آخرین بروز رسانی : سه شنبه
20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
باباطاهِر، مشهور و ملقب به «عریان
»، عارف و شاعر ایرانی سدۀ ۵ ق/ ۱۱ م كه
سرودههایی ــ اغلب ــ چهار لختی، در قالب دوبیتی
كه بعضی از آنها به لهجهای خاص از گویشهای غرب ایران
است، و نیز كلمات قصاری عارفانه از وی برجای مانده است.
دربارۀ سال تولد و وفات، نحوۀ معاش و طریق كسب دانش و معرفت و مسلك عارفانۀ او، از منابع
قدیم، اطلاعات دقیق و روشنی به دست نمیآید، تا
آنجا كه ادوارد هرون آلن باباطاهر را «شخصیت مرموز» خوانده، مینویسد:
دربارۀ وی هیچ نمیدانیم (ص 3, 12)، و محققی دیگر
(نك : ایرانیكا، III/ 296) بر آن است كه همۀ آنچه دربارۀ
باباطاهر میدانیم، این است كه شاعری صوفی منش و از
حوالی همدان بوده است. آنچه بیشتر بر ابهام شخصیت باباطاهر میافزاید،
نخست منش درویشانه و خصلت انزواطلبانه و در نتیجه گمنام زیستن
اوست و دیگر، حكایات افسانهوار و كرامات و كرامت گونههایی
است كه اغلب از سوی ارادتمندانش، به وی نسبت داده اند.
سال تولد باباطاهر
در هیچ مأخذی كهن سخنی
در این باب نرفته است. برخی از نویسندگان گمانهایی
زدهاند: میرزا مهدی خان كوكب، برپایۀ یك دو بیتی
معماگونه و تفسیرپذیر منسوب به باباطاهر:
مو آن بحرم كه در ظرف آمَدَستم / مو آن
نقطه كه در حرف آمدستم
به هر اَلفی اَلِف قَدّی
برآیه / اَلِف قَدّم كه در اَلف آمدستم
سال ولادت او را محاسبه كرده، و عدد
۳۲۶ ]ق[ را به عنوان سال تولد باباطاهر به دست آورده است (نك :
EI2, I/ 839؛ ایرانیكا، همانجا). علامۀ قزوینی
ادعای كوكب را از جمله «توجیهات بسیار عجیب و غریب»
دانسته (۵/ ۲۸۱)، و رشید یاسمی نیز
از آن به «تكلف و حسابتراشی» (ص ۶۸-۷۰) تعبیر
كرده است؛ لیكن وی با استناد به همان دوبیتی و با اشاره
به اهمیت عدد ۰۰۰‘۱ نزد اغلب ملل، و به ویژه،
با تذكار اعتقاد پیروان زردشت به ظهور نابغهای «معصوم» در آغاز هر
هزاره، برآن رفته است كه مقصود باباطاهر از واژۀ«الف»، سال
۱۰۰۰ م بوده، و در نتیجه وی مقارن سالهای
۳۹۰ و ۳۹۱ ق (برابر با
۱۰۰۰ م) زاده شده است؛ گمانهزنی رشید یاسمی
نیز از انتقاد تعریضآمیز مینوی (ص ۵۵)
مصون نمانده است؛ و سرانجام، مقصود ( شرح ... ، ۳۲-۳۴)
حدسیات كوكب و رشید یاسمی را ناپذیرفتنی
دانسته، و به نقل از سلطان علیشاه گنابادی در دیباچۀ كتابِ
توضیح (نك : دنبالۀ مقاله)، مصراع چهارم دوبیتی مذكور را مبین تاریخ
زندگانی باباطاهر در میانۀ هزارۀ اول ق ــ یعنی
سدۀ ۵ق ــ میداند (نیز نك : همو، باباطاهر ... ،
۶). اگرچه هیچ یك از این توجیهات پذیرفتنی
نمینماید، اما برخی از محققان، با عنایت به زمان تقریبی
وفات باباطاهر (پس از ۴۴۷-۴۵۰ ق، نك : دنبالۀ
مقاله)، اواخر سدۀ ۴ ق را به عنوان تاریخ تقریبی تولد وی پذیرفتهاند
(نك : صفا، ۲/ ۳۸۳؛ مقصود، همان، ۵).
وفات باباطاهر
هدایت بدون ذكر مأخذی، وفات
وی را در ۴۱۰ق ضبط كرده است ( ریاض ... ،
۱۶۷، مجمع ... ، ۱(۲)/ ۸۴۵).
نخستین مأخذی كه در آن به نام «طاهر» ــ بدون ذكر القاب «بابا» و «عریان
» ــ اشاراتی رفته، نامههای عین القضات همدانی (مق
۵۲۵ ق) است: اینكه عین القضات به زیارت قبر
«طاهر» میرفته (۱/ ۲۷)، یا «فتحه» ــ از عـارفان
معاصر و مورد احترام عین القضات ــ ۷۰ سال میكوشیده
تا ارادت خود را نسبت به «طاهر» استوار سازد و نمیتوانسته (۱/
۲۵۸)، و یا اینكه عین القضات گاهی نامهای
را در محل تربت «طاهر» مینوشته است (۱/ ۳۵۱،
۴۳۳)، میرساند كه اولاً، باباطاهر در همدان زیسته،
و در همانجا درگذشته، و مدفون شده است و ثانیاً، در نظر اهل معرفت منزلتی
داشته، و عارفی هم شأن مشایخی چون «بَرَكه » و «فتحه» ــ دو تن
از بزرگان اهل طریقت همدان ــ به شمار میرفته است. اما كهنترین
مأخذ تاریخی كه در آن از ملاقات و گفتوگوی طغرل سلجوقی
(د ۴۵۵ ق) و باباطاهر سندی به دست میدهد، گزارش
راوندی (ص ۹۸- ۹۹)، در كتاب راحةالصدور (تألیف:
۵۹۹ ق) است. از این ملاقات كه طغرل به سبب آن كوكبۀ لشكر
را متوقف كرده بود (همو، ۹۹) و به ویژه با تأمل در لحن باباطاهر
و حضور ذهن او در استشهاد به آیتی از كلامالله مجید، به مقتضای
حال و مقام، چنین مستفاد میشود كه اولاً بابا در اواخر نیمۀ اول
سدۀ ۵ق چندان رتبت و اعتبار داشته كه سلطان مقتدر سلجوقی بوسه بر
دستان وی زده، و توصیهاش را اجابت كرده، و گریسته است و سخن
عتاب آلود او را برتافته، و سر ابریق شكستهای را كه بابا در انگشتش
كرده، چونان تعویذی همواره با خود میداشته است (همانجا)؛ ثانیاً،
وفات باباطاهر باید پس از عبور طغرل از همدان، یعنی سالهای
۴۴۷-۴۵۰ق (نك : براون، II/ 260)
اتفاق افتاده باشد؛ از این رو، قول رضاقلی هدایت (همانجا) در
ضبط سال وفات بابا (۴۱۰ق) نادرست است؛ اما معاصر بودن وی
با دیلمیان، چنانكه هدایت نیز بدان تصریح كرده
(همانجا)، ناصواب نمینماید. بیشتر محققان متأخر با استناد به
روایت راوندی، وفات بابا را پس از ۴۴۷ یا
۴۵۰ ق ضبط كردهاند (نك : EI2، همانجا؛ صفا، ۲/
۳۸۳؛ مقصود، همانجا). در نتیجه، ادعای حضور
باباطاهر بر سر جنازۀ عین القضات و سخن گفتن با كشتۀ وی
(اوحدی، ۶۳۴) و نیز حكایت رفتن خواجه نصیرالدین
طوسی (د ۶۷۲ ق) به غاری كه بابا در آن میبوده
است و پاسخ گفتن بابا به شبهۀ خواجه در یك مسألۀ نجومی (نك : زنوزی، ۲/ ۱۰۰)، جملگی
به لحاظ تاریخی پذیرفتنی نیست، اما معاصر بودن
باباطاهر با ابن سینا (د ۴۲۸ ق) پذیرفتنی است
(اوحدی، همانجا). براون نیز دیدار و گفتوگوی بابا و ابن
سینا را محتمل دانسته است (II/ 261).
نام پدر باباطاهر دانسته نیست،
اما صاحب الذریعه از وی به «فریدون» یاد كرده است
(آقابزرگ، ۹(۲)/ ۶۴۲).
القاب باباطاهر
لفظ «بابا» در تمام منابع قدیم و
متأخر، اعم از كتب تاریخ و تذكرهنامهها به عنوان پیشنام وی
آورده شده است. این لقب بیگمان از باب تفخیم و تعظیم
است. بابا معادل پیر، شیخ و مرشد است، چنانكه عارفان دیگری
نیز ملقب به بابا بودهاند (نظیر بابا افضل، باباكوهی) و در
واقع این لقب به پیرانِ كامل و مرشدان مكمل اطلاق میشده است.
در كشف المحجوب نیز آمده است كه به درویشان و مشایخ بزرگ فرغانه
«باب» (كوتاه شدۀ بابا) میگفتهاند (هجویری، ۳۰۱).
به علاوه شاعر در ۳ غزل كه به وزن دوبیتی است، طاهر و در یك
غزل باباطاهر تخلص كرده است (نك : مقصود، شرح، ۱۷۴-۱۷۶)
و در همدان نیز او را بابا مینامیدند (آزاد،
۱۷۳).
اما لقب «عریان» در هیچ یك
از منابع كهن، دست كم تا اواسط سدۀ ۹ق، به همراه نام وی دیده نمیشود. در جُنگ خطی
مورخ ۸۴۸ ق موزۀ قونیه، نیز از وی با عنوان «قدوةُ العارفین
باباطاهر همدانی علیه الرحمة» نام برده شده است (نك : مینوی،
۵۵-۵۶). به احتمال بسیار، صفت «عریان» بیانگر
دوری جستن بابا از علایق دنیوی است. با این حال، این
لقب مایۀ پدید آمدن پندارهایی همچون سر و پا برهنه بودن بابا
(اوحدی، ۶۳۳) و برهنه گشتن وی در معابر عمومی
(آلن، 10) شده است؛ اگرچه روحیۀ درویشانه و منش قلندرانه و
در نتیجه رفتار گاه متفاوت و غیر متعارف باباطاهر، در پیدایی
چنان داوریهایی بیتأثیر نبوده است (نك : زرینكوب،
۴۴). در برخی مآخذ از بابا با صفاتی چون شیفته
گونه، دیوانه و دیوانۀ فرزانه یاد شده است (نك : راوندی، ۹۹؛ حمدالله،
۷۱؛ آذر، ۲۶۳؛ هدایت، ریاض،
۱۶۷؛ اوحدی، همانجا) و این میرساند كه وی
از جملۀ عقلای مجانین بوده است. انتساب بابا به همدان نیز در
اغلب منابع دیده میشود؛ علاوه بر تصریح منابع، در حافظۀ جمعی
ایرانیان نیز باباطاهر «همدانی» است. اما لُر یا
لُری یا لرستانی و یا از قوم لر به شمار آمدن وی،
به گواهی پارهای منابع (نك : EI2, I/ 840؛ مینوی،
۵۴؛ صبا، ۴۹۵)، امری است كه بیگمان،
معلول لهجۀ لری بعضی از اشعار اوست (نك : صفا، ۲/
۳۸۴؛ براون، I/ 83؛ ادیب، ۱؛ گُبینو،
۳۱۸- ۳۱۹).
كرامات منتسب به باباطاهر
اغلب این نسبتها صبغۀ
افسانهای دارد و همین عامل، بر شخصیت وی پردۀ ابهام
میكشد، مثل داستان ناگهان به معرفت رسیدن بابا، به گزارش آلن (ص
10-11) و بیان آن : «امسیتُ كردیاً و اصبحتُ عربیاً»، از
زبان خود او (برای آگاهی از برخی كرامات وی، نك : اوحدی،
۶۳۴؛ زنوزی، ۲/ ۹۹-۱۰۰؛
هدایت، همانجا؛ EI2, I/ 841؛ مقصود، همان، ۴۶ بب ).
باباطاهر و اهل حق
پیروان آیین «یارسان»
(اهل حق)، باباطاهر را از بزرگان و اعاظم آیین خود میدانند و
او را از جملۀ یاران هم عقیده و همراز شاه خوشین لرستانی
(۴۰۶-۴۶۷ق)، از بزرگان اهل حق، معرفی میكنند
(صفیزاده، ۶۶، ۷۵). مأخذ صفیزاده كتاب دینی
نامۀ سرانجام است كه در آن مطالبی دربارۀ شاه خوشین
و ارتباط وی با باباطاهر آمده است: به باور اهل حق، و برپایۀ مطالب
نامۀ سرانجام (نك : EI2، همانجا)، الوهیت دارای ۷ مظهر
است و هر یك از آنها نیز ۴ مَلَك درالتزام خویش دارد؛
باباطاهر یكی از ملائك ملتزم باباخوشین (سوم مظهر حق) محسوب میشود
(نیز نك : مینورسكی، ۵۸۷). طایفۀ دیگری
از اهل حق، یعنی نُصیریها نیز باباطاهر و اشعاری
را كه وی به گویش لری سروده، دارای قدر و منزلت بسیار
میدانند (گبینو، همانجا).
آرامگاه باباطاهر
این بنا بر فراز تپهای در
شمال غربی همدان، مقابل قلۀ الوند و از سوی دیگر، مقابل بقعۀ امامزاده
حارث (هادی) بن علی (ع) ساخته شده است (نك : مقصود، همان،
۸۲-۸۳). پس از عین القضات، حمدالله مستوفی
نخستین كسی است كه ضمن بر شمردن «مزارات متبركۀ» همدان، از
مقبرۀ بابا نشانی میدهد (همانجا). آرامگاه قدیم وی در
سدۀ ۶ق، به صورت برج آجری ۸ ضلعی ساخته شد (مقصود،
همان، ۶۱). این برج در اوایل سدۀ
۱۴ ش در معرض ویرانی قرار داشت؛ از این رو، نخست در
۱۳۱۷ ش تجدید بنای آن در دستور كار قرار
گرفت، اما ناتمام ماند. بار دیگر، در سالهای
۱۳۲۹-۱۳۳۱ ش مرمت و بازسازی
شد. سرانجام، به اهتمام انجمن آثار ملی، آرامگاه كنونی وی در
سالهای ۱۳۴۶- ۱۳۴۹ش بنیاد
نهاده شد (نك : همو، باباطاهر، ۱۸، شرح، ۶۲،
۶۴، ۶۸، ۶۹؛ صفایی،
۱۲-۱۷). در جوار آرامگاه باباطاهر مقبرۀ شماری
از مشاهیر همدان نیز قرار دارد.
شعر باباطاهر
عمدۀ آوازۀ
باباطاهر مرهون دوبیتیهای عوام فهم و خواص پسند اوست. اطلاق دوبیتی
(و ترانه) به این نوع شعر، در سدههای اخیر بیشتر رایج
شده است و قدما معمولاً به آن فهلوی و فهلویات میگفتند (نك :
شمس قیس، ۱۱۲-۱۱۳،
۱۶۲). برپایۀ اسنادی كه در دست است، ایرانیان
دست كم در نواحی مركزی و غرب كشور، از دیرباز به این نوع
شعر سادۀ مردمی گرایش داشته اند: صاحب المعجم از شعف و ولع «كافّۀ اهل
عراق [عجم]» به سرودن و خواندن و استماع اشعار فهلوی خبر میدهد (همو،
۱۶۲؛ نیز نك : راوندی، ۳۴۴).
در برخی از مآخذ فارسی به
تفاوت دوبیتی با رباعی (به لحاظ وزن و مضمون) عنایتی
نشده است و به صرف چهار لختی بودن، دوبیتیهای بابا را
رباعی نامیدهاند، و یا در مواردی از آن به هر دو لفظ
(دوبیتی، رباعی) تعبیر كردهاند (هدایت، ریاض،
۱۶۷؛ مقصود، همان، ۸۶، ۹۱،
۹۸). از میان خاورشناسان، آلن به این نكته توجه كرده است
و با اشاره به وزن خاص دوبیتی، یعنی هزج مسدّس محذوف، مینویسد:
ایرانیان خود همواره از سرودههای چهار لختی باباطاهر به
«رباعیات» تعبیر كردهاند (ص 7)؛ اما دیگر خاورشناسان، بدون
اشاره به لفظ «دوبیتی»، سرودههای وی را «چهارپاره» نامیدهاند
(برای مثال، نك : EI2, I/ 839؛ ریپكا، 216).
لهجۀ اشعار
باباطاهر
به روشنی دانسته نیست كه
چرا شماری از دوبیتیهای شاعران دیگر، اعم از گمنام یا
شناخته شده، به نسخههای خطی و چاپی اشعار باباطاهر راه یافته
است (شمیسا، ۲۷۰، ۲۷۴؛ EI2, I/ 840)
و از سوی دیگر، به لحاظ گرایش فارسیزبانان به دوبیتی
و اشعار فهلوی (ترانه) و تداول آن در میان مردم، در گویش سرودههای
بابا تصرفاتی صورت گرفته، و رفته رفته به زبان رسمی ادبی (فارسی
دری) نزدیك شده است (صفا، ۲/ ۳۸۴). حتى برخی،
عروض فهلویِ شماری از سرودههای باباطاهر را بر عروض رسمی
دوبیتی، یعنی بحر هزج مسدس محذوف (یا مقصور): مفاعیلن،
مفاعیلن، فعولن (یا مفاعیل) منطبق ساختهاند (نك : شمیسا،
۲۸۹-۲۹۰). كهنترین مأخذ كه در آن یكی
از دوبیتیهای منسوب به باباطاهر (بدون اشاره به نام سراینده)
آمده، المعجم است (شمس قیس، ۱۱۳). همین دوبیتی،
پس از تصرفاتی كه در وزن و زبان آن صورت گرفته، در نسخۀ دیوان
باباطاهر (ص ۵۶، شم ۲۱۰) وحید دستگردی
ضبط شده، و نمونۀ مناسبی است برای باز نمودن تصرفات در شعر بابا.
برخی از صاحبان كتابهای
تذكره و محققان معاصر، زبان وی را «راژی» (اوحدی،
۶۳۴)، «راجی» (آذر، ۲۶۳) و «رازی»
(هدایت، همانجا؛ اِته، ۳۱) دانستهاند. پیداست كه این
هر ۳ لفظ به گویش قدیم اهل ری بازمیگردد. برخی
نیز زبان اشعار او را لری میدانند (ادیب، ۱؛ صفا،
همانجا؛ گبینو، ۳۱۹). رپیكا گویش اشعار بابا
را «محلی»، و سرودههایش را از مقولۀ ادبیات
عامیانه دانسته، و بر آن است كه شاعران دورههای بعد (مثلاً عبید
زاكانی و ... ) گویشهای محلی را در آثار هجو و هزل به كار
میبردند (ص 74). اما آبراهامیان (نك : ایرانیكا، III/ 296)
میان لهجۀ سرودههای باباطاهر و كلیمیان همدان، قائل به قرابتی
شده است و ناتل خانلری (ص ۳۸- ۳۹) ضمن بر شمردن
مواردی از اختلافات در ضمایر و وجوه تصریفی افعال در لهجههای
یهودیان همدان و سرودههای بابا، نظر آبراهامیان را مردود
دانسته است. براون ضمن اشاره به نظر چند تن از خاورشناسان (I/
26-27)، این
سخن كلمان هوار را نقل میكند كه برخی از لهجههای غرب ایران
با زبان اوستایی پیوستگی دارد كه هوار از آنها به «مادی
جدید» یا «پهلوی مسلمان» [پهلوی دورۀ اسلامی]
تعبیر كرده است و در ادامۀ بحث لهجۀ سرودههای بابا را نیز از جملۀ این گویشها
دانسته است (نیز نك : هوار، 502-503).
دربارۀ چگونگی
تلفظ و آواشناسی سرودههای باباطاهر كوششهایی صورت گرفته
است: هوار پارهای از مشخصات زبانشناختی و آوایی واژههای
محلی اشعار وی را بررسی كرده (نك : ص 507-510)، و ادیب
طوسی (ص ۲-۱۶) و مهرداد بهار (ص ۷-۲۱)
شماری از اشعار بابا را تجزیه و تحلیل و آوانویسی
كرده، و معنی واژهها و ابیات محلی آنها را به دست دادهاند.
نسخه ها
كهنترین نسخۀ خطی
شناخته شده از سرودههای بابا نسخهای است در قونیه، از مجموعۀ شم
۲۵۴۶، مشتمل بر ۲۵ بیت (دو قطعه و
۸ دوبیتی) كه در ۸۴۸ق تحریر و حركتگذاری
شده است (نك : مینوی، ۵۵- ۵۸)؛ ۸ دوبیتی
او نیز در عرفات العاشقین (نك : اوحدی، ۶۳۴)
ضبط شده، و در برخی تذكرههای تألیف شده در سدههای
۱۲ و ۱۳ ق هم شماری از دوبیتیهای
وی نقل شده است (از جمله، نك : آذر،
۲۶۳-۲۶۴؛ هدایت، همان،
۱۶۷- ۱۶۹، مجمع، ۱(۲)/
۸۴۵-۸۴۶). دستنویسهای بسیاری
از سرودههای بابا، به ضمیمۀ مجموعهها یا مستقلاً، در
كتابخانههای مختلف موجود است (نك : منزوی، خطی، ۴/
۲۸۲۷-۲۸۲۸، خطی مشترك،
۷/ ۱۵، ۹/
۲۰۰۳-۲۰۰۴).
از نخستین نسخههای چاپی
اشعار بابا، نسخۀ هوار است كه در ۱۸۸۵ م به چاپ رسیده، و آن
مشتمل بر ۵۹ دوبیتی و ترجمۀ فرانسوی
آنهاست با اشاره به موارد اختلاف نسخه بدلها در ذیل هر دوبیتی
(نك : هوار، 513 ff.). همو در ۱۹۰۸م،
۲۸ دوبیتی دیگر و یك غزل بابا را نیز
انتشار داد (مقصود، شرح، ۹۷- ۹۸). سپس آلن، برپایۀ
۵۹ دوبیتی چاپ هوار و نسخهای كهنتر كه در مجموعۀ شخصی
خود وی بوده (نك : ص 7) در ۱۹۰۲ م ترجمۀ منثوری
از دوبیتیهای بابا را به همراه برگردان منظوم خانم كرتیس
برنتن به انگلیسی، در لندن منتشر ساخت. پس از آن چند تن از خاورشناسان
و مترجمان، سرودههای باباطاهر را به زبانهای آلمانی (لشچینسكی)،
ارمنی (آبراهامیان، بارون آرام گارونه)، اردو (حضور احمد سلیم)
و ... ترجمه كردند (نك : اذكایی، ۷۳-۷۴؛
مقصود، همان، ۹۷- ۹۸،
۹۱۵-۹۱۶).
مضامین اشعار
دوبیتیهای بابا، به
سبب اشتمال بر مضامین ساده و روان و دوری از صنایع غامض و
تكلفهای فاضلانه، در حافظۀ بیشتر ایرانیان نفوذ كرده است و آنها را گاهی با
ساز (نی، تار) یا بدون موسیقی زمزمه میكنند و شماری
از ابیات او صبغۀ تمثیلی یافته است. عناصر طبیعت ــ كوه و صحرا و
گل و گیاه ــ عواطف لطیف و احساسات رقیق، درویشی،
قلندری و ملامتی، غم غربت و درد دلتنگی، اندوه بیسامانی
و حسرت وصال، شكوه از ناپایداری و بیوفایی، دلدادگی
و وفای به عهد، اعتراف به گناه و پوزش از خالق رحمان، مویههای
حاصل از هجران، شور و جذبههای عشق افلاطونی و ... از جمله مضامین
بارز شعر باباطاهر است (برای نمونه، نك : همان،
۱۰۳-۱۰۶،
۱۰۸-۱۱۲،
۱۱۸-۱۲۲، جم ). تمییز عشق
لاهوتی از عشق ناسوتی در سرودههای وی دشوار است و در یك
كلام، باباطاهر شاعری است صاحب درد و پاسدارِ «آبروی فقر و قناعت»، و
همین خصلت، چهرۀ او را در میان برخی شاعران دیگر، به ویژه شاعرانی
كه پایگاه شعر را تا حد وسیلۀ دریافت صله فرود آورده
بودند، ممتاز ساخته است.
كلمات قصار
بجز دوبیتیها، رسالهای
عرفانی، مشتمل بر «اشارات» یا كلمات قصار، به زبان عربی نیز
به بابا منسوب است كه با اختلاف در ۲۳ باب و ۳۶۸
«كلمه» (باباطاهر، ۸۲-۱۱۲) و ۵۰ باب و
۴۲۱ «كلمه» (نك : مقصود، همان،
۲۶۰-۷۴۰) تدوین شده است. این
رساله از دیرباز مورد توجه صوفیه بوده، و هدایت ( مجمع،
۱(۲)/ ۸۴۵) با عنوان رسالات از آن یاد كرده
است. بر این كلمات شروحی نوشتهاند و نخستین آنها را به عین
القضات نسبت میدهند؛ اما بنا بر شواهد موجود، از او نیست (نك :
مقصود، همان، ۹۲۴؛ دانشپژوه، ۹۴۵).
شرحی دیگر با عنوان
الفتوحات الربانیة فی مزج الاشارات الهمدانیة توسط محمد بن
ابراهیم خطیب وزیری و به خواهش شیخ ابوالبقاء احمدی،
در فاصلۀ شعبان ۸۸۹ تا ۸۹۰ ق تألیف شده
است (نك : مقصود، همان، ۷۴۱-۹۰۸). شرح مذكور
به شیوۀ مزجی (آمیخته با متن) است و كلمات بابا، با متن شارح و اقوال
عارفان و صوفیان در آمیخته است، چندانكه خوانندۀ ناآشنا با
كلمات باباطاهر، قادر به تشخیص عبارت وی نخواهد بود.
بجز اینها، دو شرح از كلمات قصار
وی به وسیلۀ ملامحمد گنابادی، مشتهر به سلطان علیشاه
(۱۲۵۱-۱۳۲۷ ق) تألیف شده
است: نخست، شرحی به زبان فارسی با عنوان توضیح
(۱۳۲۶ ق) كه در ۱۳۳۳ ق چاپ شده،
و دیگری به زبان عربی و با عنوان ایضاح (چ
۱۳۴۷ ق).
اما شمار نسخههای خطی شرح
كلمات قصار منسوب به عین القضات كه در كتابخانههای مختلف موجود است،
بسیار نیست (نك : همان،
۲۴۹-۲۵۲).
با مطالعۀ كلمات قصار
بابا و شروح آن چنین مستفاد میشود كه وی نه فردی عامی،
بلكه دانشمندی است كه در باب مسائلی چون علم و معرفت، عقل و نفس، دنیا
و عقبى، اشاره و وجد و سماع، مشاهده و مراقبه، زهد و توكل و رضا، سكر و محبت، فقر
و فنا و ... ، یعنی به جزئیترین اصول فقه و شریعت
تا پیچیدهترین دقایق فلسفه و عرفان و تصوف، احاطۀ كامل
داشته، و عارف كامل و مرشد مكمل زمان خود بوده است، و به نظر میرسد حق با
بِرتِلس بوده كه گفته است: دانشمندانی، از جمله باباطاهر، پس از طی
مراحل علم، به جرگۀ تصوف در میآمدند (ص
۳۴۰-۳۴۲).
مآخذ
آذربیگدلی، لطفعلی،
آتشكده، به كوشش جعفر شهیدی، تهران، ۱۳۳۷ ش؛
آزاد همدانی، علی محمد، «مشاهیر همدان»، دیوان، به كوشش
محمدآزاد، تهران، ۱۳۵۶ ش؛ آقابزرگ، الذریعة؛ اته،
هرمان، تاریخ ادبیات فارسی، ترجمۀ رضازادۀ شفق،
تهران، ۱۳۵۶ش؛ ادیب طوسی، محمدامین،
«فهلویات لری»، نشریۀ دانشكدۀ ادبیات
تبریز، ۱۳۳۷ ش؛ اذكایی، پرویز،
«دیوان باباطاهر»، هنر و مردم، تهران، ۱۳۵۴ ش، شم
۱۵۲؛ اوحدی بلیانی، محمد، عرفات العاشقین،
نسخۀ خطی كتابخانۀ ملی ملك، شم ۵۳۲۴؛ باباطاهر، دیوان،
به كوشش وحید دستگردی، تهران، ۱۳۴۷ش؛ برتلس، ی.
ا.، تاریخ ادبیات فارسی، از دوران فردوسی تا پایان
عهد سلجوقی، ترجمۀ سیروس ایزدی، تهران، ۱۳۷۵ ش؛
بهار، مهرداد، «شعری چند به گویش همدانی»، پژوهشنامۀ
فرهنگستان زبان ایران، تهران، ۱۳۵۷ ش؛ حمدالله
مستوفی، نزهةالقلوب، به كوشش گ. لسترنج، لیدن،
۱۹۱۳ م؛ دانشپژوه، محمدتقی، «سرانجام اهل حق و
باباطاهر همدانی»، راهنمای كتاب، تهران، ۱۳۵۴
ش، س ۱۸، شم ۴-۶؛ راوندی، محمد، راحةالصدور، به
كوشش محمد اقبال، تهران، ۱۳۳۳ ش؛ رشید یاسمی،
غلامرضا، «باباطاهر عریان»، ارمغان، تهران، ۱۳۰۸ش،
س ۱۰، شم ۱؛ زرینكوب، عبدالحسین، دنبالۀ جستوجو
در تصوف ایران، تهران، ۱۳۶۲ ش؛ زنوزی،
محمدحسن، ریاض الجنة، به كوشش علی رفیعی، تهران،
۱۳۷۸ ش؛ شمس قیس رازی، المعجم، به كوشش سیروس
شمیسا، تهران، ۱۳۷۳ش؛ شمیسا، سیروس، سیر
رباعی در شعر فارسی، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ صبا،
محمدمظفر حسین، تذكرۀ روز روشن، به كوشش محمدحسین ركنزادۀ آدمیت،
تهران، ۱۳۴۳ ش؛ صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات
در ایران، تهران، ۱۳۳۶ ش؛ صفایی، ابراهیم،
«آرامگاه باباطاهر»، ارمغان، تهران، ۱۳۳۸ ش، س
۲۸، شم ۱؛ صفیزاده، صدیق، دانشنامۀ نامآوران
یارسان، تهران، ۱۳۷۶ ش؛ عین القضات همدانی،
نامهها، به كوشش علینقی منزوی و عفیف عسیران،
تهران، ۱۳۶۲ ش؛ قزوینی، محمد، یادداشتها،
به كوشش ایرج افشار، تهران، ۱۳۴۶ ش؛ گبینو،
ژ. آ.، سفرنامه، ترجمۀ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران، ۱۳۶۷ ش؛
مقصود، جواد، بابا طاهر عریان همدانی، تهران،
۱۳۵۵ ش؛ همو، شرح احوال و آثار و دوبیتیهای
باباطاهر عریان، تهران، ۱۳۵۴ ش؛ منزوی، خطی؛
همو، خطی مشترك؛ مینورسكی، و.، «شرح حال باباطاهر، عارف و شاعر
ایرانی»، ترجمۀ نصرتالله كاسمی، ارمغان، تهران، ۱۳۰۷ ش،
س ۹، شم ۱۰؛ مینوی، مجتبى، «از خزاین تركیه»،
مجلۀ دانشكدۀ ادبیات، تهران، ۱۳۳۵ش، شم
۴(۲)؛ ناتل خانلری، پرویز، «دوبیتیهای
باباطاهر»، پیام نو، تهران، ۱۳۳۲ ش، س ۱، شم
۹؛ هجویری، علی، كشف المحجوب، به كوشش ژوكوفسكی،
تهران، ۱۳۷۱ش؛ هدایت، رضاقلی، ریاض
العارفین، تهران، ۱۳۱۶ ش؛ همو، مجمع الفصحا، به
كوشش مظاهر مصفا، تهران، ۱۳۳۹ ش؛ نیز:
Allen, E. H., introd. and tr. Bābā Tāhir
Hamadānī Uryān, Tehran, 1963; Browne, E. G., A Literary History oƒ Persia,
Cambridge, 1951; EI2; Huart, C., «Les Quatrains de Bâbâ Tâhir cUryân», JA,
1885, vol. VI; Iranica; Rypka, J., Iranische Literaturgeschichte, Leipzig, 1959.