آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 4 دی 1398 تاریخچه مقاله
حَمّادِ عَجْرَد، ابوعمرو، یا
ابوعمر حماد بن یحیی بن عمر بن یونس، شاعر هجویهسرای
دورۀ اموی و عباسی (د ۱۶۱ ق/
۷۷۸ م). وی را از موالی بنیسوئة (یا:
سوائة) بن عامر بن صعصعه یا بنیکلیب دانستهاند (ابنقتیبه،
۴۹۰؛ ابوالفرج، ۱۴/ ۳۱۳؛ خطیب،
۸/ ۱۴۸- ۱۴۹؛ یاقوت،
۱۰/ ۲۴۹-۲۵۰). کنیۀ دیگر
وی ابویحیى است (ابنخلکان، ۲/ ۲۱۱؛
ابن تغری بردی، ۲/ ۲۸).
وی در کوفه به دنیا آمد و
در همانجا پرورش یافت و ظاهراً مدتی از عمرش را نیز در واسط
گذراند و نسبت کوفی و واسطی وی از همین رو ست (ابوالفرج،
همانجا؛ ذهبی، ۷/ ۱۵۶؛ نیکلسن، 237؛
«دائرةالمعارف [۱]... »، 269؛ EI2). عجرد به معنای عریان
لقبی است که به گفتهای عمرو بن سِندی از موالی ثقیف
بر وی نهاده است (ابوالفرج، ۱۴/ ۳۱۴؛ ابنمنظور،
ذیل واژه). به روایتی دیگر وی در کودکی در
روزی بسیار سرد و در حالی که لباسی بر تن نداشت، با
همسالان خود مشغول بازی بود و چون عربی بادیهنشین او را
دید، گفت: «تَعَجْرَدتَ یا غلام» و از آن پس به عجرد ملقب شد
(ابوالفرج، ۱۴/ ۳۱۵؛ یاقوت، ۱۰/
۲۵۱؛ خطیب، ۸/ ۱۴۹؛ ابنخلکان،
۲/ ۲۱۳). پدر حماد از موالی هند دختر اسماء بن
خارجه (همسر بشر بن مروان) بود و در سواد عراق سرپرستی املاک هند را برعهده
داشت (ابوالفرج، ۱۴/ ۳۱۳). بشار بن برد شاعر همروزگار
حماد در ابیاتی وی را نبطی خوانده است که برخی
منابع انتساب وی به نبطیان را نادرست دانستهاند (همو،
۱۴/ ۳۱۴، ۳۱۸).
ظاهراً حرفۀ پدر و نیاکان
وی در کوفه تراشیدن و ساختن سرنیزه بوده، و کُلَیب جد
بزرگ وی به «کلیب النّبال» (= کلیب نیزهساز) شهرت داشته
است (همو، ۱۴/ ۳۱۸). به گفتهای حماد نیز
در آغاز از همین راه امرار معاش میکرده است. اما برخی منابع آن
را شغل پدر وی دانسته و گفتهاند حماد را جز هرزهسرایی پیشهای
نبوده است (همو، ۱۴/ ۳۱۳؛ ابنخلکان، ۲/
۲۱۱). چنانکه از برخی روایات برمیآید،
وی مدتی شغل معلمی داشته، و برخی نیز او را در زمرۀ
کاتبان رسائل به شمار آوردهاند (نک : ابنقتیبه، ۴۹۰؛
وزیرالمغربی، ۱/ ۶۷). در روایتی آمده
است که حماد عجرد زمانی والی سوسنگرد بوده است و به سفارش وی در
آنجا فرش گرانبها و زربفتی برایش بافته بودهاند که بعدها به فضل بن
ربیع رسیده است (ابوالفرج، ۵/
۳۸۱-۳۸۲). این روایت در هیچیک
از دیگر منابع تکرار نشده است؛ ازاینرو، در صحت آن باید تردید
کرد.
منابع کهن از زندگی حماد آگاهی
چندانی به دست ندادهاند و بهویژه دربارۀ دورۀ نخست
زندگانی وی کاملاً سکوت کردهاند. حماد از شاعران مخضرم دورۀ اموی
و عباسی به شمار میرود و با اینکه بیش از نیمی
از عمر خود را در دورۀ خلافت امویان گذرانده، و قریحۀ شاعری وی
یقیناً در این دوره شکوفا شده است، جز یک روایت که
حکایت از همنشینی وی با ولید بن یزید
(د ۱۲۶ ق/ ۷۴۴ م) دارد، آگاهی دیگری
از زندگی او در دست نداریم. بنا بر این روایت، شراعة بن
زَنْدَبوذ به درخواست ولید بن یزید گروهی از شاعران شوخطبع
و خوشقریحۀ کوفه ازجمله حماد را به وی معرفی کرد. ولید آنان را
نزد خود خواند و مدتی را با آنان به عیشوعشرت گذراند و چون به قتل رسید،
آنان به کوفه بازگشتند (همو، ۱۴/ ۳۲۸؛ خطیب،
ابنخلکان، همانجاها). ظاهراً علاوه بر حماد، مطیع بن ایاس و یحیی
بن زیاد نیز در زمرۀ این شاعران و از ندیمان ولید بودهاند، چه، به روایتی
این ۳ تن در روزگار خلافت منصور عباسی در مجالسی گرد هم میآمدند
و از کامجوییها و رفاه و تنعم خویش در روزگار بنیامیه
و خاطرات خوش آن دوران سخن میگفتند (نک : ابوالفرج، ۱۳/
۳۴۴- ۳۴۵).
تردیدی نیست که حماد
در دوران خلافت امویان با وجود شاعران مشهور و برجستهای همچون جریر،
فرزدق و اخطل نتوانست در دربار خلفا جای پایی باز کند و شهرتی
فراهم آورد و چنانکه از برخی روایات برمیآید، وی
در آغاز خلافت عباسی نیز روزگار چندان خوشی نداشته، و در فقر و
تنگدستی بهسر میبرده است (همانجا). به گزارش ابوالفرج اصفهانی،
در زمان خلافت منصور، حماد به همراه گروهی از دوستانش از بغداد به بصره رفت
تا برای تأمین معاش خود چارهای بیابد (۱۳/
۳۲۵-۳۲۶). تنها در یک روایت آمده
است که وی پس از وفات ابوالعباس سفاح نزد برادر و جانشین او منصور
عباسی رفت و ابیاتی در مدح وی سرود و خلیفه با
۰۰۰‘۵ درهم شاعر را نواخت (ابنعبدربه، ۱/
۹۱). با این حال، چنانکه پیدا ست حماد بهرغم کوشش
فراوان نتوانست در دربار خلفا و امرای عباسی نیز جایگاهی
مناسب به دست آورد، زیرا خلفای عباسی برای استحکام پایههای
خلافت خود بیشتر در پی شاعرانی مدیحهسرا بودند که در میان
مردم نفوذ داشته باشند و با اشعار خود سیاست خلیفگان را بستایند
و خلافت را شرعی و قانونی جلوه دهند. اما حماد که مدیحهسرایی
با طبع وی سازگاری نداشت و علاوه بر متهمبودن به کفر و زندقه، بسیار
هتاک و بیبندوبار بود، سرودههایش در دربار خلیفگان و بارگاه
امیران خریداری نداشت. از اینرو، چون از راه سرودن شعر
نتوانست توفیقی کسب کند، به شغل معلمی روی آورد و به روایتی
ربیع بن یونس وزیر منصور عباسی وی را به عنوان معلم
فرزند خود برگزید؛ اما طولی نکشید که بشار بن برد با سرودن ابیاتی
در نکوهش وی، وزیر را نسبت بدو چندان بدبین ساخت که او را
برکنار کرد و معلمی دیگر برای فرزندش برگزید. حماد که از
بشار کینه به دل گرفته بود، در ابیاتی زبان به هجو وی
گشود و این امر انگیزۀ مبادلۀ اشعاری هجوآمیز میان دو شاعر شد (ابوالفرج،
۱۴/ ۳۲۳-۳۲۴).
در روایتی دیگر حماد
معلم فرزندان عباس بن محمد هاشمی معرفی شده است (نک : ابوالفرج،
۱۴/ ۳۲۴). برخی منابع متأخر این داستان
را اشتباهاً به خلیفه امین (د ۱۹۸ ق/
۸۱۴ م) نسبت دادهاند و حماد را معلم فرزندان وی دانستهاند
(ابشیهی، ۲/ ۵؛ ابنخلکان، ۲/
۲۱۲). حال آنکه حماد عجرد و بشار (د ۱۶۷ ق/
۷۸۳ م) هیچیک خلافت امین را درک نکردند و
هردو پیش از ولادت وی (۱۷۰ ق/
۸۷۶ م) وفات یافتند.
به گفتۀ ابوالفرج
اصفهانی، حماد همان رفتاری را که بشار با وی کرده بود، در
روزگار خلافت مهدی عباسی عیناً با قطرب نحوی معروف کرد و
باعث رانده شدن وی از دربار خلافت شد. به روایت ابنمعتز حماد بسیار
مایل بود که مهدی او را به عنوان معلم فرزندان خویش برگزیند،
اما از آنجا که وی به گستاخی و پردهدری در میان مردم
شهرت یافته بود و از سوی دیگر هجویۀ بشار دربارۀ وی
هنوز بر سر زبانها بود، خلیفه قطرب را بر وی ترجیح داد و چون او
را معلم فرزندان خود کرد، حسادت حماد برانگیخته شد و زبان به دشنام و بدگویی
از قطرب گشود و با ابیاتی که در هجو وی سرود، خلیفه را
نسبت به وی بدبین ساخت و او را از دربار خود راند و قطرب به عیسی
بن ادریس عجلی در کرج (از توابع اصفهان) پناه برد و در همانجا درگذشت
(ابوالفرج، ۱۴/ ۳۲۴- ۳۲۵؛ قس: بیهقی،
۱/ ۲۴۵؛ راغب، ۱/ ۷۷).
حماد که نتوانسته بود نزد خلفا و وزرای
عباسی منزلتی کسب کند، به همنشینی با حاکمان و کارگزاران
قناعت کرد؛ چنانکه در روزگار خلافت ابوالعباس سفاح به همراه مطیع بن ایاس
مدتی را نزد محمد بن خالد امیر کوفه سپری کرد (ابوالفرج،
۱۴/ ۳۴۹). چند گزارش نیز در دست است که نشان
میدهد وی در رکاب برخی از امیران به شهرهای ایران
سفرهایی داشته، و مدتی در فسا، قصرشیرین، شوش و جندیشاپور
بهسر برده است (همو، ۱۴/ ۳۱۸،
۳۳۱، ۳۵۸؛ نیز نک : دنبالۀ
مقاله). حماد در قطعه شعری به همنشینی خود با بزرگان و اشرافزادگان
شهر فسا و مجالس عیش و عشرت و میگساری خود در آنجا اشاره دارد و
در آن از نهرها و جویبارها و تاکستانهای فارس یاد کرده و به وصف
شراب شیراز، میکدههای آنجا، جامهای خسروانی و ساقیان
پرداخته است (همو، ۱۴/ ۳۳۱-۳۳۲).
در روزگار خلافت منصور، دومین خلیفۀ عباسی
چون سُلَیم بن سالم از موالی بنی سعد بر شوش و جندیشاپور
گماشته شد، حماد به همراه وی بدانجا سفر کرد. به روایت ابوالفرج
اصفهانی، سلیم با بشار بن برد روابط دوستانه داشت و حماد در این
سفر با سخنچینی روابط آن دو را تیره گردانید و بشار در
ابیاتی به هجو وی و سرزنش سلیم (در روایتی دیگر:
سُهَیل) پرداخت (همو، ۱۴/ ۳۱۸،
۳۲۲). همچنین در روایتی آمده است چون یحیی
بن زیاد از سوی منصور عباسی والی اهواز شد، حماد عجرد نزد
وی رفت و مدتی را در اهواز در بارگاه وی گذراند (همو،
۱۴/ ۳۵۵-۳۵۶). به روایتی
حماد معلم و مربی محمد فرزند ابوالعباس سفاح نخستین خلیفۀ عباسی
بود و سپس در زمرۀ ندیمان وی درآمد (صولی، ۳-۴؛ ابوالفرج،
۱۴/ ۳۱۴).
گرایش حماد به بیبندوباری،
محمد بن ابوالعباس را نیز به انحراف کشاند، چندان که زندگی را سراسر
به عشرتطلبی و کامجویی گذراند (ضیف،
۳۸۷). در منابع کهن روایت فراوانی دربارۀ روابط
دوستانه و صمیمانۀ آن دو نقل شده است. به گفتهای منصور عباسی، محمد بن ابیالعباس
سفاح را در ۱۴۷ ق/ ۷۶۴ م به جای ابراهیم
بن عبدالله بر بصره گماشت و چون وی رهسپار آنجا شد، گروهی از آوازهخوانان
و شاعران ازجمله حماد و دحمان با او همراه شدند. آنان در بصره مجالس عیشوعشرت
و میگساری برپا کردند و چون خبر به خلیفه رسید، محمد بن
ابیالعباس را عزل کرد (صولی، ۴، ۷؛ ابوالفرج،
۱۴/ ۳۶۲).
در روایتی دیگر آمده
است که منصور عباسی از محمد بن ابی العباس خشنود نبود و میکوشید
تا مردم را نسبت به وی بدبین سازد و فرزندش مهدی را نزد آنان
بزرگ دارد. ازاینرو، محمد را بر بصره گماشت و گروهی که به زندقه و میگساری
شهرت داشتند، ازجمله حماد عجرد را نیز با وی همراه ساخت. آنان در بصره
با برپایی مجالس میگساری و عیش و عشرت، مایۀ رسوایی
و بیآبرویی محمد شدند و خلیفه اینچنین به
مقصود خود نایل آمد (نک : همو، ۱۴/
۳۶۲-۳۶۳، ۳۶۷؛ ضیف،
همانجا).
روابط صمیمانۀ حماد
با محمد بن ابیالعباس گرفتاریهایی نیز برای
حماد در پی داشت. به روایتی، محمد به زنی به نام زینب
دختر سلیمان بن علی دل باخته بود و چون وی به حماقت و ضعف عقل
شهرت داشت، خانوادۀ سلیمان با ازدواج آن دو به مخالفت برخاستند. محمد که سخت شیفتۀ زینب
بود، برای جلب توجه محبوب از حماد خواست تا ابیاتی عاشقانه از
زبان وی برای زینب بسراید تا شاید بدینوسیله
دل او را به دست آورد. حماد ابیاتی عاشقانه برای وی سرود
که خیلی زود بر زبان خنیاگران جاری شد (طبری،
۶/ ۲۲۸؛ صولی، ۴؛ ابوالفرج، ۱۴/
۳۶۳-۳۶۴). چون این ابیات به گوش
محمد بن سلیمان برادر زینب رسید، سخت برآشفت و عهد کرد تا خون
حماد را نریزد، آرام نگیرد. اما چون حماد در بارگاه محمد بن ابیالعباس
و تحت حمایت وی بود، نتوانست به وی دست یابد (ابنمعتز،
۶۷؛ ابوالفرج، ۱۴/ ۳۶۹).
چون محمد بن ابیالعباس در
۱۵۰ ق/ ۷۴۷ م درگذشت، حماد بزرگترین
حامی خود را از دست داد. ازاینرو پس از آنکه مرثیهای در
مرگ ولینعمت خود سرود (نک : صولی، ۱۰؛ ابوالفرج،
۳۶۹-۳۷۰)، در ابیاتی خطاب به
محمد بن سلیمان که هنوز از سوی وی احساس خطر میکرد،
اظهار ندامت و طلب بخشش کرد؛ اما محمد بن سلیمان او را نبخشید و
همچنان وی را تهدید به قتل میکرد. ازاینرو، حماد از
بصره به بغداد نزد جعفر فرزند خلیفه منصور عباسی گریخت و آنگاه
زبان به هجو محمد بن سلیمان گشود (صولی، ۴- ۵؛ ابوالفرج،
۱۴/ ۳۷۲-۳۷۳). چنانکه از برخی
روایات برمیآید، ظاهراً حماد پس از مرگ محمد بن ابیالعباس
و پیش از آنکه به بغداد بگریزد، مدتی را در بصره در پناه عقبة
بن سلم گذرانده است (نک : همو، ۱۴/ ۳۲۹).
به گفتۀ منابع، حماد
در روزگار خلافت مهدی عباسی به همراه مطیع بن ایاس و یحیی
بن زیاد به بغداد رفت تا بخت خود را در دربار وی بیازماید
(خطیب، ۸/ ۱۴۹؛ ذهبی، ۷/
۱۵۶؛ ابنخلکان، ۲/ ۲۱۱). روایات
زیادی دربارۀ ارتباط وی با خلیفه مهدی در دست نیست، اما چنانکه
به نظر میرسد، وی در این دوره زندگی جدیدی
توأم با کامجویی و لذتطلبی را تجربه کرد و به گفتۀ منابع
بر شهرت وی بیش از پیش افزوده شد (ابنکثیر،
۱۰/ ۱۱۴؛ یاقوت، ۱۰/
۲۵۰). بیشتر اخبار و روایاتی که منابع کهن و
بهویژه ابوالفرج اصفهانی از وی نقل کردهاند، مربوط به همین
دوران است.
ظاهراً شهرت حماد عجرد از زمانی
آغاز شد که با بشار بن برد شاعر برجسته و بلندآوازۀ ایرانیتبار
درافتاد. حماد که به گفتۀ منابع به هیچوجه همسنگ و همپایۀ بشار نبود
(ابنقتیبه، ۴۷۷؛ ابنرشیق، ۱/ ۳،
۳۲، ۳۳)، بارها به قصد آنکه شهرتی کسب کند، زبان به
هجو بشار گشود، اما بشار با بیاعتنایی به وی هیچیک
از هجویههای وی را پاسخ نگفت؛ تا اینکه حماد در ابیاتی
زهرآگین زشترویی و نابینایی وی را هدف
قرار داد. این هجو گزنده بر بشار سخت گران آمد و از آن پس تبادل اشعار هجوآمیز
میان آن دو آغاز شد و تا واپسین لحظههای زندگی حماد
ادامه داشت (ابنقتیبه، ۴۷۷؛ ابنمعتز، همانجا؛ ابوالفرج،
۱۴/ ۳۲۱، ۳۷۴؛ ابنرشیق،
۱/ ۳۲-۳۳). ناقدان کهن ضمن اینکه این
ابیات را از تلخترین و گزندهترین ابیات هجوآمیز
دانستهاند (نک : ابنقتیبه، همانجا؛ ثعالبی، الاعجاز ... ،
۲۰۰-۲۰۱)، بر بشار خرده گرفتهاند که وی
با آن شهرت و منزلت و جایگاه والایی که در میان شاعران
داشت، شایسته نبود با شاعری فرومایه که قرین و همپایۀ وی
نبود، درافتد (ابنرشیق، ۱/ ۳۳).
ابوالفرج اصفهانی در روایتی
آورده است که حماد از ندیمان نافع بن عُقبه (د ۱۵۱ ق/
۷۶۸ م) امیر بصره بود و بشار از وی خواست تا او را
نزد نافع شفاعت کند تا حاجت وی را برآورده سازد و چون حماد در این کار
اهمال کرد، بشار زبان به هجو وی گشود و از آن پس مهاجات میان آن دو
آغاز شد (۱۴/ ۳۱۵). به هر حال، حماد همۀ شهرت
خود را مدیون بشار و اشعاری است که در هجو وی سروده است. منابعی
همچون اغانی که به زندگی و اخبار حماد عجرد پرداختهاند، بخش بزرگی
از اخبار وی را به روابط او با بشار و ذکر روایاتی دربارۀ مبادلۀ اشعار
هجوآمیز میان آن دو اختصاص دادهاند. زشترویی بشار بهترین
بهانه برای حماد بود تا با تشبیه وی به سگ و خوک و میمون
تلخترین ابیات هجوآمیز خود را نثار وی کند (نک : جاحظ،
البیان، ۱/ ۳۱؛ ابوالفرج، ۳/
۱۲۹، ۱۴/ ۳۳۸-
۳۳۹، ۳۴۰-۳۴۱؛ ثعالبی،
ثمار ... ، ۱/ ۴۰۵-۴۰۶؛ سید
مرتضى، ۱/ ۹۲).
حماد همسر و فرزند بشار را نیز از
هجو معاف نداشت و در این عرصه گاه پا را از حریم عفت بیرون نهاد
و از به کار بردن الفاظ زشت و رکیک هیچ ابا نکرد (نک : ابوالفرج،
۱۴/ ۳۳۸- ۳۳۹؛ ابنرشیق،
همانجا). گاه هجوهای وی چندان زشت و مستهجن بوده که منابع از ذکـر
آنها شـرم کـردهاند (نک : یاقوت، ۱۰/ ۲۵۳؛
ابنخلکان، ۲/ ۲۱۱). بشار که خود در سرودن اشعار هجوآمیز
زبانزد بود و همگان از نیش زبان وی بیمناک بودند، از بدزبانی
و هتاکی حماد به تنگ آمده بود (خطیب، ۸/ ۱۴۹؛
ابنخلکان، همانجا؛ گیب، 60-61) و به گفتۀ او جریر
و فرزدق که ۴۰ سال در هجو یکدیگر شعر سرودند و از هیچ
دشنامی فروگذار نکردند، هرگز ابیاتی اینچنین تلخ و
زهرآگین نثار یکدیگر نکردهاند (ثعالبی، خاص ... ،
۱۰۹). هجوهای حماد چنان بشار را نگران و بیمناک
ساخته بود که وی هر روز نزد حماد راویه میرفت تا آخرین
هجو حماد را دربارۀ خود از زبان او بشنود (ابوالفرج، ۱۴/
۳۲۰).
با اینهمه، ناقدان کهن هجوهای
بشار در مورد حماد را هم پرشمارتر و هم گزندهتر شمردهاند و برآناند که در اشعار
هجوآمیزی که حماد دربارۀ بشار سروده، جز ۴۰ بیت، بقیه فاقد هرگونه ارزش و
اهمیت است؛ اما بشار در بیش از ۰۰۰‘۱ بیتِ
خوب حماد را آماج هجوهای تلخ و گزنده قرار داده است (همو، ۱۴/
۳۴۱؛ عباسی، ۱/ ۲۹۷). به روایتی
بشار اعتقاد داشت که این ابیـات را شیطانش بـر زبـان او جـاری
میسـازد (نک : ابوالفـرج، ۱۴/ ۲۳۹). چون
خصومت میان بشار و حماد بالا گرفت، هردو یکدیگر را به کفر و
زندقه ــ که در آن روزگار اتهامی خطرناک بهشمار میرفت ــ متهم
ساختند و به روایتی سرانجام، هردو به اتهام زنـدقه جـان خویش را
از دست دادنـد (نک : همو، ۱۴/ ۳۴۱؛ ابنکثیر،
۱۰/ ۱۱۴).
به روایتی حماد یکبار
بشار را به زندقه و دوگانهپرستی متهم کرد و بشار در ابیاتی ضمن
هجو حماد خود را از این اتهام مبرا دانست. حماد گفت مرا از هجو او باکی
نیست، اما آنچه مرا خشمگین میکند تجاهل بشار است که وی
به گونهای از زندیقان سخن میگوید که گویی
نه آنان را میشناسد و نه عقاید آنان را، حال آنکه وی بسی
بهتر از مانی با اعتقادات زندیقان آشنا ست. آنگاه این مصرع از
ابیات وی «فَانّی بواحدٍ مشغولٌ» را که اعتراف به وحدانیت
خداوند بود به «فإنّی عَن واحدٍ مشغولٌ» (= من از خدای یگانه روی
گردانم) تغییر داد و آن را به نام بشار در میان مردم منتشر ساخت
و چون بشار آن را شنید گفت: حماد قصد هلاک مرا کرده است (ابوالفرج،
۱۴/ ۳۱۷؛ سیدمرتضى، ۱/
۹۲-۹۳). آنگاه وی برای انتقامجویی
روایتی بر ضد حماد جعل کرد تا در میان مردم چنین شایع
شود که حماد اشعار خویش را از آیـات قرآن بهتـر و برتـر میشمـارد
(نک : ابـوالفرج، ۱۴/ ۳۲۲؛ سیدمرتضى،
۱/ ۹۳).
در کوفه ۳ تن نامشان حماد بود:
حماد عجرد، حماد راویه و حماد بن زبرقان که با یکدیگر روابط
دوستانه و صمیمانه داشتند، در مجالسی گرد هم میآمدند، میگساری
میکردند و شعر میخواندند و هر ۳ به زندقه شهرت داشتند (ابنقتیبه،
۴۹۰؛ یاقوت، ۱۰/ ۲۵۰؛ ابن
تغری بردی، ۲/ ۲۹). حماد عجرد با کسانی چون
ابنمقفع، والبة بن حباب، مطیع بن ایاس و ابوالعطاء سندی نیز
که همه به زندقه متهم بودند، دوستی داشت. بیشتر اینان ادیبان
و شاعرانی آزاداندیش و آدابدان و درعینحال سستایمان و
بیبندوبار بودند که به گفتۀ ثعالبی همه ظاهری آراسته و زبانی شیوا و بیپیرایه
داشتند و نکتهسنج و بذلهگو و حاضرجواب بودند ( ثمار،
۱۷۶-۱۷۷). آنان در مجالسی گرد هم میآمدند،
بادهنوشی میکردند، شعر میخواندند و از باب تفنن و سرگرمی
بـه عیبجـویی از هم و هجو یکدیگر میپرداختند
(نک : ابوالفرج، ۱۴/ ۳۴۳؛ ابنخلکان، ۲/
۲۱۲؛ گلدسیهر، I/ 148-150؛ ویه، 86). گاه نیز
با گستاخی پا را از حریم عفت بیرون نهاده، شعایر و احکام
دینی را بـه استهـزا میگـرفتند (نک : ابوالفرج،
۱۴/ ۳۱۶-۳۱۷؛ نیز جاحظ،
الحیوان، ۴/ ۴۴۷- ۴۴۸؛ خطیب،
۱۴/ ۱۰۷).
حماد به اتهام زندقه و بیبندوباری
طعم تلخ زندان و تازیانه را نیز چشید. به روایتی وی
با ابودلامه (ه م) شاعر هرزهسرا و دلقکمآب عصر عباسی همنشینی
داشت و یکبار خلیفه مهدی عباسی که بر زندیقان سخت
گرفته بود، دستور دستگیری آن دو را صادر کرد. ابودلامه از چنگ مأموران
گریخت؛ اما حماد دستگیر و روانۀ زندان شد و سرانجام، در ابیاتی
طلب بخشش کرد و خلیفه او را بخشید. به روایت حصری خلیفه
دستور داد او را تازیانه زدند؛ اما سپس دلش به رحم آمد و با
۰۰۰‘۴ درهم او را نواخت (۱/ ۴۳؛ نیز
نک : ابنمعتز، ۷۱-۷۲). با این حال، حماد برای
تبرئۀ خود از اتهام زندقه در ابیاتی به یگانگی و وحدانیت
خداوند اعتراف کرده، و خود را موحدی با اخلاص دانسته است (جاحظ، همان،
۴/ ۴۴۳-۴۴۴).
حماد در جوانی با ابوحنیفه
روابط دوستانه داشت و چون وی در طلب فقه برآمد و به مقامی والا دست یافت،
از حماد برید و زبان به بدگویی وی گشود. حماد در آغاز با
او از در ملاطفت درآمد تا شاید دست از وی بدارد، اما چون ابوحنیفه
سر سازش نداشت و به سرزنش و بدگویی خود ادامه میداد، حماد وی
را بهسختی هجو کرد و گذشتۀ او و دورانی را که با هم به عیش و عشرت گذرانده بودند، یادآوری
کرد. ابوحنیفه از آن پس دم فرو بست و دربارۀ حماد سخنی
بر زبان نراند (ابوالفرج، ۱۴/ ۳۲۶؛ ابوالعلاء،
۴۶۱-۴۶۲). در روایتی دیگر
جای ابوحنیفه با یحیی بن زیاد عوض شده است و
گفتهاند چون یحیی بن زیاد از هجو وی بـه خشم آمـد،
او را متهم به زندقه و خـروج از دیـن کرد (نک : ابوالفرج، ۱۴/
۳۲۶-۳۲۷).
ظاهراً حماد عجرد واپسین روزهای
زندگی خود را در واسط گذراند و سرانجام، به دستور خلیفه مهدی
عباسی و به دست محمد بن سلیمان امیـر بصره بـه اتهام زندقه بـه
قتل رسید (نک : ذهبی، ۷/
۱۵۶-۱۵۷؛ ابنخلکان، ۲/
۲۱۳؛ ابنکثیر، ۱۰/ ۱۱۴).
برخی نیز گفتهاند که وی از ترس محمد بن سلیمان به اهواز
گریخت و در آنجا به دست یکی از موالی او کشته شد. در روایتی
دیگر آمده است که حماد مدتی نزد سلیم بن سالم در اهواز مخفیانه
زیست، سپس عازم بصره شد. اما در میان راه در جایی به نام
شیرزادان بیمار گشت و اندکی بعد درگذشت و در همانجا به خاک سپرده
شد (ابوالفرج، ۱۴/ ۳۷۳-۳۷۴؛ ذهبی،
همانجا). گفتنی است که چون خلیفه مهدی بشار را به قتل رساند،
دستور داد وی را در کنار قبر حماد به خاک سپردند (ابوالفرج، ۱۴/
۳۷۴؛ ابنخلکان، همانجا).
منابع کهن دربارۀ تاریخ
قتل یا وفات حماد میان سالهای ۱۵۵،
۱۵۸، ۱۶۱ و ۱۶۸ ق اختلافنظر
دارند (ابنخلکان، ذهبی، ابنکثیر، همانجاها؛ ابن تغری بردی،
۲/ ۲۸)؛ اما برخی سال ۱۶۱ ق را ترجیح
دادهاند (نک : جرجانی، ۱۵۶-۱۵۷؛ یاقوت،
۱۰/ ۲۵۴). حماد فرزندی به نام عمر داشته است
و در آخرین سرودهاش به وی وصیت کرده است تا از امیران و
کارگزاران حکومت چیزی طلب نکند (ابنزکریا، ۱/
۳۷۹).
شعر
از میان مضامین شعری،
هجو با روحیۀ حماد بیشتر سازگار بود. ازاینرو، بیشترین حجم
اشعار وی را هجا تشکیل میدهد. حماد علاوه بر بشار با بسیاری
از معاصرانش و حتى دوستانش بهویژه مطیع بن ایاس اشعاری
هجوآمیز مبادله کرده اسـت (نک : ابـوالفـرج، ۱۴/
۳۴۳، ۳۵۰، ۳۵۱،
۳۶۰-۳۶۱؛ یـاقـوت، ۱۰/
۲۵۳).
لازم است گفته شود که حماد را از نخستین
شاعرانی به شمار آوردهاند که در عرصۀ هجو سبب برخی تحولات شد،
ازجمله اینکه وی برخلاف شاعران پیشین عیوب ظاهری
و جسمانی دیگران را به باد تمسخر میگرفت (ابوالفرج،
۱۴/ ۳۴۳).
علاوه بر هجو، حماد اشعاری
عاشقانه نیز دارد. به روایتی وی به جوهر کنیز
ابوعون بن مُقْعَد دل بسته بود و اشعار عاشقانه برایش میسرود (نک :
همو، ۱۴/ ۳۳۴، ۳۴۸). چون ابوعون
وی را در عشقورزی به جوهر مورد نکوهش قرار داد، حماد زبان به هجو وی
گشود (همو، ۱۴/ ۳۳۵-۳۳۶،
۳۵۳). ابیات عاشقانۀ دیگری
نیز دربارۀ کنیزی به نام سعاد و نیز غلامی به نام ابوبِشر
سروده است که به گفتۀ ابوالفرج اصفهانی آنها را به آواز میخواندهاند
(۱۴/ ۳۴۶-۳۴۷،
۳۵۴-۳۵۵). چنان به نظر میرسد که وی
اشعار عاشقانه را بیشتر از باب تفنن و سرگرمی و گاه از سر لودگی
و هوسبازی سروده است (همو، ۱۴/ ۳۴۷). حماد در
وصف خمر نیز طبعآزمایی کرده، و اشعاری در این باره
از وی در برخی منابع آمده است (حصری، ۱/ ۴۳).
حماد ظاهراً برخلاف بسیاری
از شاعران همروزگارش مدیحهگویی را خوش نمیداشت و در میان
سرودههای وی جز چند بیت که در مدح منصور عباسی و
ابوالعباس طوسی سروده (ابنعبدربه، یاقوت، همانجاها)، نشانی از
مدیحهسرایی به چشم نمیخورد.
بیشتر اشعار وی از باب طبعآزمایی
و هنرنمایی است و به موضوعاتی کماهمیت همچون گلایه
و شکوه از دوستان و عتاب و سرزنش آنان (ابوالفرج، ۱۴/
۳۴۴؛ یاقوت، ۱۰/ ۲۵۲)،
مزاح و شوخی با اطرافیان (جاحظ، البیان، ۳/
۱۶۱؛ ابوالفرج، ۱۴/ ۳۳۲)، وصف
لباس فاخر امیران (همو، ۱۴/ ۳۴۴) و امثال آن
اختصاص یافته که غالباً نه دلنشین و جذاب است و نه ارزش هنری
دارد.
چنانکه پیدا ست حماد بیشتر
اشعار خود را فیالبداهه و به مناسبتهای مختلف که بیشتر مسائل
روزمره و شخصی است، میسروده است. از همینرو، در میان
اشعار وی تقریباً نمیتوان به یک قصیدۀ کامل
برخورد و بیشتر آنچه از سرودههایش باقی مانده، قطعاتی
کوتاه است که غالباً از ۶ یا ۷ بیت تجاوز نمیکند.
موسیقیدانان و آهنگسازان بر روی برخی اشعار وی
آهنگ ساخته، و خنیاگران آنها را به آواز میخواندهاند (همو،
۱۴/ ۳۱۲، ۳۳۴،
۳۴۸).
ابنندیم از کتابی به نام
اخبار حماد عجرد در ۵۰ برگ تألیف اسحاق موصلی یاد
کرده است (ص ۱۸۴).
مآخذ
ابشیهی، محمد، المستطرف فی
کل فن مستظرف، به کوشش مفید محمد قمیحه، بیروت،
۱۹۸۶ م؛ ابن تغری بردی، النجوم، قاهره،
۱۳۴۹ ق/ ۱۹۳۰ م؛ ابنخلکان، وفیات؛
ابنرشیق، حسن، العمدة، المکتبة الشامله؛ ابنزکریا، معافی،
الجلیس الصالح والانیس الناصح، المکتبة الشامله؛ ابنعبدربه، احمد،
العقد الفرید، المکتبة الشامله؛ ابنقتیبه، عبدالله، الشعر والشعراء،
لیدن، ۱۹۰۲ م؛ ابنکثیر، البدایة و
النهایة، بیروت، مکتبة المعارف؛ ابنمعتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به
کوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۷۵ ق/
۱۹۵۶ م؛ ابنمنظور، لسان؛ ابنندیم، الفهرست؛ ابوحیان
توحیدی، علی، البصائر و الذخائر، المکتبة الشامله؛ ابوالعلاء
معری، احمد، رسالة الغفران، به کوشش بنت الشاطی، قاهره،
۱۹۵۰ م؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، به کوشش
مهنا عبدالاعلى و سمیر جابر، بیروت، ۱۴۰۷ ق/
۱۹۸۶ م؛ بیهقی، ابراهیم، المحاسن و
المساوی، المکتبة الشامله؛ ثعالبی، عبدالملک، الاعجاز و الایجاز،
به کوشش ابراهیم صالح، دمشق، ۱۴۲۲ ق/
۲۰۰۱ م؛ همو، ثمار القلوب، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم،
قاهره، ۱۹۶۵ م؛ همو، خاص الخاص، به کوشش حسن امین،
بیروت، دار مکتبة الحیاة؛ جاحظ، عمرو، البیان و التبیین،
به کوشش علی ابوملحم، بیروت، ۱۴۰۸ ق/
۱۹۸۸ م؛ همو، الحیوان، به کوشش عبدالسلام محمد
هارون، بیروت، ۱۳۸۸ ق/
۱۹۶۹ م؛ جرجانی، علی، التعریفات، بیروت،
۱۴۰۳ ق/ ۱۹۸۳ م؛ حصری،
ابراهیم، جمع الجواهر، المکتبة الشامله؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ
بغداد، بیروت، دارالکتب العلمیه؛ ذهبی، محمد، سیر اعلام
النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و محمد نعیم عرقسوسی، بیروت،
۱۴۱۳ ق؛ راغب اصفهانی، حسین، محاضرات
الادباء، بیروت، ۱۴۲۰ ق؛ سید مرتضى، علی،
الامالی، قم، ۱۴۰۳ ق؛ صولی، محمد، اشعار
اولاد الخلفاء، مطبعة الصاوی، ۱۳۵۵ ق/
۱۹۳۶ م؛ ضیف، شوقی، العصر العبـاسی
الاول، قـاهره، ۱۹۹۶ م؛ طبـری، تـاریخ،
قـاهره، ۱۳۵۸ ق/ ۱۹۳۹ م؛ عباسی،
عبدالرحیم، معاهد التنصیص، به کوشش محمد محییالدین
عبدالحمید، بیروت، عالم الکتب؛ وزیر المغربی، حسین،
ادب الخواص، به کوشش حمد جاسر، ریاض، دارالیمامه؛ یاقوت، ادبا؛
نیز:
EI2; Encyclopedia of Arabic
Literature, New York, 1998, vol. I; Gibb, H. A. R., Arabic Literature, Oxford,
1963; Goldziher, I., Muslim Staudies, tr. C. R. Barber and S. M. Stern, New
York, 1977; Nicholson, R., A Literary History of the Arabs, Cambridge, 1956;
Wiet, G., Introduction a la littérature arabe, Paris, 1966.