناسایی دوبارۀ آنها
از اوایل سدۀ ۱۸ م با کشف سنگ نوشتههای ینیسئی
در مجرای قدیمی رود اورخون در مغولستان و نزدیک خرابههای
شهر قراقروم پایتخت مغولستـان (از عهد اوگتـای قا آن ببـ ، نک :
۳۹۶ WNGD,؛ دایرةالمعارف فارسی، ۲/
۲۵۲۵) آغاز، و سرانجام در اواخر سدۀ
۱۹م سنگ نوشتههای اورخون نیز کشف گردید. نخست هیئتهای
علمی اعزامی روسی و فنلاندی آنها را مورد بررسی
قرار دادند و رونوشت آنها را فراهم آورده و شناساندند و سپس ویلهلم
تومسن[۶] دانمارکی به یاری متن چینی کتیبهها،
خط رونیک ترکی را رمز گشایی کرد و بازخواند و در میان
سالهای ۱۸۹۳ تا ۱۹۱۶م متن
تصحیح شده و ترجمۀ آنها را به زبان فرانسه منتشر ساخت. همزمان و پس از او نیز
دانشمندان بسیاری در روسیه و کشورهای دیگر بر روی
ایـن سنگ نبشتههـا به تحقیـق و بررسی پـرداختند (نک : جعفـرـ
اوغلو، I/ ۱۱۳-۱۱۶؛ تکین،
۵-۱۲ ؛ جودت، ۴۰).
نخستین این سنگنبشتههای
سهگانه از آن تونیوقوق وزیر چند تن از قاغانهای گؤک ترک است که
در رهایی آنان از اسارت چین و احیای پادشاهی
آنان نقش مهمی ایفا کرده بود. او سنگ نبشتۀ خود را اندکی
پیش از مرگ خویش در حدود سال ۱۰۸ق/
۷۲۶م پدید آورده است. کتیبۀ تونیوقوق
اگر چه به اندازۀ دو کتیبۀ دیگر ماهرانه، سلیس و روان نیست و برخی ایرادهای
زبانی بر آن وارد است، اما میتوان آن را نوشتهای ادیبانه
برشمرد. این کتیبه اندکی دورتر از دو سنگ نبشتۀ دیگر
و در نزدیکی رود توغلا قراردارد (همو، ۳۹-۳۸؛
جعفر اوغلو، I/ ۱۱۰-۱۱۱؛ قفس اوغلو،
۱۰۶-۱۰۷، ۶۴-۶۵). دو
سنگ نبشتۀ دیگر از آن بیلگه قاغان پادشاه گؤک ترک و برادر وی
شاهزاده کولتیگین است و سنگ گور کول تیگین در
۷۳۱م اندکی پس از قتل وی و سنگ گور بیلگه
قاغان که در زمستان ۷۳۴م درگذشته، در ۷۳۵م
برافراشته و نویسانده شده، و هر دو به فرمان خواهر زادۀ آنان یوللوغ
تیگین صورت پذیرفته است (تکین،
۱۲-۱۳).
اگر چه استنباط پژوهندگان آن است که گؤک
ترکها زبان سغدی را که به خطی برگرفته از خط آرامی نوشته میشد،
به عنوان زبان اداری به کار میبردهاند و ترکی در اینگونه
موارد به کار نمیرفت، اما ویژگیهای ساختاری و زبان
نثر سنگنبشتههای اورخون و بهویژه این دو سنگ نبشتۀ اخیر
نشان از زبانی کارکرده و مکتوب و ادبی دارد(بانارلی،
۶۶، ۵۳-۵۶؛ جعفر اوغلو،
۱۱۷ ff. I/ ۱۱۰,؛ چابلیکا،
۴۲-۴۳ ۲۶,).
متن هر ۳ سنگنبشته، مفصل و بر روی
تخته سنگهای ۴ بر و با بلندی حدود ۴ متر نوشته شده است
(تکین، همانجا). سنگ نبشتههای اورخون ضمن برخورداری از اهمیت
تاریخی قابل توجه، نخستین نوشتههای ادبی زبان ترکی
به شمار میروند (بانارلی، ۶۹-۷۲).
گروه دوم سنگنبشتهها از آن اویغوران
است. اندکی پس از سقوط قطعی فرمانروایی گؤک ترکها، قوم دیگری
از همزبانان آنان که اویغور نامیده میشدند، در
۱۲۷ق/ ۷۴۵م بر جای آنان نشستند و
فرمانروایی مغولستان را به دست گرفتند. در سنگ نبشتۀ بیلگهقاغان
ضمن گزارش جنگی با آن قوم از آنان به نام اویغور و از فرمانروایشان
با عنوان ایلتبر یاد شده است که پس از شکست به سوی شرق (چین)،
گریختهاند. حکومت اویغورها نزدیک به ۱۰۰ سال
پایدار ماند، اما آنان در ۲۲۵ق/ ۸۴۰م
از قرقیزها به سختی شکست خوردند و به ناچار به شرق و غرب پراکنده شدند
(«فرهنگ»، VIII/ ۴۷۳؛ ارکون،
۲۲۶-۲۲۸؛ میدان لاروس، XII/ ۴۵۳).
اویغوران شکست خورده، بعدها در کانسو (دون هوانگ[۷] در چین شمالی)
و در حوزۀ رود تاریم (تورفان) دو حکومت (خاقانی) نیمه مستقل تحت
حمایت چین تشکیل دادند و به کلی شهرنشین شدند
(«فرهنگ»، میدان لاروس، همانجاها؛ جعفر اوغلو، I/ ۱۵۰)، حکومت
شاخۀ غربی آنان پس از قدرت یافتن قراختاییها و
استقرار آنان در ترکستان و ماوراءالنهر به تابعیت آن دولت درآمدند و هنگام
ظهور چنگیز در سدۀ ۱۳م نیز به وی پیوستند و متابعت او را پذیرا
شدند و سرزمین آنان نیز در عهد مغول در قلمرو جغتای پسر دوم چنگیزخان
قرار گرفت. گزارشی از مسلمانستیزی آنان در آغاز پادشاهی
منگوقاآن در دست است، اما آنان پس از آن اندکاندک مسلمان شدند و اینک بیشتر
مسلمانان چین اویغوراناند.
اویغوران بیگمان مانند دیگر
قبیلههای ترک زبان و مغول در آغاز و پیش از فرمانروایی
یافتن، بر آیین شمنی بودند، اما در این دوره بر اثر
روابط فرهنگی و نظامی که با چین داشتند و به سبب آنکه سرزمین
آنان گذرگاه بازرگانان ملل مختلف و به ویژه بازرگانان با فرهنگ سغدی
بود، با آیین مانوی آشنا شدند و به سال
۱۴۵ق/ ۷۶۲م ایلتبر آنان بوقوقاغان آیین
مانوی را به عنوان مذهب رسمی دربار و سرزمین خود اعلان داشت (نک
: بارتولد، ۴۳؛ دکره، ۱۵۲). در همان روزگار، مسیحیت
نسطوری از سوی گروهی از آنان پذیرفته شده بود. آنان بعدها
به واسطۀ سغدیان با آیین بودا آشنا شدند و این آیین
به ویژه پس از شکست و پراکندگی آنان و به خصوص در میان اویغورانی
که به غرب روی آورده بودند، رواج عام یافت و دو آیین پیشین
را واپس راند. اما اسناد به دست آمده در تورفان نشانگر آن است که آیین
مانوی و کمتر از آن آیین ترسایی تا قرنها در میان
آنها رواج داشته است.
از اویغوران چند سنگنبشته
بازمانده که مهمترین آنها سنگنبشتههای تاریات، شینه ـ
اوسو و تس است و این ۳ سنگ نبشته به روزگار فرمانروایی بایان
چور (مویون چور، حک ۱۲۸- ۱۴۲ق /
۷۴۶ - ۷۵۹م)، برافراشته و نوشته شده است (نک
: میدان لاروس، همانجا؛ «فرهنگ»، VIII/ ۴۷۶؛ بانارلی،
۲۷ ؛ ارکون، ۲۲۶
۱۶۳-۱۸۴,). زبان این سنگنبشتهها
چندان تفاوتی با زبان سنگنبشتههای گؤک ترکها ندارد و خط به کار رفته
در آنها نیز همان خط رونیک است (جودت، ۴۰؛ بانارلی،
همانجا). سنگ نبشتۀ دیگری در شهر قرابلغسون (قارابالغاسون) پایتخت اویغوران
از سدۀ ۹م بازمانده که بیشتر اهمیت آن بدان سبب است که در
کنار متن ترکی با خط رونیک ترجمۀ چینی
و ترجمۀ سغدی آن نیز آمده است (تفضلی، ۳۶۱).
همان گونه که پیشتر اشاره شد و از سنگ نبشتۀ دیگری
به نام بوگوت نیز چنین برمیآید که زبان سغدی از سدۀ
۶م زبان رسمی و اداری گؤک ترکان بوده است و این سنگ نبشته
(قرابلغسون) نقش و اهمیت زبان و خط و فرهنگ سغدی را در آسیای
میانه بیشتر مینمایاند و مستندتر میسازد (همو،
۳۵۷ بب ؛ جعفر اوغلو، I/ ۱۵۶).
اویغورها در سدههای بعد خط
سغدی را برای نوشتن زبان خویش به کار بردند. آنان در روزگار
ظهور چنگیزخان این خط را به مغولان آموختند (نک : جوینی،
۱/ ۱۷- ۱۸؛ نیز «فرهنگ»، VIII/ ۴۷۵-۴۷۶).
اگر چه خط رسمی جمهوری مغولستان در سدۀ
۲۰م به سریل تبدیل شد، آن خط هنوز در مغولستان درونی
(چین) رواج دارد و بر روی اسکناسهای جمهوری چین چاپ
میشود و یادگاری از فرهنگ ایرانی به شمار میرود.
سنگنبشتههای اویغوری از نظر مندرجات تاریخی و
احتوای بر واژگان ترکی و جنبۀ ادبی نسبت به سنگ نبشتههای
اورخون در جایگاه نازلتری قرار دارد.
از قرقیزها که در سرزمینهای
غربیتر و در دشتهای کرانۀ رود ینیسئی میزیستند
و فرمانروایی را از دست اویغوران بهدرآورده بودند، سنگ نبشتههای
کوچک و بزرگ چندی در همان کرانهها باقیمانده است، اگر چه برخی
از محققان آنها را از سنگنبشتههای اورخون کهنتر میانگاشتند، اما اینک
محرز گردیده است که آن کتیبهها از هر لحاظ اهمیت کمتری
نسبت به سنگنبشتههای پیشین دارد و در سدههای ۹ و
۱۰م نوشته شده است (ارکون، ۴۱۵ ؛ بانارلی،
۵۷ ؛ کلاوسن، ۱۷).
پس از سنگنبشتهها، بازماندههای
ادبیات مکتوب ترکی پیش از اسلام عبارت است از نوشتههایی
که در اواخر سدۀ ۱۹ و اوایل سدۀ ۲۰م در شهر کوچو
(قچو) در شرق تورفان که مرکز امارت اویغوران بوده، و نیز در کانسو به
ویژه در غارهای نزدیک دونهوانگ کشف گردیده، و بیشتر
به آثار تورفان معروف است (جعفر اوغلو، I/ ۱۵۲؛ ناطق،
۲۵، ۵۴؛ دکره، ۱۵۲). آثار تورفان به
زبانهای تخاری، فارسی میانۀ پارتی و
ساسانی، سغدی، چینی، فارسی دری، ختنی،
مغولی، سنسکریت وترکی و با الفبای سغدی، برهمی،
اندکی رونیک، اویغوری (سغدی) و مانوی نوشته
شده است، اما نوشتههای ترکی اویغوری بیشترین
آنها را تشکیل میدهد. نوشتههای اویغوری مجموعۀ
تورفان اکثر متون دینی مسیحی، مانوی و بیشتر
از همه بودایی است و اغلب آنها ترجمههایی است از متون دینی
آن آیینها در زبانهای گوناگون (نک : «فرهنگ»، VIII/ ۴۷۶-۴۷۷).
با بررسی متون تورفان چند سرایندۀ اویغور
نیز شناسایی شدهاند از جمله میتوان از: کول ترقان،
پاراتیا یاشیری، اسیغ توتونگ، چسوها توتونگ، کالیم
کیشی و سینگقوسالی توتونگ نام برد که در ترجمۀ متنهای
دینی دست داشتهاند (EI۲؛ «دائرةالمعارف ترک»، XXXII/ ۸۱).
در میان آثار تورفان برگی
کاغذ یافت شده است که دو منظومۀ ترکی (اویغوری)
را در بردارد و سرایندۀ آن آپرینچور تیگین است. برخی از پژوهندگان ترک
سرودههای او را غیردینی و از قبیل کوگ (منظومهای
که همراه با موسیقی خوانده میشود) تلقی کردهاند (تکین،
۴۰-۴۴) و او را نخستین شاعر ترک زبان دانستهاند که
اثری از وی بازمانده است (آرات، ۱۴؛ قاباقلی، II/ ۱۳).
آپرینچور که شاید بخش نخست نام او همان آفرین فارسی باشد،
تیگین (شاهزاده) لقب داشته، و بدین سبب از نجبا و اشرافزادگان
نیمۀ دوم سدۀ ۸ و نیمه نخست سدۀ ۹م (تکین،
۴۱) برشمرده شده است. به باور آن محققان پیشتر از این
جوجو، شاعر ناشناختۀ ترکی که در دیوان لغات الترک از او یاد شده (کاشغری،III/ ۲۳۸
)، اما سرودهای از وی نیامده، نخستین شاعر ترک تلقی
میشده است (آرات، قاباقلی، همانجاها). شعر بازمانده از آپرینچور
به سرودههای مانوی مانندگی بسیار دارد (برای متن
منظومه، نک : آرات، ۴۴۲ ۱۶, ۱۰,). از
میان آثار تورفان سکیزیو کمک (هشت تومار) وآلتون یاروق
(نورزرین) که هر دو از متون مقدس بودایی است (بانارلی،
۷۶-۷۷؛ «فرهنگ»، VIII/ ۴۷۷ VII/ ۴۹۲,)،
به ویژه دومی که داستانهای بسیاری را در بردارد و
متن اصلی آن به زبان سنسکریت است که از آن زبان به چینی و
توسط سالی توتونگِ بیش بالیغی از چینی به ترکی
اویغوری ترجمه شده (همان، I/ ۱۲۷, VIII/ ۴۷۷)، از اهمیت بیشتری
برخوردار است و میتوان آنها را متون ادبی به شمار آورد، اگر چه بیشتر
محققان ترک متون اویغوری را به عنوان آثار ادبی، چندان بهایی
نمیدهند (همان، I/ ۱۲۷؛ قس: بانارلی،
۷۶؛ EI۲، همانجا).
II. دورۀ اسلامی
در دورۀ اسلامی،
پژوهندگان زبانهای ترکی را به دو گونه یا شاخۀ شرقی
و غربی تقسیم کردهاند و ادبیات ترکی پدید آمده در
حوزۀ هر یک از این دو شاخه را بدان شاخه نسبت دادهاند. چون ترک
زبانان اغوز (ترکمن که سلجوقیان در زمرۀ آنان بودند)
برای نخستینبار به صورت گروهی، روی بر خراسان آوردند و
از آنجا به ایران میانه و از آنجا به آذربایجان در غرب ایران
و سپس به آناتولی و اران (شمال ارس) راه یافتند و در آن سرزمینها
مسکن گزیدند، بدان سبب زبان اغوزی را ترکی غربی و دیگر
زبانهای ترکی را شرقی نامیدهاند. در این باب دو
نکته را باید یاد آور شد: نخست آنکه پیش از پدید آمدن
دولت گؤک ترک در سدۀ ۶م و اندکی پس از پیشروی آنان به سوی غرب،
همۀ ترکان در منطقهای نزدیک به هم و در دامنههای کوهستان
آلتایی و در مغولستان میزیستند و زبانشان کما بیش یکسان
و یا دست کم بسیار نزدیک به هم بود و زبان کتیبههای
بازمانده از قبیلههای گوناگون ترک و اویغور و قرقیز و
اغوز گویای این حقیقت است. دوم آنکه ترک زبانانی که
همراه سپاه مغول و پس از تسلط آنان بر ایران، به سوی غرب و سرزمینهای
یاد شده روی آوردند، تنها از قبیلههای گوناگون ترک زبان
شرقنشین بودند و نمیتوان آنها را اغوز انگاشت؛ البته شاید در
میان آنها اغوزانی هم بودهاند (اما بیگمان بسیار اندک)
و این انبوه ترکان نو رسیده توانستهاند زبان ترکان پیشین
را به شدت تحت تأثیر قرار دهند و دگرگون سازند و به یقین توسط اینان
بسیاری از واژههای مغولی و واژههای ترکی دخیل
در مغولی که شکل مغولی یافته، و دیگر باره از آن زبان به
ترکی بازگشته بود، در زبان ترکان پیش، وارد شده است و در ساختار آن
تأثیر گذاشته است، از آن رو این تقسیمبندی تنها یک
شیوۀ قراردادی است و اصالت آن نمیتواند مطلق باشد.
ادبیات ترکی شرقی را
میتوان به چند دوره یا گونه تقسیم کرد: نخست ترکی شرقی
عصر قراختاییان، دوم ادبیات ترکی شرقی خوارزمی،
سوم ادبیات ترکی شرقی قپچاقی یا زبان ادبی
آلتایی اوردا (آلتین اردو = اردوی زرین)، چهارم ادبیات
ترکی جغتایی (مکتب هرات و ...) که تداوم آن به ادبیات
ازبکی انجامیده است (گنجهای، ۱۰؛ «فرهنگ»، II/ ۳۶۵).
ادبیات ترکی غربی
۳ گونه است: ادبیات ترکی آناتولی (عثمانی). ادبیات
ترکی غربی شرقی یا ترکمنی که ويژگیهای
بسیاری از ترکی شرقی برگرفته است. ادبیات ترکی
غربی آذربایجانی و ارانی که پس از تصرف قفقاز توسط روسها
و سپس استقرار حکومت سوسیالیستی در امپراتوری روسیه
و قطع رابطۀ مردمان دو سوی ارس از یکدیگر جدا شده، و به دو شاخۀ ارانی
(جمهوری آذربایجان) و آذربایجانی تفکیک شده است.
شاخۀ شرقی
در سدۀ ۳ق/
۹م یبغوی قارلوق (قرلق) دولت قراخانی (خاقانیان،
خانیۀ ایلگخانیان، آل افراسیاب) را در ترکمنستان غربی
تأسیس کرد و یک سده بعد به سال ۳۳۳ق/
۹۴۵م ساتوق بُغرا (بوغرا) خان پادشاه قراخانی مسلمان شد و
اسلام را به عنوان دین رسمی قلمرو خویش اعلان داشت، اگر چه پیش
از آن گروههای بسیاری از ترک زبانان از جمله اغوزان و قارلوقان
به آیین اسلام گرویده بودند، اما با گروش وی به اسلام
نخستین دولت مسلمان ترک (زبان) تأسیس گردید و با بر افتادن
فرمانروایی سامانیان قلمرو آنان میان غزنویان و
قراخانیان تقسیم شد و سرزمینهای تحت تصرف قراخانیان
گسترش یافت. قراخانیان با ادبیات فارسی آشنا و بدان
دلبستگی داشتند و شاعران فارسی سرای بسیاری از جمله
سوزنی سمرقندی، عمعق بخارایی، رشیدی سمرقندی،
رضیالدین نیشابوری، شهابالدین نسفی، شمس
طبسی و دیگران با دربار آنان ارتباط داشته، و آنان را مدح گفته، و از
آنان صلههای گران ستادهاند و رشیدی سمرقندی سیدالشعرا،
سوزنی تاج الشعرا و عمعق امیرالشعرا لقب داشتهاند (نک : صفا،
۲/ ۵۳۵-۵۳۹، ۵۴۷-
۵۴۸، ۶۲۲) و برخی از پادشاهان و امیران
آن خاندان خود به فارسی شعر میسرودهاند، اما به هر حال در روزگار
آنان بود که طلیعۀ ادبیات ترکی اسلامی با تأثیرپذیری
فراوان از زبان و ادبیات فارسی پدیدار شد و نخستین اثر
بازمانده از آن دوره مثنوی معروف قوتادغو بیلیگ است (بانارلی،
۲۳۲؛ جعفر اوغلو، II/ ۵۱؛ جودت، ۸۳).
آن مثنوی بر وزن شاهنامه سروده شده، و از آن تأثیر بسیار پذیرفته
است (کوپریلی، همان، ۲۰۰؛ دانکف، ۱). قوتادغو
بیلیگ مرکب است از قوتادغو (= سعادت بخش، بختساز) وبیلیگ
(از مادۀ ترکی بیل به معنای دانستن = دانش، علم) و در کل به معنی
دانش سعادت بخش و یا علم شایستۀ پادشاهان است (کوپریلی،
همان، ۱۹۴؛ «دائرةالمعارف دیانت»، XXVI/
۴۷۸)
و سرایندۀ آن یوسف خاص حاجب است که آن را در بلساغون (بلاساغون) و کاشغر
سروده، و به سال ۴۶۲ق/ ۱۰۷۰م به طفغاچ
بُغراخان، امیرکاشغر تقدیم داشته است (نک : بارتولد،
۱۱۳) و آن پندنامۀشاهان، از قبیل سیاستنامه و نصیحةالملوک است. متن از
جنبههای فلسفی خالی نیست و برخی سراینده را
از شاگردان مستقیم و یا غیرمستقیم ابنسینا قلمداد
کردهاند (کوپریلی، همان،
۱۹۸-۲۰۰).
قوتادغوبیلیگ اندکی
از عناصر ادبیات شفاهی ترکی را نیز در بردارد (همان،
۲۰۰-۲۰۱؛ دانکف، ۸). و نیز میتوان
در آن آگاهیهایی دربارۀ نظام حکومتی قراخانیان
به دست آورد. هر ۳ نسخۀ باقیمانده و یافتشدۀ آن به خط اویغوری است
و اگر چه یکی از منابع مهم و کهن ادبیات ترکی شرقی
به شمار میرود، در روزگاران بعد چندان مورد توجه قرار نگرفته است و به ظاهر
در عصر عثمانیان آن را نمیشناختهاند، به رغم آنکه آثاری با اینگونه
محتوا مورد نظر پادشاهان عثمانی بود و قابوسنامه طی سدههای
۸ و ۹ق ۵ بار به ترکی عثمانی ترجمه شده، از آن مثنوی
یادی نکرده، و آن را به زبان خویش برنگردانیدهاند
(«دائرةالمعارف دیانت»، XXVI/ ۴۸۰ ؛ دانکف، ۳).
قوتادغوبیلیگ در سالهای
۱۹۴۲-۱۹۴۳م به کوشش رشید
رحمتی آراد (آرات) تصحیح و به ترکی معاصر ترجمه و منتشر شده
است. همان متن در ۱۹۸۳م به انگلیسی و در همان
سال به اویغوری، در ۱۹۹۰م به ازبکی و
در ۱۹۹۳م به قرقیزی ترجمه شده است. پس از
قوتادغو بیلیگ منظومۀ دیگری نیز در کاشغر سروده شده که عتبةالحقایق و
یا هبة... عیبة... و غیبة الحقایق نام داشته، و منظومهای
اخلاقی و دینی است که توسط ادیب احمد یوکناکی
شاعر نابینا به احتمالی در نیمۀ نخست سدۀ
۶ق و مانند مثنوی پیشین در وزن شاهنامه سروده شده است
(کوپریلی، همان، ۲۰۴-۲۱۰؛ جعفراوغلو،
II/ ۷۵-۷۹؛ بانارلی،
۲۴۱-۲۴۶ ؛ پکلجای،
۵۱-۵۸ ؛ قاباقلی، II/ ۴۰-۴۱).
محمود کاشغری کتاب دیوان
لغات الترک را در سالهای نزدیک به تألیف قوتادغو بیلیگ،
در نیمۀ دوم سدۀ ۵ق به انجام رسانید. دیوان لغات الترک فرهنگ واژههای
ترکی و مباحثی در دستور زبان است که به زبان عربی تألیف
شده است (نک : آتالای، ۸-۳۶؛ «دائرةالمعارف دیانت»،
IX/ ۴۴۶-۴۴۹؛ گنج،
۱-۱۷؛ صادقی،
۳۸۲-۳۸۱). و آن را نمیتوان متنی
در ادبیات ترکی برشمرد، اما این فرهنگ ارزشمند، ابیات
قابل توجهی از شعر ترکی را نیز دربردارد که به احتمال بسیار
از سرودههای روزگار قراخانیان است و بیشتر این سرودهها
در زمرۀ ادبیات عامه و شفاهی تلقی میشود (کاشغری،
۴۸۳ ۴۵۶,
۳۴۳-۳۴۴, I/ ۳۰۱,؛
بانارلی، ۲۶۸ ؛ گنج، ۲۰-۲۱).
تذکرۀ ساتوق بغراخان و داستان حماسی ماناس (که به قرقیزان منسوب
است) از ساختههای دورۀ قراخانیان به شمار میرود (کوپریلی، همان،
۱۹۳؛ بانارلی، همانجا؛ جودت،۱۰۱). تذکرۀ ساتوق
بغراخان به نثر است و نخستین و تنها اثر منثور آن دوره به زبان ترکی
شرقی است (همو، ۱۰۰؛ برای خلاصۀ
داستان، نک : سپتچی اوغلو، ۱۴۱-۱۴۳) و
ماناس منظومۀ داستانی بسیار بلندی است (نک : بوراتاو،
۳۷). این هر دو اثر مایۀ دینی
و اسلامی دارند (نک : کوپریلی، همان، ۱۹۳).
اندکی بعد در سدۀ
۶ ق ادبیات صوفیانۀ ترکی که ساده و روان بوده،
و با ادبیات عامه و شفاهی پیوند نزدیک و تنگاتنگ داشته
است، پدید آمد و دیوان حکمت منسوب به خواجه احمدیسوی (د
۵۶۲ ق) معروف به پیر ترکستان و بنیانگذار طریقت
یسویه، نمونۀ بارز اینگونه از ادبیات در ترکی شرقی است.
البته شاعران دیگری در دورانهای بعدی سرودههایی
بر آن افزودهاند (نک : احمدیسوی، ۱۷ بب ؛ کوپریلی،
«تاریخ ادبیات متصوفه»، ۱۱ ff.؛ «دائرةالمعارف دیانت»،
II/ ۱۵۹-۱۶۱).
خوارزم خاستگاه دورۀ دوم
ادبیات ترکی شرقی اسلامی است. مردم خوارزم به زبان خوارزمی
سخن میگفتهاند که یکی از زبانهای ایرانی میانه
به شمار میرود (نک : کوپریلی، همان،
۲۳۳-۲۳۶؛ ارانسکی،
۲۱۰-۲۱۱؛ خانلری، ۱/
۲۰۱). دانسته نیست که زبان خوارزمی تا چه زمانی
زنده بوده، و به کار میرفته، اما بیگمان تا پایان سدۀ
۶ ق پایدار بوده است و کتاب عربیِ مقدمة الادب زمخشری (د
۵۳۸ ق) گذشته از فارسی بدان زبان نیز ترجمه شده است
و این ترجمه بیگمان نه به وسیلۀ خود، بلکه به
وسیلۀ کسان دیگر و به احتمالی پس از مرگ او انجام یافته است
(بانارلی، ۲۶۰-۲۶۲؛ جعفر اوغلو، II/ ۱۲۲-۱۲۶؛
IA, III/ ۵۱۲-۵۱۳).
از دیرباز گروههایی
از ترکان صحرانشین به خوارزم مهاجرت میکردهاند و به احتمال بسیار
در اواخر دورۀ خوارزمشاهی و در روزگار تکش و پسرش سلطان محمد خوارزمشاه در سالهای
پایانی سدۀ ۶ و آغاز سدۀ ۷ق که با قنقلیان قپچاق خویشاوندی و پیوند
یافتند و آنان را به کار سپاهیگری گماردند، جمعیت ترکان
خوارزم و به ویژه گرگانج پایتخت آن افزونی و بر جمعیت بومی
غلبه یافته، و زبان آن سرزمین به ترکی گراییده است.
نخستین نوشتۀ ترکی خوارزمی ترجمۀ همان کتاب زمخشری است که
احتمال میرود در نیمۀ دوم سدۀ ۶ق صورت گرفته باشد. آن کتاب بعدها به زبان مغولی نیز
ترجمه گردید. دومین اثر ترکی پدید آمده در خوارزم و یا
در واقع مرتبط با زبان ترکی آن دیار کتاب گم شدۀ تبیان
اللغات الترکی على لسان القنقلی نوشتۀ شمسالدین
محمدبن قیس است که گمان میرود مؤلف این اثر همان محمدبن قیس
رازی، مؤلف المعجم فی معاییر اشعار العجم باشد (کوپریلی،
همان، ۲۴۱-۲۴۲). زبان کتاب عربی و شاید
فارسی بوده است و خبر ما از آن تنها به وسیلۀ ابن مهنّا ست
که در تألیف عربی خویش حلیة الانسان و حلبة اللسان برای
آموزش فارسی و ترکی و مغولی (نک : جعفر اوغلو، II/ ۱۴۵-۱۴۹؛
جودت، ۱۲۹-۱۳۱) از آن سود جسته، و یاد
کرده است (بانارلی،۲۲۷).
قصۀ یوسف
سرودۀ علی نامی به سال ۶۳۰ ق/
۱۲۳۳م که ویژگیهایی از ترکی
غربی اغوزی نیز دارد و از دیوان حکمت احمدیسوی
متأثر بوده، کهنترین اثر ترکی غربی به شمار آمده است (کوپریلی،
همان، ۲۷۶-۲۷۷؛ جعفر اوغلو، II/ ۱۳۶-۱۴۱)
و قصص الانبیاء ربغوزی که در ۷۱۱ ق/
۱۳۱۱م تألیف و به ناصرالدین توق بُغا از امیران
مسلمان مغول اهدا شده، رابط میان ترکی خاقانیۀ کهن و
لهجۀ ادبی ترکی جغتایی (همو، II/
۸۸-۸۹؛
بانارلی، ۳۵۴-۳۵۶؛
گؤزل،۲۱۰-۲۱۲) و نهجالفرادیس محمودبن
علی کردری مقیم سرای پایتخت اردوی زرین
تألیف شده در ۷۶۱ ق/ ۱۳۶۰م را که
شرح ۴۰ حدیث برگزیده است، میتوان از نوشته و ادبیات
دورۀ گذار از ترکی خاقانیه به ترکی جغتایی
برشمرد (کوپریلی،همان،۳۴۴-۳۴۷؛
جعفراوغلو، ۱۱۶ II/ ۱۱۲-۱۱۴,؛
پکلجای، ۹۹-۱۰۱).
کتاب منظومۀ جمجمۀ سلطان
که ترجمه گونهای است از مثنوی بیسرنامه منسوب به عطار،
سرودۀ ۷۷۰ق/ ۱۳۶۹م، و نیز
مثنویهای خسرو و شیرین قطب و محبتنامۀ
خوارزمی که هر دو از سرودههای میانۀ سدۀ
۸ ق است، از آثار مشترک ترکی خوارزمی و قپچاق به شمار میرود
(کوپریلی، همان، ۳۵۸-۳۶۴؛ جودت،
۲۱۳ ؛ بانارلی،
۳۵۷-۳۵۸).
مجموعۀ کودکس کومانیکوس
نمونۀ بارز ادبیات ترکی اردوی زرین (قپچاقی) به
شمار میرود. این مجموعه به ظاهر برای آموزش زبان ترکی
قپچاق به اروپاییان به ویژه ایتالیاییان
وآلمانیان فراهم آمده است و در واقع بیشتر واژهنامهای است به
شیوههای گوناگون که حدود ۵۰۰‘۱ واژۀ فارسی
نیز در آن موجود و آوانویسی شده است و مقداری از ترجمۀ
کتابهای دینی ترساییان را نیز شامل است و
نشان از فعالیت مبلغان مسیحی در دشت قپچاق دارد که حضور آنان در
منابع دیگر از جمله سفرنامۀ ابنبطوطه (ص ۳۶۱، ۴۰۳) نیز
تأیید شده است (نک : جعفر اوغلو، II/ ۱۶۱-۱۷۳؛
جودت، ۲۲۳-۲۲۵).
زبان قپچاقی اگرچه شاخۀ شمالی
زبانهای ترکی غربی به شمار میرود، اما از زبان شرقی
رایج در خوارزم تأثیر بسیار پذیرفته، و ادبیات
پرباری از آن بر جای نمانده است. بردگان قپچاقی توسط ایوبیان
مصر و مملوکان جانشین آنان خریداری میشدند و بخش بزرگی
از سپاه آنان را با عنوان ممالیک البحریـه و یا بحریون
تشکیل میدادند و در دورۀ مملوکان نفـرات آنان افزونتر
گـردید و بیشتر شاهان مملوک از میان آنان برخاسته بودند. اگر چه
زبان اداری و مکتوب مصریان عربـی بود و بسیاری از این
ترکان قپچاقی زبان عربی را به نیکی آموختند و بدین
زبان تألیفات فراوان بر جای نهادند، اما به ظاهـر این پادشاهان
به زبان ترکی نیز توجه داشتهاند و زبان مادری آنـان در مصر
مورد توجه دیگران قرار گرفته، و آثاری دربارۀ زبان قپچاقی
و به کتابهایی در باب تیراندازی، سوارکـاری، انساب
و فقـه به این زبان نوشته شده است (X/ ۷۱۷ EI۲,).
برکـۀ فقیه که چند بیتـی شعر ترکـی از او بازمانده است
و سیف سرایـی شاعر، نویسنده و مترجم گلستان به ترکی
قپچاقی از قپچاقیان اهل ادب مقیم مصر به شمار میروند
(کوپریلیزاده، همان، ۳۷۱-۳۷۳؛
جعفر اوغلو، ۱۴۰-۱۴۱/ II ؛ جودت،
۲۱۱ ؛ X/ ۷۱۷-۷۱۸ EI۲,).
ترکی جغتایی مرحلۀ پختگی
و کارآیی و باردهی زبان ترکی شرقی به شمار میرود
و در حقیقت در این مرحله است که میتوان زبان ترکی شرقی
و در واقع زبان ترکی را زبانی دارای ادبیات به شمار آورد.
نام این زبان برگرفته از نام جغتای دومین پسر چنگیزخان
است که فرمانروایی فرارود (ماوراءالنهر) به وی و پس از او به
خاندانش تعلق داشت و تیمور گورکان به آنان منسوب و وارث و جانشین
آنان بود (نک : ایرانیکا، V/ ۳۴۳-۳۴۷).
زبان ترکی جغتایی در
روزگار فرزندان تیمور رواج یافت. ترکی جغتایی
همانند دیگر زبانهای ترکی دورۀ اسلامی
سخت تحت تأثیر زبان و ادبیات فارسی بود و شمار واژگان فارسی
و عربی دخیل در فارسی در آن زبان اگر از واژگان ترکی بیشتر
نبوده باشد، کمتر هم نیست و شاید بتوان گفت بدون این واژگان دخیل،
سرودن شعر عروضی در اوزان گوناگون در آن زبان مقدور نبوده است. یانوس
اکمن مراحل ادبیات ترکی جغتایی را ۳ دوره دانسته
است: نخستین دوره را «پیش از کلاسیک» از آغاز تا
۸۷۰ ق/ ۱۴۶۶م (تاریخ تألیف
اولین دیوان ترکی امیرعلیشیر نوایی)،
دومین را «کلاسیک» از آن تاریخ تا
۱۰۰۸ق/ ۱۵۹۹م، و سومین
دوره یعنی «پس از کلاسیک» را از ۱۰۰۸
تا ۱۳۳۱ق/
۱۵۹۹-۱۹۱۲م («فرهنگ»، II/ ۹۹, III/ ۹۸؛ ایرانیکا، V/ ۳۳۹,۳۴۳-۳۴۷؛
«دائرةالمعارفدیانت»، ۱۶۹ VIII/ ؛ لوند، «علیشیر
نوایی»، I/ ۵۲).
به عنوان نخستین کسانی که پیش
از امیر علیشیر به ترکی جغتایی شعر سرودهاند،
میتوان از امیر سیفالدین بارلاس (دولتشاه،
۸۵) و ارسلان خواجه ترخان نام برد که چندانی از آثارشان باز
نمانده است (کوپریلی، «تحقیقات...[۱]»، II/ ۱۰۲).
امیرعلیشیر در مجالس النفایس (ص ۴۹،
۵۱) و محاکمة اللغتین (ص ۳۴) از شماری از
شاعران ترکی گوی چون سکاکی، حیدر خوارزمی، مقیمی،
یقینی، امیری، گدایی، اَتایی
بلخی، احمد و لطفی نام برده، و تنها لطفی را به سرودن قصاید
ماهرانه و غزلهای عاشقانه و صوفیانه ستوده است. لطفی مورد توجه
شاهرخ و سلطان حسین بایقرا بوده، و مثنوی گل و نوروز جلالالدین
طبیب و ظفرنامۀ یزدی را از فارسی به ترکی جغتایی
ترجمه کرده است (III/ ۲۹۱-۲۹۲ IA, X/ ۷۲۱; EI۲,؛ دوروکس، ۴۱).
از میان نام بردگان حیدر
خوارزمی مخزن الاسرار نظامی را به شعرترکیترجمه کرده(علیشیر،مجالس،۱۲۴؛
IA, III/ ۲۹۰-۲۹۱) وگدایی
مثنویی به نام دهنامه داشته که به بایسنقر میرزا تقدیم
کرده است و مثنوی دیگری به نام مناظرۀ بنگ و چاغر
(شراب) سروده است (دولتشاه، ۳۳۲-۳۳۳؛ «دائرةالمعارف
دیانت»، VIII/ ۱۷۱) و از یقینی
اثری به نام مناظرۀ تیر و کمان بازمانده است (همانجا؛ لوند، همان، I/ ۲۶-۲۷).
مرگ شاهرخ که کمابیش بر قلمرو پدر
تسلط یافته بود، به جنگ و ستیز میان شاهزادگان رقیب تیموری
انجامید و پس از ربع قرن کشاکش و نابسامانی، فرمانروایی
سلطان حسین بایقرا بر بخشی از آن قلمرو به پایتختی
هرات تحقق یافت و در آنجا آرامشی پدید آمد و این آرامش و
امنیت موجب توسعۀ اقتصادی و بهبود وضعیت اجتماعی و فرهنگی گردید
و هرات به کانون شکوفایی فرهنگی و هنری تبدیل شد.
از آن رو که درگیریهای گاه به گاه بیرون این محدودۀ کوچک
در تمامی سرزمینهای گشوده شده به دست تیمور ادامه داشت،
دانشمندان و هنرمندان و شاعران و نویسندگان از هر سو روی به هرات
نهادند و در جذب آن شخصیتها وزیر شاعر و با فرهنگ سلطانحسین،
امیرعلیشیر نوایی نقشچشمگیر داشت و در آنجا
و در آن دوران ادبیات واقعی جغتایی در جوار ادبیات
فارسی و با بهرهگیری از آن پدید آمد و به کمال رسید
(صفا، ۴/ ۳۰۲؛ براون، ۳/
۷۳۰-۷۴۴؛یگانیـانس،۳۲-۴۶؛حکمـت،«الـف»
ـ «لح»؛۳۴۹-۳۵۷/ I IA,؛ دوروکس،
۷-۱۲).
پیشاهنگ و سرآمد جغتایی
سرایان و جغتایینویسان این دوران خود امیرعلیشیرنوایی
است. وی به تقلید از منظومه سرایان فارسیزبان مانند نظامی،
امیر خسرو دهلوی، خمسهای در ۳۲ هزار بیت به
نامهای حیرت الابرار، فرهاد و شیرین، لیلی و
مجنون و سبعۀ سیاره (در برابر هفت گنبد) و سدسکندری سروده و دیوان
غزلیات خود را که خود مرکب از ۴ دیوان بود: «غرایب
الصغر»، «نوادر الشباب»، «بدایع الوسط» و «فواید الکبر»، خزائن المعانی
نامید؛ همچنین منطق الطیر عطار را با نام لسانالطیر به
ترکی ترجمه کرده است و به سبب تکمیل نفحات الانس جامی تذکرهای
به همان زبان به نام مجالس النفایس تألیف کرد و در این تألیف
از شیوۀ جامی در بهارستان و دولتشاه در تذکرةالشعرا سود جسته است (نک :
حکمت، مقدمه؛ «فرهنگ»، VI/ ۱۶۷-۱۶۸) و
کتابی بر ساخته به نام محاکمة اللغتین برای سنجش کارآیی
زبان فارسی با ترکی و به گمان خویش در آن برتری زبان ترکی
را بر فارسی به اثبات رسانده است و جالب اینکه ۶/
۶۲٪ واژگان همان کتاب، فارسی یا عربی دخیل
در فارسی است (نک : دوروکس، ۱۰-۱۱؛ نیز ایرانیکا،
V/ ۳۴۰). به هر حال آثار امیر علیشیر
نوایی که دیوانی هم به زبان فارسی دارد (سرودههای
فارسی او متوسط و ضعیف ارزیابی شده؛ نک : براون،
۷۴۲؛ صفا، ۴/ ۳۸۵)، به ویژه آثار
ترکی او در روزگار او و پس از وی در میان ترکی زبانان و
ترکیدانان حوزۀ ترکی جغتایی و در ایران و عثمانی مورد
توجه و اقبال بوده، و بدان سبب چندین فرهنگ برای فهم آثار او در عثمانی
و ایران فراهم آمده است (کوپریلی، همان،
۱۴۸-۱۴۹ II/ ۱۴۳,) که
مهمترین و معروفترین آنها بدایعاللغه اثر طالع ایمانی
هروی در اواخر روزگار صفویان و به ویژه فرهنگ سنگلاخ تألیف
میرزا مهدی خان استرابادی دبیر و وقایع نگار دربار
نادرشاهی است. استرابادی برای بیشتر واژگان کتاب از آثار
منظوم و گاه منثور امیرعلیشیرنوایی شاهد آورده است
(نک : محمدزادۀ صدیق، ۲۲- ۲۹؛ کلاوسن، جم ).
اگر چه علیشیر نوایی
چه در ترکی جغتایی و چه در فارسی شاهکاری خلق
نکرده، اما در پیدایش ادبیات ترکی چه در زبان ترکی
جغتایی و چه در زبان ترکمنی و ترکی عثمانی و آذربایجانی
نقش آشکار داشته، و ترک زبانان را در به کارگیری زبان خویش در
نوشتن و سرودن شعر تشویق و تحریض کرده است (براون،
۶۶۲؛ دوروکس، همانجا) و پس از او گویندگان هر ۴ شاخۀ زبان
ترکی از وی تقلید کردهاند. از نمایندگان ادبیات
کلاسیک ترکی جغتایی پس از امیرعلیشیر
باید از حامدی سرایندۀ مثنوی یوسف و زلیخا،
و سلطان حسین بایقرا که دیوان غزلیاتی ازو بازمانده
(گویا همه در یک وزن)، باید نام برد (نک : سام میرزا،
۱۴-۱۶؛ «دائرةالمعارف دیانت»، VIII/ ۱۷۲-۱۷۳؛
کوپریلی، «تحقیقات»، II/ ۱۴۴-۱۴۶).
ادبیات جغتایی در
هندوستان و در قلمرو شیبانیان در فرارود (ماوراءالنهر) تداوم یافت.
تیموریان نتوانستند در برابر شیبانیان ایستادگی
کنند و روی به سوی افغانستان و هندوستان نهادند. اینان بر قلمرو
تیموریان در آسیای میانه و ماوراءالنهر دست یافتند
و هرات در ۹۱۳ ق/ ۱۵۰۷م به دست آنان و
در ۹۱۷ق/ ۱۵۱۰م به دست صفویان
افتاد و از رونق بازماند، اما سمرقند و بخارا به کانون علم و فرهنگ تبدیل
شد. پادشاهان شیبانی مردمی ادب دوست و مأنوس با ادبیات
فارسی و عربی و ترکی بودند. شیبانیخان فاتح ماوراءالنهر
خود به ترکی جغتایی معیار (دیوانی) و گاه به
شیوۀ صوفیانۀ عامیانه از گونۀ سرودههای احمد یسوی شعر میسرود و از برادرزادهاش
عبیدالله خان نیز سرودههایی به فارسی و ترکی
جغتایی بر جای مانده است. در این ایام به تشویق
آنان چند متن تاریخی و دینی از فارسی به ترکی
ترجمه شد (کوپریلی، همان، II/ ۱۵۱-۱۶۲؛
«دائرةالمعارف دیانت»، VIII/ ۱۷۳-۱۷۴). اما
دولت شیبانیان چندان نپایید و در اواخر سدۀ
۱۰ق از هم پاشید و به ۳ امارت بخارا و خیوه و خجند
تقسیم و منحصر شد. در خان نشین خیوه ادبیات جغتایی
حیاتی نویافت (هیئت، سیری ...،
۱۰۵) و ابوالغازی بهادرخان
(۱۰۱۲-۱۰۷۴ق) که در
۱۰۵۴ق/ ۱۶۴۴م به فرمانروایی
رسیده بود، دو کتاب مهم تاریخی شجرۀ ترک و دیگر
شجرۀ تراکمه را به این زبان تألیف نمود. محققان نثر زیبا و یکدست
و روان او را در ترکی جغتایی ستودهاند و دورۀ او را
پس از کلاسیک ترکی جغتایی دانستهاند و برآناند که ادبیات
ازبکی در دهۀ سوم سدۀ ۲۰ م تداوم طبیعی ادبیات جغتایی
بوده است (نک : اولمز، ۳۱؛ دائرةالمعارف دیانت»، VIII/ ۷۵).
ظهیرالدین محمدبابر که به
سبب ناتوانی از برابر شیبانیان روی به هندوستان نهاده
بود، بخش بزرگی از آن سرزمین را تصرف کرد و در آنجا حکومتی بنا
نهاد که ۳ قرن پایدار ماند. سرزمین هند کوتاه مدتی به
کانون ادبیات جغتایی تبدیل شد. بابر خود بدان زبان شعر میسرود
و برخی او را بزرگترین شاعر زبان جغتایی پس از علیشیر
نوایی دانستهاند (قاباقلی، II/ ۶۳). او خاطرات خویش
را در کتابی به نام وقایع بابری یا بابرنامه به نثر روان
و شیرین جغتایی نوشته است و خاطرات او از منابع مهم تاریخی
روزگار وی به شمار میرود (دایرةالمعارف فارسی، ۱/
۳۵۸؛ II/ ۱۸۴-۱۸۵ IA,)؛
شاعرانی از هر سوی به دربار او کشانده شدند و در میان آنان، امیرخواجه
کلان متخلص به پناهی و میرم بک و میرزا ابراهیم جانی
از دیگران مشهورترند. بابر و پسرش میرزا کامران و تمامی شاعران
دربارش به ترکی جغتایی و فارسی شعر میسرودهاند. در
دورانهای بعد بایرام بیک قراقویونلو و پسر وی
عبدالرحیم خان در شعر از دنباله روان ومقلدان او به شمار میرفتند؛
اما در نیمۀ دوم قرن ۱۰ق ترکی سرایی از دربار تیموریان
(مغلان) هند رخت بر بست و چون زبان فارسی همواره زبان رسمی دربار تیموریان
بود، شعر فارسی نیز به پایمردی آنان در هند پا گرفت و
توسعه یافت (کوپریلی، همان، II/ ۱۶۶-۱۶۷؛
X/ ۷۲۲، EI۲).
شاخۀ غربی
ادبیات ترکی آناتولی
ـ عثمانی (نک : ه د، ترکیه).
ادبیات ترکمنی
همانگونه که اشاره شد، زبان ترکمنی
شاخۀ شرقی زبان ترکی غربی به شمار میرود و این
زبان به سبب همجواری چه از نظر واژگانی و چه از نظر ساختاری
تحت تأثیر قابل ملاحظۀ زبان ترکی شرقی قرار گرفته است. اگر چه داستانهای بسیاری
چون شاه صنم و غریب، یوسف و احمد، یوسف و زلیخا، و طاهر و
زهره به عنوان ادبیات شفاهی در میان ترکمنان رواج داشته، و نقل
و روایت میشده، اما این داستانها مربوط به ادبیات مشترک
شفاهی همۀ ترکان و ترک زبانان است، و ویژۀ زبان ترکمنی
نیست و نیز اگر چه شاعرانی ترکمن تبار بودهاند که به ترکی
جغتایی شعر سرودهاند، از جمله: محمد بایرام خان و پسرش عبدالرحیمخان
شاعران دربار بابریان هند، اما از آنان شعر یا نوشتهای به زبان
ترکمنی بازنمانده است (گلی، ۲۴۵؛ «دائرةالمعارف
آذربایجان[۲]»، IX/ ۴۰۸).
نخستین شاعر ترکمن که در واقع با
ظهور او زبان ادبی و ادبیات ترکمنی شکل گرفت و پدید آمد،
مختومقلی (مخدومقلی) فراغی (فراقی) است
(۱۸۳۳-۱۸۸۲م). سرودههای
مختومقلی که از شعر سنّت صوفیانه ـ عامیانۀ یسویان
و شعر جغتایی مایههایی برگرفته است، در اوزان
گوناگون عروضی سرده شده است و زبانیساده و روان، با مضامینیاجتماعی
ـ انتقادیوانسان دوستانه و روشنگرانه دارد (گلی،
۲۴۹؛ «فرهنگ»،VI/ ۱۱۲, VII/ ۴۹۶ ). او جایگاه ویژهای در
میان ترکمنان یافته بود و هنوز هم در میان ترکمنان و ترکزبانان
خراسانی (به ویژه درهگزی که به گویشی از زبان ازبکی
سخن میگویند)، رواج عام دارد و بخشیهای (خنیاگران)
ترکمن شعرهای او را با همراهی دوتار (ساز ترکمنی)
میخوانند (نک : وامبری،
۴۱۱-۴۱۲).
پس از مختومقلی شاعرانی
چون سیدی
(۱۷۷۵-۱۸۳۶م)، ذلیلی
(۱۷۹۵-۱۸۵۰م)، مسکین قیلچ
(۱۸۵۰-۱۹۰۶م) و دیگران به
زبان ترکمنی شعر سرودهاند و همگی آنان به شدت تحت تأثیر وی
بودهاند (گلی، ۲۴۶ بب ؛X/ ۷۲۷، EI۲).
از دیگر شاعران و داستان سرایان ترکمن بدین ترتیب میتوان
نام برد:
شاه بنده
(۱۷۲۰-۱۸۰۰م) مؤلف شاه بهرام، گل
و بلبل و صیاد و همراه؛ معروفی (به ترکمن: مقروپی،
۱۷۳۵-۱۷۹۵م) سراینده و راوی
داستان سیفالملوک و مدح الجمال؛ شیدایی
(۱۷۳۰-۱۸۰۰م) سرایندۀ گل و
صنوبر؛ ملانفس (به ترکمنی: نپس،
۱۸۱۰-۱۸۶۲م)، سرایندۀ زهره
و طاهر؛ محمود ولی کمینه
(۱۷۷۰-۱۸۴۰م) که آثار او مایۀ تندی
از طنز داشت («مجموعۀ آثار[۳]»، چ ۱۹۷۱م؛ «آثار
منتخب[۴]»، چ ۱۹۹۱م، در عشقآباد) و کورملا
(۱۸۷۲-۱۹۳۴م). اینان همگی
ادامهدهندۀ شیوه مختوم قلی بودهاند (گلی،
۲۵۵-۲۵۷؛ EI۲، همانجا).
در دورۀ حکومت شوروری،
ترکمنان تحت تأثیر ادبیات روسی، آذربایجانی، تاتاری
و ازبکی قرار گرفتند. از نویسندگان و سرایندگان این دوره
میتوان از کربابایف، دردی اف، قووشودف، ساریخانف، ککیلوف،
ایشانف و علیاف نام برد (هیئت، همان،
۲۸۱-۲۸۳؛ «دائرةالمعارف زبان»، VIII/ ۴۴۶).
مآخذ
در پایان مقاله. رحیم رئیسنیا
ادبیات ترکی آذربایجانی/
ارانی
در سدۀ ۵ ق
اغوزها به سوی خراسان سرازیر شدند و پس از غلبه بر سلطان مسعود غزنوی
بر سرزمین ایران تسلط یافتند و در سراسر این سرزمین
پراکنده شدند و گروههایی از آنان نیز به آذربایجان که به
سبب داشتن مرغزارهای پهناور برای زندگی ایلی و
چادرنشینی و گلهداری آنان مناسب بود، رفتند و مقیم شدند.
سپس جمعی از اینان راهسپار آناتولی شرقی و شاید
اران شدند. سلجوقیان که در رأس اغوزان مهاجم قرار داشتند، در ماوراءالنهر
پرورشِ ایرانی یافته، و فرهنگ و زبان ایرانی را پذیرفته
بودند. بنیانگذار آن خاندان طغرل بک به نیکی فارسی میدانست
و هنگامی که او به بغداد و نزد خلیفه رفت، عمیدالملک کندری
سخنان خلیفه را برای او به فارسی، و سخنان فارسی او را
برای خلیفه به عربی ترجمه میکرد، اگر چه عمیدالملک
ترکی نیز میدانست. به همین سبب او و جانشینانش
زبان فارسی را به عنوان زبان رسمی دربار و دیوان خویش
برگزیدند. اکثر آنان به ادبیات و شعر فارسی دلبستگی
داشتند و برخی از آنان نیز به فارسی شعر میسرودند و از
تمام دوران فرمانروایی آنان حتى جملهای و مصراعی که به
ترکی نوشته و سروده شده باشد، بازنمانده است. پس از آنان و تسلط کوتاه مدت
خوارزمشاهیان، مغولان مهاجم از راه رسیدند.
مغولان حتى در مغولستان نیز اقلیتی
بیش نبودند و بیشتر سپاه مغول را قبیلههایی تشکیل
میدادند که در جوار آنان میزیستند و با ظهور چنگیزخان
پس از ستیز و شکست و یا بدون ستیز به تابعیت او درآمدند.
بنابراین ترک زبانان بسیاری همراه مغولان راهی ایران
شدند و این ترکان نورسیده که شاید از مهاجران غز (اغوز) کمتر
نبودند، پس از انتخاب آذربایجان به عنوان مرکز حکومت (مراغه و تبریز)
ایلخانان، رهسپار و ساکن آن دیار شدند. با این همه، حمدالله
مستوفی که بخش جغرافیای نزهة القلوب را در سدۀ
۸ق تألیف کرده، تنها در مورد خوی نوشته است که آن را ترکستان ایران
خوانند، اما به سبب سفید چهرگی و خوب صورتی وختای نژادی
مردمش، ننوشته است که مردمش ترک زبان بودند. بیرون آن تنها مردم شهرک کوچک نیلان
(لیلان) را ترک خوانده، و دربارۀ طسوج که آن هم شهر کوچکی
بوده، نوشته است که مردمش از ترک و تاجیک ممزوجاند و دربارۀ کلنبر
که روستایی بوده، نوشته است مردمش از ترک و طالش ممزوجاند. او دربارۀ مراغه
نوشته است سفید چهره و ترکوش و زبانشان پهلوی معرب است (ص
۸۱- ۸۷)؛ به همین قیاس میتوان دریافت
ترکستان خواندن خوی بهسبب چهره و رنگ و روی بوده است و نه زبان. بنابراین
در روزگار او در تمام آذربایجان و موغان (مغان) و اران تنها مردم یک
شهرک ترک بودهاند و مردم یک شهرک مخلوطی از ترک و فارس، و مردم روستایی
دیگر مخلوطی از ترک و طالش بودهاند. جز این روحی اُنار
جانی نیز در سالهای آخر سدۀ
۱۰ق نمونههایی از زبان عامۀ شهر تبریز
به دست داده است که ترکی نیست.
با استناد بدین اسناد باید
بپذیریم که شمار ترک زبانان در عصر صفوی به سبب ورود ترکمانان
آناتولی که به جهت دوستداری و حمایت از مراد و مرشد خویش
در دورانی که فرزندان شیخ صفیالدین اردبیلی
را هوای پادشاهی بر سر افتاده بود و گریز از آزار عثمانیان
به شهرها و روستاهای آذربایجان مهاجرت کرده بودند، فزونی یافته،
و انبوه بومیان نیز ترک زبان شدهاند و این مهاجرت از سدۀ
۹ق آغاز شده و در سدۀ ۱۰ق به انجام رسیده، و نقطه اوج آن در سدۀ
۱۰ق بوده است. بنابراین هیچ نوشته و سروده و ادبیات
شفاهی عامیانۀ پیش از سدۀ ۹ق را نمیتوان به آذربایجان و اران اسناد کرد و آذربایجانی
یا ارانی نامید، و از این رو ارتباط داستان معروف دده
قورقود با ترکزبانان آذربایجان و اران در حد میراث مشترک همۀ
اغوزان (ترکمن، آناتولیایی و آذربایجانی و ارانی
و خراسانی) از روزگار زندگی نیاکانشان در آسیای میانه
است. اینکه محققان ترک آغاز ادبیات مکتوب آذربایجانی را
سدۀ ۷ ق انگاشتهاند، به کلی بیاساس است و سرایندگانی
چون حسن اوغلو که اسفراینی بوده (نک : دولتشاه،
۱۶۵؛ کوپریلی، همان، II/ ۲۴۵) و قاضی
برهانالدین سلطان سیواس و قاضی مصطفى ضریر ارزرومی
(کوپریلی، «تاریخ...[۵]»، II/ ۴۶؛ بانارلی،
۳۶۷-۳۷۲) و سولو فقیه سرایندۀ یوسف
و زلیخا و یوسف مداح سرایندۀ مثنوی
ورقا و گلشاه (نک : قهرمانف و دیگران،
۱۵۹-۱۶۷) و نیز سرایندۀ گمنام
داستان احمد حرامی (نک : خودییف، ۱۴۱-
۱۴۸؛ صفرلی،
۱۴۴-۱۵۳؛ حاجییف،
۹۲-۹۴) را نمیتوان آذربایجانی یا
ارانی به شمار آورد.
اگر چه محققان گاه به ویژگیهای
زبانی استناد میکنند، باید در نظر داشت که ویژگیهای
زبان ترکان آناتولی شرقی و آذربایجانی که اکثر اینان
از میان آن جماعت به ایران مهاجرت کردهاند، فرقی نداشته است.
آثار قاسم انوار (۷۵۷- ۸۳۸م) را که ملمّعی
ترکی و فارسی و نیز ملمعی گیلکی و فارسی
سروده است (نک : انوار، ۴۰۷- ۴۰۸)، نمیتوان
ادبیات آذربایجانی شمرد. حتى سرودههای سیدعمادالدین
نسیمی (نک : جلالی پندری، ۳ بب ؛ محمدزاده، مقدمه
بر دیوان...، ۵ بب ؛ قهرمانف، ۵ ff.) را با احتیاط میتوان
از اینگونه تلقی کرد و اگر در این اطلاق ذیحق باشیم،
او نخستین شاعر آذربایجانی سرا به شمار میآید و حبیبی
(سدههای ۹- ۱۰ ق) نخستین شاعر تمام عیار و بیشک
و ریب ترکی آذربایجانی است (ساممیرزا،
۳۵۷- ۳۵۸؛ تربیت،
دانشمندان...،۱۰۲، ۱۱۲؛ هیئت، سیری،
۱۹۹-۲۰۱؛ صفرلی،
۲۱۰-۲۱۵) و محمد فضولی
(۸۹۹-۹۶۳ق) که بغدادی نامیده شده
است و او را سرآمد شاعران روزگار خویش دانستهاند، به عربی و فارسی
و ترکی آذربایجانی/ ارانی شعر میسروده، و دیوان
ترکی و فارسی او بارها و نیز برخی از نوشتههای عربی
او منتشر شده است (کوپریلی، مقدمه بر...، ۳-۲۲؛ هیئت،
همان، ۲۰۸- ۲۱۵؛ کوپریلی، «تحقیقات»،
.II/ ۵۰۳ ff)، نخستین سرایندۀ مهم
آذربایجانی/ ارانی به شمار میرود. به شاه اسماعیل
بنیانگذار خاندان صفوی، دیوانی به زبان ترکی منسوب
شده است (نک : محمدوف، ۳۰۳-۳۱۳؛ پارسادوست،
۷۴۹-۷۷۵؛ آراسلی،۳۷-۵۱)
که اصالت آن مورد تردید قرار گرفته است.
از شاعران آذربایجانی سرای
عصر صفوی میتوان از محمد امانی از امرای قزلباش، معاصر
شاه طهماسب و شاه عباس اول (نک : همو، ۶۴-۶۸) و مسیحی
طبیب که در دربار شاه عباس و دربار بابریان هند حضور داشته است و
مثنویهای دانه و دام، زنبور عسل، ورقاو گلشاه از او بازمانده است
(همو، ۱۲۰-۱۳۰) و قوسی تبریزی،
همعصر صائب تبریزی را برشمرد (نک : صائب، ۶/
۳۴۲۹-۳۴۴۵،
۳۶۸۳). ساممیرزا (د ۹۷۵ق) در
تحفۀ سامی (جم ) بیش از ۱۰، و صادقی کتابدار
در مجمعالخواص (جم ) به ترکی شرقی، نزدیک به ۲۰
شاعر ترکیگوی را نام بردهاند، اما زبان همۀ آنان ترکی
آذربایجانی / ارانی نبوده است. شعر ترکی آذربایجانی
علاوه بر بهرهگیری فراوان از زبان و ادبیات فارسی (که در
واقع، در ادبیات شاخههای ۴ گانۀ ترکی در
دورۀ اسلامی به شمار میرود)، از آثار زبان ترکی جغتایی
و عثمانی نیز تأثیر بسیار پذیرفته است (نک : کوپریلی،
همان، II/ ۶۸؛ II/ ۱۴۲، IA). تألیف فرهنگهای
جغتایی در ایران و عثمانی و ترجمۀ آثار گوناگون
به این زبان خود نشانۀ بارز اثر زبان و ادبیات جغتایی در زبان و ادبیات
دو گروه اخیر است (نک : تربیت، ارغنون،
۱۱۲-۱۱۷؛ کوپریلی، همان، II/ ۶۹).
مرثیهسرایی یکی از مقولههای بارز ادبیات
آذربایجانی است. فضولی را با سرودنحدیقةالسعدا میتوانپیشگام
این فندر ادبیات آذربایجانی شمرد. حدیقةالسعدا
به نوعی ترجمۀ روضةالشهدای ملاحسین واعظکاشفی
است(قراخان،۹۱, ۱۴۳, ۲۲۴,
۲۳۶). پس از وی کسانی چون نظامالدین محمد
تورفارقانی، اشراق مراغی، تائب خویی، دخیل، راجی،
دلسوز، قُمری، صراف، پرغم و شکوهی راه وی را ادامه دادهاند
(قاسمزاده، ۶۲-۶۳, ۱۶۷؛ هیئت،
آذربایجان...، ۱/ ۹۴-۱۱۰). در این
دوران زبان ترکی آذربایجانی بیشتر برای بیان
احساس به کار رفته، و بدان شعر سروده شده است (نک : کوپریلی، همانجا؛
II/ ۱۴۳، IA) و آثار منثور در آن زبان بسیار
نادر بوده، و برای بیان موضوعات دینی، تاریخی،
علمی از زبان فارسی استفاده میشده است.
پس از سقوط خاندان صفوی و افشار،
خاننشینهای نیمه مستقلی در اران (که اینک قفقاز
نامیده میشد)، به وجود آمد و ادبیات مشترک ارانی ـ آذربایجانی
در آن سرزمین تداوم یافت (کوپریلی، همان، II/ ۶۳؛
آقبینار، ۳۲ ؛ ایرانیکا، III/
۲۵۲).
در این دوران از شاعرانی چون ملاولی ودادی (د
۱۲۲۴ق، نک : کوچرلی، ۱(۱)/
۱۴۳) و ملاپناه واقف (مق ۱۲۱۰ق، نک :
همو، ۱(۱)/ ۱۰۹) میتوان نام برد. این
هر دو از حمایتخان قراباغ برخوردار بودند، اما واقف توسط محمدبیک
جوانشیر برادرزادۀ خان کشته شد (نک : نواب، ۳-۴؛ مجتهدزاده، ۸-
۹). واقف که با گرایش به سادهنویسی و سودجستن از واژههای
زبان عامه و ابداع مضامین نو و پرداختن به مسائل اجتماعی و به کارگیری
طنز بر «ودادی» پیشیگرفته است، از چهرههای برجستۀ ادبیات
آذربایجانی ـ ارانی به شمار میرود و او را بنیانگذار
ادبیات نوین این زبان میدانند (نک : هیئت، همان،
۲/ ۹۷ بب ). پس از واقف، شاعرانی چون سالک (د
۱۲۵۸ه ق) که به فارسی و ترکی جغتایی
هم شعر میسرود (کوچرلی،۱(۱)/ ۲۴۸ بب )،
قاسمبک ذاکر (۱۲۷۱ق، نک : نواب،
۳۴-۴۰؛ مجتهدزاده، ۸۹-۱۰۴)
و نباتی(در آذربایجان) از مقلدان و پیروان او به شمار میروند
(خودییف، ۲۷۵، ۲۸۵).
در این روزگار شاعرانی چون
نشاط شروانی، شاکر شروانی، مهجور شروانی، عارف شروانی و
آقا مسیح شروانی شیوۀ کلاسیک شعر ترکی
آذربایجانی/ ارانی را ادامه دادند (نک : همو،
۲۳۹). پس از جنگ ایران و روس و تحمیل قراردادهای
گلستان (۱۲۲۸ق) و ترکمنچای
(۱۲۴۳ق) و جدایی قفقاز از ایران، شرایط
متفاوت جداگانهای در قفقاز و آذربایجان به وجود آمد. در قفقاز بر اثر
تسلط روسیه، وضعیت اقتصادی و اجتماعی و آموزشی
مناسبتری فراهم شد و روشنفکران قفقاز به امکانات بهتری برای
نشر آثار و عقاید خویش دست یافتند (قاسمزاده،
۱۲۸-۱۲۹؛ «تاریخ...[۱]»، IV/ ۳۹۷)
و چند نشریه به راه انداختند (میراحمدف،«تاریخ...[۲]»، II/ ۳۷۹-۴۱۸؛«تاریخ»،
V/ ۲۲۸-۲۳۵). از همان دوران، به
ویژه پس از انقلاب ۱۹۰۵م روسیه کاربرد زبان
ارانی (قفقازی) در نثر نیز آغاز شد و با تأثیرپذیری
از ادبیات روسی و ادبیات غربی به واسطۀ زبان
روسی، نمایشنامه و قصه و مقالات سیاسی و اجتماعی در
آن زبان پدید آمد. میرزا فتحعلی آخوندزاده
(۱۸۱۲- ۱۸۷۸م) از آغازگران این
راه بود (نک : آدمیت، ۳، ۳۲- ۶۸؛ مؤمنی،
۵-۵۴) و در شهرهای مختلف چند انجمن ادبی تشکیل
شد و وزیرف (۱۸۵۱-۱۹۲۶م)،
نریمانف و حقوردیف از همگامان آخوندزاده و از دنبالهروان او به
شمار میرفتند (قاسمزاده، ۱۳۶-۱۳۹؛
«تاریخ»، IV/ ۳۵۵-۳۵۶, V/ ۳۶۸-۳۷۲). میرزا
جعفر قراچه داغی از ناقلان شیوههای آنان به ایران و زبان
فارسی و ادامهدهندۀ راه آنان بوده است (نک : مؤمنی، ۴۳).
از همین دوران جدایی
زبان ادبی قفقازی (ارانی) و آذربایجانی آغاز شد و
زبان قفقازی اندکاندک با واژهها و مضامین و مفاهیم روسی
که آذربایجانیان با آن بیگانه بودند، انباشته شد (نک : قاسمزاده،
۱۵۶-۱۶۰؛ «تاریخ»، IV/ ۳۵۸-۳۶۰).
سیدعظیم شیروانی (د ۱۸۸۸م، نک :
رستموف،۵ ff. ؛ قاسمزاده،
۲۹۱-۳۱۸)، بهار شیروانی (د
۱۳۰۰ق، نک : ه د، ۱۳/
۹۹-۱۰۱)، میرزا شفیع واضح (د
۱۸۵۲م، نک : محمدزاده، مقدمه بر نغمهها، ۳-
۸)، جلیل محمدقلیزاده (د ۱۳۱۰ش، نک :
میراحمدوف، مقدمه بر...[۳]، ۵-۳۶) از چهرههای
برجستۀ این دوراناند. به ویژه پس از انقلاب
۱۹۰۵م روسیه که تسلط و سانسور دولت کاهش یافت،
نشریات بیشتری با شرایط بهتر و آزادانهتری در
قفقاز به راه افتاد، از جمله میتوان از نشریههای فیوضات
در باکو، ملانصرالدین در تفلیس و حیات، تازه حیات، ترقی
و ... نام برد (نک : همو، «تاریخ»،II/ ۳۷۹ ff. ).
با آغاز انقلاب اکتبر ۱۹۱۷م، کوتاه مدتی تسلط روسیه
در بخشی از سرزمینهای اشغال شده از جمله قفقاز (اران) از میان
رفت، انگلیسیها و عثمانیان در آن
سرزمین حضور یافتند و در
قفقاز جمهوری جداگانهای تشکیل شد و شگفت آنکه بدون هیچگونه
اصالت و اساسی این جمهوری نوبنیاد را آذربایجان نامیدند
و روسیه اندکی بعد همۀ سرزمینهای رها شده از جمله قفقاز را تصرف نمود، اما درصدد
اصلاح آن نام جعلی برنیامد و عنوان جمهوری آن نیز که اینک
هیچگونه استقلال نداشت، باقی ماند.
با تسلط سوسیالیستها بر
قفقاز و دست یافتن رضاشاه پهلوی بر پادشاهی ایران، ارتباط
دو سوی ارس به کلی قطع شد و به تبع آن زبان کمابیش مشترک آذربایجان
و اران به دو شاخۀ کاملاً متمایز تبدیل شد؛ به ویژه در عرصۀ ادبیات،
در آذربایجان شوروی ادبیات در تمام جنبههای آن ادامه یافت
و آثار ارزشمندی در شعر و نثر تولید گردید و حسین جاوید،
عزیر حاجی بیگف، محمد سعید اردوبادی و ... از نخستین
چهرههای برجستۀ ادبی و هنری جمهوری نامستقل آذربایجان بودند. در
ایران سیدابوالقاسم نباتی شیوۀ واقف را ادامه
داد (خودییف، ۲۸۵؛ هیئت، آذربایجان...،
۱/ ۱۱۹؛ کوچرلی، ۱(۲)،
۵۳۳ بب ) و کسان دیگر چون محمدباقر خلخالی (د
۱۳۱۶ق) که منظومۀ ثعلبیۀ او معروف است
(همو، ۲(۲)/ ۲۲۸-۲۵۶)، حاج مهدی
شکوهی (نک : مصدق[۴]، سراسر اثر)، میرزا علی خان لعلی
(هیئت، همان، ۱/ ۱۲۲-۱۲۷) و دیگران
به سرودن شعر ترکی آذربایجانی ادامه دادند و بیشتر آنان
از دنبالهروان واقف به شمار میرفتند. با روی کار آمدن رضاشاه پهلوی
نشر آثار ترکی در ایران ممنوع و به نوحه و مرثیه منحصر گردید.
پس از شهریور ۱۳۲۰، کوتاه مدتی این
مشکل رفع شد و اندکی بعد حکومت خودمختار آذربایجان تحت حمایت
ارتش سرخ در آذربایجان اقتدار یافت و این دولت کوشید زبان
جمهوری آذربایجان را در آذربایجان ایران رواج دهد، اما به
سبب بیگانگی مردم با آن زبان و عدم درک و هضم آن از سوی مردم و
نااستواری آن دولت و فروپاشیدنش، توفیقی نیافت.
منظومۀ معروف حیدر بابایه سلام شهریار یگانه اثر ادبی
زبان آذربایجانی و شاهکار بدیع آن به شمار میرود که در
عصر محمد رضا شاهی سروده شد و نشر یافت (نک : فردی، ۷).
دنباله روان شهریار و یا در حقیقت دنباله روان منظومۀ او
آثار قابل قبولی در این زبان خلق کردند. پس از انقلاب اسلامی ایران
محدودیتهای عصر پهلوی به کلی از میان رفت و نشر
مجلات و کتب به زبان آذربایجانی آغاز شد، اما کمتر کسی راه شهریار
را پیمود و دستاندرکاران بر آن شدند که زبان قفقازی (جمهوری
آذربایجان) را که بیش از ۵۰٪ از واژگان و مقولات و
ساختار آن با زبان آذربایجانی بیگانه است،رواج دهند، بدین
سبب با اقبالی از سوی مردم مواجه نشدند و اثر مهم و قابل قبولی
نیز پدید نیامده که بتوان آن را آذربایجانی نامید.
III. دورۀ معاصر
برای ادبیات معاصر
ترکمنستان و آذربایجان/ اران، نک : بخش II همین مقاله؛ برای
ادبیات معاصر ترکیه، نک : ه د، ترکیه.
مآخذ
آدمیت، فریدون، اندیشههای
میرزافتحعلی آخوندزاده، تهران، ۱۳۴۹ش؛ آراسلی،
حمید، «رازهایی در دل تاریخ اثرینین مؤلفی
فیروز منصوری یه آچیق مکتوب»، وارلیق، مهر
۱۳۶۰ش؛ ابن بطوطه، محمد، سفرنامه، ترجمۀ
محمدعلی موحد، تهران، ۱۳۵۹ش؛ احمد یسوی،
دیوان حکمت، به کوشش رسول اسماعیلزاده دوزال و دیگران، تهران،
۱۳۷۹ش؛ ارانسکی، ا. م.، مقدمۀ فقهاللغۀ ایرانی،
ترجمۀ کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۸ش؛ امیر علیشیر
نوایی، مجالس النفایس، به کوشش علیاصغر حکمت، تهران،
۱۳۶۳ش؛ همو، محاکمة اللغتین، ترجمۀ
تورخان گنجهای، تهران، ۱۳۲۷ش؛ انوار، قاسم، کلیات،
به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۳۷ش؛
بارتولد، و.، اورته آسیا تورک تاریخی حقنده درسلر، استانبول،
۱۹۲۷م؛ براون، ادوارد، از سعدی تا جامی، ترجمۀ علی
اصغر حکمت، تهران، ۱۳۵۱ش؛ پارسادوست، منوچهر، شاه اسماعیل
اول، تهران، ۱۳۷۵ش؛ تربیت، محمدعلی، ارغنون،
به کوشش غلامرضا طباطبایی مجد، تبریز،
۱۳۷۳ش؛ همو، دانشمندان آذربایجان، تهران،
۱۳۱۴ش؛ تفضلی، احمد، تاریخ ادبیات ایران
پیش از اسلام، به کوشش ژاله آموزگار، تهران، ۱۳۷۶ش؛
جلالی پندری، یدالله، زندگی و اشعار عمادالدین نسیمی،
تهران، ۱۳۷۲ش؛ جوینی، عطاملک، تاریخ
جهانگشای، به کوشش محمد قزوینی، لیدن،
۱۳۲۹ق/ ۱۹۱۱م؛ حکمت، علیاصغر،
مقدمه بر مجالس النفایس (نک : هم ، امیر علیشیر نوایی)؛
حمدالله مستوفی، نزهةالقلوب، به کوشش لسترنج، تهران،
۱۳۳۱ق/ ۱۹۱۳م؛ خانلری، پرویز،
تاریخ زبان فارسی، تهران، ۱۳۶۶ش؛ خودییف،
نظامی، آذربایجان ادبی دیلی تاریخی، به
کوشش حسین شرقی سوی تورک، تهران،
۱۳۷۷ش؛ دایرةالمعارف فارسی؛ دکره، فرانسوا،
مانی و سنت مانوی، ترجمۀ عباس باقری، تهران، ۱۳۸۳ش؛ دولتشاه سمرقندی،
تذکرةالشعرا، به کوشش محمد رمضانی، تهران، ۱۳۳۸ش؛
رشیدالدین فضلالله، جامعالتواریخ، به کوشش محمد روشن و مصطفى
موسوی، تهران، ۱۳۷۳ش؛ روشن، محمد و مصطفى موسوی،
تعلیقات بر جامع التواریخ (نک : هم ، رشیدالدین فضلالله)؛
سام میرزا، تحفۀ سامی، به کوشش رکنالدین همایونفرخ، تهران، انتشارات
علمی؛ صائب تبریزی، دیوان، به کوشش محمد قهرمان، تهران،
۱۳۷۰ش؛ صادقی، علیاشرف، «نسخه برگردان دیوان
لغات الترک»، نامۀ بهارستان، ۱۳۸۳ش، س ۵، شمـ
۱-۲؛ صادقی کتابدار، تذکرۀ مجمع الخواص،
ترجمۀ عبدالرسول خیامپور، تبریز، ۱۳۲۷ش؛
صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران،
۱۳۶۳ش؛ فردی، اصغر، مقدمه بر کلیات ترکی
شهریار، تهران، ۱۳۷۱ش؛ کوپریلی، فؤاد،
تورک ادبیاتی تاریخی، استانبول،
۱۹۲۶م؛ همو، مقدمه بر کلیات فضولی، استانبول،
۱۳۴۲ق؛ کوچرلی، فریدون، آذربایجان ادبیاتی
تاریخی ماتریا للاری، باکو،
۱۹۲۵- ۱۹۲۶م؛ گلی، امینالله،
سیری در تاریخ سیاسی ـ اجتماعی ترکمنها،
تهران، ۱۳۶۶ش؛ گنجهای، تورخان، سه مقاله، لندن،
۱۹۹۸م؛ مجتهدزاده، محمد، ریاض العاشقین،
استانبول، ۱۳۲۸ق؛ محمدزاده، حمید، مقدمه بر دیوان
[فارسی] نسیمی، باکو، ۱۹۷۲م؛ همو،
مقدمه بر نغمههای میرزا شفیع واضح، باکو،
۱۹۸۷م؛ محمدزادۀ صدیق، حسین، مقدمه بر
دیوان ترکی ابوالقاسم نباتی، تبریز،
۱۳۷۲ش؛ مؤمنی، باقر، مقدمه بر تمثیلات فتحعلی
آخوندزاده، ترجمۀ میرزاجعفر قراجه داغی، تهران،
۱۳۴۹ش؛ ناطق، ناصح، بحثی دربارۀ زندگی
مانی و پیام او، تهران، ۱۳۵۷ش؛ نواب، میرمحسن،
تذکرۀ نواب، باکو، ۱۹۱۳م؛ وامبری، آرمینیوس،
سیاحت درویشی دروغین در خانات آسیای میانه،
ترجمۀ فتحعلی خواجه نوریان، تهران، ۱۳۶۵ش؛
هیئت، جواد، آذربایجان ادبیات تاریخینه بیرباخیش،
تهران، ۱۳۵۸ش؛ همو، سیری در تاریخ زبان
و لهجههای ترکی، تهران، ۱۳۶۵ش؛ یگانیانس،
لیدیا، «میرعلیشیر نوایی و عصـر او»،
مجلۀ دانشکدۀ ادبیات تبریز، ۱۳۲۷ش، س ۱،
شمـ ۵؛ نیز:
Akpınar, Y., Azeri edebiyatı
araştırmaları, Istanbul, ۱۹۹۴; Ārāslı, M., XVII-XVIII Asr Āzarbāyjān
adabiyyātı tārixi, Baku, ۱۹۵۶; Arat, R. R., Eski Türk şiiri,
Ankara, ۱۹۹۱; Atalay, B., introd. Divanü
Lugat-it-türk, Ankara, ۱۹۹۸-۱۹۹۹; Āzarbāyjān Sovet
ensiklopediyāsı, Baku, ۱۹۷۶-۱۹۸۷; Āzarbāyjān tārixi,
ed. F. Q. Maqsodov et al., Baku, ۲۰۰۰-۲۰۰۱; Banarlı, N. S., Türk
edebiyatı tarihi, Istanbul, ۱۹۷۱; Barthold, W.W., «Kutadgu biliğºin
zikrettigi Buğrakan kimdit?», Kutadgu biliğ, Wien; The Book of Dede Korkut,
tr. F. Sümer. et al, London, ۱۹۷۲; Boratav, P. N., ۱۰۰ Soru da
Türk halk edebyatı, Istanbul, ۱۹۷۳; Caferoğlu, A., Türk dili tarihi, Istanbul,
۱۹۷۰- ۱۹۷۴; Cevdet, K., Örnekli Türk edebiyatı
tarihi, Ankara, ۱۹۹۵; Clauson, G., An
Etymological Dictionary of Pre-thirteenth Century Turkish, Oxford, ۱۹۷۹; Czaplicka, M. A., The Turks
of Central Asiain History and at the Present day, London/ New York, ۱۹۷۳; Dankoff, R, introd. Wisdom
of to Yalglary (Kutadgu bilig), Chicago/ London, ۱۹۸۳; Dede Korkut Kitabı, ed. M. Ergin, Ankara, ۱۹۸۹; Devereux, R., introd. and
nots on Muhākamat al-lughatin, Leiden, ۱۹۶۶; EI۲;
Ekiz, O. N. et al., İslamiyet öncesi Türk edebiyatı, Istanbul, ۱۹۸۶; Genc, R., Kasgarlı
Mahmud’a gore XI. yüzyılda Türk dūrnyası, Ankara, ۱۹۹۷; Güzel, A. R., Dini-Tasavufi
Türk edebiyatı, Ankara, ۲۰۰۴; Hacıyev, T., Āzarbāyjān adabi
dili tārixi, Baku, ۱۹۷۶
- ۱۹۸۷; Has Hacib, Y., Kutagu
bilig, metin, ed., R. R. Arat, Istanbul, ۱۹۴۷; IA; Iranica; Kabaklı, A., Türk edebiyatı,
Istanbul, ۱۹۶۶; Kafes Oğlu, İ., Türk
milli kültürü, Ankara, ۱۹۷۷; Karahan, A. K., Kültür
bakanliğı yayıları, Istanbul, ۱۹۴۹; Kaşgarlı, M., Divanu lügat-it türk, tr. A. Çiçekli, Istanbul, ۱۹۷۰; Kitabı-Dede Qorgud,
eds. and introd. F. Zoynalov and S. Alizade, Baku, ۱۹۸۸; Köprülü, F., Edebiyat araştırmaları,
ed. O. Köprülü, Istanbul, ۲۰۰۴; id., Türk edebiyat tarihi, ed. O. F.
Köprülü and N. Pekin, Istanbul, ۱۹۸۱; id., Türk edebiyatında ilk mutasaviflar,
ed. O. Köprülü, Ankara, ۱۹۷۶; Levend, A., Ali Sir Nevai, hayatı, sanatı,
ve kisiliği, Ankara, ۱۹۶۵; id., Türk edebiyatı
tarihi, Ankara, ۱۹۸۸; Mahmatof, «Şah İsmail he
Tainin edebi tesiri», Journal of Turkish Studies, ۱۹۸۳; Meydan Larousse ; Mirahmadov, A., Āzarbāyjān
adabiyyātı tārixi, Baku, ۱۹۶۰; id. and T. Hasanzāda,
introd. Asarlari, J. Mammad quli zāda, Baku, ۱۹۸۳; Müsaddiq, M., Mirza Mehdi
Šükuhi, Baku, ۱۹۸۸; Ölmez, Z. K., introd.
Seçre-i terakime Ebulgazi Bahadurhan, Ankara, ۱۹۸۶; Orkun, H. N., Eski Türk yazıtları,
Ankara, ۱۹۸۷; Ǒgel, B., Türk
mitolojisi, Ankara, ۱۹۸۹; Pekolcay; N., İslam
Türk edebiyatı, Istanbul; Qahramānov., J., introd. Asarlari I. Nasimi,
Baku, ۱۹۷۳; id et al. introd. Yusif va
Züleyxā, M. Zarir, Baku, ۱۹۹۱; Qāsımzāda, «XIX Asrin birinji yārısırldā adabiyyāt», Āzarbāyjan adabiyyāt tārikhi, ed. S. Vurğun et al., Baku, ۱۹۶۰, vol. II; Rustamov, S., S. A. Shirvāni
asarlavlaittin nashri tārikhindar, Baku, ۱۹۶۷; Safarli, A. and X. Yasifov, Qadim va Orta asrlar
Āzarbāyjān adabiyyātı, Baku, ۱۹۹۱; Sepetçioğlu, N.,
Türk destanları, Istanbul, ۱۹۷۲; Sümer, F., Oğuzlar, Istanbul,
۱۹۸۰; Tekin, T., Orhun yazıtları,
Ankara, ۱۹۸۸; Togan, Z. V., Oguz destanı,
İstanbul, ۱۹۸۲; Türk dili ve edebiyatı
ansiklopedisi, Istanbul, ۱۹۷۶-۱۹۸۶; Türkiye diyanet vakfı İslām
ansiklopedisi ; WNGD, ۱۹۷۴.