responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 346

خاقانی شروانی

نویسنده (ها) : حسن انوری

آخرین بروز رسانی : شنبه 7 دی 1398 تاریخچه مقاله

خاقانیِ شِرْوانی، از شاعران بزرگ زبان فارسی که در قرن ۶ ق/ ۱۲ م می‌زیسته، و در همۀ دورانهای پس از آن، از اعتبار خاصی برخوردار بوده است. از قدما عوفی در لباب ‌الالباب گزارش می‌کند: «جماعتی برآن‌اند که شیوۀ سخن بر خاقانی ختم شده است» (۲/ ۲۲۱) و حمدالله مستوفی می‌نویسد: «به طمطراق طرز شعر او تا غایت مانند او کس نگفته است» (ص ۷۲۸) و از معاصران فروزانفر چنین اظهارنظر می‌کند: «[خاقانی] از آن سخن‌سرایان است که به نیروی طبع بلند و اندیشۀ توانا و قریحۀ سرشار خود برآوردن هرگونه معنی مأنوس و نامأنوس و نمایاندن همۀ مضامین در کسوت الفاظ توانا بوده» (۲/ ۳۰۳).

 

نام و نسب

چنان‌که از اشعار و اشارات خود شاعر برمی‌آید، نام او بدیل بوده است. در دیوان (ص ۸۵۰) و در ختم‌ الغرائب (ص ۸۵) ( تحفة ‌العراقین) (ص ۱۷۰)، با صراحت تمام از نام خود یاد کرده است. بنابراین، گفتۀ کسانی مانند صاحبان آتشکده (آذر، ۱/ ۱۴۹)، مجمع ‌الفصحا (هدایت، ۱(۲)/ ۷۳۲، نیز ریاض … ، ۳۰۹)، مجالس ‌المؤمنین (شوشتری، ۲/ ۶۱۶)، طرائق ‌الحقائق (معصوم‌علیشاه، ۲/ ۶۲۵)، و از معاصران سعید نفیسی (۱/ ۱۰۳) و برخی از خاورشناسان مانند هرمان اته (ص ۱۱۳) که نام او را ابراهیم دانسته‌اند و یا شارح‌ دیوانش محمدشادی‌آبادی که نام او را عثمان می‌داند، صحت ندارد (نک‌ : سجادی، ۶). ظاهراً نام ابراهیم از بدخوانی یکی از اشعار وی استنباط شده است (دیوان، ۴۱۴، سطر آخر؛ نیز نک‌ : سجادی، همانجا).

لقبی که شاعر در زمان حیات خود بدان شهرت داشته، افضل‌الدین بوده است (نک‌ : قریب، «ب»؛ خاقانی، دیوان، سراسر اثر). در تحفة العراقین در مرثیۀ عماد‌الدین ابوالمواهب در مقام قرابت و دوستی وی نسبت به خود می‌گوید: دائم در زبانش افضل‌، افضل بوده است (ص ۲۰۵). علاوه بر لقب افضل‌الدین او را حسان‌العجم نیز نامیده‌اند (همان، ۷۷؛ عوفی، ۲/ ۹۱).

نام پدر شاعر علی، شغل پدرش نجاری و شغل جدش بافندگی بوده است. مادرش آیین عیسوی نسطوری داشته که بعداً اسلام آورده است (خاقانی، ختم … ، ۱۸۶-۱۸۷).

بنابه قول تذکره‌نویسان شاعر نخست تخلص «حقایقی» داشته که به گواهی دیوان اشعارش تنها در دو مورد از آن استفاده کرده و پس از راه‌یافتن به دربار خاقان اکبر منوچهر شروانشاه به مدد ابوالعلاء گنجوی، تخلص خاقانی را برمی‌گزیند (آذربیگدلی، ۱/ ۱۵۱؛ سجادی، ۷).

 

زادگاه

به‌طوری که از دیوان شاعر برمی‌آید، زادگاه او شهر شروان از بـلاد اران (نزدیک باکوی فعلی) بـوده است (نک‌ : یاقوت، ۵/ ۲۵۸)، اما برخی به غلط او را شیروانی دانسته‌اند که هدایت (مجمع، همانجا)، آذربیگدلی (۱/ ۱۵۰)، براون (۲/ ۶۷۵) و رضازادۀ شفق (ص ۳۳۷) از این گروه‌اند.

 

تاریخ تولد

برخی بنابر اشارات مندرج در دیوان (ص ۳۵۷)، سال تولد او را ۵۰۰ ق نوشته‌اند، اما فروزانفر با آوردن دلایلی ــ که غالبـاً مستند به دیوان شاعر است (ص ۲۵، ۳۵۵، ۸۵۸) ــ سال ولادت او را ۵۲۰ ق تعیین می‌کند (۱/ ۳۳۷-۳۴۰) و مینورسکی با توجه به سفر آندرونیکوس، ممدوح قصیدۀ «فلک کژروتر است از خط ترسا» (دیوان، ۲۳) به شروان حدود سالهای ۱۱۷۳ و ۱۱۷۴ م (مقارن ۵۶۹ ق) و ۵۰ سالگی شاعر در آن زمان، ولادت وی را حدود سال ۵۱۹ ق/ ۱۱۲۵ م محاسبه می‌کند (ص ۱۵۹).

 

تحصیلات

چنان‌که از ختم‌ الغرائب برمی‌آید، با آنکه پدر شاعر با تحصیل او موافق نبود و بدو پیشنهاد می‌کرد تا نجاری پیشه کند، وی عربی و طب و نجوم و تفسیر و حکمت را نزد عم خود کافی‌الدین عمر بن عثمان تحصیل کرد و چون کافی‌الدین درگذشت، بدیل کـه در آن هنگام ۲۵ سالـه بود (نک‌ : خاقانی، تحفة‌، ۲۱۷- ۲۱۹، دیوان، ۳۰، ۵۶- ۵۸، ۸۵ -۸۶؛ سجادی، ۱۲)، به تحصیلات خود نزد نظام‌الدین ابوالعلاء گنجوی (ه‌ م) شاعر دربار منوچهر شروانشاه ادامه داد. پیوستن خاقانی به ابوالعلاء به احتمال قوی میانۀ سالهای ۵۴۰-۵۵۰ ق صورت گرفته است (فروزانفر، همانجا؛ نیز نک‌ : سجادی، همانجا)؛ چه، وفات ابوالعلاء به‌روایت منابع به سال ۵۵۴ ق بوده است (آزادانی، ۲۷).

 

روابط خاقانی با ابوالعلاء گنجوی

خاقانی به تکمیل معلومات خود علاقه داشت. همچنان که گفته شد، پس از مرگ کافی‌الدین به نزد ابوالعلاء می‌رود و به شاگردی می‌پردازد (دولتشاه، ۵۷- ۵۸). ابوالعلاء در ابتدای کار به خاقانی علاقه می‌ورزد و به تربیت او همت می‌گمارد و او را به خاقان اکبر منوچهر معرفی می‌کند (همانجا؛ رازی، ۳/ ۲۹۹)، برای او تخلص خاقانی می‌گیرد و دختر خود را به وی می‌دهد (حمدالله، ۷۲۲-۷۲۳؛ رازی، ۳/ ۳۰۰). اما اندکی بعد میانۀ شاگرد و استاد به هم می‌خورد (نک‌ : خاقانی، تحفة‌، ۲۳۴- ۲۳۵، دیوان، ۳۸؛ دولتشاه، همانجا) که علت آن روشن نیست و کار اختلاف استاد و شاگرد به هجوگویی به یکدیگر می‌انجامد (هدایت، مجمع‌، ۲/ ۲۰۰؛ براون، ۲/ ۳۹۴).

 

زندگی مادی و معنوی

خاقانی، در جوانی، کار شاعری را با مداحی ممدوحان و گرفتن صله‌هایی درخور آغاز کرد و به گفتۀ عوفی، بابت هر قصیده «۰۰۰‘۱ دینار عین صله» می‌گرفت (۲/ ۲۲۱) و با ظرافت و لطف طبعی هر چه نیکوتر و تجملی هر چه تمام‌تر می‌زیست و از لوازم محتشمی هیچ کم نداشت و نه تنها محتشمانه می‌زیست، که به دوستان و هواخواهان خود زر و سیم می‌بخشید (خاقانی، دیوان، ۴۱۴). تا اینکه درد طلب دامنگیر او گردید و از درگاه شاهانش فارغ کرد و توبت و انابت پیش آورد و حج‌ اسلام بگزارد و دامن از صحبت امیران درچید و تا آخر عمر به کنج عزلت بنشست. با آنکه جزئیات این روایات مورد تردید است، اما در اختلاف سلیقۀ خاقانی در آغاز و انجام عمر و نیز در اینکه این گوینده جز ستایشگری و زرپرستی و کامرانی آرزوهای معنوی هم داشته است، تردید نمی‌توان کرد (فروزانفر، ۲/ ۳۱۵).

 

سفرها

گذشته از سفرهای شاعر به اطراف شروان مثل سفر به بیلقان بی‌اجازۀ خاقان کبیر منوچهر که به تحمل ۷ ماه زندان انجامید (دولتشاه، ۷۹) و نیز سفر به تبریز و ارمن در طلب اهل دل (زرین‌کوب، با کاروان … ، ۱۶۱)، منابع از ۳ سفر در طول زندگی شاعر خبر می‌دهند: دو سفر به حج، و یک سفر به قصد خراسان:

 

۱. نخستین سفر حج

ظاهراً قبل از حبس هفت‌ماهه، شاعر اجازۀ سفر حج می‌یابد و به قصد زیارت کعبه و دیدن امرای عراقین از شروان خارج می‌شود و در جریان زیارت مکه و مدینه قصائد فراوان می‌سراید. این سفر که به گفتۀ شاعر از راه بادیه به مکه صورت می‌گیرد، در ۵۵۱ ق اتفاق می‌افتد. در این سفر شاعر قصیده‌ای در وصف کعبه و راه مکه می‌سراید و خواص مکه آن را به زر می‌نویسند و بدین ترتیب، افتخاری بزرگ نصیب وی می‌شود (نک‌ : خاقانی، تحفة، ۱۲۶- ۱۳۸؛ نیز سجادی، ۱۷). همچنین در این سفر است که شاعر مثنوی ختم‌ الغرائب ( تحفة ‌العراقین) را به‌نظم می‌آورد.

خاقانی در بازگشت از این سفر با چند تن از رجال بزرگ و از آن جمله با سلطان محمد بن محمود بن ملکشاه سلجوقی (سل‌ ۵۴۸ -۵۵۴ ق) و جمال‌الدین محمد بن علی اصفهانی وزیر قطب‌الدین صاحب موصل (همانجا) ملاقات می‌کند و با معرفیِ وزیر به خدمت المقتفی لامرالله، خلیفۀ عباسی می‌رسد و گویا خلیفه تکلیف شغل دبیری به وی می‌کند، اما او نمی‌پذیرد.

خاقانی در ادامۀ همین سفر، به اصفهان می‌رود و هنگام ورود به این شهر، قصیده‌ای در وصف اصفهان و اعتذار از هجوی که مجیرالدین بیلقانی دربارۀ آن شهر سروده (ص ۳۱۲)، و به خاقانی نسبت داده بود، می‌سراید (دیوان، ۳۵۳- ۳۵۸) و کدورتی را که رجال آن شهر نسبت به وی یافته بودند و جلوه‌هایی از آن را در قصیدۀ جمال‌الدین عبدالرزاق (ص ۱۰۴- ۱۰۶) می‌بینیم، به صفا مبدل می‌سازد (صفا، ۲/ ۷۷۹).

خاقانی در بازگشت به شروان بار دیگر به دربار شروانشاه می‌پیوندد، لیکن میان او و شروانشاه به علت نامعلومی که شاید سعایت بدخواهان بوده است، کدورت پیش می‌آید و شاعر زندانی می‌شود (همو، ۲/ ۷۸۰). و در همین زندان است که شاعر آندرونیکوس کومننوس [۱][= عظیم‌الروم] شاهزادۀ بیزانس را که طی ماجراهای دور و دراز خویش گذارش به شروان افتاده بود، به شفاعت می‌خواند و در قصیده‌ای آکنده از کنایات و اشارات خاص آیین مسیح این مهمان ترسا را به شفاعت خویش برمی‌انگیزد (نک‌ : دیوان، ۲۳- ۲۸؛ سجادی، ۴۲؛ مینورسکی، ۱۱۵).

 

سوانح زندگی شاعر

از سوانح زندگی شاعر، اولاً زندانی شدن او ست. خاقانی بنابه عللی، که محتوای دیوان و منشآت او نیز آن را تأیید می‌کند، دو بار به زندان افتاد (نک‌ : خاقانی، همانجا): یک بار در زمان فرمانروایی خاقان اکبر فخرالدین منوچهر بن فریدون و بار دیگر در زمان پادشاهی خاقان کبیر جلال‌الدین اخستان بن منوچهر (تربیت، ۱۳۲؛ ماهیار، ۲/ ۵). گذشته از سعایت بدخواهان (صفا، همانجا)، تذکره‌نویسان از دو سبب برای این زندانی شدنها سخن گفته‌اند: یکی میل به کناره‌گیری شاعر از دربار خاقان کبیر (دولتشاه، همانجا) و دیگری، سرباز زدن وی از قبول شغل دیوانی که بدو پیشنهاد شد؛ در نهایت رنج زندان، که شاعر خود از آن در قصیده‌ای به مطلع «صبحدم چون کلّه بندد آه دود آسای من» (دیوان، ۳۲۰-۳۲۴) از آن سخن می‌گوید، او را به قبول آن شغل واداشت (قزوینی، ۶۸۳). ثانیاً، آزردگیها و غمهای ناشی از مرگ عزیزان شاعر است: نخست، مرگ عمش کافی‌الدین عمر بن عثمان (ح ۵۴۵ ق)، که هم پس از مرگ پدر که در ۱۸ سالگی شاعر اتفاق افتاد، تا ۲۵ سالگی، مربی و سرپرست و استاد او بود و شاعر بسیاری از علوم زمان را از او آموخت (نک‌ : خاقانی، دیوان، ۵۶- ۵۸، ۳۶۰-۳۶۱، ۸۷۲). دوم، مرگ نابهنگام فرزند ۲۱ سالۀ شاعر، رشید که در ۵۷۱ ق اتفاق افتاد و شاعر در قصیده‌ای جانسوز اندوه عمیق خود را شاعرانه بیان کرد (همان، ۱۶۲-۱۶۷، ۸۷۲). سوم، درگذشت همسر شاعر پس از مرگ نابهنگام پسرش، رشید (همان، ۳۰۶- ۳۰۸). چهارم، مرگ پسر عمش وحیدالدین عثمان که شاعر از او نیز کسب دانش کرده بود (همان، ۸۳۴ -۸۹۲). پنجم، درگذشت دختر خردسال شاعر (نک‌ : همان، ۸۳۵ ؛ سجادی، ۲۴- ۲۵).

 

۲. دومین سفر حج و دیدار مدائن

شاعر با آزادشدن از زندان، آهنگ سفر حج می‌کند و پس از چند سال که از سفر نخستین او گذشته است، بار دیگر به زیارت کعبه نایل می‌آید (زرین‌کوب، با کاروان، ۱۶۳). در این سفر که به احتمال قوی در ۵۶۷ ق صورت گرفته است (فروزانفر، ۱/ ۳۳۸-۳۴۰ ؛ صفا، ۲/ ۷۷۸)، «یک ره ‌ز ره دجله منزل به مدائن» می‌کند (دیوان، ۳۵۸) و با دیـدار کـاخ نیمه ویـران پادشاهـان ساسانی و تداعی خاطـرات تاریخی که از شکوه ایران حکایتها باز می‌گوید، حالی وصف‌ناپذیر به وی دست می‌دهد و قصیدۀ معروف «ایوان مدائن» را به مطلعِ «هان ای دل عبرت‌بین از دیده عبرکن هان / ایوان مدائن را آیینۀ عبرت ‌دان» (همان، ۳۵۸-۳۶۰) چنان می‌سراید که نه تنها به‌عنوان یکی از بهترین قصاید شاعر و با نگاهی بهترین قصیدۀ او محسوب می‌شود، که یکی از بهترین قصاید زبان فارسی به شمار می‌آید (صفا، ۲/ ۷۷۸- ۷۷۹). در آغاز قصیده، تخیّل شاعر به دجله ــ که پیش‌روی او ست ــ توجه می‌کند و دجله را همدرد خویش و مانند خود گریان می‌بیند که با آتشی از غم در دل و ترکیب دو عنصر متضاد آب و آتش خمیرمایۀ چند بیت قرار می‌گیرد. سپس گسستگی سلسلۀ ایوان را یادآور می‌شود که در عین حال در تعبیر شاعر، نمودار ویرانی آن است و زنجیر عدل انوشیروان را فراخاطر می‌آورد. انتقال احساس و آگاهی از شاعر به اشیاء محیط اطراف سبب می‌شود که او دجله را از این غم، دربند و دیوانه‌وار در زنجیر گرفتار ببیند و امواجش را چون حلقه‌های زنجیرپیچان و در التهاب انگارد. در ابیات بعد زبان و گوش و دل وسیلۀ ارتباط و همدلی با سنگ و خاک بی‌جان ایوان می‌شود: دندانۀ هر قصری پندی می‌دهد که باید آن را از بن دندان شنید. خاک شدن قصر نیز بیش از آنکه نمودار فروتنی باشد، بیان فرسودگی است. در طریق نیستی، سرنوشت همگان همچون جغد ساکن ویرانه‌ها ست و در سکوت هولناک نوحه‌گر ایوان، کم‌کم اندیشۀ شاعر بیشتر پر و بال می‌گیرد، از تأثر و اندوه فراتر می‌رود و به نکته‌ای حکمت‌آمیز می‌رسد: دگرگونی احوال و به تعبیر شاعر جغد از پی بلبل و نوحه از پی الحان. در نظر شاعر کیست که از این احوال ــ که در حقیقت سرگذشت همۀ افراد انسان و موجودات است ــ عبرت نگیرد و اشک نریزد. بر آن کسی که از سر بی‌دردی بر اشکهای او می‌خندد و گریان نمی‌شود، باید خندید (دیوان، ۳۵۸-۳۶۰).

قصیده ایوان مدائن یکی از مشهورترین قصاید زبان فارسی است و بیشتر خوانندگان شعر فارسی خاقانی را با این قصیده می‌شناسند. رنگی از اندیشه‌های خیامی را در این قصیده می‌توان دید: مستیِ زمین که در کاسۀ سرهرمز خون دل‌نوشروان را نوشیده، نظیر آن است که خیام «کهنه رباط عالم» را «بزمی وامانده از صد جمشید» می‌انگاشت و قصر بهرام را پس از گذشت قرون، محل بچه‌کردن آهوان و آرام‌جای روبهان می‌دید (نک‌ : ص ۱۰۰). اگر بر تاج پادشاه ساسانی پندها نوشته بود، اینک در نظر خاقانی مغز سر پوسیده و غبارشدۀ خسرو خود صد پند نو از بی‌ثباتی نعمتها و حشمتها می‌آموزد (نک‌ : دیوان، ۳۶۰؛ یوسفی، ۱۵۸-۱۶۳).

 

۳. آهنگ سفر خراسان

از سفرهای دیگر خاقانی سفر او به ری است که به قصد سفر به خراسان صورت می‌گیرد، اما در ری، به سبب تحمل رنجها و دشواریها، بیمار می‌شود. در این شهر از فتنۀ غزان در خراسان و اسارت سلطان سنجر به دست این قوم، آگاه می‌گردد و سرانجام، به توصیۀ والی ری از سفر به خراسان چشم می‌پوشد و ری را در قصیده‌ای به مطلعِ «خاک سیاه بر سر آب و هوای ری / دور از مجاوران مکارم نمای ری» هجو می‌کند (دیوان، ۴۴۳-۴۴۴ ؛ نوایی، ۷۲-۷۳). سفر خاقانی به ری، به‌احتمال در ۵۸۰ ق صورت گرفته است.

ظاهراً خاقانی یک بار دیگر به فکر رفتن به خراسان، از طریق طبرستان می‌افتد، اما این سفر، با آن همه اشتیاق شاعر، هرگز صورت نمی‌گیرد و عمر وی در آرزوی دیدار خراسان به پایان می‌رسد. اشتیاق خاقانی نسبت به خراسان و یک جهان درد و اندوهی که به سبب عدم توفیق در رسیدن به خراسان در اشعار خود ابراز می‌دارد، ازجمله در قصیده‌ای به مطلع «چه سبب سوی خراسان شدنم نگذارند ... » (دیـوان، ۱۵۳-۱۵۵؛ نک‌ : سجادی، ۱۶- ۱۹)، بدان سبب است که خراسان در آن زمان آبادترین و پرجمعیت‌ترین و ثروتمندترین نقاط ایران بود و درگاه شاهان و امیران آن دیار قبلۀ شاعران و دانشمندان به شمار می‌آمد و سنجر بن ملکشاه (سل‌ ۴۹۰-۵۵۲ ق) پادشاه سلجوقی نسبت به شاعران و دانشمندان توجهی خاص داشت و خاقانی آرزو داشت تا در جایگاهی که امثال انوری و معزی هنرنمایی می‌کرده‌اند، خود را و قابلیتهای خود را نشان دهد و برای رسیدن به این هدف بود که با آن همه شور و اشتیاق از خراسان سخن می‌گفت و در آرزوی سفر به خراسان بود (دیوان، ۲۹۴-۳۰۰) و با این آرزو درگذشت.

 

درگذشت

در سال وفات خاقانی بین محققان اختلاف است. دولتشاه سال وفات شاعر را ۵۸۲ ق می‌داند (ص ۸۳). صاحب نتایج الافکار ۵۹۵ ق را به‌عنوان سال وفات خاقانی ذکر می‌کند (گوپاموی، ۲۰۹). هرمان‌اته ۵۹۵ و نیز ۵۹۰ ق را محتمل می‌داند (ص ۱۱۵) و زرین‌کوب از ۵۹۶ ق به‌عنوان سال وفات شاعر سخن می‌گوید ( با کاروان، ۱۶۴). خاقانی در تبریز درگذشت و در مقبرة‌الشعرا، در محلۀ سرخاب مدفون گردید (همانجا).

 

خاقانی شاعر قصیده‌سرا

خاقانی جمعاً ۱۳۲ قصیده سروده که بعضی از آنها بسیار بلند و نزدیک به ۱۵۰ بیت است. از قصاید وی ۶۴ قصیده با ردیف فعلی، مانندِ برخاست، ندیدست، نکوتر است، افشانده است، خواهم داشت، دیده‌اند، ببینند، شنوند، ندوخته‌اند، افشانده‌اند، آمیخته‌اند، خواهم فشاند، شدنم نگذارند، بگشایید و نظایر آنها ست؛ ۴۷ قصیده بدون ردیف است؛ ۱۳ قصیده با قافیۀ ـَ ر (ar- ) و ردیف، و دو قصیده با همین قافیه و بدون ردیف، ۳۸ قصیده با قافیۀ ــ ان (ān-) است (دیوان، سراسر اثر؛ نیز نک‌ : صفا، ۲/ ۷۸۲).

خاقانی برای ردیف، اهمیت بسیاری قائل است، چنان‌که در بیتی با تلمیحی زیبا، ردیف شعر خود را از آینۀ اسکندر برتر می‌شمارد: «گر نه ردیف شعر مرا آمدی به کار / مانا که خود نساختی اسکندر آینه» (دیوان، ۴۰۰). ردیف در شعر خاقانی همسو با مفهوم ابیات کل شعر به کار رفته است و این چنین است که شعرهای او دلنشین و مفاهیم آن گیراتر شده‌اند. قصاید مردّف ۸۴ گانۀ او بیشتر در حرف دال است که کلیت دارد و نیز در حرف میم است و در قـوافی الف قصیده‌ای بـدون ردیف است. بسیاری از ردیفها را به تناسب موضوع قصیده انتخاب کرده است، مثلاً چون غُزان با ریختن خاک در دهان امام محمد یحیى او را خفه کرده بودند، در رثای او قصیده‌ای با ردیف «خاک» سروده است: «ناورد محنت است در این تنگنای خاک / محنت برای مردم و مردم برای خاک» (همان، ۲۳۷) و «آورده‌ام» ردیف قصیده‌ای در موضوع آوردن‌ مشتی خاک از بالین پیغمبر است: «صبح وارم کافتابی در نهان آورده‌ام / آفتابم کز دم عیسى نشان آورده‌ام» (همان، ۲۵۴) و ردیف «شوم ان ‌شاء ‌الله» در قصیدۀ آرزوی اشتیاق خراسان: «به خراسان شوم ان شاء‌ الله / آن ره آسان شوم ان شاء‌ الله» (همان، ۴۰۵؛ نک‌ : کریم‌زاده، ۷۳- ۹۹).

 

ارزش شعر خاقانی

خاقانی از سخنگویان قوی‌طبع و بلندفکر و یکی از استادان بزرگ زبان فارسی است و در درجۀ اول شاعری است قصیده‌سرا. قوت اندیشه و مهارت او در ترکیب الفاظ و خلق معانی و ابتکار مضامین جدید و پیش گرفتن راههای خاص در توصیف و تشبیه چشمگیر است. هیچ شعری از او نیست که از این جهت تازگی نداشته باشد. قدرتی که او در التزام ردیفهای مشکل نشان داده کم‌نظیر است. چنان‌که در بسیاری از قصاید خود یک فعل مانند «برافکنده»، «برنخاست» «نیامده است»، «نمی‌یابم»، «شکستم» و امثال آنها یا یک فعل و متعلق آن مانند «درکشم هر صبحدم» و «برنتابد بیش از این»، یا اسم و صفت را ردیف قرار داده است (صفا، ۲/ ۷۸۲).

خاقانی شاعری است مبتکر و صاحب‌سبک و با آنکه قصیده‌سرایان گذشته بیشتر معانی و مضامین و افکار مناسب قصیده را به دست آورده بودند، این شاعر برخلاف اکثر هم‌عصران خود در قصیده‌سرایی از قصیده‌سرایان گذشته تقلید نکرده است. او با قریحۀ معنی‌آفرین و لفظ‌پرداز خود، مبتکرانه به سراغ آن معانی و آن مضامین رفته است که آنان با همۀ توانایی‌شان از پرداختن بدانها سرباز زده بودند و خاقانی با پرداختن این‌گونه‌ معانی و این‌گونه مضامین و به طور کلی در پرداختن هر گونه معنی و مضمون مأنوس و نامأنوس اقتداری حیرت‌انگیز و تحسین‌آفرین از خود نشان داد و سبکی جدید پدید آورد که مدتها سرمشق شاعران پارسی‌گوی به شمار می‌رفت. ازجمله ویژگیهای سخن خاقانی جنبۀ وصفی اشعار او ست. توصیفهای او از صبح (نک‌ : دیـوان، ۴۵۷، ۴۶۵، ۴۷۲، جم‌ )، از صبوحی‌کشان (نک‌ : همان، ۱۴۴)، از بزم باده‌گساران و بزمهای زمستانی و اسباب آن (نک‌ : همان، ۱۴۴، ۴۳۵) و نیز از آلات طرب و توصیف بهار و خزان (نک‌ : همان، ۴۳۳- ۴۳۵) بی‌مانند و تحسین‌برانگیز است. باریک‌بینیها و شیوۀ توجه او به جزئیات در توصیفها به شیوۀ استـادانۀ نقـاشان و نگارگـران می‌مـانـد (نک‌ : همان، ۱۴۸، ۱۸۲). احاطۀ این شاعرِ صاحب‌سبک بی‌مانند بر لغات فارسی و عربی و اصطلاحات نجوم و طب و فلسفه و به کارگیری آنها در سخن موجب شده است تا گمان رود تمامی ابیات او دشوار و پیچیده و فراتر از حد طبیعی است، در حالی که این حکم کلی به هیچ روی صادق نیست (فروزانفر، ۲/ ۳۰۳-۳۰۵ ؛ صفا ۲/ ۷۸۲-۷۸۴).

 

موضوعهای قصاید خاقانی

قصاید خاقانی علاوه بر وصفهای بدیع در بخش تشبیب آنها، اغلب حاوی مدح است در درجۀ اول در نعت پیغمبر اسلام (ص) (دیوان، ۱۵-۱۷؛ نک‌ : دنبالۀ مقاله)، مدح و وصف خانۀ کعبه، مدح پادشاهان شروان، یعنی شروانشاهان خاقان اکبر منوچهر و پسرش اخستان و همسر اخستان صفوةالدین (دیوان، ۸۱ -۸۳)، و آنچه به شروانشاهان مربوط می‌شود، مانند شکارگاه آنان (دیوان، ۱۹-۲۳، ۳۱- ۳۵، ۴۹-۵۶، ۱۱۶) و بستن سد بر روی رودخانۀ کر؛ مراثی از قبیل مرثیۀ عمش کافی‌الدین (همان، ۵۶ - ۵۸)، مرثیۀ فرزندش رشیدالدین (همان، ۱۵۸-۱۶۶)، مرثیۀ امام محمدیحیى (همان، ۱۵۵- ۱۵۸)، مرثیۀ بهاءالدین احمد (همان، ۱۶۷- ۱۶۸)، مرثیۀ شهاب‌الدین شروانی، مدح امرای منطقه و بزرگان منسوب به دربار شروانشاهان و جز آنان مانند عظیم‌الروم (در قصیدۀ معروف‌ ترسائیه، همان، ۲۳-۲۸)، قزل ارسلان ایلدگز فرمانروای آذربایجان، دستور اعظم مختارالدین، سیف‌الدین فرمانروای شماخی، نصرة‌الدین ابوالمظفر پادشاه مازندران، خواجه همام‌الدین حاجب، رکن‌الدین محمد بن عبدالرحمان، ملک‌الرؤسا شمس‌الدین محمود بن علی، محمد بن محمود بن ملکشاه سلجوقی، قاضی‌القضات امام احمشاد، موفق‌الدین عبدالغفار؛ یک قصیده در وصف اصفهان؛ قصیده در آرزوی رفتن به خراسان (نک‌ : دنبالۀ مقاله)؛ حکمت و موعظه؛ نکوهش اقران و حاسدان؛ نکوهش دنیا و مباهات به فقر و قناعت (نک‌ : دیوان، جم‌ ۱).

 

غزلیات

در دیوان خاقانی حدود ۳۱۰ غزل هست که اکثر آنها مشتمل بر ۶ تا ۱۰ بیت است. غزلیات خاقانی برخلاف قصایدش نسبتاً ساده و تا حدودی بری از دشواریهای قصاید و خالی از اصطلاحات نجوم و طب و مانند آنها ست، در عین حال شور و حال و طنطنه و طمطراق قصاید را ندارد، از این رو، کمتر مورد توجه جویندگان آثار شاعر قرارگرفته، و کمتر گزیده‌ای از آنها تهیه شده است. با این همه، ابیات ساده و استواری در میان آنها دیده می‌شود (نک‌ : همان، ۵۴۸- ۶۶۵).

 

سبک خاقانی

سبک خاقانی دارای ویژگیهایی است که مهم‌ترین آنها عبارت‌اند از:

 

۱. پیچیدگی و دشواری

محسوس‌ترین خصوصیات زبان خاقانی پیچیدگی است، به حدی که شماری از ابیات وی بر فهم دشوار و گریزان می‌شود. هر چند این خصوصیت از شأن شعر می‌کاهد، زیرا مخل جزالت و فصاحت و مانع دریافت معنی است، ولی اگر در سبب و علل این قضیه جست‌وجو شود، شأن خاقانی به شکل دیگری بالا می‌رود. این پیچیدگی زبان را بعضی از اهالی نظر بر این حمل می‌کنند که زبان مادری او نه زبان دری، که همچو قطران زبان پهلوی ساسانی بوده است (کسروی، ۳۰-۳۱؛ ابن‌ندیم، ۲۲) و به قوۀ فرو رفتن در کتب لغت و ادب و کثرت مراجعه به استادان پیشین، این تسلط کم‌نظیر برای وی حاصل شده است.

این تعلیل البته با مسئلۀ تسلط شاعر بر لغات فارسی و عربی، که پیش‌تر از قول فروزانفر (همانجا) نقل شد، ناسازگار است. همچنین روانی زبان و بیان شاعر در غزلها نیز با این نظریه سازگاری ندارد؛ اما عامل مهمی که سبب پیچیدگی زبان شاعر شده است و در آن تردید نمی‌توان کرد وسعت تخیل و تلاطم معانی در ذهن او ست که به وی مجال نمی‌داده است تا آنها را در قالب جمله‌های متداول بریزد و پیوسته در این تلاش بوده است که با توسل به استعارات و تشبیهات، صور ذهنی خود را قوی‌تر و زنده‌تر نشان دهد. در پیروی از این شیوه چنان است که گاهی به خواننده این شبهه دست می‌دهد که خاقانی به عمد و با هدف به نمایش گذاشتن اقتدار خود در شاعری، با زبان و بیانی متفاوت به سخن‌سرایی می‌پرداخته، و می‌خواسته است تا به ترکیبات خود تشخص بخشد و حتى مضمونهای گفته‌شده را با تعبیرهای تازه و تصویرهای جدید و بدیع بسراید (دشتی، ۲۰). براین اساس، شگفت نیست اگر شاعر به سرودن قصایدی بزرگ با ردیفهای مشکل روی آورد (همو، ۳۴) و مثلاً در یک قصیدۀ ۱۰۰ بیتی، که ۴ مرتبه تجدید مطلع‌کرده (دیوان، ۲۲۱-۲۲۷) به آوردن کلمۀ «عید» در هر بیت ملتزم گردد. نکتۀ قابل ملاحظه و ستودنی آن است که در هر تجدید مطلع باز به توصیفات گوناگون از طبیعت یا بیان افکار خود می‌پردازد و از استعمال واژه‌های گوناگون هر چند نامأنوس و توسل به استعاره‌ها و مجازهایی هرچند غریب و نامتداول و استفاده از تشبیهایی که احیاناً چندان خوشایند نیست، سرباز نمی‌زند.

 

۲. رعایت تناسبهای لفظی

علاوه بر به‌کارگیری استعاره‌ها و تشبیه‌های ویژه، تناسبهای لفظی را به حد وسواس مراعات می‌کند و در استفاده از صناعات شعری از قبیل مراعات نظیر، جناس، تضاد، لف و نشر، ترصیع و جز آنها اصرارمی‌ورزد تا بدانجا که گاه با همین بازیهای لفظی به بیان مطلب و معنای موردنظر خود می‌پردازد (دشتی، ۳۴- ۳۵)؛ مانندِ «چنان استاده‌ام پیش و پس طعن / که استاده‌ست الفهای اطعنا» (دیوان، ۲۵)، یا: «بندۀ دندان خویشم کو به گاز / نقش یاسین کرد بر بازوی تو» (همان، ۶۵۸)، یا: «چون هر دو میم «مردم» در خط کاتبان / کور است هر دو مردمۀ چشم مردمی» (همان، ۹۲۹).

به نظر می‌رسد تکلف و تصنع در زبان خاقانی ارادی و عمدی نیست، بلکه زادۀ طبع بلند و قریحۀ زایای او ست. مشاعر بیدار و حساس او می‌خواهد معانی متلاطم در ذهن را بیرون ریزد؛ ناچار به استعاره و کنایه متوسل می‌شود و برای گنجانیدن معانی، سر آن ندارد که اجزاء جمله در جای خود قرار نمی‌گیرد، پس تعقید به بار می‌آید. او می‌خواهد مکنونات خیالی خویش را بیرون دهد، پس طبعاً پستی و بلندی در گفته‌هایش پیش می‌آید. در دو بیت متوالی یک غزل این اختلاف خوب دیده می‌شود (دشتی، ۳۸). بیت رسا و تشبیه زیبا: صدهزاران گوی زرین داشت چرخ از اختران / زآن همه یک گوی درخورد گریبانت نبود (خاقانی، همان، ۵۷۶)، بی‌درنگ پس از آن بیت دیگری می‌آید که تشبیه غریب و از فرط غرابت ناخوشایند می‌شود: ماه در دندان گرفته پیشت آورد آسمان / زانکه در روی زمین چیزی به دندانت نبود (همانجا)، یعنی چون در روی زمین چیزی مناسب جمال تو نبود، آسمان ماه را، بر تو عرضه کرد. ولی ماه را به دندان گرفتن تا چیزی باب دندان معشوق ماهروی آورند، خوشایند نیست (دشتی، ۳۹).

«نکتۀ قابل تأمل در شعر خاقانی این است که در قصاید خیلی معروف وی که اهل ادب آنها را بر فضل و کمال و قدرت طبع وی دلیل می‌آورند، تعقید فزونی می‌گیرد، زیرا تناسبات و صناعات لفظی بیشتر در آنها به کار رفته، و از استعارات و کنایات متراکم‌تر است. مانند قصیدۀ موسوم به «مرآت‌الصفا» که در حکمت و تکمیل نفس و تجرد از علایق سروده است» (دشتی، ۴۲): مرا دل پیر تعلیم است و من طفل زبان دانش / دم تسلیم سرعشر و سرزانو دبستانش (دیوان، ۲۰۹)، یا قصیدۀ معروف دیگری که در حبس سروده است و به کمالات خود می‌بالد و به وارستگی پناه می‌برد: صبحدم چون کله‌بندد آه دود آسای من / چون شفق در خون نشنید چشم شب پیمای من (همان، ۳۲۰).

 

۳. استفاده از اصطلاحات و مسائل علوم قدیم

ازجمله عواملی که موجب دشواری شعر خاقانی شده، آن است که وی اصطلاحات نجوم، طب، فقه، فلسفه و حدیث را در شعر خود مورد اشاره قرارداده است و بدون دانستن این اصطلاحات فهم بسیاری از اشعار او غیرممکن است (فروزانفر، ۲/ ۳۰۶)، مثلاً در بیتی می‌گوید: نشگفت اگر چو آهوی چین مشک بَردهم / چون سر بخورد سنبل و بهمن درآورم (همان، ۲۴۰). کشف رابطۀ سنبل و بهمن نیازمند توغل در آثار طب سنتی است، چنان‌که ابن‌سینا در کتاب قانون گفته است: بهترین مشک آن است که آهـوی آن بهمن و سنبل خـورده بـاشد (ابـن‌سینا، ۲۱۳؛ نیـز نک‌ : ماهیار، ۴/ ۹). در دو بیت دیگر می‌گوید: از طالع میلاد تو دیدند رصدها / اخترشمران رومی و یونانی و مایی / / تسییر براندند و براهین بفزودند / هیلاج نمودند که جاوید بقایی. چرا اخترشمران یونانی و رومی و ایرانی به رصد طالع ممدوح پرداخته‌اند؟ رصد طالع چگونه است؟ اخترشمران کیستند؟ تسییر راندن چگونه است؟ افزودن براهین از کجا ست؟ هیلاج یعنی چه؟ محاسبۀ آن چگونه است؟ رابطۀ میان هیلاج و جاوید بقایی ممدوح به چه طریق معلوم می‌شود؟ تا پاسخ این پرسشها داده نشود، شعر مفهوم نمی‌شود.

خاقانی معلومات خود را در علوم گوناگون عصر که در عهد جوانی نزد عم خود، کافی‌الدین و پسر وی وحیدالدین تحصیل کرده بوده، در شعر خود گنجانده است. در این میان اصطلاحات نجوم جایگاه خاصی دارد. با امعان‌نظر به این نکته که نجوم قدیم امروزه به‌کلی منسوخ شده، و تحقیقات جدید فضایی آن را از حیطۀ دانش بشری بیرون رانده است و این امر خود به غرابت شعر خاقانی افزوده، و فهم سخن شاعر را برخوانندۀ امروزی دشوار ساخته است. فروزانفر ضمن بیان این معانی می‌گوید: «بعضی از متقدمان پنداشته‌اند که بیش از ۵۰۰ بیت از ابیات [خاقانی] دارای معنی محصل نیست و این سخن بیرون از انصاف است» (همانجا). وی که از قول عبدالوهاب حسینی، در مقدمه‌ای که بر شرح ابیات دیوان خاقانی نوشته، این سخن را به عرفی‌شیرازی نسبت داده، و آن را از سر انصاف ندانسته (همانجا)، سبب دشواری شعر خاقانی را بیگانگی مردم روزگار ما با علوم قدیم دانسته است.

 

۴. استفاده از آیات و احادیث و امثال

از مختصات سبکی خاقانی تأثر او از آیات و احادیث و امثال است. اصولاً گویندگان قرن ۶ ق عموماً تحت تأثیر زبان و ادب عربی بود‌ه‌اند. اشعار و امثال عرب و آیات و احادیث را به صورتهای گوناگون در آثار خویش به کار برده، و مخصوصاً به آیات قرآنی و احادیث نبوی به عنوان دلیل و شاهد مثال پیوسته استشهاد کرده‌اند. خاقانی گذشته از پیروی از این اصل کلی چون شخصی مذهبی، و در مذهب خود نیز نسبتاً متعصب و مخالف فلسفه و علوم عقلی بوده، و مطالعات زیادی هم در مذاهب اسلام و مسیح و یهود داشته است، قهراً مطالب و موضوعات دینی در فکرش رسوخ کامل یافته، و به صورتهای مختلف در اشعارش تجلی کرده است؛ به طوری که گاهی عین آیه را نقل می‌کند و گاهی به صورت ترجمۀ فارسی درمی‌آورد و در برخی موارد با اشاره، بعضی کلمات آیه یا حدیث را در شعرش به کار می‌برد.

علاوه بر آیات قرآنی و احادیث نبوی که در غالب قصایدش دیده می‌شود، اصولاً چون خاقانی در ادیان و مذاهب ملل دیگر مطالعات زیادی داشته، و همچنین چون تحت تأثیر مذهب مادرش که از عیسویان نسطوری بوده، به آداب و عادات و سنن و اصطلاحات دین مسیح کاملاً وقوف یافته است، در نتیجه از تمامی این اصطلاحات و مضامین تاریخی و مذهبی و افسانه‌ای در اشعار خویش استفاده نموده است، چنان‌که در قصیدۀ معروف ‌ترسائیه (دیوان، ۲۳- ۲۸) تمامی اصطلاحات و آداب و رسوم و اصول مذهب مسیح را ذکر می‌کند و خود را به مبانی مذهب یهود و زردشت آگاه نشان می‌دهد (نک‌ : معینیان، ۱۰۱؛ معدن‌کن، ۲۶-۲۷).

در جنب این معانی ستایشهای خاقانی از پیامبر اسلام (ص) در خور توجه است. او که یک مسلمان واقعی و یک شافعی متشرع است، بر این باور است که لباس ثنا تنها برقامت مصطفى بریده و دوخته شده است (دیوان، ۱۳). دوستداری رسول خدا او را بر آن داشته که ۵ قصیدۀ استوار پرتصویر در مدح آن حضرت به رشتۀ نظم درآورد و یا حدیثی را دست مایۀ سرودن یک قصیدۀ ۶۶ بیتی قرار دهد (همان، ۴۱). افزون بر قصاید، ترجیع‌بندی فخیم در مدح پیامبر (ص) سروده که یکی از بندهای آن حاوی شأن و شکوه مصطفوی است. در اینجا بعضی از صفات و ویژگیهای حضرت و حوادث مربوط به دوران او را که خاقانی مورد اشاره قرار داده است، فهرست‌وار بیان می‌کنیم: ازلیت نورمحمدی یا حقیقت محمدیه؛ مراد از خلقت عالم رسول خدا ست؛ اشاره به نامها و کنیه و القاب و نسب حضرت؛ اشاره به ولادت حضرت؛ اشاره به داستان بحیرای راهب؛ اشاره به همسران گرامی حضرت؛ اشاره به فرزندان حضرت؛ اشاره به بعثت حضرت؛ اشاره به اهل بیت؛ اشاره به عشرۀ مبشره؛ اشاره به معراج حضرت؛ اشاره به دیدار حضرت با فرشتگان؛ اشاره به دیدار حضرت با انبیا؛ اشاره به هجرت حضرت به مدینه؛ اشاره به غزوات؛ اشاره به عین‌النبی (چاهی که حضرت در سال ۵ ق در بیرون مدینه حفر فرمود)؛ اشاره به نامۀ رسول خدا به خسروپرویز؛ اشاره به قرآن که بزرگ‌ترین شأن و شرف حضرت است؛ اشاره بدین که رسول خدا مقتدای امر حسبت در نظام عالم است؛ اشاره به حُسن خلق حضرت؛ اشاره به سایه‌افکندن ابر بر سر حضرت در داستان دیدار با بحیرا؛ اشاره به شکافتن ماه (شق‌القمر)؛ اشاره به اِخبار حضرت از مغیبات؛ اشاره به فضیلت حضرت بر آدم (ع)؛ اشاره به رجم شیاطین؛ اشاره به مهر نبوت بر کتف حضرت؛ اشاره به امی‌بودن حضرت؛ اشاره به دوستداری حضرت حسنین را؛ و سرانجام، اشارات فراوان به اخبار و احادیث (دیوان، ۲، ۳- ۱۸، ۲۸، ۴۴-۵۰، ۸۲، ۸۵۴، جم‌ ‌؛ نک‌ : ماهیار، ج ۵، سراسر اثر).

 

۵. توجه به زن

از ویژگیهای درخور توجه شعر خاقانی، توجه وی به زن از طریق توجه به زنان نامدار است. این شاعر در موضوعات و مضامین مختلف دیوان خود از مدح و ذم و مرثیه و شکوائیه و وصف سایر موضوعات از ۳۱ زن نام‌آور سخن گفته است و با توجه به علاقه‌ای که به اظهار تمامی معلومات خود در شعر دارد از ماجراهای واقعی یا داستانی مربوط به این زنان و اشتهار آنان به داشتن صفاتی خاص بهره جسته است (نک‌ : دیوان، ۴۸، ۷۰-۷۳، ۸۲، ۱۴۹، ۲۷۳، ۲۹۶، جم‌ ‌). بعضی از این نامها به‌عنوان زنان نامدار تاریخ، فقط مورد اشارۀ او واقع شده‌اند و نقش ویژه‌ای در شعر او ایفا نمی‌کنند و بعضی دیگر در تشبیهات و توصیفات شاعر مورد استفاده قرار گرفته‌اند، فی‌المثل آنجا که در توصیف چنگ سخن می‌گوید، آن را به ناقۀ لیلی که مجنون وار ناله سر می‌داد، تشبیه کرده (همان، ۱۴۴، ۴۷۶)؛ و در توصیف نزدیک شدن بلبله به قدح از تصویر بادبرافکندن عروه به عفرا استفاده نموده است (همان، ۱۳۵).

شخصیتهای مذهبی که با توجه به روحیه و بینش خاص مذهبی خاقانی از نظر شمار بالاترین سهم را در دیوان به خود اختصاص داده‌اند، همچون خدیجه (ع)، زهرا (ع) و ساره عموماً مظهر صفات نیک و خصایل پسندیده چون زهد و تقوا و معرفت و همت والا و مرتبت معنوی می‌باشند (همان، ۷۱-۱۷۰، ۲۵۰، ۲۷۳، ۲۷۵). شخصیتهای باستانی و اساطیری چون همای و کتایون و منیژه و فرنگیس عمدتاً نقش خدمه و کارگزاران ممدوحان زن را به عهده دارند و شاعر از نام و آوازۀ آنان برای مقایسۀ با زنان ممدوح خویش استفاده کرده است و به وصف برتری این زنان نسبت به آنان پرداخته است (نک‌ : همان، ۷۴، ۱۷۷، ۲۴۳، ۲۷۴).

 

به طور کلی در بسیاری از موارد نام زنان به‌عنوان تمثیل در مدایح و مراثی به کار رفته است. همچنین در بعضی از استعارات و تشبیهات بدیع، این زنان با توجه به ماجراهای داستانی منسوب به آنان وارد ماجرا شده، و تصاویر زیبا و مناظر قابل توجهی به وجود آورده‌اند، چنان‌که باران بهاری به اشک زلیخا و زیبایی و شکوه بهار به جمال وی تشبیه شده است. معاشیق شعری مانند رباب و اسما و عفرا که مورد توجه عموم شاعران ایرانی بوده‌اند در دیوان خاقانی نیز جایی دارند و خاقانی با اطلاع از احوال عاشقانۀ آنان، مضامین بدیعی در موضوعات گوناگون شعر خود پرداخته است (نک‌ : همان، ۴۸، ۱۳۵، ۱۴۰، ۲۴۷، ۳۸۱؛ معدن‌کن، ۲۵۵- ۲۵۶).

 

۶. مفاخره‌ها

پنجمین ویژگی سبکی یا به طور کلی پنجمین ویژگی شعر خاقانی، مفاخره‌ها یا خودستاییهای اغراق‌آمیز شاعرانۀ او ست تا بدان‌جا که شاعران معاصر خود را ریزه‌خواران خوان شعر خود، عطسۀ خود، عیال خویش و دزدان بیان خویش می‌خواند و آنان را که هر یک شاعران بزرگی هستند چون جمال‌الدین اصفهانی، رشیدالدین وطواط و اثیرالدین اخسیکتی به چیزی نمی‌گیرد و به خشم و ستوه می‌آورد (نک‌ : صفا، ۲/ ۷۷۹؛ جمال‌الدین، ۱۰۴- ۱۰۶؛ مجیر، ۳۰۲-۳۰۴). این خودستاییها، که ریشه در مشکلات زندگی شاعر در کودکی و نوجوانی او دارد و به تعبیر امروز از «عقدۀ حقارت» سرچشمه می‌گیرد (زرین‌کوب، با کاروان، ۱۵۷- ۱۵۸) از لحاظ اخلاقی پسندیده نیست، اما از لحاظ هنر شاعری، مفاخره نیز از مضامین شاعرانه به شمار می‌آید و از عوامل تأثیر محسوب می‌شود (دادبه، ۱۴ بب‌ ‌).

حساسیت و زودرنجی شاعر تا بدانجا ست که دامنۀ مفاخره‌ها و تحقیرهای او به همکاران شاعرش محدود نمی‌شود و نه تنها روزگار، که مردم روزگار را نیز دربرمی‌گیرد. در نگاه او اهل زمانه جفاکارانی‌اند که بویی از وفا و مردمی نبرده‌اند و از آنان انتظار دوستی و همدلی و وفا نمی‌توان داشت و از آنان دوستی و یاری طلب نباید کرد. این معانی را که به هر حال حاصل تأثیر اوضاع نابسامان اجتماعی بر شاعر است. در سراسر دیوان او می‌توان یافت (به‌عنوان نمونه، نک‌ : ص ۲۹۰-۲۹۲، ۳۶۰؛ نیز نک‌ : شجیعی، ۲۳۶-۲۳۷).

با این همه، نباید گمان کرد که خاقانی با آن شهرت و محبوبیت با شاعران و دانشمندان معاصر خود ارتباط و دوستی نداشته است. وی با بیشتر شاعران هم‌زمان خود و با بسیاری از عالمان معاصر خویش روابط نزدیک و مکاتبه داشته و شواهد و قراین نشان می‌دهد که بین آنها محبت و الفت حاکم بوده است. چنان‌که رشتۀ مودت شاعر با نظامی به سبب قرب جوار استوار بوده است. بیت معروف نظامی (ص ۳۴۹) در رثای خاقانی مؤیّد این نظر است: به دل بودم که خاقانی دریغاگوی من گردد / دریغا من شدم اکنون دریغاگوی خاقانی.

فرستادن مثنوی ختم‌ الغرائب یا تحفة‌ العراقین از سوی خاقانی برای جمال‌الدین اصفهانی گواه ارتباط دوستانۀ این دو شاعر تواند بود. رابطۀ خاقانی و رشید وطواط نیز نخست دوستانه بود. فلکی شروانی نیز از یاران خاقانی به شمار می‌آمد و هر دو در خدمت ابوالعلاء گنجوی کسب دانش می‌کردند (صفا، ۲/ ۷۸۱).

دربارۀ زندگی و آثار خاقانی نکات بسیاری هست که هنوز روشن نشده است. نه فقط ممدوحان او بیشترْ امرای نسبتاً کم اهمیت محلی بوده‌اند که در حوادث مهم تاریخ اسلامی آن عصر چندان دخالت نداشته‌اند، بلکه محیط محدود مولد و موطن او نیز چنان از حوادث و اوضاع مهم آن عصر دور و برکنار بوده است که در آثار مورخان مورد توجه واقع نگردیده است. گذشته از آن کثرت لغات و تعبیرات تازه و غرابت بیان فضل فروشانه و مقرون با مصطلحات علمی و فنی اشعار او را مشکل و موقوف به شرح کرده است و همۀ این امور موجب گشته است که خاقانی شهرت و قبولی را که شایستۀ مقام او ست در میان فارسی‌زبانان و دوستداران زبان فارسی به دست نیاورد، اما درست همین نکته از قدیم همت و توجه عده‌ای از محققان و منتقدان را به شرح و تفسیر اشعار این شاعر و ایضاح و تبیین موارد مبهم آن واداشته است و از آن میان کسانی مانند عبدالرحمان جامی و شیخ آذری در گذشته، و اشخاصی مانند علوی لاهیجی و معموری غنایی در ادوار تازه‌تر به این کار دست زده‌اند (زرین‌کوب، «مقدمه ... »، ۱۱۱).

 

آثـار

از خاقانی دو اثر منظوم و یک اثر منثور به یادگار مانده است:

 

۱. آثار منظوم

شامل: الف ـ مثنوی ختم‌ الغرائب یا تحفة‌ العراقین (ه‌ م) سفرنامه گونه‌ای منظوم است که خاقانی سرودن آن را در نخستین سفر حج خود، به سال ۵۵۱ ق، آغاز کرده و در بازگشت به شروان آن را به پایان رسانده است؛ ب ـ دیوان اشعار، شامل قصاید، غزلیات، رباعیات و قطعات.

 

۲. اثر منثور

موسوم به منشآت خاقانی، مجموعه‌ای از نامه‌های شاعر است که در سالهای اخیر در تهران چاپ شده است. روی سخن خاقانی در این نامه‌ها با خویشاوندان و نزدیکان، صدور و بزرگان، امیران و شهریاران روزگار خویش است و در آنها بسیار نکته‌ها آمده که پرده از تاریکیهای اوضاع زمانۀ او برمی‌گیرد. جویندۀ نکته‌یاب در بازشناختن محیط اجتماعی، آداب و رسوم و عقاید و خصوصیات روحی مردم از آنها بهره‌ها می‌یابد و محقق باریک‌بین نیز راهی به گوشه‌های ناشناختۀ تاریخ ایران آن دوره می‌برد. آگاهی و احاطه‌ای که خاقانی بر معارف روزگار خود داشته است، وسعت تخیل، قدرت تجسم و آن مایه چیرگی و تسلط در سخن، ذهن مضمون‌آفرین وی را چنان گرانبار می‌داشته است که تن به متعارف ندهد و در آوردن تعبیرات و ترکیبات، عاریت کسی نپذیرد و جز به امور دیریاب که در گنجینۀ خاطر فراهم داشته است، نیندیشد و در پرداخت کلام طرزی خاص برگزیند که همانا طرز خاقانی است.

 

مآخذ

آذربیگدلی، لطفعلی، آتشکده، به کوشش حسن سادات ناصری، تهران، ۱۳۳۶ ش؛ آزادانی اصفهانی، محمدصادق، «شاهد صادق»، یادگار، ۱۳۲۴ ش، س ۲، شم‌ ۶؛ ابن‌سینا، قانون، به کوشش عبدالرحیم شرفکندی، تهران، ۱۳۶۱ ش؛ ابن‌ندیم، الفهرست، ترجمۀ م. رضا تجدد، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ اته، هرمان، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمۀ صادق رضازادۀ شفق، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ براون، ادوارد، تاریخ ادبی ایران، ترجمۀ علی پاشا‌صالح، تهران، ۱۳۵۸ ش؛ تربیت، محمدعلی، دانشمندان آذربایجان، تهران، ۱۳۱۴ ش؛ جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی، دیوان، به کوشش وحید دستگردی، تهران، ۱۳۷۹ ش؛ حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به کوشش عبدالحسین نوایی، تهران، ۱۳۳۹ ش؛ خاقانی شروانی، تحفة العراقین، به کوشش یحیى قریب، تهران، ۱۳۳۲ ش؛ همو، همان (ختم الغرایب)، به کوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۸۵ ش؛ همو، دیوان، به کوشش ضیاء‌الدین سجادی، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ خیام، رباعیات، به کوشش محمد عباسی، تهران، ۱۳۳۸ ش؛ دادبه، اصغر، «نگاهی به خودستاییها و دیگرستاییهای حافظ (مدحها و مفاخره‌ها)»، حافظ پژوهی، به کوشش جلیل سازگارنژاد، شیراز، ۱۳۷۹ ش، دفتر سوم؛ دشتی، علی، شاعری دیرآشنا، تهران، ۱۳۵۵ ش؛ دولتشاه سمرقندی، تذکرة‌ الشعراء، به کوشش ادوارد براون، لیدن، ۱۳۱۸ ق/ ۱۹۰۰ م؛ رازی، امین احمد، هفت اقلیم، به کوشش جواد فاضل، تهران، ۱۳۴۰ ش؛ رضازادۀ شفق، صادق، تاریخ ادبیات ایران، تهران، ۱۳۵۲ ش؛ زریـن‌کوب، عبدالحسین، با کاروان حله، تهران، ۱۳۴۳ ش؛ همو، «مقدمۀ مترجم»، فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ سجادی، ضیاءالدین، مقدمه بـر دیوان خاقانی (هم‌ ‌)؛ شجیعی، پوران، «جهان اندیشۀ خاقانی در قصاید»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه فـردوسی، مشهد، ۱۳۵۴ ش، س ۱۱، شم‌ ۲؛ شوشتـری، نورالله، مجالس المؤمنین، تهران، ۱۳۷۶ ق؛ صفا، ذبیح‌الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران، ۱۳۳۹ ش؛ عوفی، محمد، لباب الالباب، به کوشش ادوارد براون، لیدن، ۱۹۰۳ م/ ۱۳۲۱ ق؛ فروزانفر، بدیع‌الزمان، سخن و سخنوران، تهران، ۱۳۱۸ ش؛ قریب، یحیى، مقدمه بر تحفة العراقین (نک‌ : هم‌ ، خاقانی)؛ قزوینی، زکریا، آثار البلاد، ترجمۀ جهانگیر میرزا قاجار، تهران، ۱۳۷۳ ش؛ کریم‌زاده، زهرا و عطامحمد رادمنش، «ساختار زبانی و موسیقایی ردیف در دیوان خاقانی»، کاوش نامه، یزد، ۱۳۹۱ ش، س ۱۳، شم‌ ۲۴؛ کسروی، احمد، آذری، یا زبان باستان آذربایجان، تهران، ۱۳۵۵ ش؛ گوپاموی، قدرت‌الله، نتایج‌الافکار، به کوشش خدارحم‌الله آبادی، بمبئی،۱۳۳۲ ش؛ ماهیار، عباس، شرح مشکلات خاقانی، تهران، ۱۳۸۲ ش؛ مجیر بیلقانی، دیوان، به کوشش محمدآبادی، تبریز، ۱۳۵۸ ش؛ معدن‌کن، معصومه، «نقش زنان در دیوان خاقانی»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی تبریز، ۱۳۷۵ ش، شم‌ ۳۹، شم‌ مسلسل ۱۵۸- ۱۵۹؛ معصوم ‌علیشاه، محمدمعصوم، طرایق الحقایق، به کوشش محمدجعفر محجوب، تهران، بارانی؛ معینیان، علی‌اصغـر، «خاقانی»، یغما، ۱۳۳۲ ش، س ۶، شم‌ ۱؛ مینورسکی، ولادیمیر، «خاقانی و آندرنیکوس کومنه‌نوس»، فرهنگ ایران زمین، تهران، ۱۳۳۲- ۱۳۵۳ ش؛ نظامی گنجوی، احوال و آثار، قصاید و غزلیات، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۳۸ ش؛ نفیسی، سعید، تاریخ نظم و نثر در ایران در زبان فارسی، تهران، ۱۳۴۴ ش؛ نوایی، عبدالحسین، «سخنی چند دربـارۀ خاقانی»، یادگار، تهران، ۱۳۲۵ ش، س ۳، شم‌ ۶ -۷ ؛ هدایت، رضاقلی‌، ریاض العارفین، به کوشش مهرعلی گرکانی، تهران، ۱۳۴۴ ش؛ همو، مجمع الفصحاء، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۸۲ ش؛ یاقوت، بلدان؛ یوسفی، غلامحسین، چشمۀ روشن، تهران، ۱۳۶۹ ش.

 

حسن انوری

 

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 2  صفحه : 346
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست