آخرین بروز رسانی : دوشنبه
6 آبان 1398 تاریخچه مقاله
جُمْله، در لغت به معنی همه و همگی
چیزی است (صفیپوری، آنندراج، نفیسی)، و در
اصطلاح دستور زبان فارسی صورتی از کلمه یا ترکیبی
از کلمات است که مستقل و دارای معنای تمام باشد؛ بدینمعنا که
جزئی از گروه بزرگتری به شمار نیاید و برای تمام
شدن معنی نیازمند گروهی دیگر نگردد (خانلری،
۲۳۵).
دستورنویسان سنتی در تعریف
جمله و تسمیۀ ارکان و انواع آن تحت تأثیر نحو عربی و منطق ارسطویی
بودهاند؛ چنانکه میرزا حبیب اصفهانی که پیشرو دستورنویسی
نوین محسوب میشود، با تلقی «کلام» از «جمله» آنرا نسبت میان
دو کلمه (= مبتدا و خبر) تعریف کرده است که مطلبی را به تمام و کمال
برساند، بدانگونه که گوینده در انتظار شنیدن سخنی دیگر
نماند (ص ۳۱). پس از او طالقانی از «جمله» به «لفظ مرکب تام»
تعبیر میکند، و جملۀ مصدّر به اسم را، اسمیه، و جملهای را که با فعل آغاز میشود،
فعلیه مینامد (ص ۱۴۹، ۱۵۹).
ادامه دهندگان راه مانند مشکور (ص ۲۲۰)، خیامپور (ص
۲۳-۲۴)، ذوالنور (ص ۱۶)، وزینپور (ص
۱۸۷)، شریعت (ص ۲۵۴) و احمدی گیوی
و انوری (ص ۲۴۶) نیز جملهها را بر حسب آنکه دارای
فعل عام و یا فعل خاص باشند، به اسمیه و فعلیه تقسیم کردهاند.
کاشف اجتماع چند قضیه (= کلام) را
جمله نامیده (ص ۲۵۷)، و قریب از جمله به «بیان
حکم و خیال دربارۀ کسی یا چیزی» تعبیر کرده است (ص
۱۵). در دستور زبان فارسی معروف به دستور پنج استاد (ص
۲۱۳) ارکان جمله را مسندٌالیه (= محکوم علیه یا
موضوع) و مسند (محکوم به یا محمول) دانستهاند، و بنابرآنکه فعل جمله مثبت یا
منفی باشد، جمله را موجبه یا سالبه خواندهاند. معین (ذیل
جمله) ارکان جمله را مسندٌالیه، مسند و رابطه میداند. شماری از
دستورنویسان سنتی جمله را «مجموعۀ کلمات»
دانسته، و به جنبۀ معنایی آن یعنی «بیان حکم و رساندن مقصود»
بیشتر توجه داشتهاند (نک : حبیب اصفهانی، ۴؛ دستور زبان
فارسی، نیز ذوالنور، همانجاها؛ مشکور، ۲۲۱)، ولی
متأخران به تحقق جمله در یک کلمه (= فعل) نیز اشاره کردهاند (خانلری،
۲۰۹؛ خزائلی، ۱۴؛ شریعت،
۷۷؛ ارژنگ، ۴۲؛ همایونفرخ، ۴۲؛ وزینپور،
۱۵۲؛ فرشیدورد، دستور ... ، ۱۱).
دستورنویسان نواندیشتر
جمله را شامل دو بخش اصلی نهاد و گزاره دانستهاند (خانلری،
۱۳؛ وحیدیان، ۸) و در تعریف آن با توجه به
ملاکهای دستوری، صوتی و معنایی گفتهاند: سخنی
است که متضمن اسناد و دارای درنگی پایانی و معنایی
کامل باشد (فرشیدورد، همانجا).
انواع جمله
جملهها را بر حسب داشتن یک یا
چند فعل به ساده و مرکب (خانلری، ۲۴۳؛ وزینپور،
۱۹۳-۱۹۴؛ احمدی،
۲۴۷) و نیز از لحاظ رساندن یا نرساندن مفهوم کامل
چنان که سکوت گوینده بر آن روا باشد یا نباشد، به کامل و ناقص تقسیم
کردهاند (شریعت، همانجا؛ احمدی، ۲۵۱) و همچنین
جملهها را به سبب احتمال یا عدم احتمال صدق و کذب به خبری و انشائی،
و نوع اخیر را به پرسشی و عاطفی و امری تقسیم کردهاند
(فرشیدورد، جمله ... ، ۸۸-۸۹) و برخی از
دستورنویسان انواع بیشتری ــ بالغ بر ۱۳۰ نوع
ــ از اینگونه جملهها برشمردهاند (نک : شریعت،
۸۴-۸۷؛ مشکور،
۲۴۹-۲۵۴؛ فرشیدورد، همان،
۴۶۷-۴۷۴).
مآخذ
آنندراج، محمدپادشاه، به کوشش محمد دبیرسیاقی،
تهران، ۱۳۳۵ش؛ احمدی گیوی، حسن و حسن
انوری، دستور زبان فارسی، تهران، ۱۳۶۴ش؛
ارژنگ، غلامرضا، دستور زبان فارسی امروز، تهران،
۱۳۷۸ش؛ حبیب اصفهانی، دستور سخن، استانبول،
۱۲۸۹ق؛ خانلری، پرویز، دستور زبان فارسی،
تهران، ۱۳۶۳ش؛ خزائلی محمد و ضیاءالدین
میر میرانی، دستور زبان فارسی، تهران،
۱۳۵۱ش؛ خیامپور، عبدالرسول، دستور زبان فارسی،
تبریز، ۱۳۴۷ش؛ دستور زبان فارسی (پنج استاد)،
به کوشش قریب و دیگران، تهران، ۱۳۵۰ش؛
ذوالنور، رحیم، دستور پارسی، تهران، ۱۳۴۳ش؛
شریعت، محمدجواد، دستور زبان فارسی، اصفهان،
۱۳۴۵ش؛ صفیپوری، عبدالرحیم، منتهی
الارب، تهران، ۱۳۷۷ش؛ طالقانی، حسن، لسان العجم،
بمبئی، ۱۳۱۷ق؛ فرشیدورد، خسرو، جمله و تحول
آن در زبان فارسی تهران، ۱۳۷۸ش؛ همو، دستور مفصل
امروز، تهران، ۱۳۸۴ش؛ قریب، عبدالعظیم، دستور
زبان فارسی، تهران، ۱۳۴۸ش؛ کاشف، غلامحسین،
دستور زبان فارسی، استانبول، ۱۳۲۸ق؛ مشکور،
محمدجواد، دستور نامه، تهران، ۱۳۴۶ش؛ معین، محمد،
فرهنگ فارسی، تهران، ۱۳۶۳ش؛ نفیسی، علیاکبر،
فرهنگ، تهران، ۱۳۱۸ش؛ وحیدیان کامیار،
تقی و غلامرضا عمرانی، دستور زبان فارسی(۱)، تهران،
۱۳۸۴ش؛ وزینپور، نادر، دستور زبان فارسی،
تهران، ۱۳۵۶ش؛ همایونفرخ، عبدالرحیم، دستور
جامع زبان فارسی، به کوشش رکنالدین همایونفرخ، تهران، علمی.
عبدالله مسعودی آرانی
جمله در زبان عربی
دربارۀ جمله میتوان
توصیفاتی جزئی و سخت پراکنده در میان کتابهای کهن
دستوری، یا در آثار دانشمندان علم بلاغت یافت. در این
کتابها تصویر دقیقی از ساختار جمله در زبان عربی ارائه
نشده است؛ درواقع، پژوهشهای نحوی قرنهای متمادی، ترکیبها
و جملهها را فرو نهاده، و به مفردات پرداختهاند. شاید بتوان گفت سبب این
بیتوجهی به جمله و تحلیل ساختمان آن از سوی نحویان،
دلمشغولی آنان به دیگر بحثهای دستوری چون پدیدۀ
اِعراب، عامل و معمول، و معرب و مبنی بوده است، به عبارت دیگر، آنان
به سازههای ترکیب، بیش از خود ترکیب توجه داشتند (نک :
مخزومی، فی النحو ... ، نقد و توجیه،
۳۷-۳۸؛ حسان، ۱۶؛ فهمی،
۱۱۴)؛ از همینرو ست که بررسی مستقل بسیاری
از اسلوبهای گفتاری چون جملههای پرسشی، منفی و تأکیدی
که پرداختن به آنها فرع بر ساختارشناسی جمله است، تقریباً در کتابهای
دستوری فرو گذاشته شده است. البته، در این مورد نمیتوان توجه سیبویه
(د ۱۸۰ق / ۷۹۶م) را به ساختار جمله و دلالت
معنایی آن نادیده انگاشت.
سیبویه در الکتاب، که کهنترین
کتاب نحوی موجود به شمار میآید، بابی گشوده است با عنوان
«درستی و دلالت معنایی کلام» (= باب الاستقامة من الکلام و
الاحالة)؛ در واقع، سیبویه به دو گونه گفتار توجه کرده است، یکی
دستوری محض و فارغ از معنا، و دیگری ساخت جمله در حوزۀ معنا،
و بر این اساس، کلام را به چند دسته تقسیم نموده است: ۱. مستقیم
حَسَن، مانند آتیتک امس و سآتیک غداً. ۲. محال (تناقض میان
آغاز و انجام کلام)، مانند آتیتک غداً و سآتیک امس. ۳. مستقیم
کذب، مانند حملتُ الجبل و شربتُ ماء البحر. ۴. مستقیم قبیح
(قرار دادن لفظ در غیر جایگاه خود)، مانند قد زیداً رأیتُ
/ کی زیدٌ یأتیک. ۵. محال کذب، مانند سَوفَ اشربُ
ماء البحر امس (۱ / ۲۵-۲۶). هنگامی که مفردات
از لحاظ ترکیب و معنا، جملۀ درستی را تشکیل دهند، سیبویه آن را «مستقیم
حسن» مینامد؛ یعنی کلام از لحاظ ترکیب استوار (مستقیم)
و از لحاظ دلالت نیکو (حسن) است. در مقابل، سخن محال آن است که در آن ساختار
درست به نظر میرسد، اما تناقض دلالتی واژهها سبب میشود که بر
معنایی دلالت نداشته باشد. طبیعتاً اگر ساختار نحوی کلام
درست نباشد، دلالت معنایی قابل قبولی هم نخواهد داشت که در این
حالت، از نظر سیبویه «مستقیم قبیح» نام دارد (فهمی،
۱۰۷-۱۰۸).
ابراهیم مصطفى در احیاء
النحو (ص ۱۱-۱۶) دربارۀ بیان
برخی شکلهای ساختاری جمله و حالتهای گوناگون آن مانند تقدیم
یا تأخیر یا حذف، به کوششهای ابوعبیده معمر بن مثنى
(د ۲۰۸ق / ۸۲۳ م) در کتاب مجاز القرآن اشاره
میکند و شیفتگی نحویان به الکتاب سیبویه را
سبب بیتوجهی به دیدگاههای ابوعبیده میداند.
از نظر نحویان نخستین عرب، رابطۀ میان
جمله و کلام بسیار استوار است و از همین رو ست که آنان به جای
ارائۀ تئوری جمله، غالباً به تعریف کلام پرداختهاند؛ گروهی
آن را با جمله مترادف و هممعنی دانسته، و گروهی دیگر میان
کلام و جمله تمایز قائل شدهاند (نک : دنبالۀ مقاله).
مفهوم جمله در الکتاب سیبویه
چندان روشن نیست؛ او از این اصطلاح در فصلهای خبر، صفت، حال،
موصول، قسم و شرط استفاده کرده است (نک : ۵ / ۲۹۵،
فهرست)، همانگونه که در کتابهای نحویان پس از او هم مشاهده میکنیم.
اما مبرّد (د ۲۸۵ق / ۸۹۸ م) هنگام سخن از
فاعل و ترکیب آن با فعل به جمله اشاره میکند و میگوید:
از ترکیب فاعل و فعل جملهای حاصل میشود که میتوان «بر
آن سکوت کرد» (= یصحُّ السکوتُ علیها) (۱ / ۱؛ بوهاس،
۵۶). ابن جنی (د ۳۹۲ق /
۱۰۰۲م) و بعدها زمخشری (د ۵۳۸ ق
/ ۱۱۴۳م) در تعریفهای خود میان کلام و
جمله تمایزی قائل نشدهاند و تصریح میکنند که کلام، جمله
نامیده میشود. ابن جنی کلام را هر لفظ مفیدی میداند
که در ارائۀ معنای خود مستقل است (۱ / ۱۷)، و از نظر زمخشری
کلام ترکیبی از دو کلمه است که یکی از آنها به دیگری
اسناد داده میشود (ص ۴).
ابن حاجب (د ۶۴۶ ق /
۱۲۴۸م) کلام را بر پایۀ اسناد و
استقلال معنایی تعریف میکند و آن را اخص از جمله میداند
(۱ / ۸). ابن هشام (د ۷۶۱ق /
۱۳۶۰م) که شاید بتوان گفت نخستین نحوشناسی
است که در کتاب مغنی اللبیب برای جمله فصلی مستقل گشوده
است، و پذیرفتهترین تعریف را از کلام ارائه میدهد:
«کلام سخنی مفید است که بتوان بر آن سکوت کرد و از خود استقلال معنایی
داشته باشد» (۲ / ۳۷۴). او نیز کلام را اخص از جمله
میداند؛ زیرا جمله، دو شرط یاد شده را ندارد و تنها دربرگیرندۀ عناصر
اسناد، یعنی مسند و مسندٌالیه است، مانند فعل و فاعل، مبتدا و
خبر، و ممکن است مفید باشد، یا نباشد، و به صورت مستقل مورد نظر گوینده
باشد، یا نباشد، مانند جملۀ شرط (فعل شرط)، جملۀ جواب شرط، یا جملۀ صله که مفید نیستند، یعنی سکوت بر آنها جایز
نیست و ذاتاً هم مورد نظر گوینده نیستند. بنابراین، تعریف
جمله نزد ابن هشام و آنان که با او همعقیده هستند، در برخی موارد شبیه
آن چیزی است که امروزه زبانشناسان غربی آن را جملهواره[۱]
نامیدهاند (همانجا، الاعراب ... ، ۶۰؛ هارون، ۲۵؛
لاینز، ۱۷۰).
واقعیت این است که تمییز
میان دو اصطلاح «کلام» و «جمله» بر پایۀ پیوستگی
و همنشینی معنوی نبوده، و آنچه سبب تمایز آنها شده، این
است که کلام پیوسته انبوهی از اطلاعات و معانی را بر دوش میکشد
(دربرگیرندۀ فائده است) و البته، عناصر تشکیلدهندۀ آن در این
امر مشارکت میکنند؛ حال آنکه، وجود جمله بیشتر شکلی است و به
همین سبب نحویان آن را به اسمـی و فعلـی تقسیم
کـردهانـد (نک : دنبـالـۀ مقـاله)؛ امـا ایـن تقسیمبندی هیچگاه برای
کلام ارائه نشد (بوهاس، ۵۶- ۵۷). شایستۀ یادآوری
است که واژۀ «اسناد» نیز به معنای یک رابطۀ ساختاری
از سدۀ ۴ق / ۱۰م به بعد کاربرد یافت، مثلاً ما این
واژه را در الکتاب نمییابیم با آنکه مشتقات آن یعنی
مسند و مسندٌالیـه بـهکار رفته است (نک : سیبویه، ۱ /
۲۳-۲۴، ۲ / ۷۸، ۱۲۶؛
بوهاس، ۵۵).
در سدۀ ۵ ق
عبدالقاهر جرجانی (د ۴۷۱ یا ۴۷۴ق
/ ۱۰۷۸ یا ۱۰۸۱م) در کتاب
معروف خود دلائل الاعجاز، برای اثبات اعجاز بیانی قرآن، نظریۀ نظم
در کلام را ارائه داد و در ضمن آن شیوهای نوین در مباحث ساختاری
جمله گشود.
او میگوید: نظم آن است که
سخن را به مقتضای دانش نحو و رعایت اصول و قوانین آن بنیان
نهی. جرجانی برای ساختارهای رایج جمله نمونههایی
ارائه میدهد (ص ۶۴ بب ): جملههای اسمی و فعلی
(زیدٌ منطلقٌ، زیدٌ ینطلقُ، ینطلقُ زیدٌ، زیدٌ
المنطلقُ، المنطلقُ زیدٌ، زیدٌ هو المنطلقُ)؛ جملههای شرطی
(اِن تخرج اخرج، اِن خرجتَ خرجتُ، اِن تخرج فاَنا خارجٌ، انا خارجٌ اِن خرجتَ، انا
اِن خرجتَ خارجٌ)؛ جملههایی که حال واقع میشوند (جاءنی
زیدٌ مُسرعاً، جاءنی یُسرعُ، جاءنی و هو مُسرعٌ (هو یُسرعُ)،
جاءنی قد اسرع، جاءنی و قد اسرع). وی در ادامه میگوید:
نویسنده باید جایگاه بهکارگیری هریک از این
ساختها را در بافت متن بشناسد و آنها را بهکار ببرد. بدون تردید او نخستین
کسی است که بدین شکل تئوری جمله را به صورت منسجم بیان
داشته است. جرجانی همچنین به شناخت شیوۀ ترکیب میان
جملهها (فصل و وصل)، تقدیم و تأخیر در جملـه و اضمـار و اظهـار
اشـاره دارد (ص ۶۴-۶۵؛ نیـز نک : مصطفى،
۱۷ بب ). مرجع بازشناسی جمله درست از نادرست به عقیدۀ جرجانی
دانش نحو و قوانین وابسته بدان است (ص ۶۵-۶۶؛ نیز
نک : حسان، ۱۸۶-۱۸۹). دانشمندان علم بلاغت
پس از او در کتابهای خود در فصلهایی چون فصاحت در کلام، احوال
مسندٌالیه یا مسند، تقدیم و تأخیر، حالتهای متعلقات
فعل، حصر، قصر، وصل و فصل ساختمان جملۀ عربی را مورد بررسی
قرار دادهاند.
انواع جمله
بر اساس یک تقسیمبندی
کهن و تنها بر پایۀ شکل ظاهری جمله (= صدرالکلام) و بدون توجه به معنا، جمله را به اسمی
(الجملة الاسمیة) و فعلی (الجملة الفعلیة) تقسیم کردهاند.
اگر جمله با اسم آغاز گردد، اسمی، و در صورتی که با فعل شروع شود، فعلی
است (مخزومی، فی النحو، نقد و توجیه، ۴۳). در
کتابهای دستوری، قواعد مربوط به جملههای اسمی را در مبحث
مبتدا و خبر مییابیم، اما بررسی ساختاری جملههای
فعلی ذیل عنوانهای دستوری گوناگون، چون فاعل یا نایب
فاعل جای میگیرد. زمخشری (ص ۱۳) در بیان
انواع خبر، جملههای شرطی و ظرفی را به تقسیمبندی یاد
شده، میافزاید؛ اما در این زمینه ابن یعیش
(۱ / ۸۸) که مهمترین شرح را بر المفصل زمخشری
نوشته، جملۀ شرطی و ظرفی را همان جملۀ فعلی میداند.
ابن هشام (مغنی، ۲ /
۳۷۴-۳۸۲) ۳ نوع جمله معرفی کرده
است: ۱. اسمی (زید قائم، و هیهاتَ العقیقُ، و قائمٌ
الزیدانِ). جملۀ اسمی خود به صغرى و کبرى تقسیم میشود: جملۀ کبرى
(= جملةٌ ذاتُ وجهَین)، جملهای اسمی است که خبر آن، جمله است:
زیدٌ قامَ ابوه؛ زیدٌ ابوه قائمٌ؛ ۲. فعلی (قامَ زیدٌ،
و ضُرِبَ اللصُّ، و کان زیدٌ قائماً، وظننتُه قائماً، و یقومُ زیدٌ،
قُم)؛ ۳. ظرفی (اَ عِندَکَ زیدٌ و اَ فی الدارِ زیدٌ).
ابن هشام جملۀ شرطی را که زمخشری آورده، از تقسیمبندی خود حذف
کرده، و مانند ابن یعیش معتقد است جملۀ شرطی
نوعی جملۀ فعلی است (همان، ۲ / ۳۷۶؛ نیز نک :
مخزومی، همان، ۴۳، ۵۵-۶۰). ما در اینجا
تقسیمبندی ابن هشام را در این جدول نمایش میدهیم:
جالب توجه اینکه ملاک تقسیمبندی
کوفیان (برخلاف بصریان) در این زمینه با بافت کلی
جمله (و نه نوع کلمهای که جمله با آن آغاز میشود) هماهنگتر است.
آنان جملههایی را که مشتمل بر فعل است فعلی، و جملههایی
را که هیچ فعلی ندارد، اسمی خواندهاند (طلیمات،
۱۸۸؛ زکریا، ۲۴). برخی معاصران نیز
در تقسیمبندیهای خود از نظر کوفیان پیروی
کردهاند (نک : دنبالۀ مقاله).
تعریف و تقسیمبندی
جمله از دیدگاه زبانشناسان معاصر
زبانشناسان و دستورنویسان معاصر
به جمله و ساختار آن اهتمامی درخور داشتهاند و در آثار خود فصلی بدان
اختصاص داده، یا آثار مستقلی دربارۀ آن تألیف
کردهاند. مفهوم جمله و تقسیمبندی آن از سوی معاصران با تأثیرپذیری
از تعریفهای دستورنویسان کهن و نیز گرایش به مکاتب
نوین زبانشناسی بیان شده است؛ اما نکتۀ مهم آن است که
غالب آنان واحد معنایی را پایۀ ساختار جمله
قرار میدهند. این شیوه که در کتابهای دستوری کهن
ــ بـه جز اشارات سیبویه که قبلاً ذکر کردیم ــ و حتى کتابهای
دستوری معاصر که بر پایۀ شیوۀ سنتی ترتیب یافته است، مشاهده نمیگردد (فهمی،
۱۱۴). برخی معنا محوری را در قالب اسناد بررسی
کردهاند و آن را محور تقسیمبندیهای خود قرار دادهاند (نک :
برگشترسر، ۱۲۵؛ حسان،
۱۹۱-۱۹۲؛ مخزومی، همان،
۳۵). به باور این گروه اگر ترکیبی خالی از
اسناد باشد، جمله محسوب نمیشود.
ابراهیم انیس (ص
۲۷۶-۲۷۷) اندیشۀ اسناد را شرط
لازم برای تشکیل جمله نمیداند. او در تعریف جمله میگوید:
کوچکترین بخش کلام که دارای معنایی مستقل است، جمله نام
دارد که میتواند تنها یک کلمه یا بیشتر از یک کلمه
باشد. بنا بر این، همۀ آنچه سبب میشود، کلام لغو محسوب نشود، حصول فائدۀ معنایی
است و این شرط، در عبارتهای زیادی که زبانشناسان آنها را
جمله بهشمار نیاوردهاند، یافت میگردد. با این همه، به
گفتۀ او جملهها غالباً بر دو رکن اساسی مسند و مسندٌالیه
استوارند (ص ۲۷۷). این نکته گفتنی است که وی
(ص ۲۹۵-۳۰۱) همانند جرجانی در بیان
پدیدۀ نظم، به چگونگی چینش واژهها، توجه تمام دارد.
برخی خاورشناسان در تقسیمبندی
جمله گفتهاند: اگر مسندٌالیه و مسند هر دو اسم یا به منزلۀ اسم
باشند، جملۀ اسمی، و اگر مسند فعل یا به منزلۀ فعل باشد،
جمله فعلی است. آنان اعتقاد دارند تمایزهایی که نحویان
میان جملههای اسمی و فعلی قائل شدهاند، از حقیقت
زبان فاصله دارد (برگشترسر، ۱۲۵،
۱۳۲-۱۳۳؛ نیز نک : رایدینگ،
۵۸). مخزومی هم که دیدگاههای خود را توصیفگرایانه
خوانده است، تعریف جملۀ اسمی و فعلی را در کتابهای دستوری با طبیعت
زبان سازگار نمیداند؛ او میگوید: «تقسیم جمله باید
براساس مسند باشد نه مسندٌالیه، زیرا اهمیت خبر یا گفتار
بر نقش مسند و دلالت آن مبتنی است ( فی النحو ... ، قواعد و تطبیق،
۸۶).
به اعتقاد مخزومی جمله با توجه به
مسند بر ۳ قسم است: ۱. جملۀ فعلی: جملهای که در
آن مسند بر تغییر و تجدد دلالت میکند. بنابراین، جملۀ
«خالدٌ یقومُ» مانند «یقومُ خالدٌ» جملهای فعلی است، و
جابهجایی نهاد و گزاره، طبیعت جمله را دگرگون نمیسازد.
۲. جملۀ اسمی: جملهای که در آن مسند بر دوام و ثبات دلالت میکند.
به عبارت دیگر مسند در آن فعل نیست. مثل «الحدیدُ معدنٌ».
۳. جملۀ ظرفی: جملهای است که در آن مسند یا ظرف باشد یا
با ادات به ظرف اضافه شده باشد. مثل «عندَ زیدٍ قلمٌ»؛ «اَ فی الله
شکٌّ» (همانجا؛ نیز نک : رایت، II / ۲۵۳, ۲۶۱).
مخزومی ترکیبی را که
در آن رابطۀ اسنادی وجود ندارد، مانند اسلوب ندا، مرکب لفظی دانسته است (
فی النحو، نقد و توجیه، ۳۱۱؛ قس: برگشترسر،
۱۲۵-۱۳۲، که این نوع از عبارتها را
«شبه جمله» میخواند، اما نباید این اصطلاح را با شبه جمله در
دستور عربی که بر «جار و مجرور و ظرف» اطلاق میشود، اشتباه کرد).
جمله را بر پایۀ
اعتقاد به لزوم اسناد به دو دستۀ اسنادی و غیراسنادی نیز تقسیم کردهاند و
گفتهاند: جملههای اسنادی بر دو نوعاند: فعلی و اسمی؛
اما جملات غیراسنادی عبارتاند از: جملۀ ندا، جملههایی
که با نِعمَ و بِئسَ آغاز میشود و جملۀ تعجبیه.
آنان میگویند: جملههای اسنادی را نمیتوان تنها
به اعتبار تأویل یا تقدیر، فعلیه به شمار آورد (ایوب،
۱۵۹). برخی دیگر نیز بر اساس همین معیار،
جمله را بدین شکل تقسیم میکنند: ۱. جملههای تام
اسنادی: که شامل جملۀ اسمیه، جملۀ فعلیه و جملۀ وصفیه (اسم فاعل / صفت مشبهه / صیغۀ مبالغه / اسم
مفعول + اسم مرفوع یا ضمیر گسستۀ فاعلی)
است. ۲. جملۀ موجزه: جملهای است که در آن یک عنصر از عناصر اسناد ذکر میشود
و عنصر دوم یا وجوباً یا غالباً محذوف است و شامل جملۀ فعلیۀ موجزه
و جملۀ اسمیۀ موجزه و جملۀ جوابیۀ موجزه با نَعَم یا لا است که در این حالت هیچیک
از عناصر اسناد ذکر نمیشود. ۳. جملههای غیراسنادی:
که مشتمل است بر جملههای تعجبی، مدح و ذم، جملۀ ندا، قسم، تحذیر
و اغراء (عبداللطیف، ۷۸-۱۱۰).
دستورنویسان تقسیمبندیهای
دیگری نیز برای جمله قائل شدهاند که برخی از آنها
عبارتاند از:
۱. جملۀ بسیط و
جملۀ مرکب
بسیط جملهای است که دربارۀ یک
حادثه یا یک خبر باشد. مثل «اتَّسعتِ الطَّریقُ». مرکب، جملهای
است که خود مشتمل بر بیش از یک جمله یا بیش از یک
کلام یا «قول» باشد، مانند «وَ قِیلَ یا اَرضُ ابْلِعی
ماءَکِ ... » (هود / ۱۱ / ۴۴) که در آن، ۳ جمله یا
کلامِ در هم تنیده، یک معنای کامل پدید آوردهاند: جملۀ «قیل»
که متشکل از فعل و فاعل است؛ جملۀ «یا ارضُ» که جملۀ ندائیه است؛ و جملۀ «ابلِعی ماءَکِ» که جملۀ امری و متشکل از فعل و فاعل
و مفعولٌبه است (حسینی، ۲۱).
۲. جملۀ صغرى و جملۀ کبرى
که در تقسیمبندی ابن هشام
نیز وجود دارد. درخور ذکر است که جملۀ صغرى جملهای کاملاً مستقل
نیست، بلکه نقش تکمیلی را برای مسندٌالیه اصلی
در جملۀ کبرى ایفا میکند. در واقع مسند در جملۀ کبرى، همۀ جملۀ صغرى
است. با این همه، نباید جملۀ صغرى را با جملههای «پیرو»
در موصولات (جملۀ صله) یکی دانست (نک : صلاح، ۲۵؛ تهانوی،
۱ / ۲۴۷؛ ابن سلوم، ۳۱). بسیاری
از معیارهای نحوشناسان کهن را در تعریف جمله (مانند سکوت، فائدۀ معنایی
و اسناد) در تحلیلها و تعریفهای زبانشناسان معاصر نیز میتوان
یافت، مثلاً آندره مارتینه زبانشناس فرانسوی اسناد را در تعریف
جمله کافی شمرده است (ص ۱۵۲). زلیگ هریس
(۱۹۰۹-۱۹۹۲م /
۱۲۸۸-۱۳۷۱ش) در تعریف خود
به سکوت متکلم و شنونده استناد کرده است (نک : لاینز،
۱۷۲).
بلومفیلد مشهورترین تعریف
را برای جمله ارائه داده است و میپندارد که جمله ریختی
زبانی است که استقلال دستوری دارد و محصور در ساختار زبانیِ
بزرگتری نیست (ص ۱۷۰). او مانند دیگر
ساختگرایان آمریکایی برای تحلیل ساختاری
جمله آن را به اجزاء یا عناصر کوچکتر تجزیه میکند تا به کوچکترین
عنصر سازندۀ تکواژ[۱] دست یابد (ص
۱۸۴-۱۸۵؛ نیز نک : فهمی،
۱۱۹-۱۲۰؛ طلیمات،
۱۱۱؛ علی، ۶۹؛ نجفی،
۱۰۶-۱۰۷). اینک شیوۀ تحلیل
جمله از دیدگاه بلومفیلد با استفاده از یک جملۀ عربی
بدین شکل نمایش داده میشود:
لاینز تعریف بلومفیلد
را با ایجاز بیشتری ارائه میدهد و جمله را اینگونه
میشناساند: جمله بزرگترین واحد سخن برای توصیف یا
تحلیل دستوری است (ص ۱۷۲, ۱۷۶).
نگاه دیگری که از سوی زبانشناسان غربی به جمله شده است،
نگاه نقشگرایانه [۲]یا کارکردی به جمله است. در این
دیدگاه تحلیل جمله با تکیه بر کشف دو رکن اسناد یعنی
مسندٌالیه و مسند نیست، بلکه بر اساس پویایی ارتباطی[۳]
انجام میگیرد. نکتۀ مهم در اینجا این است که تحلیل جمله در این دیدگاه
بر اساس سیاق و متنی است که جمله در آن قرار گرفته است (نک : علی،
۷۱-۷۲).
چامسکی منکر توان تحلیل
ساختگرایانۀ جمله و تجزیۀ نهایی آن به تکواژ و واج[۴] نیست، اما بر این
باور است که این قدرت تحلیل محدود است؛ زیرا در هر زبانی
جملههای بسیاری وجود دارد، یا به وجود میآید
که تحلیلهای ساختگرایانه نمیتواند تفسیرگر آنها
باشد (نک : طلیمات، ۱۱۴). از دیگر سو او معتقد است
رابطۀ میان جملهها با دستور سازهای[۵] تبیین
نمیشود، مگر آنکه به رابطۀ پنهان میان زیربنای آنها توجه شود، و از همینرو
ست که دو نوع ساخت را برای جمله از یکدیگر باز میشناسد:
ژرف ساخت[۶]، که روابط معنایی اجزاء جمله را مشخص میکند،
و روساخت [۷]که نشاندهندۀ شکل خارجی جمله است (نک : باطنی، ۱۱۲،
۱۱۴). وی ۳ ساخت جمله را از ۳ دیدگاه
بررسی میکند: ساخت آوایی[۸]، ساخت معنایی[۹]
و ساخت نحوی[۱۰] (همو، ۱۳۸؛ خولی،
۱۲). از سوی دیگر چامسکی، برجستهترین جنبۀ زبان
را زایشی بودن[۱۱] آن میداند که در نتیجۀ آن با
شماری محدود از واژهها، میتوان جملههای نامحدودی ساخت،
اما این جملهها در حقیقت زیربنای (= ژرف ساخت) جملههایی
هستند که با بهرهگیری از قوانین گشتاری[۱۲]
(نک : خولی، جم ) به جملههای روساخت تبدیل میگردند؛
جملۀ روساخت همان است که ما در بافت متن ملاحظه میکنیم (همو،
۹؛ باطنی، ۱۲۵-۱۲۶،
۱۴۲).
با مطالعۀ تعاریف
ارائه شده برای کلام یا جمله، در مییابیم که
۳ عنصر مهم برای شکلگیری آن مورد نظر بوده است: مسندٌالیه،
مسند (عُمدَة) و رابطۀ میان مسندٌالیه و مسند (اسناد)؛ اما دیگر عناصر جمله
مانند قیود زمان و مکان، مفعولها (به استثنای مفعولٌ به) که رکن به
شمار نمیروند و تأثیر ریشهای ندارند، متعلقات (یا
تکملة یا فَضلَة) خوانده شدهاند (سیبویه، ۱ /
۲۳-۲۴، ۲ / ۷۸،
۱۲۶-۱۲۸؛ ایوبی،
۹-۱۰؛ طلیمات، ۱۸۸؛ رایت، II / ۲۵۰-۲۵۱).
میدانیم که برخلاف زبانهای
هند و اروپایی جملههای اسمی در زبانهای سامی
و بهویژه عربی، کاربردی گسترده دارد. در زبان عربی لفظی
که بر اسناد دلالت کند، وجود ندارد. البته، در زبان گاه ابزارهای ربطدهندهای
میان دو رکن جملۀ اسمی مییابیم، مانند فعل «کان» در پارهای
کاربردهای کهن که از آن به «کان الزائد» تعبیر شده است (نک : مخزومی،
فی النحو، نقد و توجیه، ۳۵-۳۶؛ نحاس،
۱۳؛ برگشترسر، ۱۳۶)، ضمیر فصل (بر اساس نامگذاری
بصریان) یا عماد (با توجه به نامگذاری کوفیان)؛ مثال:
«هو» در « ... اِنَّ اللّٰهَ هُوَ الْغَنیُّ الْحَمیدُ» (لقمان
/ ۳۱ / ۲۶)، حرف اضافۀ «بـ » در «
... وَ ما رَبُّکَ بِظَلّامٍ لِلْعَبیدِ» (فصلت / ۴۱ /
۴۶) و حـرف «فـاء» در «فَاَمَّا الْیَتیمَ فَلا تَقهَرْ»
(ضحى / ۹۳ / ۹؛ نـیـز نک : برگشترسر،
۱۳۴، ۱۳۷، ۱۳۸؛ رایت،
II / ۲۵۶)؛ اما در بیشتر موارد رابطۀ اسنادی
در جمله از چگونگی همنشینی کلمات در کنار یکدیگر
(مسندٌالیه+ مسند) برقرار میشود و این، زمانی است که
جمله مثبت باشد و بر زمان حال دلالت کند (هیوود، ۳۲؛ ابوشکرا،
۳۲). اما اگر جمله منفی شود، یا به زمان گذشته انتقال یابد،
به افعالی ربطی مانند «لیس» (برای نفی حاضر) و
«کان» (برای جملههایی که به زمان گذشته میروند) نیاز
داریم. این نظریه در جمله میتواند تحلیلگر بخش
عمده و مهمی از نحو عربی یعنی مبتدا، خبر و افعال ناقصه
باشد.
در اینجا بر پایۀ همۀ دادهها
و نیز واقعیتهای زبانی و بدون در نظر گرفتن انگیزههای
بلاغی به توصیف ساختاری جمله در زبان عربی میپردازیم.
از اینرو، در یک تقسیمبندی کلان جملهها را بدین
شکل طبقهبندی میکنیم: الف ـ جملههایی که مسندشان
مشتمل بر فعل است؛ ب ـ جملههایی که مشتمل بر فعل نیستند:
الف ـ جملههایی که مسندشان
مشتمل بر فعل است
۱. مسند (فعل ماضی)+
مسندٌالیه: «خَتَمَ اللّٰهُ عَلى قُلوبِهِمْ ... » (بقره / ۲ /
۷). در قرآن کریم هر کجا لفظ الله بهکار رفته، این اسلوب
فراوان مشاهده میشود و تنها در ۱۴ جمله است که به سبب قصر کلام
این ترتیب در آنها رعایت نشده است (انیس،
۳۱۰-۳۱۱).
۳. ابزار پرسش+ مسند (فعل ماضی)+
مسندٌالیه: «اَ حَسِبَ النّاسُ اَنْ یُتْرَکوا اَنْ یَقُولوا
آمَنّا وَ هُمْ لا یُفْتَنونَ» (عنکبوت / ۲۹ / ۲). جابهجایی
میان مسند و مسندٌالیه در الگوهای ۲ و ۳ بر وقوع
قطعی فعل دلالت دارند و نمونههای قرآنی آن یافت میشود:
« ... اَ اَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا اِبراهیمُ» (انبیاء
/ ۲۱ / ۶).
۴. مسند (فعل مضارع)+ مسندٌالیه:
« ... یُریدُ اللّٰهِ بِکُمُ الْیُسْرَ ... » (بقره /
۲ / ۱۸۵). این ساختار در زبان عربی کاربرد
فراوان دارد و نمونههای قرآنی آن بسیار است. بدیهی
است در این الگو فعل مضارع (بهجز در برخی ساختارهای کهن؛ نک :
عبدالتواب، ۲۹۹-۳۰۷)، تنها بر اساس فاعل ممکن
است تغییر جنسیت دهد و در معرض تغییر دیگری
قرار نگیرد (انیس، ۳۱۳). در این ساختار مسند
و مسندٌالیه میتوانند جابهجا شوند (= مسندٌالیه+ مسند). در این
حالت تفاوتی نمیکند که فعل مضارع را بهکار ببریم یا وصفی
که از آن مشتق میشود (مثلاً اسم فاعل). البته، عبدالقاهر جرجانی کوشیده
است میان کاربرد فعل یا صفت مشتق از آن تفاوت قائل شود؛ او به همین
مناسبت میگوید: اگر در این اسلوب فعل مضارع بهکار گرفته شود،
دلالت بر تجدید و وقوع تدریجی فعل دارد و اگر صفت مشتق از آن بهکار
رود، بر ثبوت صفت اشاره دارد (ص ۱۳۳-۱۳۴؛ نیز
نک : محسّب، ۲۱۳-۲۱۴؛ قس: انیس،
۳۱۴-۳۱۵).
۵. اگر ساختار جملۀ مشتمل
بر فعل مضارع مثبت چنین باشد: مسندٌالیه+ ابزار نفیساز+ مسند،
دلالت معنایی آن کاملاً مثبت است (نک : انیس،
۳۱۶)، مانند « ... وَ اللّٰهُ لا یُحِبُّ الفَسادَ»
(بقره / ۲ / ۲۰۵) (= و الله یکره الفساد)؛ اما شکل
منفی جمله مشتمل بر فعل مضارع چنین است:
۵ -۱. ابزار نفیساز+
مسند+ مسندٌالیه: «لا یُحِبُّ اللّٰهُ الْجَهْرَ بِالسُّوءِ ...
» (نساء / ۴ / ۱۴۸).
۵ -۲. ابزار نفیساز+
مسندٌالیه+ مسند: « ... وَ مَا اللّٰهُ یُریدُ ظُلْماً
لِلْعالَمینَ» (آل عمران / ۳ / ۱۰۸) (این
جمله از نظر معنا برابری میکند با آیۀ شریفۀ « ...
وَ ما رَبُّکَ بِظَلّامٍ لِلْعَبیدِ» (فصلت / ۴۱ /
۴۶).
ب ـ جملههایی که مشتمل بر
فعل نیستند
۱. جملههایی که در
آنها مسند صفت یا اسمی نامعین (= نکره) است و مسندٌالیه
اسمی معین (= معرفه): « ... اللّٰهُ عَلیمٌ حَکیمٌ»
(نور / ۲۴ / ۵۹)، عدول از این ساختار امکانپذیر
نیست، مگر آنکه جمله با ابزار نفی یا پرسش آغاز گردد: « ... اَ
راغِبٌ اَنْتَ عَنْ آلِهَتی یا اِبْراهیمُ ... » (مریم /
۱۹ / ۴۶)، مسند که وصفی نامعین است، بر
مسندٌالیه پیشی گرفته است (انیس،
۳۱۸-۳۱۹).
۲. جملههایی که در
آنها مسند شبه جمله (جار و مجرور یا ظرف) است (جابهجایی مسند و
مسندٌالیه در این ساختار جایز است): اَلحَمدُ لِلّٰه =
لِلّٰهِ الْحَمدُ.
۳. جملههایی که در
آنها مسند و مسندٌالیه هر دو نامعین هستند. این ساختار را میتوان
به دو دسته تقسیم کرد:
۳ -۱. مسندٌالیه نامعین
وصف میشود و تخصیص مییابد (از عمومیت آن کاسته میشود).
در این ساختار هیچگونه جابهجایی میان مسند و
مسندٌالیه روا نیست: « ... لَعَبْدٌ مؤمِنٌ خَیرٌ مِنْ مُشْرِکٍ
... » (بقره / ۲ / ۲۲۱).
۳ -۲. مسند شبه جمله است که
البته، بر مسندٌالیه نامعین پیشی میگیرد: «فیْهِما
فاکِهَةٌ وَ نَخلٌ وَ رُمَّانٌ» (الرحمٰن / ۵۵ /
۶۸). در این ساختار نیز اگر جمله با ابزار نفیساز یا
پرسش آغاز گردد، جابهجایی مسند و مسندٌالیه جایز شمرده میشود:
« ... اَ اِلٰهٌ مَعَ اللّٰهِ ... » (نمل / ۲۷ /
۶۲). ملاحظه میشود که چینش بخشهای مختلف جملههای
مثبت با جملههای منفی و پرسشی متفاوت است.
۴. جملههای اسمی که
مسند و مسندٌالیه در آنها معرفه هستند. جابهجایی در این
ساختار خالی از اشکال است: زیدٌ المنطلقُ ← المنطلقُ
زیدٌ. جرجانی میکوشد میان دو جملۀ یاد
شده، تفاوت معنایی قائل شود (نک : ص ۶۴؛ انیس،
۳۲۳). در این ساختار گاه برای اینکه جملۀ اسمی
با ترکیب وصفی اشتباه نشود، میان مسندٌالیه و مسند ضمیری
هماهنگ با مسندٌالیه قرار میدهند که دستورنویسان آن را ضمیر
فصل (= عِماد) خواندهاند. بدین ترتیب، دو اسلوب دیگری پدید
میآید: زیدٌ هو المنطلقُ ← المنطلقُ
هو زیدٌ.
جملههای شرطی
همانطور که اشاره شد، نحویان به
اجزاء تشکیلدهندۀ جمله بیش از خود جمله توجه داشتهاند، به همین دلیل،
جملههای شرطی را در فصل مربوط به فعل مضارع مجزوم بیان میکنند:
البته، میدانیم که همیشه فعل و جواب شرط، فعل مضارع نیستند،
اما نحویان در این حالت فعل را در محل جزم میدانند. اشکال دیگری
که اینجا وجود دارد، این است که اساساً برخی ابزارهای
شرط، جازم نیستند (مانند لَو) و به همین سبب، ما ساختار برخی
جملههای شرطی را در میان دیگر بخشهای کتابهای
نحوی مانند ادوات شرط غیرجازم، باید جستوجو کنیم.
مآخذ
ابن جنی، عثمان، الخصائص، به کوشش
محمدعلی نجار، قاهره، المکتبة العلمیه؛ ابن حاجب، عثمان، الکافیة،
شرح رضیالدین استرابادی، بیروت،
۱۴۰۵ق / ۱۹۸۵م؛ ابن سلوم،
عبدالله، شرح بلوغ الامل فی المفردات و الجمل، عمان،
۱۴۰۶ق / ۱۹۸۶م؛ ابن هشام،
عبدالله، الاعراب فی قواعد الاعراب، به کوشش رشید عبدالرحمان عبدی،
بیروت، ۱۹۷۰م؛ همو، مغنی اللبیب، به
کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت، دار احیاء
التراث العربی؛ ابن یعیش، یعیش، شرح المفصل، بیروت،
عالم الکتب؛ انیس، ابراهیم، من اسرار اللغة، قاهره،
۱۹۷۸م؛ ایوب، عبدالرحمان، دراسات نقدیة فی
النحوالعربی، کویت، مؤسسة الصباح؛ ایوبی، هاشم اسماعیل،
الجملة العربیة، طرابلس، ۱۹۸۷م؛ باطنی،
محمدرضا، نگاهی تازه به دستور زبان، تهران، ۱۳۷۳ش؛
برگشترسر، گ.، التطور النحوی للغة العربیة، بهکوشش رمضان عبدالتواب،
قاهره، ۱۴۱۴ق / ۱۹۹۴م؛ تهانوی،
محمد اعلى، کشاف اصطلاحات الفنون، به کوشش اشپرنگر، کلکته،
۱۸۶۲م؛ جرجانی، عبدالقاهر، دلائل الاعجاز، به کوشش
محمد رشید رضا، بیروت، ۱۳۹۸ق /
۱۹۷۸م؛ حسان، تمام، اللغة العربیة، مغرب،
۱۹۹۴م؛ حسینی مغالسه، محمود، النحو الشافی،
بیروت، ۱۴۱۴ق / ۱۹۹۳م؛ خولی،
محمدعلی، قواعد تحویلیة للغة العربیة، اردن،
۱۹۹۹م؛ زکریا، میشال، الالسنیة التولیدیة
و التحویلیة و قواعد اللغة العربیة ( الجملة البسیطة)، بیروت،
۱۴۰۶ق / ۱۹۸۶م؛ زمخشری،
محمود، المفصل فی النحو، به کوشش ی. پ. بروخ، لایپزیگ /
لندن، ۱۹۷۹م؛ سیبویه، عمرو، الکتاب، بهکوشش
عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۴۰۸ق /
۱۹۸۸م؛ صلاح، شعبان، الجملة الوصفیة فی النحو
العربی، قاهره، ۲۰۰۴م؛ طلیمات، غازی
مختار، فی علم اللغة، دمشق، ۲۰۰۷م؛ عبدالتواب،
رمضان، المدخل الى علم اللغة، قاهره، ۱۴۱۷ق /
۱۹۹۷م؛ عبداللطیف، محمد حماسه، العلامة الاعرابیة
فی الجملة، قاهره، ۱۹۸۴م؛ علی، محمد محمد یونس،
مدخل الی اللسانیات، بنغازی، ۲۰۰۴م؛
فهمی حجازی، محمود، مدخل الى علم اللغة، قاهره،
۱۹۹۷م؛ قرآن کریم؛ مبرد، محمد، المقتضب، بهکوشش
محمد عبدالخالق عضیمه، قاهره، ۱۳۸۶ق؛ محسّب، محییالدین،
علم الدلالة عند العرب، فخرالدین الرازی نموذجاً، طرابلس، ۲۰۰۸م؛
مخزومی، مهدی، فی النحو العربی، قواعد و تطبیق، بیروت،
۱۹۸۶م؛ همو، فی النحو العربی، نقد و توجیه،
بغداد، ۲۰۰۵م؛ مصطفى، ابراهیم، احیاء النحو،
قاهره، ۱۹۵۱م؛ نجفی، ابوالحسن، مبانی زبانشناسی
و کاربرد آن در زبان فارسی، تهران، ۱۳۸۷ش؛ نحاس،
مصطفى، من قضایا اللغة، کویت، ۱۴۱۵ق /
۱۹۹۵م؛ هارون، عبدالسلام محمد، الاسالیب الانشائیة
فی النحو العربی، قاهره، ۱۳۹۹ق /
۱۹۷۹م؛ نیز:
Abu-Chacra, F., Arabic an Essential
Grammar, London / New York, 2007; Bloomfield, L., Language, London, 1933;
Bohas. G. et al., The Arabic Linguistic Tradition, London / New York, 1990;
Haywood, J. A. and H. M. Nahmad, A New Arabic Grammar, London, 1962; Lyons, J.,
Introduction to Theoretical Linguistics, Cambridge, 1968; Martinet, A., Element
of General Linguistics, London, 1964; Ryding, K. C., A Reference Grammar of
Modern Standard Arabic, Cambridge, 2005; Wright, W., A Grammar of the Arabic
Language, Cambridge, 1898.