آخرین بروز رسانی : دوشنبه
6 آبان 1398 تاریخچه مقاله
جِناس، یا تجنیس، تجانس،
مجانست (در لغت به معنی همگونی و مشابهت)، نیز عطفِ رَجَز، در
اصطلاح بلاغت، یکی از صنایع برجسته و موسیقی آفرین
بدیع لفظی، به معنای آوردنِ واژههایی همگون در لفظ
، با معناهایی ناهمگون. برای مثال در این بیت فردوسی
«خرامان بشد سوی آب روان / چنان چون شده باز یابد روان» (چ ژول مُل،
۴۰۵، بیت ۱۱۲۲)، واژۀ
«روان» دوبار به شکلی همگون در دو معنیِ جاری و جان به کار رفته
است.
ابن معتز (د ۲۹۶ق /
۹۰۹م) مینویسد: دو نکتۀ بدیعیِ
جناس و مطابقه از ابتکارات متأخران نیست و ادیبانِ متقدم این دو
را میشناختهاند (ص ۲)؛ اما ابنرشیق (د
۴۵۶ق / ۱۰۶۴م) بر آن است که گذشتگان،
اصطلاح تجنیس را نمیشناختند و رُؤبة بن عَجّاج، (شاعر قرن ۲ق /
۸ م)، جناس را «عطف رَجَز» نامیده است (۱ /
۳۳۱). برخی از محققان جناس را پدیدهای ادبی
دانستهاند که مبتکرانش ساکنان شرق نزدیک، بینالنهرین و مصر
بودهاند (بَیتزِل، ۵). از اصمعی (د ۲۱۶ق /
۸۳۱ م) هم نقل شده است (نک : تاج ... ، ذیل جنس؛ مدنی،
۲۳) که لفظ جنس به این معنا، و مشتقات آن نه عربی، که غیرعربی
و برساخته (مولّد) بهشمار میآید.
تمامی اقسامی را که از جناس
در تاریخ ادبیات برشمردهاند، میتوان به ۳ گروهِ کلّی
تقسیم کرد: ۱. جناس تام، که در آن، دو لفظ آشکارا به هم شبیهاند،
همچون دو لفظِ «روان» در بیت پیشین؛ ۲. جناس غیر
تام، که در آن، دو لفظ شبیهِ هماند، اما یکی از آن دو، چیزی
کم یا زیاد دارد، همچون دو لفظِ «نام» و «نامه»؛ ۳. جناس مطلق،
که در آن، دو لفظ یا عبارت به گونهای شگفت و نهان، همجنس به نظر میرسند،
گرچه همشکل نیستند (نک : دنبالۀ مقاله)؛ چنانکه شاملو میگوید:
«با چشمانی از سؤال و عسل و رخساری برتافته از حقیقت و باد»
(شکفتن ... ، ۲۹) که در اینجا «سؤال» و «عسل» به طرزی
مرموز با هم شبیهاند و کلام از این همسانی، زیبا شده
است.
اکنون سخن از جناس را در دو گفتار به پیش
میبریم: الف ـ مبانی جناس؛ ب ـ اقسام جناس.
الف ـ مبانی جناس
این گفتار شامل ۷ بخش است
که در بخشهای ۱-۵ به جناس از نظرِ چیستی و مفهومشناسی،
و در بخشِ ۶ از لحاظ زیباییشناسی، و در بخشِ
۷ از دید روانشناسی و جامعهشناسی پرداخته شده است:
۱. ضرورت وجود دو واژۀ صریح
برای تحققِ جناس، دستکم به دو
واژه (دو رکن جناس / دو کلمۀ متجانس) نیاز است و اگر از یک واژه، دو معنی به ذهن
متبادر شود، بیگمان جناس نیست، اگر چه ممکن است ایهام (ه م)
باشد.
بنابراین، جناس همان لفظ «مشترک»
نیست و فقط آنگاه که لفظی مشترک، در متنی یگانه، دوبار،
و هر بار در یکی از دو معنای مشترکش به کار رود، جناس محقق میشود،
از این رو، «جناسِ مقلوبِ مستوی» را به سبب تکرار نشدنِ رکنِ دوم، نباید
جناس دانست؛ این جناس را در جملههایی گزارش کردهاند که میتوان
آنها را باری دیگر، از آخر به اول خواند. مثال همیشگیِ این
گونه جناس، این است: «شو همره بلبل به لب هر مهوش / شکر بترازوی ]به
ترازوی[ وزارت برکش»؛ و مثالهایی دیگر: « ... رَبَّکَ
فَکَبِّرْ» (مدثر / ۷۴ / ۳)؛ « ... کُلٌ فی فَلَکٍ ... »
(یٰس / ۳۶ / ۴۰) و «سنان بن اَنَس». لیکن
هر یک از این جملهها فقط یک بار آمدهاند و همجنسِ آنها آورده
نشده، و در هر دو صورت معنی آنها یکی است. بیگمان میتوان
میان دو جزءِ « رَبَّکَ» و «فَکَبِّر»، «کلٌ فی» و «فَلک»، «ترازو» و
«وزارت»، «سنان» و «انس» به جناس اقتضاب باور داشت، اما جناسی در خود گزاره
نیست (نک : تجلیل، ۳۷- ۳۹؛ شمیسا، چ
۱۳۶۸ش، ۳۹- ۴۹).
۲. جناس در واژههای محو
اگر با آوردن یک لفظ، لفظ همگون دیگری
(نه معنایی دیگر) به ذهن تبادر کند، «جناس اشاره» نامیده
میشود (طیبی، ۴۰۸)؛ چه، در اینجا لفظ
دوم را به اشاره مشخص کردهاند، نه به صراحت (تفتازانی، المطول،
۴۴۹؛ ابنرشیق، ۱ / ۳۳۲؛ حسینی،
۱۰۹). بدین سان، ترکیبِ «نخْسوزن» در این
جمله از لطایف عامیانۀ امروز: «او میوه را دوست دارد، نخْسوزن سیب را» جناس اشاره
است، گر چه فقط یک بار به کار رفته است، زیرا ترکیبِ «نخسوزن» یادآورِ
کلمۀ «مخصوصاً» در ذهن است که از نظر صوتی و آوایی با یکدیگر
همگوناند (= جناس شبه اشتقاق). در عربی برای جناس اشاره، به این
بیت استناد کردهاند: «حُلِقَت لِحیةُ موسى بِاسمِه / و
بِهٰرونَ [ هارون] اذا ما قُلِبا = ریش موسى را با نامش [موسى = تیغ]
و با مقلوبِ هٰرون [= نوره] میتراشند»؛ زیرا نامِ موسى یادآورِ
معنی دیگر موسى (تیغ) است و با آن جناس تام دارد، و هٰرون
نیز با مقلوب خود (نوره) به جناس قلب، متجانس است، لیکن الفاظ دوم
(موسى [در معنی تیغ]، و نوره) به صراحت در سخن نیامدهاند، بلکه
به آنها اشاره شده است (تفتازانی، همانجا؛ مدنی، ۶۴؛ تجلیل،
۵۳). همچنین در جملۀ «ای حمزه، نامت در دهان و
قلبت آشکار است» حمزه با خَمره (= شراب، آب دهان) و جَمره (= شعله، آتش در دل)
جناس اشاره دارد، زیرا لفظ حمزه، آن دو لفظ دیگر را در ذهن حاضر میکند.
بر بنیاد نقلِ سُبکی، برخی این جناس را «جناس رساله» نامیدهاند
(۲ / ۲۹۲). نویری جناس اشاره را «جناس معنی»
(۷ / ۹۷)، و صفدی آن را «جناس معنوی» نام نهاده است
(ص ۳۴).
گفته شد که در جناس اشاره، یک رکن
آشکار است، اما در «جناسِ اضمار» هیچیک از دو رکن را به صراحت ذکر نمیکنند
و هر دو لفظ آن را فقط به اشاره و کنایه میتوان فهم کرد؛ چنانکه بگویند:
«و قَلبُه قَسوةً یَحکی ابا اوسٍ» (قلب او از سختی، یادآور
ابو اوس است)، زیرا نام پدر اوس، حُجر بوده است و با تبادر آن به ذهن، حَجَر
(= سنگ) را خواستهاند. پس حُجر (پدر اوس) و حَجَر (سنگ) متجانساند، اما هیچکدام
در سخن نیامدهاند و به هر دو اشاره کردهاند.
گرکانی برای جناس اضمار در
زبان فارسی به این بیت استناد کرده است (ص
۲۱۷): «احتمال نیش کردن، واجب است از بهر نوش / حمل کوه بیستون
با یاد شیرین بار نیست» (سعدی،
۴۵۴)؛ که در آن شاعر یکی از دو رکنِ تجنیس را
ذکر کرده (شیرین در مصراع دوم)، اما رکن دیگر (شیرین)
را در ضمیر خویش اندیشیده، و با لفظِ «نوش» به آن اشاره
کرده است؛ لیکن این مثال را در اصطلاح، نه جناس اشاره میتوان
دانست و نه اضمار، گر چه با هر دو قرابتی دارد؛ زیرا در جناس اضمار هیچیک
از دو رکن را ذکر نمیکنند و در این بیت، به یکی از
دو رکن، اشاره شده است؛ همچنین در جناس اشاره، اگر چه به یکی از
دو لفظ متجانس اشاره میکنند، لیکن باید این لفظ با آن
لفظ متبادر شده، به گونهای همجنس باشد؛ اما در مثال گرکانی، لفظِ نوش
با لفظ شیرین، جناسی ندارد.
برای این دو گونه صنعت در
بدیع معنوی ــ که آن را «ایهام تبادر» نیز نامیدهاند
(نک : شمیسا، همان چ، ۱۰۶-۱۰۷) ــ میتوان
مثالهایی زیبا در ادبیات پارسی یافت؛ سعدی
در گلستان میگوید: « ... سیاهی داشت نام او خصیب
... ؛ مُلکِ مصر به وی ارزانی داشت»؛ خصیب، یادآورِ «خصب»
(= ارزانی) است که با «ارزانی داشت» متشابه است. در آخرین تحلیل
باید نظر محققانی را تأیید کرد که هر دو جناس اشاره و
اضمار را از اقسام بدیع معنوی شمردهاند (نک : هاشمی،
۴۰۳)؛ گر چه نمیتوان نقش الفاظ را در آن دو به کلی
نادیده گرفت.
۳. ضرورت وجود دو معنی
متفاوت
نفس تکرار دو لفظ ، جناس نیست و
باید از این تکرار، دو معنی هم بخواهند. بدینسان، تکرارِ
واژۀ «نیست» در این مصراع از حافظ: «در سراپای وجودت هنری
نیست که نیست» (غزل ۷۳، بیت ۱۲)، ممکن
است «تکریر» (نک : شمسقیس، ۳۰۴؛ کاشفی،
۹۲؛ مغربی، ۴ / ۴۱۲)، یـا «تردید»
(ابنرشیق، ۱ / ۳۳۳) باشد، اما جناس نیست. همین
طور است تکرار «اصل» در این مصراع از مولوی: «که اصل اصل اصل هر ضیایی»
( کلیات ... ، غزل ۲۷۰۷) که برای تأکید
است (نک : دسوقی، ۴ / ۴۱۲). همچنین تصدیر
(سبکی، ۲ / ۲۹۳) یا تکرارهای دیگر
(اعاده) را که بیدلیل محقّق میشود (مغربی، ۴ /
۴۱۹؛ خطیب، «الایضاح»، ۴۱۹)، یا
به علتِ اشتباه رخ مینماید، نباید جناس دانست. همین گونه
است با هم آوردن واژههایی متفاوت و متجانس ولی هممعنی
که نمیتوان جناسشان پنداشت، ابن قتیبه ترادفِ ۴ واژۀ هم
معنای مُشلّ و شلول و شُلشُل و شَول (به معنی چابک) را در بیتی
از اعشى (ه م) بیهوده دانسته، و آن را از بابِ تجنیس، تحسین
نکرده است (ص ۹۶). گاهی ادیبان تکراری را که چیزی
از حیث لفظ اضافه دارد، زیبا شمردهاند و آن را «جناس ترجیع»
نام نهادهاند (نک : سبکی، همانجا) همچون تکرار دو عبارت «بهم» در «اِنَّ
رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبیرٌ» (عادیات /
۱۰۰ / ۱۱؛ نک : تجلیل، ۵۹).
لیکن اگر لفظی یگانه،
یک بار در معنی حقیقی خود به کار رود و دیگر بار در
معنی مجازی، میتوان آنرا جناس به شمار آورد، چنانکه برخی
آن را «جناس تام تصویری» (فضیلت، ۳۰) یا
«جناس تام ادّعایی» یا «جناس تام معموله» (شمیسا، چ
۱۳۸۶ش، ۵۰) نامیدهاند؛ مانند «سنگ» در
این بیت: «ای خوشا آمدن از سنگ [= جمود] بُرون / سَرِ خود را به
سَرِ سنگ [در معنی حقیقی] زدن» (اخوان ثالث، ۸۶)؛ و
«هستی» در بیتِ «بیا که ما سَرِ هستیّ [= خودبینی]
و کبریا و رعونت / به زیر پای نهادیم و پای بر سَر
هستی [جهان]» (سعدی، ۶۰۵). بدینسان، میتوان
گفت تکرار واژه با معنایی عمیقتر جناس است (ریچاردز،
۱۸۱).
۴. جناس در گفتار و نوشتار
دو واژۀ متجانس باید
در «لفظ» به هم شبیه باشند و قید لفظ، در اینجا، همزمان هم به
گفتار و هم به نوشتار اشاره دارد. به بیانی دیگر، جناس هم صنعتی
است موسیقایی و هم خوشنویسانه و بدینسان، «شراب» و
«شرار» با هم متجانساند، چون از لحاظ شنیداری همگوناند، و «بوسه» و
«توشه» نیز با یکدیگر جناس دارند، چون نوشتارشان به هم میماند.
گفتنی است که برخی صنایع بدیعی و از جمله جناس را
فقط بحثی در باب مسموعات دانستهاند، نه از مکتوبات (نک : شمیسا،
همان چ، ۳۹-۴۰).
بزرگان دانش بلاغت، به حقیقت،
جناس را به «مانند یکدیگر بگفتن و نبشتن» (رشید وطواط، ۵)
و تماثل «در کتابت و قرائت» (معزی، ۱۱۵؛ رامی،
۵) تعریف کردهاند و بر حضور جناس در مسموعات و مکتوبات صحه گذاشتهاند
(شمیسا، همان چ، ۴۰). درست است که تفتازانی «تشابه در
لفظ» را در عبارت خطیب قزوینی، به «تشابه در تلفظ» تفسیر
کرده (شرح ... ، ۲۰۵)، لیکن نباید از آن نتیجه
گرفت که منظور این است که چون نگارش، از جنسِ تلفظ نیست، پس جناسی
در آن نیست؛ زیرا با توضیحی که تفتازانی میدهد
(همانجا)، معلوم میگردد که مقصود وی از ضرورت تشابه در تلفظ، خارج
کردن «تشابه در معنی و وزن» از تعریف جناس است، نه خارج کردن «تشابه
در کتابت» (نک : سیالکوتی، ۵۵۸) و دسوقی
تشابه در تلفظ را «همشکل بودن دو لفظ در حروف» دانسته (همانجا)، که قرائت و کتابت
ــ هـر دو ــ را دربـر میگیرد. بدینسان، اقتضای رعایتِ
هنر خوشنویسی در کنار هنر موسیقی در ادبیات، آن است
که «جناس محرّف» را از «جناس ناقص» و «جناس لفظی» را از «جناس تام» متمایز
کنند.
۵. توالیِ دو رکنِ جناس
دو لفظ متجانس باید با فاصلهای
اندک در یک جمله یا یک بیت همراه هم باشند تا مشابهت را
خواننده و شنونده احساس کند. بدینسان، اگر لفظی در ابتدای
نوشتهای طولانی در معنایی به کار رود و در پایان
آن، در معنایی دیگر بیاید، نباید آن را جناس دانست؛
زیرا با بر هم خوردن توالیِ معقولِ دو رکن متجانس، تجانس مضمحل میگردد
و آهنگ و جلوۀ آن به گوش و چشم نمیآید. علمای بلاغت در کنار هم بودن
دو رکن جناس ــ بیفاصله، یا با کمترین فاصله ــ را جنـاس مکـرر
(یـا مُردَّد، مُـزدوَج، مُـرقَّص، مُجَنَّب) نـامیدهاند (صفدی،
۲۷؛ رشید وطواط، ۹؛ همایی، ۵۸؛
حسینی، ۱۰۵)، همچون «دستِ دلبر گیر و جای
اندر کنارِ جوی جوی» که «جوی» نخست به معنی نهر، و دوم
فعل امر از جُستن است (قطران، ۴۳۸)؛ یا «با چشمانی
از سؤال و عسل» (شاملو، شکفتن، ۲۹)؛ و در عربی «النبیذُ
بِغَیرِ النَّغَمِ غمٌّ، و بِغَیر الدَّسَم سَمٌّ = شراب بیموسیقی،
اندوه است و بیکباب، سم» (معزی، ۱۲۱؛ همایی،
۵۸-۶۰). همچنین از سکاکی و تفتازانی
نقل کردهاند که ضرورت نیست دو لفظ جنـاس مکرر در پایان کلام بـاشد
(نک : گرکانی، ۲۱۵) و بدینسان «وَ جِئْتُکَ مِنْ
سَبَاٍ بِنَباٍ یَقینٍ» (نمل / ۲۷ / ۲۲) نیز
دارای این جناس است. همچنین رشید وطواط (همانجا) و رادویانی
(ص ۱۰) در آنجا کـه سجع و جنـاس با هم قرین میشوند ــ
چون «یار سرگشته و یـار بـرگشته» ــ آنرا تحسین کـرده، و
«التجنیس مع الترصیع» نامیدهاند، ولی جرجانی، تکلف
در آمیختن جناس و سجع را خلاف سجیّۀ طبع دانسته (ص
۶-۷)، و بر آن است که «متکلم» نباید معنی را به سوی
تجنیس و سجع بکشاند، بلکه «معنی» باید او را به سمت آن دو ببرد.
در تأییدِ سخن جرجانی باید گفت: جایی که
ضرورت سجع و قافیه و ردیف، سبب جناس شود، زیبایی
تجنیس در سایۀ ترصیع قرار میگیرد.
۶. زیباییشناسی
جناس
برخی از محققان بهترین نوع
جناس را جناس تام دانستهاند (نک : تجلیل، ۱۸-۲۱).
البته نمیتوان این سخن را نادرست دانست، از آن رو که بدیع و بیان
از ساختارهای فرضیهای سخن نمیگویند، بلکه از قابلیتهای
درون زبان بحث میکنند و آن نیز در بسیاری از جاها امری
ذوقی است. لیکن باید به جدّ، جناس تام را، به رغم نام ارزشگذارانهاش،
بدویترین نوع جناس دانست و جناس مطلق (= جناس اشتقاق و شبه اشتقاق)
را نهایت و کمالِ صنعت جناس شمرد. جناس تـام ــ همچون استعارۀ قـریب
ــ زودیـاب و تکراری است، امـا جناس مطلق ــ همچون استعـارۀ بعید
ــ دیریاب و بدیع مینماید. در جناس تام، شباهتها
روشاند و در جنـاس مطلق، پنهـان؛ و در ادبیـات، آنچه مبهم و نهان است، از
آنچه صریح و آشکار است زیباتر است. از این رو ست که تکرار جناس
را در بیش از دو کلمه جز در مورد جناس مطلق نازیبا دانستهاند (سبکی،
همانجا).
دانش بدیع را دانش زیباسازی
سخن پس از رعایت مطابقت (معانی) و وضوح دلالت (بیان) تعریف
کردهاند (خطیب، التلخیص ... ،
۲۳۶-۲۳۷). بدینسان بدیع نسبتی
با دانش بیان نیز دارد و در آن، شدت وضوح و خفای معنی در
زیبایی ظاهری آن نیز سهیم است. با این
همه، نباید فراموش کرد که نوعی از جناس تام در این آشکار بودن و
نهان بودن معنی بسیار مؤثر است. مثل جناس «سنگ» در بیت اخوان
ثالث (ص ۸۶) و «هستی» در سخن سعدی (ص
۶۰۵)، در مثالهایی که در سطرهای پیشین
یاد شد.
۷. روانشناسی و جامعهشناسی
جناس
جرجانی اسرار البلاغه را با
انتقادی تُند از کسانی آغاز میکند که معنا را فدای لفظ
کردهاند و برای صِرف زیبایی موسیقیِ لفظ
(جرس لفظ) کلام خود را به تجنیس یا حشو آلـوده میسازند (نک :
ص ۳-۱۰). وی زیباترین نوع جناس را آن میداند
که بیقصد و تعمّد (تصنّع) بیان شود و در خدمت معنی باشد (ص
۷). بیگمان این تعمد با قصدی که ابنرشیق میگوید
(۱ / ۳۳۰)، متفاوت است؛ در نظر او گاه تجنیس بیقصد،
در سخن میآید، اما بیشتر سخنگویان با قصدی که مورد
تأیید طبع قرار دارد، از این صنعت استفاده میکنند. پس
مناسبت میان الفاظ، میل به شنیدن را میافزاید (سبکی،
۲ / ۲۸۲-۲۸۳؛ مدنی،
۶۴)، لیکن باید این تناسب، خردپسند نیز باشد
و گرنه تجنیس، سببی برای تعقید و استهجان است (ابوهلال،
۳۶۹).
افزایش میل به شنیدن
در شنونده، به سبب مناسبت میان الفاظ ، حاکی از تأثیر روانشناسانۀ جناس
است، تأثیری که میتوان آنرا در تحقیقی روانشناختی
مورد بررسی قرار داد. نیز میتوان با نگاه به شیوههای
رایج جناس در هر عصر، آن دوره را جامعه شناسانه بررسی کرد. جناس تام و
اعادۀ لفظ را در دورۀ سبـک خـراسانـی ــ کـه واژگان بـه کلیشه و تکرار گراییده،
و جنـاس اشـاره را در قرن ۷ق / ۱۳م ــ کـه به ایهام متمایل
است ــ فراوان میتوان یافت؛ اما زبان امروز، به جناس شبه اشتقاق و
جناس مرفوّ روی کرده است؛ زیرا گونهای ابهام در دوران پسا مدرن
فضیلت شمرده شده است.
ب ـ اقسام جناس
جناس را میتوان نخست به ۳
قسم تقسیم کرد: تام، غیرتام، و مطلق؛ و هر یک را به اقسامی
چند منقسم ساخت:
۱. جناس تام
یا جناس کامل (صفدی،
۲۰) دو لفظی است که در نوع، شمار، حرکت، نگارش، نقطه و ترتیب
حروف با یکدیگر متجانس، و در معنی مختلف باشند؛ مثل لفظِ «گور»
در بیتِ «بهرام که گور [گورخر] میگرفتی همه عمر / دیدی
که چگونه گور [= قبر] بهرام گرفت» (خیام، ص ۱۰۸). زیبایی
جناس تام را در آن دانستهاند که در نظر نخست، شبیه اعاده و تکرار است، اما
به حقیقت، برای بیان دو معنی متفاوت است (نک : جرجانی،
۱۲؛ مغربی، همانجا). اگر هر دو رکن جناس تام اسم باشند، «جناس
مماثل» است (همچون گور و گور در مثال یاد شده). ابنرشیق این
نوع جناس را «مماثله» نامیده است (ص ۱ / ۳۲۱). اگر
هر یک از دو رکن جناس، فعل یا یک جملۀ تمام باشد، نیز
میتوان آن را جناس تام مماثل دانست (فندرسکی،
۱۲۵). برخی نیز آن را «جناس در کلام» خواندهاند:
«آن یکی شیری [=حیوان درنده] است اندر بادیه[=
بیابان]/ آن یکی شیری [شیر نوشیدنی]
است اندر بادیه[= نوعی ظرف]» (شمیسا، چ
۱۳۶۸ش، ۴۹-۵۰).
اگر یکی از دو رکن جناس
تام، اسم و دیگری فعل باشد «جناس مستوفى» است (تفتازانی، شرح،
همانجا)، مثل «بهشت» در مصراعِ «پدرم نیز بهشتِ [= فردوس] ابد از دست بهشت
[= فروگذاشت]» (حافظ، غزل ۸). همچنین اگر یکی از دو لفظ
متجانس، مفرد (بسیط) باشد و دیگری مرکب، به آن «جناس مرکب» یا
«جناس ترکیب» میگویند. اکنون اگر دو لفظ جناس مرکب، در نگارش نیز
شبیه هم باشند «جناس مقرون» یا «جناس متشابه» است وگفتهاند: در تمامی
ابیات مثنویِ «سحر حلال» از اهلی شیرازی این
جناس را میتوان دید (نک : ذکایی،
۱۸۳-۱۸۴). مثال: «خواجه در ابریشم و ما
در گلیم [= فرش] / عاقبت ای دل همه یکسر گلیم [= گل هستیم]»
(ص ۶۲۷، بیت ۱۲۵۲۸). اما
اگر در نگارش متفاوت باشند، آن را جناس مفروق نامیدهاند. مثال: «دلبری
و دل بری / اَی [= اِی] یار ما، عیّار ما». برخی
جناس مرکب را «جناس تکیه» نامیدهاند، زیرا مثلاً در بیت
اهلی شیرازی، در «گلیمِ» نخست، تکیه و فشار کلام بر
روی هجای دوم است و در «گلیمِ» دوم بر روی هجای اول
(فضیلت، ۳۱؛ شمیسا، همان چ، ۴۰). لیکن
باید گفت افزون بر آن، در جناس مستوفى نیز گاهی اختلاف در تکیه
هست.
اگر لفظ، مرکب از یک کلمه و بخشی
از کلمهای دیگر باشد، آنرا «جناس مَرفُوّ» مینامند (جرجانی،
تفتازانی، همانجاها؛ خطیب، «الایضاح»، ۴۱۸).
مثال: «اهذا مُصاب ام طعمُ صاب؟ = آیا این نیشکر است، یا
مزۀ صمغی تلخ؟». نجفقلی میرزا معزی این بیت
را برای مرفوّ (رفو شده) مثال آورده است: «از چه گاهِ غمنداری میل
جام / توسن غم را به جامی کن لجام» (ص ۱۱۹؛ نیز نک
: کاشفی، ۸۷). اگر هر دو رکنِ جناس، مرکب باشد، آن را «جناس
ملفّق» مینامند (گرکانی، ۲۱۲)؛ و مدنی آن را
لطیفترین و شیرینترین و دشوارترینِ جناسها
دانسته، و برای آن مثالهایی از جمله این دو مصراع را
آورده است: «مَجال سُجود فی مجالس جُود = میدان سجده در محفل بخشش» و
«اَرى قَدَمی اَراقَ دَمی = دیدم که قدمم خونم را میریزد»
(ص ۳۲-۳۳). در فارسی میتوان به «پروای
او» و «پر وای او» در این بیتِ مولوی مثال زد: «چون نباشد
عشق را پروای او / او چو مرغی ماند بیپر، وای او» (مثنوی
... ، دفتر ۱، بیت ۳۱).
رشید وطواط چنین نظر میدهد
که الفاظ جناس تام در کتابت نیز باید شبیه هم باشند و بدینسان
شرط «یکسانی نگارش» را به شرطهای پنجگانۀ جناس تام میافزاید
و جناس لفظی را از آن جدا میسازد (ص ۶)؛ لیکن پذیرش
کامل این سخن، سبب میگردد که بسیاری از مثالهای
جناس مرکب و مرفو و مفروق از گروه جناس تام بیرون روند و به جناس لفظی
بپیوندند؛ اما بهتر است فرق جناس لفظی را با جناس تام در خصیصهای
خوشنویسانه در زبان فارسی بجوییم و بدینسان آن را
فقط به دو واژۀ بسیط محدود کنیم.
۲. جناس غیر تام
جناسی است که دو کلمه در یکی
از این ۶ امر، یعنی نوع، شمار، حرکت، نقطه، نگارش، و ترتیبِ
حروف با یکدیگر متفاوت باشند. از این رو، میتوان این
جناسها را غیر تام شمرد:
۲ -۱. جناس مُحرَّف (تحریفشده)،
آن است که دو کلمۀ متجانس فقط در حرکت حروف (هیئت و شکل، مصوّت کوتاه) متفاوتاند و
ضرورت است که دو واژه در شمار نقطه، برابر باشند (تفتازانی، شرح،
۲۰۵-۲۰۶؛ رشید وطواط، ۶-۷؛
آملی، ۱ / ۱۱۵؛ نویری، ۷ /
۹۱؛ سبکی، ۲ / ۲۸۶؛ خطیب، «الایضاح»،
۴۲۰)؛ همچون دُرد و دَرد، مِهر و مُهر، مَردم و مُردَم، کُند و
کُنَد، گُزیده و گَزیده، بُرد و بَرد، و مُفرِط و مُفَرِّط (سکاکی،
۴۲۹). بدینسان، دو لفظِ متجانس در جناس محرّف، در نگارش یکساناند
و در تلفظ متفاوت، برخی جناس محرّف را «جناس مغایر» و «جناس ناقص» و
«جناس مختلف» نیز خواندهاند (صفدی، ۲۱-۲۲).
۲ -۲. جناس لفظی، عکس
جناس محرّف است (همایی، ۵۷)؛ یعنی در جناس
لفظی، تلفظ دو واژۀ متجانس یکسان است، لیکن نگارش آنها متفاوت است؛ مانند خوار و
خار، فطرت و فترت، خورد و خُرد، خاست و خواست، و سریر و صریر. این
گونه جناس در زبان فارسی بسیار، و در عربی، نادر است و برای
آن ناظره و ناضره، و نظیر و نضیر را مثال زدهاند (معزی،
۱۱۸؛ تقوی، ۳۲۱؛ نیز نک : صفدی،
۳۱؛ سبکی، ۲ / ۲۸۷-
۲۸۸؛ ابن رشیق، ۱ / ۳۲۸؛ گرکانی،
۲۱۷).
۲ -۳. جناس زائد، یا
ناقص، مذیَّل نزد سکاکی (همانجا)، که بر بنیاد گفتۀ رادویانی
آن را «به تازی ستودهاند تا به غایت» (ص ۱۴)، دو کلمۀ
متجانس است که فقط در شمار حروف (صامت یا مصوّت بلند) متفاوتاند. این
حرف زائد یا یکی است و آن را نیز یا به آغاز کلمه
اضافه کردهاند (جناس مختلف الاول و جناس مردوف؛ و جناس مزید، جناس مُردَّف
و جناس مُطرَّف نزد نابلُسی و مدنی)، همچون دام و مُدام، کوه و شکوه،
و صاف و مَصاف؛ یا در پایانِ آن (جناس مختلفالآخر؛ و جناس مذیَّل
نزدِ خطیب، تفتازانی، گرکانی و مدنی؛ و جناس مُطرّف نزد
شمس قیس و فندرسکی)، همچون جام و جامه، دست و دستان، و ساق و ساقی.
اگر افزوده بیش از یک حرف
باشد، آن را گاه جناس مذیّل یا مرفّل (مدنی، ۳۶)، یا
متمَّم (صفدی، ۲۸) نامیدهاند، چون جوا و جوانح، نوی
و نوائب، قنا و قنابل. اگر این حروف در آغاز باشد، «جناس متوَّج» است، همچون
دون و گردون، و قوت و یاقوت (نک : مدنی،
۳۵-۳۶؛ گرکانی، ۲۰۶؛ شمس قیس،
۳۰۴؛ فندرسکی، ۱۳۲؛ رشید وطواط،
۱۰؛ معزی، ۱۱۶-۱۲۰؛ نیز
نک : دایی جواد، ۹۷).
برخی کلماتی از قبیل
نار و نور، شمال و شمیل را که در دو حرف مدّ و لین (مصوّت بلند) با یکدیگر
مغایرند، «جناس مُعتلّ» نام نهادهاند (سبکی، ۲ /
۲۹۲)؛ و برخی آن را «جناس لاحقِ مُعلّل» گفتهاند (که در
هر دو، حروف علّه هست)، در برابرِ «جناس لاحقِ مصحَّح»، همچون شادی و شاهی،
و سعادت و سیادت (که حروف عله ندارند، یا فقط یکی از آنها
معتّل است) (کاشفی، ۹۰-۹۱). ممکن است حرف زائد در
وسط کلمه باشد (جناس میانه، مختلف الوسط) همچون نـرد و نَبَرد، قامت و قیامت،
و برق و بیرق (نک : همو، ۹۰؛ همایی،
۵۱-۵۲).
۲ -۴. جناس تصریف، یا
مضارع، لاحق، که در آن، دو کلمۀ متجانس فقط از جهت نوع حروف با یکدیگر متغایرند. اگر این
حروف متغایر، قریب المخرج باشند، «جناس مضارع» است، همچون گام و کام
(حروف کامی) میل و ویل، بست و پست (حروف لبی)، حالی
و خالی (حروف حلقی) حُسن و حُزن (حروف دندانی) (تفتازانی،
المطول، ۴۴۸؛ گرکانی، ۲۰۷-
۲۰۸؛ نیز نک : تجلیل، ۳۰)، و زاری
و ساری در بیتِ «همی بآسمان شد به پرّ عقاب / به زاری به
ساری فتاد اندر آب» (فردوسی، چ ژول مل، ۱۲۷۷،
بیت ۲۵۳۴). رُمّانی مثالهایی از
قبیل کزم و قزم، و ایمه و عیمه و غیمه را «مشاکله» نام
نهاده (نک : ابن رشیق، ۱ / ۳۲۶)، و ابن رشیق
میگوید: مقصود او مشاکله در لفظ است که با مشاکله در معنی
متفاوت است (همانجا). اگر حروف متغایر، بعید المخرج باشند، جناس را
«جناس لاحق» نامیدهاند، همچون تخت و بخت، شهید و شدید، تیغ
و تیز (نک : تفتازانی، گرکانی، همانجاها؛ تجلیل،
۳۲).
جناس با اختلاف در حرف آخر را رشید
وطواط مطرّف نامیده (همانجا)، و حسینی نیشابوری
گفته است که تمامت اقسام مضارع را مطرّف میگویند (ص
۱۰۲؛ نیز نک : همایی، ۵۶)؛ و
سکاکی به صراحت، مضارع را به مطرّف عطف کرده است (همانجا). نویری
(ص ۷ / ۹۴) و صفدی (ص ۲۸- ۲۹)
مضارعِ مختلف الآخر، چون امن و امر را «جناس مُطمّع» نام نهادهاند؛ چه، مخاطب در
این طمع میبندد که کلمهای مشابه قبل بشنود، اما در پایان
به آن نمیرسد. جناس مضارع و لاحق را به موردی باید منحصر کرد
که اختلاف دو حرف از جهت نقطه نباشد. بدین سان حالی و خالی، و
بست و پست را بهتر است جناس مصحّف دانست. به بیانی دیگر، جناس
مضارع و مصحّف از آن سبب یکسان میشوند که حروف قریب المخرج گاه
از منظر خوشنویسی به هم شبیهاند (نک : صفدی،
۳۱).
جناس مضارع و لاحق را برخی جناس
تصریف نام نهادهاند (نویری، ۷ / ۹۶؛ ابوحیان،
۳۱۴؛ حسینی، ۱۰۴) و برخی
جناس مشوّش (صفدی، ۳۰)؛ لیکن بر بنیاد نقل دیگر
بلاغتیان، جناس مشوش، جناسی است که امکان داشته به دو نوع از جناس شبیه
باشد، ولی چنین نشده است (سکاکی، ۴۳۰؛ نویری،
۷ / ۹۴؛ حسینی، ۱۰۹؛ طیبی،
۴۰۸)؛ همچون دو کلمه با دو حرف مختلف در وسط، چون بلاغت و براعت؛
که اگر عین الفعلِ دو کلمه متحد میبود، جناس تصحیف به بار میآمد،
و اگر لام الفعلشان متّفق میشد، جناس مضارع میگردید. بسیاری
از جناسها در ادبیات فارسی مشوّش است؛ برای مثال، در تعبیر
شاعرانۀ: «نه خنجری باشیم بر حنجره شان» (شاملو، قطعنامه،
۶۱)؛ که اگر واژۀ نخست، «خنجره»، بود جناس مصحف بود و اگر واژۀ دوم، «خنجره»
بود، جناس تصریف. همچنین در تعبیر شاعرانۀ «در کنار تو،
خود را من، کودکانه در جامۀ نودوزِ نوروزی خویش مییابم» (نک : جلالی،
۳۲۲) اگر لفظ نخست، «نوروز» بود، جناس ناقص بود و اگر لفظ دوم،
«نوروز» بود، جناسشان از نوع مضارع میگشت. نیز در بیتِ «و گر
خود نَکِشتی [به وجود نمیآورد] پدر مر مرا / نَگَشتی به جاماسب
بد، اخترا» (فردوسی، چ خالقی مطلق، ۵ / ۲۹۶،
بیت ۵۶) که اگر مجانست میان «نگشتی» و «نگَشتی»
بود، جناسِ محرَّف به شمار میآمد، و اگر بین «نکَشتی» و «نگَشتی»
مجانست میبود، جناسِ مضارع محسوب میشد. میتوان جناس مشوّش را
جناس شبه اشتقاق خواند.
۲ -۵. جناس مُصحَّف، جناس
خطی، جناس خط، جناس نقطه، صنعت مضارعه یا مشاکله، جناس دو کلمه است که
در شکل حروف متفقاند و در نقطه، متفاوت؛ همچون یسقینی و یشفینی،
تاریک و باریک، نوشیدن و بوسیدن، و بوسه و توشه (رشید
وطواط، ۱۰-۱۱؛ همایی، ۵۷؛
تفتازانی، المطول، ۴۴۹؛ گرکانی،
۲۱۳؛ تاج الحلاوی، ۱۳). این جناس قرابتی
با جناس مضارع و لاحق دارد، لیکن در جناس مضارع و لاحق، هم تفاوت حرف در کار
است و هم ظاهر کتابتشان متفاوت است، اما آنجا که به رغم تفاوت حروف، ظاهرِ
نگارششان بینقطه، یکسان است، جناس از نوع مصحّف است (تفتازانی،
همانجا؛ مدنی، ۵۰). بدینسان باید «جُنَّه» و
«جُبَّه» را جناس مصحف دانست؛ اگر چه تفتازانی آن را جناس لاحق دانسته است
(همان، ۴۴۸). برخی تجنیس خطی را «تجنیس
مُتئم» (توأمان) نامیدهاند (نک : حسینی،
۱۰۸).
۲ -۶. جناس قلب، جناسی
با اختلاف دو کلمۀ متجانس است در ترتیب حروف؛ و آن یا به صورت «قلب کلّ» است،
چون جنگ و گنج، تاریخ و خیرات، و کاخ و خاک؛ یا به صورتِ «قلبِ
بعض»، همچون شاعر و شارع، رقیب و قریب، رحیم و حریم، و
سُبحان و سَحبان (نویری، ۷ / ۹۷؛ کادن،
۶۳۱-۶۳۲؛ همایی، ۶۵؛
شمیسا، چ ۱۳۶۸ش، ۴۷- ۴۹؛
حسینی، ۱۰۴). در حقیقت، جناس قلب را باید
جناس شبه اشتقاق دانست؛ زیرا شنونده در نخستین مواجهه با آن دو کلمه،
شباهت آن را حس میکند، اما در نمییابد که آن دو، عکسِ یکدیگرند:
مثلِ عقرب و برقع، و بابک و کباب (نک : شمیسا، همان چ، ۴۹).
صفدی جناس قلب را «جناس مخالف» نامیده است (ص ۳۱). در برخی
از منابع بلاغی، گاه جناس قلبی را که در اول و آخر بیت بیاید،
«جناس مُجنَّح» گفتهاند (نک : همو، ۳۳؛ مدنی،
۵۵-۵۶؛ تجلیل، ۵۷).
۳. جناس مطلق
یا جناس اشتقاق و شبه اشتقاق،
جناس ریشه، جناس مقارب، که ابن رشیق (۱ /
۳۲۴) نامگذاریاش را به «تجنیسِ مطلق» از جرجانی
دانسته است. بیگمان این نوع شریفترین نوع جناس است و آن
را به دو گروه تقسیم کردهاند: جناس اشتقاق و جناس شبه اشتقاق؛ که جناس شبه
اشتقاق موسیقاییتر از جناس اشتقاق است. جناس اشتقاق (اقتضاب)
که آن را از صنایع مرغوب دانستهاند (کاشفی، ۹۱)، جناسی
است میان دو کلمه از ریشۀ واحـد همچون حَرَم و تحریم
(نک : آملی، ۱ / ۱۱۸؛ شمیسا، همان چ،
۴۷). ابوهلال عسکری تجنیس اشتقاق را متجانس بودن لفظی
با دیگری در تألیفِ حروف میداند و یکی از
اقسام آن را تجانس از جهت لفظ و اشتقاق معنا بر میشمارد (ص
۳۵۳). رشید وطواط جناس دانستنِ اشتقاق را به بُلغا نسبت
داده (ص ۱۲)، و خطیب اشتقاق و شبه اشتقاق را ملحق به جناس
دانسته است («الایضاح»، ۴۳۰-۴۳۲)؛ از شیخ
صفیالدین در شرح بدیعیه آوردهاند که اشتقاق، تجنیس
نیست (نک : مدنی، ۲۸). همچنین گفتهاند که باقلانی
از این سخن که «مجانست، اشتراک دو لفظ در اشتقاق است»، انتقاد کرده است (ص
۱۲۷). نیز گفتهاند: جناس شبه اشتقاق (مُشابِه، مُغایِر)
میان دو واژهای است که از یکدیگر مشتق نشدهاند، لیکن
به گونهای با هم شباهت دارند، زیرا حروفی که در یکی
هست در دیگری هم هست (نک : نویری، ۷ /
۹۵؛ تفتازانی، شرح، ۲۰۷-
۲۰۸) و حسینی نیشابوری این جناس
را آوردن الفاظی میداند که به نظر میرسد مشتق شدهاند، اما چنین
نیست (ص ۱۱۱)؛ همچون آیۀ « ... یا
اَسَفَى عَلى یُوسُفَ ... » (یوسف / ۱۲ /
۸۴) که نمیتوان تجانس «اَسَف و یوسُف» را انکار کرد،
گرچه از یک ریشه نیستند؛ تجانسی که ابوحیان به نقل
از زمخشری آنرا مطبوع و نو دانسته است (ص ۳۳۳).
تفتازانی میگوید:
مقصود از شبه اشتقاق، اشتقاق کبیر نیست؛ زیرا اشتقاق کبیر،
اتفاق در حروف اصلی بیرعایت ترتیب است؛ همچون قمر و رقم
و مرق ( المطول، ۴۴۹؛ نیز نک : سکاکی،
۱۵). اما باید گفت که گرچه هر جناس شبه اشتقاق، اشتقاق کبیر
نیست، ولی بسیاری از اشتقاقهای کبیر را میتوان
شبه اشتقاق دانست. تفتازانی بر آن است که اگر اختلاف میان دو لفظ در
دو چیز از این ۴ چیز، یعنی نوع، شمار، هیئت،
و ترتیب باشد، هرگز تشابهی محقق نخواهد شد (همان،
۴۴۸). لیکن باید گفت: جناس مطلق عبارت از دو لفظ
است که در اکثر موارد، بیش از دو مورد با یکدیگر متفاوتاند،
اما خواننده دربارۀ آنها احساسی از یگانگی دارد؛ درست به همین دلیل
باید جناس مشوش را جناسِ شبهِ اشتقاق دانست. از سکاکی نقل کردهاند که
تجنیس شبه اشتقاق را تجنیس مشابهت نامیده (نک : مدنی،
همانجا)، اما صفدی آن را جناس مقارب نام نهاده است (ص ۳۳). رادویانی
جناس شبه اشتقاق را مُقتضَب (= بازبریده) نامیده، و به زلزله و زلال،
و بدر منیر و مبادرت مثال زده است (ص ۲۰-۲۲).
شاید بتوان گفت متقدمان وقتی
سخن از جناس میگفتهاند، بیشتر همین نوع مطلق را در نظر داشتهاند
و نخستین مثالی که ابوهلال عسکری (همانجا) و ابن معتز (ص
۲۵) برای تجنیس میآورند، از نوع مطلق است: «یَومٌ
خَلَجتَ علیَ الخلیج نُفوسَهم = آن گاه که آنان را به سوی خلیج
کشیدی»؛ و ابن رشیق جناسی را که در آن، دو کلمه در حروف
متفقاند، نه در وزن، «جناس مُحقّق» مینامد، اگر چه به اشتقاقی واحد
برنگردند؛ او «اَنْف» و «اَنَف» را مثال میآورد و از قدامه نقل میکند
که این جناس برترینِ جناسها ست (۱ / ۳۲۳).
حتى بر بنیاد نقل صفدی (ص ۱۵) از قُدامه، وی جناس را
اشتراک معانی در الفاظ متجانس بر وجه اشتقاق میدانسته است.
از رمّانی نقل کردهاند که هر تغییر
صرفی در لفظ را نباید جناس دانست (نک : ابن رشیق، ۱ /
۳۳۲) و بدینسان همراهی قرب و اقترب، و طلوع و
مطلع، و در زبان فارسی غم و غمخوار، و خواهش و خواهنده جناس به شمار نمیآید.
از نمونههای زیبای
جناس اشتقاق میتوان به «شرح و شرحه» در این بیت از مولوی
مثال زد: «سینه خواهم شرحه شرحه از فراق / تا بگویم شرح درد اشتیاق»
(مثنوی، دفتر ۱، بیت ۳)؛ و «مَحیا و مُحیّا»
در این مصرع از حافظ: «ارى مآثِرَ مَحْیایَ فی مُحَیّاکِ
= در چهرهات آثارِ زندگیام را میبینم» (غزل
۴۶۱، بیت ۸)؛ و در این گفتۀ سعدی:
«به حُکمِ ضرورت با ضَریری (نابینایی) عقد نکاحش
بستند» (ص ۹۶).
اما لطافت جناس شبه اشتقاق، بدان شرط که
به تکلّف مشابهها را نیابند که آنها را به جریانِ ذهنِ خود بسپرند،
حتى از جناس اشتقاق بیشتر است؛ همچون گفتۀ علی (ع)
خطاب به دنیا: «غُرّی غَیری = غیر از مرا بفریب»
( نهجالبلاغة، حکمت ۴۱۸) و «و ما اُهَدَّدُ بالحرب و لا اُرَهَّبُ
بالضرب = مرا از جنگ نترساندهاند و از ضربت تیغ نهراساندهاند» (همان، خطبۀ
۲۲)؛ نیز چنین است: «بوته» و «بیتوته» در تعبیر
شاعرانۀ «بگذاریم بلوغ زیر هر بوته که میخواهد بیتوته
کند» (سپهری، ۲۹۷)؛ و «جراحات» و «آجرها» در شعرِ «جراحات
آجرها را مرهمِ سبزِ برگ شفا بخشیده است» (نک : پاشایی،
۱ / ۳۰۷)؛ و الفاظ «یُؤذونَ» و «اُذُن» در آیۀ «یُؤذونَ
النَّبیَّ وَ یَقولونَ هُوَ اُذُنٌ = پیامبر را میآزارند
و میگویند او گوش است» (توبه / ۹ / ۶۱)؛ نیز
چنین است: «طینت» و «میتند» در مصراعِ «هر کسی بر طینت
خود میتند» (مولوی، مثنوی، دفتر ۶، بیت
۲۰۸۷)؛ و «عصمت» و «معصیت» در عبارتِ «اغلب تهیدستان
دامنِ عصمت به معصیت آلایند» (سعدی، ۱۶۷)؛ و
«پروانه» و «پروا» در بیتِ «شرح این غصه مگر شمع برآرد به زبان / ورنه
پروانه ندارد به سخن پروایی» (حافظ، غزل ۴۹۰، بیت
۵).
مآخذ
آملی، محمد، نفایس الفنون،
به کوشش ابوالحسن شعرانی، تهران، ۱۳۷۷ق؛ ابن رشیق،
حسن، العمدة، به کوشش محمد محیی الدین عبدالحمید، بیروت،
۱۹۷۲م؛ ابن قتیبه، عبدالله، مقدمۀ الشعر
و الشعراء، با تعلیقات گود فروا دومونبین، ترجمۀ آذرتاش
آذرنوش، تهران، ۱۳۶۳ش؛ ابن معتز، عبدالله، البدیع،
به کوشش کراچکوفسکی، بغداد، ۱۳۹۹ق /
۱۹۷۹م؛ ابوحیان غرناطی، محمد، البحر المحیط،
بیروت، ۱۹۹۲م؛ ابو هلال عسکری، حسن، کتاب
الصناعتین، به کوشش مفید قمیحه، بیروت،
۱۹۸۸م؛ اخوان ثالث، مهدی، زمستان، تهران،
۱۳۳۵ش؛ اهلی شیرازی، محمد، کلیات
اشعار، به کوشش حامد ربانی، تهران، ۱۳۴۴ش؛ باقلانی،
محمد، اعجاز القرآن، به کوشش احمد صقر، قاهره، دارالمعارف؛ پاشایی،
ع.، نام همۀ شعرهای تو، تهران، ۱۳۷۸ش؛ تاج الحلاوی،
علی، دقایق الشعر، به کوشش محمدکاظم امام، تهران،
۱۳۴۱ش؛ تاج العروس؛ تجلیل، جلیل، جناس در پهنۀ ادب
فارسی، تهران، ۱۳۷۱ش؛ تفتازانی، مسعود، شرح
المختصر؛ همو، المطول، قم، مکتبة الداوری؛ تقوی، نصرالله، هنجار
گفتار، اصفهان، ۱۳۶۳ش؛ جرجانی، عبدالقاهر، اسرار
البلاغة، به کوشش محمد رشید رضا، بیروت،
۱۹۸۸م؛ جلالی، بهروز، قناری به روایت
سوم، تهران، ۱۳۸۱ش؛ حافظ، دیوان، به کوشش محمد قزوینـی
و قـاسم غنـی، تهـران، ۱۳۸۱ش؛ حسینـی نیشابـوری،
عطـاء الله، بدایـع الصنایع، به کوشش رحیم مسلمانیان قبادیانی
و ناصر رحیمی، تهران، ۱۳۸۴ش؛ خطیب قزوینی،
محمد، «الایضاح»، شروح التلخیص، قم، ادب الحوزه، ج ۴؛ همو،
التلخیص فی علوم البلاغة، به کوشش عبدالرحمان برقوقی، قاهره،
۱۳۵۰ق / ۱۹۳۲م؛ خیام، رباعیات،
به کوشش حسین دانش و توفیق هاشم پور سبحانی سبحانی،
تهران، ۱۳۷۹ش؛ دایی جواد، محمدرضا، علم بدیع
در زبان فارسی، اصفهان، ۱۳۳۵ش؛ دسوقی، محمد،
«حاشیة على شرح السعد»، شروح التلخیص، قم، ادب الحوزه؛ ذکایی
بیضایی، نعمتالله، علم بدیع، قافیه و انواع شعر،
تهران، ۱۳۴۴ش؛ رادویانی، محمد، ترجمان البلاغة،
به کوشش احمد آتش، تهران، ۱۳۶۲ش؛ رامی تبریزی،
حسن، حقائق الحدائق، به کوشش محمدکاظم امام، تهران،
۱۳۴۱ش؛ رشید وطواط، حدایق السحر فی دقایق
الشعر، به کوشش عباس اقبال آشتیانی، تهران،
۱۳۰۸ش؛ سبکی، بهاءالدین، عروس الافراح فی
شرح تلخیص المفتاح، به کوشش عبدالحمید هنداوی، بیروت،
۱۴۲۳ق / ۲۰۰۳م؛ سپهری،
سهراب، هشت کتاب، تهران، ۱۳۵۵ش؛ سعدی، کلیات،
به کوشش محمدعلی فروغی، تهران، ۱۳۶۲ش؛ سکاکی،
یوسف، مفتاح العلوم، به کوشش نعیم زرزور، بیروت،
۱۴۰۳ق / ۱۹۸۳م؛ سیالکوتی،
عبدالحکیم، حاشیة على کتاب المطول، قم، منشورات الرضی؛ شاملو،
احمد، شکفتن در مه، تهران، ۱۳۵۲ش؛ همو، قطعنامه تهران،
۱۳۶۰ش؛ شمس قیس رازی، محمد، المعجم، به کوشش
سیروس شمیسا، تهران، ۱۳۷۳ش؛ شمیسا، سیروس،
نگاهی تازه به بدیع، تهران، ۱۳۶۸ش؛ همو،
همان، تهران، ۱۳۸۶ش؛ صفدی، خلیل، جنان الجناس
فی علم البدیع، قسطنطنیه، ۱۲۹۹ق؛ طیبی،
حسین، التبیان فی البیان، به کوشش توفیق فیل
و عبداللطیف لطف الله، کویت، ۱۹۸۶م؛ فردوسی،
شاهنامه، به کوشش ژول مل، تهران ۱۳۶۹ش؛ همو، همان، به
کوشش جلال خالقی مطلق، تهران، ۱۳۸۶ش؛ فضیلت،
محمود، آرایههای ادبی در زبان فارسی، تهران،
۱۳۷۱ش؛ فندرسکی، ابوطالب، رسالۀ بیان
و بدیع، به کوشش مریم روضاتیان، تهران،
۱۳۸۱ش؛ قرآن کریم؛ قطران تبریزی، دیوان،
به کوشش محمد نخجوانی، تبریز، ۱۳۳۳ش؛ کاشفی،
حسین، بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، به کوشش جلالالدین
کزازی، تهران، ۱۳۶۹ش؛ گرکانی، محمدحسین،
ابدع البدایع، به کوشش حسین جعفری، تبریز،
۱۳۷۷ش؛ مدنی، علی، انوار الربیع فی
انواع البدیع، چ سنگی، ۱۳۰۴ق؛ معزی،
نجفقلی، درۀ نجفی، به کوشش حسین آهی، تهران،
۱۳۶۲ش؛ مغربی، ابن یعقوب، «مـواهب المفتاح فـی
شرح تلخیص المفتاح»، شروح التلخیص، قم، ادب الحوزه؛ مولوی، کلیات
شمس، به کوشش بدیع الزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۵۵ش؛
همو، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسن، تهران،
۱۳۶۳ش؛ نویری، احمد، نهایة الارب،
قاهره، ۱۳۴۷ق / ۱۹۲۹م؛ نهجالبلاغة؛
هاشمی، احمد، جواهر البلاغة، بیروت، ۱۳۵۸ق؛
همایی، جلالالدین، فنون بلاغت و صناعات ادبی، تهران،
۱۳۶۳ش؛ نیز:
Beitzel, B., «Exodus۳:۱۴ and the Divine Name: A Case of Biblical Paronomasia», Trinity Journal, ۱۹۸۰; Cuddon, J. A., A Dictionary
of Literary Terms, Oxford, ۱۹۹۸; Richards, J., Rhetoric, USA / Canada, Rputledge,
۲۰۰۸.
حسن جعفری تبار
جناس در ادبیات عرب
یکی از رایجترین
آرایههای لفظی در علم بدیع. در جناس دو واژه که لفظاً عین
یکدیگرند و یا شباهت بسیاری به هم دارند، با دو
معنای متفاوت به کار میروند و به هر یک از آن دو واژه، رکن
جناس میگویند. برای جناس، اصطلاحات دیگری از همین
ریشه نیز به کار رفته است؛ اصطلاحاتی مانند تجنیس، مجانسه
و تجانس (صفدی، جنان ... ، ۹-۱۰). این الفاظ همه از
مادۀ «جنس» گرفته شده است که به هر گونهای از اشیاء، مردمان و
جانوران گفته میشود و جمع آن اجناس است (خلیل بن احمد، ۶ /
۵۵). بیشتر لغویان در توضیح این ماده، از گفتۀ خلیل
بن احمد (د ح ۱۷۰ق / ۷۸۶ م) فراتر نرفتهاند
و معمولاً به آنچه منطقیان در بیان معانی جنس و تفاوت آن با نوع
و دیگر اصطلاحات متشابه گفتهاند، بسنده کردهاند (بـرای نمونه، نک :
جوهری، ۳ / ۹۱۵،). از این رو، نظر اصمعی
(د ۲۱۶ق / ۸۳۱ م) را که واژۀ
«مجانس» به معنای «همگون»، را کـاربـردی مولّد، عامیانه و غیرعربی
دانسته است (نک : جوهری، همانجا؛ ابن فارس، ۱ /
۴۸۶)، موجه مینماید.
اینکه جناس و یا مشتقات آن
از چه زمانی بهعنوان اصطلاحی ادبی به کار رفته است، دقیقاً
روشن نیست. ابن رشیق (۱ / ۳۳۱) ماجرایی
را نقل میکند که در آن، پدر رؤبة بن عجاج (د ۱۴۵ق)، شاعر
رجزسرا، آوردن دو واژۀ همریشه را «عطفالرجز» نامیده است. وی با استناد به
همین ماجرا مدعی شده که اصطلاح جناس را نخستینبار ابنمعتز (د
۲۹۶ق) به کار برده است. گفتنی است که بعدها ابوهلال عسکری
(د ح ۴۰۰ق / ۱۰۱۰م)، و پس از او باقلانی
(د ۴۰۳ق / ۱۰۱۳م) نیز جناس تام
را «تعطّف» نامیدند (ابوهلال، ۴۰۷؛ باقلانی،
۱۴۷). میتوان احتمال داد که آنان در این نامگذاری
از اصطلاح عطف الرجز تأثیر پذیرفتهاند، اما نکتۀ درخور توجه آن
است که کتاب الاجناس اصمعی (ابنندیم، ۶۱)، نخستین
اثری بوده است که در نام آن از یکی از مشتقات مادۀ جنس
استفاده شده است. این کتاب به دست ما نرسیده است، از اینرو، نمیتوان
برداشت مؤلف را از این اصطلاح دریافت، اما برخی قراین
موجود (نک : دنبالۀ مقاله)، مضمون کتاب را تا اندازهای روشن میکند. البته زبانشناسِ
همروزگار اصمعی، ابوعبید قاسم بن سلام خزاعی (د
۲۲۴ق / ۸۳۸ م)، نیز از کتاب معروف خود،
غریبالحدیث، رسالهای استخراج کرده، و آن را کتاب الاجناس من
کلام العرب و ما اشتبه فی اللفظ و اختلف فی المعنى نامیده است
(ص ۱). ابوعبید واژگانی را که از نظر صامتها و مصوتها شباهت
دارند، اما بر معانی گوناگونی دلالت دارند (مشترک لفظی)، در این
اثر خود گرد آورده است. او نیز مانند اصمعی، به عنوان یک زبانشناس
به این موضوع نگریسته، و نگاه ادبی و زیباییشناسانه
نداشته است؛ اما شیوۀ کارش گویای آن است که برداشت وی از این اصطلاح،
مطابق با همان چیزی بوده که بعدها از سوی بدیعیان،
«جناس تام» نام گرفت.
بدین ترتیب میتوان
گفت که پیش از ابنمعتز، برخی از لغویان به موضوع جناس اندیشیدهاند
و اصطلاحی که برای آن به کار بردهاند، اگرچه با جناس بدیعی
یکی نبوده، اما الهامبخش ادیبان پس از ایشان گشته است.
کاربرد ادبی جناس از اواخر سدۀ
۳ق / ۹ م رواج یافت. ابنمعتز (ص ۲۵) تجنیس
را پس از استعاره، یکی از ۵ قسم اصلی بدیع شمرده
است و در تعریف آن میگوید: تجنیس آن است که دو واژه همانگونه
که در کتاب الاجناس اصمعی آمده است، از یک ریشه و هممعنا
باشند، و یا در عین اختلاف معنا، از یک ریشه باشند. از
عبارت ابنمعتز میتوان حدس زد که اولاً کتاب الاجناس اصمعی واژگان همریشه
را دربر داشته، و ثانیاً مقصود ابنمعتز از تجنیس، همان نوعی از
جناس بوده که بعدها «جناس اشتقاق» نام گرفته است. ثعلب (د ۲۹۱ق
/ ۹۰۴م) تکرار یک واژه با دو معنای متفاوت را
«مطابق» نامید و نمونههایی از کاربرد آن را در شعر جاهلی
و اسلامی برشمرد (ص ۵۶ بب ). البته نگاهی گذرا به این
نمونهها نشان میدهد که او مطابق (یا همان جناس تام) را با جناس
اشتقاق درآمیخته است.
قلمرو معنایی اصطلاح جناس
از سدۀ ۴ق / ۱۰م روشنتر گردید. قدامة بن جعفر (د پس از
۳۲۰ق) اگرچه در کاربرد اصطلاح مطابق از ثعلب پیروی
کرد، اما آشکارا میان مطابق و مجانس فرق گذاشت و لفظ تکرار شده با معانی
گوناگون را «مطابق»، و واژگان مشابه همریشه را «مجانس» نامید (ص
۱۶۲-۱۶۳). ابن وکیع (د
۳۹۳ق / ۱۰۰۳م) نیز همگونی
لفظی دو واژه را با یکدیگر مجانست دانست (ص ۵۰).
ثعالبی (د ۴۲۹ق / ۱۰۳۸م) هم جناس
را مشابهت لفظی دو واژه تعریف کرد که معنای متفاوت داشته باشند
(ص ۵۸۹).
پس از آن توجه ادیبان بیشتر
به این جلب شد که افزون بر بیان تعریفهای جامع و مانع،
گونههای نوتری برای جناس بیابند و دامنهاش را
بگسترانند. ایشان با اینکه در تعریف جناس، تعابیر گوناگونی
در آثار خود آوردند، اما نقطۀ اشتراک بیشتر این تعاریف، تکیه بر همگونی
و نه یکسانی لفظی، و نیز تأکید بر تفاوت معنایی
دو رکن متجانس بود؛ چیزی که در تعریف برخی از دانشمندان پیشین
چندان روشن نمینمود. البته بسیاری نیز با توجه به پدید
آمدن گونههای متفاوت جناس، دریافتند که نمیتوان آن را با یک
تعریف، بیان کرد و از اینرو برای هر گونه از جناس تعریفی
ویـژه ارائه کردند (برای نمونه، نک : جرجانی، علی بن
عبدالعزیز، ۴۱ بب ؛ اسامه، ۱۲ بب ؛ علوی،
۳ / ۳۵۱-۳۵۳؛ جرجانی، علی
بن محمد، ۵۲-۵۳؛ ابن حجۀ حموی،
۳۳).
در ارزش جناس به عنوان یک آرایۀ ادبی
نیز اختلاف است. علوی (د ۷۴۹ ق /
۱۳۴۸م) با استناد به کاربرد جناس در قرآن کریم جایگاه
آن را بسیار والا دانسته است (۳ / ۳۵۱)، و صفدی
(د ۷۶۴ق / ۱۳۶۳م) ــ کـه گویـا بیش
از همه شیفتـۀ جنـاس بـوده ــ کتاب جنان الجناس را نگاشته، و به تفصیل از آن بحث
کرده است. ابن اثیر (د ۶۳۷ق /
۱۲۳۹م) هم در سخنی مبالغهآمیز، مدعی
شده که واضع زبان عربی با توجه به زیبایی و اهمیت
تجنیس، الفاظ مشترک را در این زبان آورده است تا کاربرد آن را آسان
سازد (۱ / ۵۸). در مقابل، گروهی نیز سرسختانه با
جناس مخالفت کردهاند. ابن ابیالحدید (د ۶۵۶ ق /
۱۲۵۸م) در پاسخ به ابناثیر میگوید:
فقدان الفاظ مشترک، رنگ و رونق جناس را از میان نمیبَرَد و بسیاری
از موارد جناس در قالب الفاظ مشترک محقق نمیشود (ص
۴۸-۵۱) و دیگر اینکه سخن بزرگانی چون
عبدالحمید (د ۱۳۲ق / ۷۵۰م) و ابن مقفع
(د ۱۴۲ق / ۷۵۹م)، از جناس خالی بوده
است؛ از این رو میتوان گفت که جناس، رابطهای با بلاغت ندارد
(نیز نک : جندی، ۲۰-۲۲).
ابن حجۀ حموی (د
۸۳۷ ق / ۱۴۳۴م) شأن بلاغی جناس
را پایینتر از توریه میداند و با تأکید بر اینکه
شیوهاش با کاربرد جناس موافق نیست، میگوید هرکس از آفرینش
معانیِ والا ناتوان باشد، میکوشد از زیور جناس بیشتر
بهره گیرد (ص ۲۰-۲۱؛ نیز نک : جندی،
۲۴-۲۵).
در این میان ابن سنان خفاجی
(د ۴۶۶ق / ۱۰۷۴م) دیدگاهی
معتدل ارائه میکند. او جناس را در صورتی پسندیده میداند
که اندک، بجا و غیر متکلفانه باشد (ص ۲۲۷). عبدالقاهر
جرجانی (د ۴۷۱ق / ۱۰۷۸م) نیز
با تأکید بر اینکه واژهها باید در خدمت معانی باشند،
کاربرد بیش از اندازۀ جناس را ناپسند دانسته است. او زیباترین و برترین نوع
جناس را جناسی میداند که بدون قصد و اختیار گوینده بر
زبانش جاری شده باشد و برای آن، سخن شافعی را شاهد میآورد
که چون از او حکم نبیذ پرسیدند، گفت: «اجمع اهل الحرمین على تحریمه»
(ص ۷- ۸).
زیبایی جناس به
۳ چیز باز میگردد: تناسب لفظی واژهها، هماهنگی
گوشنواز موسیقایی که از سجع نیز کاملتر است، و بازی
فریبندۀ کاربر با الفاظ؛ بدینترتیب که لفظی را با معنایی
میآورد و ذهن مخاطب را با آن معنا مشغول میکند و سپس همان لفظ و یا
لفظی مشابه آن را با معنایی دیگر ــ که برای مخاطب
غیـرمنتظره است ــ بیـان میکنـد. ایـن شیـوه از
نظر روانی، بر مخاطب تأثیر میگذارد و اشتیاق او را به شنیدن
سخن فزونتر میگرداند. ارسطو بر این تأثیر روانی تأکید
کرده، و جالب توجه اینکه عبدالقاهر جرجانی نیز به تفصیل
به بحث آن پرداخته است (ص ۵؛ جندی، ۲۹-۳۰).
کسانی مانند محمد مندور و ابراهیم
سلامه با مقایسۀ سخنان ارسطو و دانشمندانی چون ابنمعتز و عبدالقاهر جرجانی
دربارۀ جناس و شباهت آنها به یکدیگر، نتیجه گرفتهاند که آنان
از ارسطو تأثیر پذیرفتهاند و از این رو، جناس به احتمال قوی
از بلاغت یونانی به زبان عربی راه یافته است و فضیلت
عربها تنها در تقسیمبندی دقیقتر و مفصلتر آن است (همو،
۱۴؛ سید، ۱۰۴-۱۰۵). جندی
پس از طرح این ادعا، به تفصیل در رد آن به استدلال پرداخته، و جناس را
صناعتی عربی دانسته است (ص ۱۵-۱۷). البته
روشن است که مقصود مندور و سلامه موسى از تأثیرگذاری سخنان ارسطو بر
جناس عربی، تأثیرگذاری در سطح مباحث ادبی جناس بوده است و
نه کاربرد آن؛ زیرا برخی از گونههای جناس در شعر شاعران جاهلی
و مخضرم به کار رفته است و هیچکس نمیتواند ادعا کند که ایشان
از ادبیات یونانی اثر پذیرفتهاند (نک : دنبالۀ
مقاله). در سطح مباحث ادبی باید گفت که شالودۀ کار بحث جناس،
همانگونه که پیشتر بیان شد، در آثار اصمعی و ابن سلام وجود
داشته است، حال آنکه هیچ کدام با میراث ادبی و فکری یونانی
آشنایی نداشتهاند. البته اثرپذیری ادیبان متأخری
چون ابن معتز و عبدالقاهر جرجانی از اندیشۀ یونانی
دور از ذهن نیست؛ با اینهمه، در اصالت عربی اینگونه آرایۀ بدیعی
نمیتوان تردید کرد.
با آنکه کاربرد جناس در شعر و نثر عربی،
چشمگیر و فراوان است، اما در آثار شاعران خوشطبع عرب ــ که هنوز قریحۀ شاعری
خویش را بـه تکلف و تصنع نیالوده بودند ــ کمتر یافت میشود.
در شعر پیش از اسلام به موارد اندکی از جناس بر میخوریم
و در قرآن کریم نیز کاربرد جناس از بسیاری از آرایههای
بدیعی کمتر است. همۀ نمونههایی که ابن معتز (ص ۲۵ بب ) برای
جناس آورده، جز چند مورد، همه از شاعران اسلامی و عباسیاند. ثعالبی
نیز وجود جناس در شعر جاهلی را بسیار اندک میداند و تنها
چند نمونه از شعر شنفری و امرؤالقیس میآورد که البته همگی
جناس اشتقاقاند. همو از شعر دورۀ اسلامی نیز به دو نمونه بسنده میکند و میگوید
که جناس در شعر محدثان، بیشمار است (ص
۵۸۹-۵۹۰). هرچه از شعر دوران جاهلی و
اسلامی دورتر میشویم، کاربرد جناس و گونههای جدیدتر
آن بیشتر میشود و زیادهروی شاعران در بهرهگیری
از این آرایه، نمایانتر میگردد. ابن سنان خفاجی
اگرچه به کاربرد جناس در شعر متقدمان اشاره کرده، اما یادآور شده است که
مسلمبنولید انصاری (د ۲۰۷ق /
۸۲۲ م) با زیادهروی در جناس، شعر را تباه ساخته
است و سپس ابوتمام (د ۲۳۱ق / ۸۴۶ م) از او
بدتر کرده، خوب و بد جناس را درهم آمیخته است (همانجا). صفدی میگوید:
من بر این باورم که جناس با ابوالفتح آغاز شد و با ابوالفتح پایان یافت
و مقصودم ابوالفتح بستی (د ۴۰۰ق /
۱۰۱۰م) و فتحالدین ابن سید الناس یعمری
ربعی است ( الوافی … ، ۱ / ۲۹۹). این
سخن گویای آن است که اوج بهکارگیری جناس در سدۀ
۴ق / ۱۰م بود و تا پایان سدۀ ۷ق /
۱۳م ادامه یافت. روشن است که ادیبان در دوران انحطاط به
جناس مانند دیگر آرایههای بدیعی گرایش داشتهاند،
اما تکلف و تصنع، از زیبایی آثارشان کاسته است.
در دوران معاصر به رغم کوشش شاعران برای
رهایی شعر از آرایههای دستوپاگیر بدیعی،
جناس همچنان در ادب عربی حضوری چشمگیر دارد. شاعران نوگرایی
مانند مطران، عقاد، محمود طه، ناجی و حتى شاعران مهجر، از جمله رشید
سلیم خـوری ــ کـه شعر خـود را بیش از دیگـران از سنتهای
شعـری رهانیـدهاند ــ از جنـاس بهره میگیرند؛ هر چند
کـه در این کار افراط نمیکنند و جناس به کار رفته در شعر آنان غالباً
طبیعی، و برخاسته از ماهیت زبان است (جندی،
۲۲۱-۲۲۲).
اینک به گونههای جناس میپردازیم
و در این تقسیمبندی، گفتار خطیب قزوینی (نک
: ص ۳۹۳- ۳۹۸) را اساس قرار میدهیم.
اگر دو واژه (یا رکن)، ضمن اینکه
معنای متفاوت دارند، در نوع، شمار، وزن و ترتیب حروف (مجموعۀ
صامتها و مصوتها) یکسان باشند، به آن «جناس تام» گویند که اقسامی
دارد:
۱. مفرد
آن است که هیچیک از دو
رکن، مرکب نباشند که خود بر دو نوع است:
الف ـ مماثل یا متماثل
آن است که دو رکن از یک نوع (هر
دو اسم، یا هر دو فعل، یا هر دو حرف) باشند. مانند «ساعة» در آیۀ شریفۀ «وَ یَوْمَ
تَقُومُ السّاعَةُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمونَ ما لَبِثوا غَیْرَ ساعَةٍ
…» (روم / ۳۰ / ۵۵) که اسم است و نخست به معنای
رستاخیز، و سپس به معنای لحظه و مدتی از زمان به کار رفته است.
ب ـ مُستوفى
آن است که دو رکن از دو نوع گوناگون
باشند (یکی اسم و دیگری فعل)، مانند «یحیى»
در بیت: «و سمّیته یحیی لیَحیا فلم یکن
/ اِلى رد اَمر الله فیه سبیل» که کاربرد نخستش اسم، و کاربرد دومش
فعل است.
۲. مرکب
آن است که یکی از دو رکن،
مفرد و دیگری مرکب باشد که خود چند گونه است:
الف ـ مَرفوّ
آن است که رکنِ مرکب، از ترکیب یک
واژه با بخشی از واژۀ دیگر تشکیل شده باشد، مانند واژۀ «مصاب» در این
دو بیت حریری: «و لا تله عن تذکار ذنبک وابکه / بدمع یحاکی
الوبل حال مصابه / / و مثِّل لعینیک الحمام و وقعه / و روعة ملقاه و
مطعم صابه» که در بیت نخست، مفرد است و در بیت دوم از میم آخر
«مطعم» و «صاب» ترکیب شده است.
ب ـ مُتشابه
آن است که رکن مرکب، از ترکیب دو
واژۀ کامل تشکیل شده باشد و واژۀ مرکب و مفرد یکسان نگاشته
شوند، مانند «ذا هبة» (ذا + هبة) و «ذاهبة» در این بیت ابوالفتح بستی
«اذا ملک لم یکن ذا هـبه / فدعه فدولته ذاهبه» که در مصراع نخست، مرکب از
«ذا» و «هبة» و در مصراع دوم، مفرد است.
ج ـ مفروق
آن است که رکن مرکب، از ترکیب دو
واژۀ کامل با یکدیگر تشکیل شده باشد و نگارش واژۀ مرکب
و مفرد یکسان نباشد، مانند «جام لنا» و «جاملنا» در شعر ابوالفتح بستی
که میگوید: «کلکم قد اخذ الجا / مَ و لا جامَ لنا / / ما الذی
ضَرَّ مُدی / رَ الجام لو جاملنا» که در بیت نخست، مرکب از «جام» و
«لنا»، و در بیت دوم، مفرد است و نگارش آن دو نیز با هم تفاوت دارد.
اگر دو رکن، تنها در هیئت (وزن یا
همان حرکات و سکنات) حروف با یکدیگر تفاوت داشته باشند ــ که به آن
جناس مُحرَّف گوینـد ــ مانند «مُنذِریـن» و «مُنذَریـن» در ایـن
آیـات: «وَ لَقَدْ اَرْسَلْنا فیهِمْ مُنْذِریَن؛ فَانْظُرْ کَیْفَ
کانَ عاقِبَةُ الْمُنْذَرینَ» (صافات / ۳۷ /
۷۲-۷۳)، یا «مُفرِط» و «مُفَرِّط» در جملۀ
«الجاهلُ اِمّا مُفرِط اَو مُفَرِّط» که ابتدا به سکون فاء به کار رفته است و سپس
به فتح آن؛ البته باید توجه داشت که تشدید در جناس محاسبه نمیشود
و چنانچه در شمار حروف متفاوت باشند، «جناس ناقص» نامیده میشود که خود
انواعی دارد:
۱. مردوف
آن است که یکی از دو رکن، یک
حرف بیشتر داشته باشد و حرف زائد در آغاز آن قرار گیرد، مانند «ساق» و
«مَسَاق» در این آیات: «وَ الْتَفَّتِ السّاقُ بِالسّاقِ؛ اِلى
رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ» (قیامت / ۷۵ /
۲۹-۳۰).
۲. مکتنف
آن است که یکی از دو رکن، یک
حرف بیشتر داشته باشد و حرف زائد، در میان آن باشد، مانند «جَدّ» و
«جَهْد» در جملۀ «جَدّی جَهْدی».
۳. مطرّف
آن است که یکی از دو رکن، یک
حرف بیشتر داشته باشد و حرف زائد در پایان آن باشد، مانند «عَواصٍ» و
«عَواصِم»، و «قَوَاضٍ» و «قَوَاضِب» در این بیت ابوتمام: «یمدون
من اید عواصٍ عواصمٍ / تصول باسیاف قواضٍ قواضبٍ».
۴. مذیّل
آن است که یکی از دو رکن،
دو حرف بیشتر داشته باشد و آن دو حرف در پایان آن باشند، مانند «جَوَی»
و «جَوَانِح» در بیت خنساء «ان البکاء هو الشفا / ءُ من الجوی بین
الجوانح».
ممکن است دو رکن تنها در نوع حروف با یکدیگر
تفاوت داشته باشند (البته این تفاوت نباید در بیش از یک
حرف باشد) در این حالت، جناس انواعی دارد:
۱. مُضارع
آن است که مخرج دو حرف متفاوت، به یکدیگر
نزدیک باشد، مانند «یَنْهَوْن» و «یَنْئَوْن» در آیۀ کریمۀ: «وَ
هُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ یَنْئَوْنَ عَنْهُ …» (انعام / ۶ /
۲۶) و یا «خَیْل» و «خَیْر» در این فرمایش
پیامبر (ص): «الخیل معقود بنواصیها الخیر».
۲. لاحِق
آن است که مخرج دو حرفِ متفاوت، به یکدیگر
نزدیک نباشد، مانند «هُمَزَة» و «لُمَزَة» در آیۀ شریفۀ «وَیْلٌ
لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَة» (همزه / ۱۰۴ / ۱) و یا
«اَمْر» و «اَمْن» در آیۀ «وَ اِذا جاءَهُمْ اَمْرٌ مِنَ الْاَمْنِ …» (نساء / ۴ /
۸۳).
و گاه دو رکن، تنها در ترتیب حروف
با یکدیگر تفاوت دارند که در این حالت «جناس قلب» نامیده
میشود و اقسامی دارد:
۱. قلب کل
آن است که حروف واژه کاملاً معکوس شده
باشد، مانند «فَتْح» و «حَتْف» در جملۀ: «حسامه فَتْحٌ لاولیائه و
حتف لاَعداءه».
۲. قلب بعض
آن است که بعضی از حروف جابهجا
شده باشند و واژه کاملاً معکوس نشده باشد، مانند «ممنّعة» و «منعّمة» در این
بیت متنبی: «ممنَّعة منعَّمة رداح / یکلِّف لفظها الطیر
الوقوعا» (نک : تفتازانی، ۴۴۵-۴۴۹).
خطیب قزوینی اشتقاق و
شبه اشتقاق را ــ که از سوی متقدمان، نوعی از جناس به شمار میرفت
ــ از ملحقات جناس دانسته است (ص ۳۹۸- ۳۹۹).
او برای اشتقاق، نمونههایی از جمله، «فَاَقِمْ وَجْهَکَ لِلدّینِ
الْقَیِّمِ …» (روم / ۳۰ / ۴۳)، و حدیث:
«الظلم ظلمات یوم القیامه» را آورده است که در آنها «اَقِمْ» و «قَیِّم»،
و نیز «ظلم» و «ظلمات» از یک ریشه گرفته شدهاند؛ و برای
شبه اشتقاق نیز آیۀ «… اثّاقَلْتُمْ اِلیَ الْاَرْضِ اَرَضیتُمْ بِالْحَیاةِ
الدُّنیا مِنَ الآخِرَةِ» (توبه / ۹ / ۳۸) و یا «…
وَ جَنَی الْجَنَّتَیْنِ دانٍ» (الرحمٰن / ۵۵ /
۵۴) را نمونه آورده است که در نگاه نخست، «اَرض» و «اَرضیتم» و
نیز «جنی» و «جنة» همریشه مینمایند، حال آنکه در
واقع چنین نیست. گونههای دیگری نیز برای
جناس برشمرده شده است که اهمیت کمتری دارند (نک : جندی،
۱۶۰-۱۷۱).
مآخذ
ابن ابیالحدید، عبدالحمید،
الفلک الدائر علی المثل السائر، به کوشش میرزا محمد شیرازی،
۱۳۰۹ش؛ ابن اثیر، نصرالله، المثل السائر، به کوشش
احمد حوفی و بدوی طبانه، قاهره، ۱۳۷۹ق /
۱۹۵۹م؛ ابن حجۀ حموی، ابوبکر، خزانة الادب،
بیروت، ۱۳۰۴ق / ۱۸۸۷م؛ ابنرشیق،
حسن، العمدة، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت،
۱۹۷۲م؛ ابن سنان خفاجی، عبدالله، سر الفصاحة، به
کوشش عبدالمتعال صعیدی، قاهره، ۱۳۷۲ق /
۱۹۵۳م؛ ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة،
به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قم، ۱۴۰۴ق؛ ابنمعتز،
عبدالله، البدیع، به کوشش کراچکوفسکی، بغداد،
۱۳۹۹ق / ۱۹۷۹م؛ ابنندیم،
الفهرست؛ ابن وکیع، حسن، المنصف، به کوشش محمدیوسف نجم، بیروت،
۱۴۱۲ق / ۱۹۹۲م؛ ابوعبید
قاسم بن سلام، الاجناس، به کوشش امتیاز علی عرشی رامفوری،
بمبئی، ۱۳۵۶ق / ۱۹۳۸م؛
ابوهلال عسکری، حسن، کتاب الصناعتین، بیروت، دارالکتب العلمیه؛
اسامة بن منقذ، البدیع فی نقد الشعر، به کوشش احمد احمد بدوی و
حامد عبدالمجید، قاهره، ۱۳۸۰ق /
۱۹۶۰م؛ باقلانی، محمد، اعجاز القرآن، به کوشش احمد
صقر، قاهره، دارالمعارف؛ تفتازانی، مسعود، المطول، قم، مکتبةالداوری؛
ثعـالبـی، عبدالملک، فقه اللغة و سر العـربیة، قـاهره،
۱۳۵۲ق / ۱۹۳۳م؛ ثعلب، احمد،
قواعد الشعر، به کوشش محمد عبدالمنعم خفاجی، قاهره،
۱۳۶۷ق / ۱۹۴۸م؛ جرجانی،
عبدالقاهر، اسرار البلاغة، به کوشش محمد رشید رضا، بیروت،
۱۳۹۸ق / ۱۹۷۸م؛ جرجانی، علی
بن عبدالعزیز، الوساطة بین المتنبی و خصومه، به کوشش محمد
ابوالفضل ابراهیم و علی محمد بجاوی، قاهره، مطبعة عیسی
البابی حلبی؛ جرجانی، علی بن محمد، التعریفات، بیروت،
۱۴۰۸ق / ۱۹۸۸م؛ جندی، فن
الجناس، قاهره، ۱۹۵۴م؛ جوهری، اسماعیل،
الصحاح، به کوشش احمد عبدالغفور عطار، بیروت، ۱۴۰۷ق
/ ۱۹۸۷م؛ خطیب قزوینی، محمد، الایضاح،
بیروت، ۱۴۰۵ق / ۱۹۸۵م؛ خلیل
بن احمد فراهیدی، العین، به کوشش مهدی مخزومی و
ابراهیم سامرایی، قم، ۱۴۰۵ق؛ سید،
شفیع، البحث البلاغی عند العرب، قاهره، دارالفکر العربی؛ صفدی،
خلیل، جنان الجناس، قسطنطنیه، ۱۲۹۹ق؛ همو،
الوافی بالوفیات، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن،
۱۳۸۱ق / ۱۹۶۲م؛ علوی یمنی،
یحیى، الطراز، قاهره، ۱۳۳۲ق /
۱۹۱۴م؛ قدامة بن جعفر، نقد الشعر، به کوشش محمد عبدالمنعم
خفاجی، بیروت، دارالکتب العلمیه.