آخرین بروز رسانی : یکشنبه
21 مهر 1398 تاریخچه مقاله
اِضافه، اصطلاحی در دستور زبان:
۱. در دستور زبان فارسی، ۲. در صرف و نحو عربی:
۱. اضافه در دستور زبان فارسی
اضافه نسبت دادن اسمی است به اسم
دیگر چون «كتابِ معلم» كه در این عبارت، كتاب به معلم نسبت تعلق دارد.
در اینگونه تركیبات جزء اول را مضاف و جزء دوم را مضافٌالیه گویند.
میان مضاف و مضافٌالیه تغایر شرط است، یعنی نمیتوان
اسمی را به همان اسم اضافه كرد، مگر آنكه در معنی متفاوت باشند (نک :
نجم الغنی، ۶۵۱-۶۵۲)، چنانكه در تركیباتی
چون «دوستِ دوست» و نظایر آن مراد گوینده دو شخص مختلف است، گرچه
الفاظ یكی است. روشن است كه تركیباتی چون «مردِ مرد» و
نظایر آن تركیبات وصفی است، نه اضافی. مضاف و مضافٌالیه
ممكن است مفرد یا جمع، بسیط یا مركب باشند، مثال: بارانهای
هفتۀ گذشته كشتزارهای گندم و جو را سیراب كرد.
مراد از تركیب اضافی تعریف
و تخصیص است و مضافٌالیه معنای مضاف را مقید و محدود میكند
و بدینسان، اسم مضاف پیش از پیوستن مضافٌالیه معمولاً
نكره است، و پس از آن به نوعی تعریف و تخصیص مییابد
و از حالت نكره بودن محض بیرون میآید، مگرآنكه خود در اصل اسم
عَلَم باشد و یا از جهت دیگری معرفه شده باشد، مثال: پل / پل زایندهرود
/ پل زایندهرود اصفهان.
مضافٌالیه با كسرۀ اضافه
به مضاف میپیوندد، و این كسره در رسمالخط قدیم گاهی
به شكل «ی» نوشته میشده است (نک : معین، ۲۸-
۲۹). درصورتی كه مضاف به یكی از مصوّتهای a، e، o،ā، ū، ختم شود، كسرۀ اضافه
به یای مكسور (-ye) بدل میشود، و در حقیقت یك «یای
وقایه» مصوّتِ آخر مضاف را از كسرۀ اضافه ( / e / ) جدا میكند (نک :
شمس قیس، ۲۴۳-۲۴۴). در مورد كلمات
مختوم به های بیان حركت (های غیرملفوظ) (-a / e-)
این یای وقایه به صورت یای مرخم (كوتاه شده،
به شكل همزه) بالای حرف «ها» قرار میگیرد؛ مثال: خانۀ معلم؛
رادیوی تهران؛ سرمای زمستان؛ سكوی خانه. در نظم گاهی
لازم میشود كه این یای مكسور ساكن باشد (مثال: گر خدا
خواهد كه پردۀ كس درد ... )، یا از تلفظ ساقط شود (مثال: پرستنده باشیّ و
جوینده راه ... ). در اسمهای مختوم به واو بعد از ضمه یا فتحه
(-ow- / -aw) و نیز یای بعد از فتحه یا كسره (-ey / -ay)،
كسرۀ اضافه به حرف واو و یای پایانی افزوده میشود،
مثل خسروِ خاور، پرتوِ خورشید، در پیِ او.
در نظم گاهی كسرۀ اضافه
به ضرورت وزن باید بلند (به اشباع) تلفظ شود، چنانكه در این مصراع:
دلِ عاشق به پیغامی بسازد.
در زبانهای هند و اروپایی
اسم برحسب كاربرد در كلام دارای حالات مختلف بوده (چون فاعلی، مفعولی،
اضافه، ندا، ... )، و در بعضی از آنها، چون هندی باستان اسم در
۸ حالت صرف میشده است. تحقیقات زبانشناسی تاریخی
و تطبیقی نشان داده است كه شكل گرفتن این حالتهای صرفی
و تمایز آنها از یكدیگر به تدریج و در طول زمان روی
داده، و با انشعاب آنها به شاخههای فرعی تكامل و گسترش یافته
است (نک : میسرا، فصل ۹). حالت اضافه در این زبانها درستاكهای
مختوم به *-o (-a در هندی باستان و پارسی باستان) ــ كه
بیشترین نوع ستاكها را شامل میشود ــ در مفرد مذكر با نشانۀصرفی
(شناسۀ) *-sio (هندی باستان: -sya، پارسی باستان -hya) و
در جمع مذكر با نشانۀ صرفیِ *-om (هندی باستان و پارسی باستان -ānam) مشخص میشده است (قس:
در پارسی باستان kabujiyahya brātā= برادر كمبوجیه؛ xšāyathiya
xšāyathiyanām= شاه شاهان).
اما در مراحل نخستین رشد این
زبانها حالت اضافه صورت نحوی خاصی نبوده، بلكه اسمی در حالت
فاعلی، با نشانۀ صرفی -s* بوده است كه كاربرد وصفی داشته، و مانند یك
صفت معنای مضاف را مقید و محدود میكرده است. بازماندۀ این
نوع تركیب هنوز در بسیاری از زبانهای این خانواده دیده
میشود، چنانكه در سنسكریت واژههایی چون dasyāputra (=
كنیززاده)، rathaspati (= صاحب گردونه)، vanaspati (= خداوند بیشه) از این
نوع است (نک : همو، ۸۹, ۹۰, ۹۶؛ بارو،
۲۱۲؛ میه، ۳۴۵-۳۴۶).
در زبان انگلیسی نیز تركیباتی چون housewife
(= زن خانه) وsea breeze (= نسیم دریا)، از دو اسم تشكیل یافتهاند
كه اسم اول در حقیقت كاربرد وصفی دارد و به نوعی اسم دوم را توصیف
میكند. در فارسی، در تركیباتی چون «آب راه» (راه آب / آبی)،
«سنگ فرش» (فرش سنگی)، «آهن آلات» (آلات آهنی) ــ كه از نوع اضافۀ مقلوب
و دارای همین ویژگیند ــ اسم اول همچون صفتی است كه
معنای اسم دوم را تا حدودی محدود و مقید میكند (نک :
همانجا).
صورت معروف تركیب اضافی كه
در آغاز این گفتار بدان اشاره شد، اصل و منشأ دیگری دارد، و كسرۀ اضافۀ میان
مضاف و مضافٌالیه در پارسی باستان ضمیر موصول hya بوده
كه جملۀ تبعی خبری را به مبتدا یا مسندٌالیه جملۀ اصلی
میپیوسته است. جملۀ تبعی خبری در این كاربرد با حذف فعلِ رابطه، به صورت
اسمی یا صفتی برای تعریف و تخصیص یا
تحدید و توصیف معنای مسندٌالیه، یا متمم آن عمل میكرده
است، مانند gaumāta hya maguš (= گوماته كه مغ (است) =
گوماتۀ مغ)، kāra hya manā (= سپاه كه از آنِ من (است) = سپاهِ من)، auramazdā hya mathišta bagānām (=
اهورامزدا كه بزرگترین بغان (است) = اهورامزدای بزرگترین
بغان).
ضمیر موصول hya با این كاربرد خاص، در
پارسی میانه (پهلوی ساسانی و اشكانی) به صورت -īg / -ī (وهزوارش zy)، و در پارسی دری
و لهجههای غربی دیگر به صورت كسرۀ اضافه و كسرۀ موصوف
درآمده است (نک : كنت، ۸۵-۸۴؛ نیبرگ، II / ۱۰۵-۱۰۶؛
برای آگاهی بیشتر، نک : برونر، ۱۷-۱۰؛
بویس، ۲۸-۴۷).
مضافٌالیه اگر از انواع ضمایر
منفصل (شخصی، مشترك یا اشاره) باشد، كسرۀ اضافه طبق
قاعدۀ كلی پیش از آن میآید و دو جزء تركیب را
به هم ربط میدهد (مثال: كتابِ من، غمخوارِ خویش، سخنانِ اینان)،
اما اگر از ضمایر متصل باشد، در زبان گفتار و نوشتار متداول امروزی،
رابط میان دو جزء تركیب در ۳ شخص مفرد فتحه (مثال: كتابَم،
كتابَت، كتابَش)، و در ۳ شخص جمع كسره (مثال: كتابِمان، كتابِتان، كتابِشان)
خواهد بود؛ ولی اگر مضاف به های بیان حركت (-a / -e)
ختم شود، در ۳ شخص مفرد یك همزه یا الف مفتوح میان مضاف و
ضمیر متصل قرار میگیرد (مثال: خانهام، دیدهات، نامهاش)
و در ۳ شخص جمع معمولاً مضاف بدون كسرۀ اضافه به ضمیر
میپیوندد (مثال: خانهمان، نامهتان، بچهشان). اگر مضاف به مصوتی
غیر از های بیان حركت (-a / -e) ختم شده باشد، در تركیب
اضافی یك یای وقایه (-y-) میان مضاف و ضمیر
متصل قرار میگیرد كه در ۳ شخص مفرد حركت فتحه دارد (مثال:
كتابهایم، گیسویت، بازیش) و در ۳ شخص جمع حركت كسره
(مثال: كتابهایمان، گیسویتان، بازیشان). گاهی به
ضرورتِ وزن در شعر و یا برای سهولت تلفظ در محاوره این یای
وقایه بعد از مصوتها از تلفظ ساقط میشود (مثال: كارهام، زانوت، بازیش).
در تركیب اضافی گاهی
بهسبب كثرت استعمال كسرۀ مضاف در تلفظ ساقط میگردد، چون پدر زن، صاحبدل، دخترعمو، زیردست،
سرپنجه. این عمل را فكّ اضافه و اینگونه تركیبات را اضافۀ مقطوع
گفتهاند (دستگیر، ۱۳۱). در تركیبی كه مضافٌالیه
با الف (آ / ا) آغاز شود، گاهی كسرۀ اضافه ساقط میشود، مانند ریم
آهن، به نام ایزد، زیرآب. هرگاه مضاف و مضافٌالیه به نوعی
تركیب شوند كه به صورت یك اسم واحد درآیند، كسرۀ اضافه
از میان آنها ساقط میشود، مانند گلنار، بستانسرا، تبرزین (برای
انواع این نوع اضافه، نک : معین، ۳۸-۷۶).
فك اضافه در زبان فارسی سماعی
است و جز در مواردی كه در گفتار و نوشتار معروف و متداول شده است، جایز
نیست و خلاف فصاحت است. البته باید توجه داشت كه تركیباتی
چون «شیردل»، «گل اندام» و نظایر آن، اضافۀ مقلوب نیست
و از نوع تركیبات توصیفی است.
مضاف یا مضافٌالیه گاهی
به قرینه از جمله حذف میشوند، مانند «مثنوی» به جای
«كتاب مثنوی» در این مصراع: «مثنوی هفتاد من كاغذ شود»، و نیز
«شمال» در این جمله «شمال مرطوب و بارانی است»، یعنی شمال
كشور یا شمال ایران.
در تركیب اضافی گاهی
برحسب ضرورت وزن شعر، و در مواردی برای سهولت تلفظ مضافٌالیه
بر مضاف مقدم میشود، چون جهان پادشاهی (= پادشاهیِ جهان)،
كارنامه، برادرزاده، كاروانسرای. این نوع تركیب را «اضافۀ
مقلوب» میگویند. تركیباتی چون دل فریب، حقپرست،
سنگتراش، دشمن شكن، جنگآور، در حقیقت نوعی اضافۀ
مقلوبند كه از پیوستن یك اسم فاعل مرخم به یك اسم ساخته شدهاند.
اسم مفعول كامل یا مرخم نیز گاهی در اضافۀ مقلوب مضافٌالیه
واقع میشود، چون: زر خرید، زراندود (ه )، شاهزاده، دستپخت، خونآلود
(ه ). اسم مفعول مرخم هم گاهی مضاف واقع میشود، چون خواستِ خدا،
گفتِ رسول، ساختِ ایران. مصدر كامل یا مرخم، بسیط یا
مركب، حاصل مصدر و هر نوع اسم دیگری كه از افعال مشتق شده باشد، میتواند
مضاف یا مضافٌالیه قرار گیرد (مانند جای نشستن، دیدنِ
دوست، هنگامِ نگاه كردن، باز كردنِ در، خریدِ كتاب، فروشِ خانه، مزدِ ساخت،
نشستن گاه، دل شكستن).
در تركیب اضافی مقلوب گاهی
«را» كه علامت مفعول صریح است، میان دو جزء تركیب بعد از مضاف
قرار میگیرد، و در حقیقت همچون نشانۀ صرفی
حالت اضافه در زبانهایی كه حالات مختلف در آنها نشانه یا پسوند
صرفی دارند، عمل میكند، مانند «سخن را روی با صاحبدلان است» (=
روی سخن ... )؛ «سلطان را دل از این سخن به هم برآمد» (= دلِ سلطان
... ). شایستۀ توجه است كه در زبان پارسی باستان نیز در برخی موارد
حالت مفعولی همچون حالت اضافه به كار رفته است: Auramazdām avathā kāma āha (= اهورامزدا را خواست چنین
بود).
تركیب اضافی خود در جمله میتواند
مانند یك اسم، مسند یا مسندٌالیه، فاعل یا مفعول، مضاف یا
مضافٌالیه واقع شود، مثال: خانۀ استاد نزدیك است، این
تصویر پل خواجوست، بارانهای بهاری كشتزارها را سیراب كرد.
هرگاه مضاف موصوف صفتی قرار گیرد، كسرۀ اضافه به آخر
صفت افزوده خواهد شد: درختانِ سبزِ باغ. گاهی صفتِ مضاف در آخر مضافٌالیه
آورده میشود، مثال: پسرانِ وزیرِ ناقص عقل / به گدایی به
روستا رفتند.
اگر مضاف مركب از چند اسم معطوف به هم
باشد، كسرۀ اضافه به آخرین اسم میپیوندد، مثال: پدر و مادر و
برادرانِ حسن، پدر یا مادرِ رضا. هرگاه چند اسم در پی هم مضاف و مضافٌالیه
واقع شوند، هریك از آنها با كسرۀ اضافه به دیگری میپیوندد،
مانند خانۀ پدرِ دوستِ برادرِ من. در علم بیان و بلاغت اینگونه «تتابع
اضافات» را در گفتار و نوشتار برخلاف فصاحت دانستهاند.
مضاف ممكن است صفت مطلق، تفضیلی
یا عالی باشد. در اینگونه تركیبات صفت همچون اسم عمل میكند،
مانند تشنۀ قدرت، بزرگ شهر، مهترِ آفریدگان، بهترینِ كارها. بعضی
از كلماتی كه در گفتار یا نوشتار چون حرف اضافه و قید به كار میروند،
در تركیب اضافی همچون اسم، مضاف یا مضافٌالیه واقع میشوند،
مثال: درونِ خانه، روی میز، زیرِ درخت، بالای دیوار،
پایین كوه، لباس رو، طبقۀ زیر.
در تركیب اضافی گاهی
مضاف مقصود اصلی است، چون پسرانِ وزیر، شاگردِ دبیرستان؛ و گاهی
مضافٌالیه، چون مهد زمین، علم جغرافیا، كار نجاری.
مؤلفان كتابهای دستور زبان فارسی،
اضافه را از چند جهت و به چند نوع تقسیم كردهاند. برخی آن را بر دو
نوع لفظی و معنوی دانسته، و اقسـام دیگر را اجزاء اضـافۀ معنـوی
شمردهانـد (نک : دستگیر، ۱۲۶؛ نجم الغنی،
۶۵۳-۶۶۶) و برخی آن را به حقیقی
و مجازی تقسیم كرده، و اقسام دیگر را ذیل این دو
قسم ذكر كردهاند (نک : لطیف پوری، ۳۴-۳۵؛
معین، ۱۰۴-۱۷۳). در بعضی از تألیفات
به قیاس مبحث اضافه در نحو عربی، اضافۀ معنوی
را در فارسی بر ۳ قسم تقسیم كردهاند: اضافه به تقدیر
«لام» (برای)، به تقدیر «مِن» (از)، به تقدیر «فی» (در).
قسم اول شامل اضافۀ ملكی و تخصیصی است، چون زین اسب، كتاب معلم. در
این نوع اضافه مضافٌالیه باید از جنس مضاف نباشد و ظرف آن نیز
نباشد. قسم دوم آن است كه مضافٌالیه جنس و نوع مضاف را بیان كند، چون
انگشتری طلا، جام بلور، شهر شیراز. قسم سوم آن است كه مضافٌالیه
ظرف (زمانی یا مكانی) یا حامل مضاف باشد، چون ساكن خانه،
سوار اسب، كار فردا (نک : دستگیر،
۱۲۶-۱۲۷؛ حبیب اصفهانی،
۲۶-۲۷؛ برای تفصیل، نک : نجم الغنی،
۶۵۵-۶۶۰). اغلب دستورنویسانِ زبان فارسی
به تقسیماتی چون اضافۀ حقیقی و غیرحقیقی، یا اضافۀ محض و
غیرمحض قائل شدهاند (مثلاً نک : همانجا) كه این تقسیمات مانند
اضافۀ لفظی و معنوی مربوط به قواعد زبان عربی است (تهانوی،
۱ / ۸۸۸- ۸۸۹؛ رایت، II / ۱۹۸-۲۳۴)
و با ساختار نحوی زبان فارسی همیشه و در همۀ موارد
سازگاری ندارند. در برخی از كتابهای دستور زبان فارسی تقسیمبندیهای
دیگری دیده میشود كه از دقت در ویژگیهای
این زبان به دست آمدهاند و با چگونگی نحوی آن تناسب و سازگاری
بیشتری دارند. مؤلف غیاث اللغات (تألیف:
۱۲۴۲ ق) اضافه را ۹ قسم دانسته است: ۱. تملیكی،
۲. تخصیصی، ۳. توضیحی، ۴. تبیینی،
۵. تشبیهی، ۶. توصیفی، ۷. مجازی
(یا استعاری)، ۸. ظرفی، ۹. اقترانی (یا
به ادنى ملابست) (ص ۵۱-۵۲). میرزا حبیب
اصفهانی در دستور سخن (تألیف: ۱۲۸۹ق) اضافه
را بر حسب افادۀ معنی تقسیم كرده، و نسبت، تملك، اختصاص، تعلیل، ظرفیت،
تبیین، و تشبیه را از انواع این معانی دانسته است
(همانجا).
دستورنویسان معاصر كوشیدهاند
كه اقسام مختلف اضافه را با مطالعه در انواع و اقسامی كه مؤلفان پیشین
آوردهاند و نیز با انطباق قواعد با متون معتبر نظم و نثر فارسی ــ و
به صورتی كه وجوه مختلف این مقوله را در برگیرد و نتیجۀ تفحص
در ساختار نحوی این زبان باشد ــ از نو تنظیم و عرضه كنند. از اینگونه
تألیفات چندین نمونه تاكنون انتشار یافته است كه از آن جمله میتوان
از دستور زبان فارسی، تألیف ۵ تن از استادان دانشگاه تهران (قریب،
بهار، فروزانفر، همایی و یاسمی) یاد كرد. در چاپ
اول این كتاب (۱۳۲۸- ۱۳۲۹
ش) اضافه را بر ۵ نوع (ملكی، تخصیصی، بیانی،
استعاری و تشبیهی) تقسیم كردهاند ( دستور ... ،
۴۰-۴۳) و در چاپ دوم انواع بنوّت، سببی و اقترانی
هم بدان افزوده شده، و اقسام اضافه به ۸ قسم رسیده است (نک : معین،
۹۰).
در اینجا اقسام اضافه بر حسب تقسیمبندی
این كتاب به اختصار آورده میشود: اضافۀ ملكی آن
است كه بر مالكیت مضافٌالیه بر مضاف دلالت كند، چون خانۀ حسن،
كتاب من؛ و اضافۀ تخصیصی آن است كه اختصاص چیزی را به چیز دیگر
برساند، چون درخت باغ، زین اسب. فرق میان اضافۀ ملكی و
اضافۀ تخصیصی را برخی از مؤلفان در آن دانستهاند كه در اضافۀ ملكی
مضافٌالیه میتواند در مضاف تصرف كند، ولی در اضافۀ تخصیصی
چنین نیست (نک : همو، ۱۲۶). در اضافۀ بیانی
مضافٌالیه نوع و جنس مضاف را معین میكند، مانند انگشتری
طلا، كاسۀ بلور. برخی از مؤلفان اضافۀ بیانی را به دو نوع
جنسی و توضیحی تقسیم كرده، و تركیباتی چون
روز عید، شب برات، كوه دماوند، درخت انگور را از نوع دوم دانستهانـد (نک :
همایون فرخ، ۸۴۶). مؤلف غیاث اللغات اضافۀ توضیحی
و اضافۀ تبیینی (بیانی) را دو نوع جداگانه محسوب
داشته است (نک : ص ۵۱). اضافۀ مجازی (یا استعاری)
آن است كه در آن مضاف در غیر معنی حقیقی خود به كار رفته
باشد، چون گوشِ هوش، دستِ تقدیر، تیغِ اجل. در اضافۀ مجازی
یا استعاری نسبت میان دو جزء تركیب منوط به اعتبار متكلم
است و در خارج متحقق نیست، برخلاف اضافۀ حقیقی
كه این نسبت در خارج ثابت و متحقق است. اضافۀ تشبیهی
آن است كه نسبت میان مضاف و مضافٌالیه بر تشبیه مبتنی
باشد، و آن یا اضافۀ مشبّه به مشبّهٌبهْ است، چون قدِ سرو، لبِ لعل (= قدی كه مانند
سرو است، لبی كه مانند لعل است)، یا اضافۀ مشبّهٌ بهْ به
مشبّه، چون تیرِمژگان، لعلِ لب (= مژگانی كه مانند تیر است، لبی
كه مانند لعل است). اضافۀ بنوّت (ابنی) اضافۀ نام پسر به نام پدر است، چون محمودِ سبكتكین، رستمِ زال، بوعلی
سینا. مؤلف غیاث اللغات (همانجا) و نجم الغنی (ص
۶۶۱) این نوع را از اقسام اضافۀ تخصیصی
شمردهاند. اضافۀ سببی، یا اضافۀ سبب به مسبّب است، چون تیغِ انتقام، یا اضافۀ مسبّب
است به سبب، چون كشتۀ غم، سوختۀ فراق. نجم الغنی این قسم را نیز از اقسام اضافۀ تخصیصی
محسوب داشته است (همانجا). در اضافۀ اقترانی مضاف نوعی اقتران با مضافٌالیه دارد. چنانكه
در تركیباتی چون دستِ ادب و نامۀ عنایت،
دست مقرون به ادب، و نامه مقرون به عنایت است. برخی از مؤلفان این
نوع را «اضافت به ادنى ملابست» نیز نامیدهاند ( غیاث اللغات،
۵۲). معین در كتاب اضافه دربارۀ اقوال و نظریات
مؤلفان دیگر دربارۀ اضافه و اقسام آن به تفصیل بحث كرده است.
مآخذ: تهانوی، محمد اعلى، كشاف
اصطلاحات الفنون، كلكته، ۱۸۶۲ م؛ حبیب اصفهانی،
دستور سخن، استانبول، ۱۲۸۹ ق؛ دستگیر، غلام، قوانین
دستگیری، هند، مطبع مولائی؛ دستورزبان فارسی (پنج استاد)،
قریب و دیگران، تهران، ۱۳۶۳ ش؛ شمس قیس
رازی،محمد، المعجم فی معاییراشعارالعجم، تهران،
۱۳۳۸ ش؛ غیاث اللغات، غیاثالدین محمد
رامپوری، بمبئی، ۱۳۹۰ ق؛ لطیفپوری،
حیدرعلی، شرح قصیدۀ جوهر التركیب، لكهنو،
۱۸۹۴ م؛ معین، محمد، اضافه، تهران،
۱۳۶۱ ش؛ نجم الغنی، نهج الادب، لكهنو،
۱۹۱۹ م؛ همایون فرخ، عبدالرحیم، دستور جامع
زبان فارسی، تهران، ۱۳۳۹ ش؛ نیز:
Boyce, M.,«The Use of Relative
Particles in Western Middle Iranian », Indo-Iranica, Wiesbaden, ۱۹۶۴; Brunner, Ch. J., A Syntax
of Western Middle Iranian, New York, ۱۹۷۷; Burrow, T., The Sanskrit Language, London, ۱۹۷۳; Kent, R. G., Old Persian,
New Haven, ۱۹۵۳; Meillet, A., Introduction à
l’étude comparative des langues indo-européen-nes, Alabama, ۱۹۶۴; Misra, S. S., New Lights on
Indo-European Comparative Grammar, Varanasi, ۱۹۷۵; Nyberg, H. S., A Manual of Pahlavi, Wiesbaden, ۱۹۷۴; Wright, W., A Grammar of
the Arabic Language, Cambridge, ۱۹۵۵.
فتحالله مجتبائی
۲. اضافه در صرف و نحو عربی
اضافه مصدر باب افعال از ریشۀ «ضیف»
است و در اصطلاح دستورنویسان عرب، نسبت دادن یك اسم است به اسمی
دیگر. در این حالت اسم اول را مضاف، و اسم دوم را كه متمم اسم اول
است، مضافٌالیه، و رابطۀ میان آن دو را اضافه خواندهاند (نک : لین، V / ۱۸۱۴؛
رایت، II / ۱۹۸). مضاف معمولاً از حرف تعریف
و تنوین تهی، و مضافٌالیه مجرور میگردد.
تركیب اضافی در زبان عربی
كاربرد بسیار وسیعی دارد و برای بیان اغراض گوناگونی
به كار میرود؛ به همین سبب، دستورنویسان به تفصیل بدان
پرداخته، و احكام آن را بیان داشتهاند. سیبویه با قرار دادن
اضافه در مبحث «جر» بدان معنای وسیعتری بخشیده است. به
اعتقاد وی همینكه اسمی در حالت جر باشد، مضافٌالیه است؛
مثلاً در عبارت: «مررت بزید»، جزء اول (= مررت) توسط حرف اضافۀ «بِ»
به جزء دوم (زید) اضافه شده است. وی نسبت (صفت نسبی) را نیز
در مبحث اضافه جای داده است (۱ /
۴۱۹-۴۲۱، ۳ / ۳۳۵؛ EI۲).
برخی از معاصران نیز به پیروی از گروهی نحویان
متقدم، كسره را علامت اضافه میدانند و گفتهاند: كسره (اعراب جر) بر این
دلالت دارد كه اسمی به اسمی دیگر اضافه شده است، خواه این
اضافه با حرف جرِ آشكار صورت پذیرفته باشد، مانند مطر من السماء، خواه بدون
استفاده از حرف جر چون مطر السماء (مصطفى، ۷۲-۷۵؛ مرصفی،
۱ / ۳۲۲-۳۲۳).
دستورنویسان تركیب اضافی
را دو نوع میدانند: ۱. اضافۀ معنوی (حقیقی،
محض یا متصل)؛ ۲. اضافۀ لفظی (غیرحقیقی، غیرمحض یا منفصل):
۱. اضافۀ معنوی
دراین نوع اضافه تركیب
ارائه كنندۀ مفهومی جدید و مستقل است و در آن، اگر مضافٌالیه
معرفه باشد، مضاف معرفه میگردد، مثل كتابُ زیدٍ؛ و در صورتی كه
مضافٌالیه نكره باشد، مضاف تخصیص مییابد كه خود درجهای
میان معرفه و نكره است، مثل كتابُ رجلٍ. اكتساب تعریف یا تخصیص
همان اثر معنویی است كه مضاف كسب میكند و به همین سبب این
نوع اضافه را معنوی خواندهاند (نک : ابن سراج، الموجز، ۶۰؛
استرابادی، ۲ / ۲۰۶- ۲۰۹؛ ابن یعیش،
۲ / ۱۱۸).
اما نحویان، برخی از كلمات
را كه به قیاس نحو هند و اروپایی، حرف اضافه به شمار میآیند،
نیز اسم خواندهاند و آنها را هنگام تركیب با اسمهای معرفه به
ناچار در مقولهای خاص با عنوان اسمهای مبهم (المتوغل فی
الابهام) قرار دادهاند، مانند غیر و سوى ... كه چون به معرفه اضافه شوند،
نه تعریف، كه تنها تخصیص كسب میكنند و به همین سبب برای
اسم نكره هم میتوانند صفت واقع گردند (همو، ۲ /
۱۲۵-۱۲۶؛ قس: ابوحیان، النكت ... ،
۱۱۸؛ سیوطی، همع ... ، ۱ / ۴۷،
كه اضافۀ اسامی متوغل در ابهام را اضافۀ غیرمحض
دانستهاند). وضع اینگونه تركیبات كه بیشتر در مقولههایی
چون صفت و قید قرار میگیرند، پیوسته كار را بر نحویان
دشوار كرده است؛ مثلاً در تركیب «وحدَه» (= تنها، به تنهایی،
تنها او) ناچار شدهاند «وَحْد» را كه به سبب اضافه شدن به معرفه، معرفه شده است،
به نكره تأویل كنند (نک : ابن هشام، شرح ... ، ۳۲۸).
به طور كلی، اضافۀ معنوی
در این موارد به كار گرفته میشود:
۱. اختصاص صفت به شخصی یا
شیئی، مثل حكمةالله، صفاءالماء.
۲. بیان جنس، مثل بیضة
فضة، فضة الدراهم (این نوع اضافه را اضافۀ بیانی
خواندهاند) (نک : مرصفی، ۱ / ۳۲۳).
۳. بیان رابطۀ علت و
معلول، مثل خالق الارض، حر الشمس.
۴. اضافۀ جزء به كل (=
اضافۀ تبعیضیه) و كل به جزء، مثل رأس الحكمة، و كل شیء.
۵. بیان مالكیت، مثل
قصر الملك.
۶. اضافۀ عمل به معمول،
مثل خلق السماء (رایت، II / ۱۹۹).
در اضافۀ معنوی
مضاف پیوسته اسم است، اما مضافٌالیه لازم نیست كه همیشه
اسم یا جانشین اسم باشد، بلكه ممكن است حرف، یا حتى جمله (اسمی
یا فعلی) باشد، مانند «كلمۀ اِنْ» یا «معنی
قَتَلَ». بارزترین شكلهای اینگونه اضافه به ویژه در قرآن
كریم، اضافۀ قید زمان به فعل مضارع (جمله) است: ... یوْمُ ینْفَعُ
... (مائده / ۵ / ۱۱۹)، ... اِلى یَوْمِ یُبْعَثونَ
(اعراف / ۷ / ۱۴).
ساختار معمول اضافه به جمله آن است كه
كلمه (بیشتر قید) به مضارع التزامی یا ماضیی
كه با «اَنْ» آغاز شده است، اضافه شود، مثل مخافةَ أَنْ یُقْتَل؛ یا
وقتَ اَنِ استَتَرَ (قس: رایت II / ۲۰۰؛ نیز
نک : سیبویه، ۳ / ۱۱۷-
۱۱۹؛ ثعالبی،
۳۴۳-۳۴۴؛ سكاكی، ۵۷؛
بلاشر، ۳۲۶-۳۲۷).
در اضافۀ معنوی
مضاف و مضافٌالیه كاملاً به هم پیوستهاند و جدایی آنها
بجز در شرایطی خاص (نک : زمخشری، ۴۲؛ ابن یعیش،
۳ / ۱۹-۲۰؛ ابنانباری، ۲ /
۴۲۷-۴۳۶؛ نمر،
۸۰-۹۶) امكانپذیر نیست و به همین سبب،
هر كلمهای كه مضاف را وصف میكند، پس از مضافٌالیه قرار میگیرد،
مثل كتابُاللهِ العزیزُ (بلاشر، ۳۲۳؛ نیز نک :
آذرنوش، ۱ / ۷۸- ۷۹). در این نوع اضافه، مضاف
هرگز حرف تعریف «ال» نمیپذیرد (سیبویه، ۱ /
۱۹۹؛ آذرنوش، ۱ / ۴۹). اما كوفیان
معتقدند در صورتی كه مضاف اسم عدد باشد، میتواند «ال» بگیرد و
تركیبهایی نظیر: الثلاثة اثوابِ را درست دانستهاند (نک
: استرابادی، ۲ / ۲۱۶).
در شكلهای مثنى و جمع سالم، حرف
نون حذف میگردد، به نحوی كه گوینده میتواند به آسانی
از مضاف عبور كرده، مضافٌالیه را تلفظ كند، مثل ابنا الملكِ (به جای
ابنانِ الملك) و بنو الملكِ (به جای بنون الملك) (نک : ابنهشام، همان،
۳۲۵-۳۲۶).
برخی دستورنویسان با در نظر
گرفتن معنا، اضافۀ معنوی را به ۱۰ نوع تقسیم كردهاند: ۱.
اضافۀ ملكی، مثل كتاب زید؛ ۲. اضافۀ استحقاق، مثل
باب الدار؛ ۳. اضافۀ جنس، مثل ثوب خز؛ ۴. اضافۀ تخصیص، مثل بسمالله؛
۵. اضافۀ تشریف، مثل بیتالله (دربارۀ اضافۀ اسم
به لفظ جلالۀ «الله»، نک : ثعالبی،
۴۰۰-۴۰۱)؛ ۶. اضافۀ اشاری،
مثل كاتبی؛ ۷. اضافۀ كل به جزء، مثل عبد بطنه؛ ۸. اضافۀ تبعیض،
مثل نصف المال؛ ۹. اضافۀ موصوف به صفت، مثل صلاة الاولى؛ ۱۰. اضافۀ صفت
به موصوف، مثل «وَ اَنَّهُ تَعالى جَدُّ رَبَّنا ... » (جن / ۷۲ /
۳) (= ربنا الجد) (ابوحیان، تذكرة ... ، ۴۸۸-
۴۸۹).
مفهوم تركیب اضافی معنوی
را معمولاً به یاری یك حرف جر مقدر تحلیل میكنند.
درصورتی كه مضافٌالیه بیان كنندۀ جنس مضاف
باشد، این حرف جر «مِنْ»، و زمانی كه مضافٌالیه ظرف (مكان یا
زمان) باشد، حرف «فی» است، مانند ثوبُ خزٍ (ثوبٌ مِن خز)، و مكر اللیل
و النهار (مكر فی اللیل و النهار)؛ و در غیر این دو حالت
نحویان حرف جر «لِ» را در تقدیر گرفتهاند، مانند كتـاب زید
(الكتاب الذی لزید) (نک : رایت، II / ۱۹۹-۲۰۰؛
ابن عقیل، ۲ / ۴۲-۴۴). گروهی تنها دو
حرف «لِ» و «مِن» را ذكر كرده، حرف «فی» را فرو گذاشتهاند (نک : زمخشری،
۳۷؛ ابنهشام، اوضح ... ، ۳ / ۸۴-۸۵) و
برخی تنها حرف «لِ» را در یك تركیب اضافی مقدر میدانند،
حتى آنجا كه مضافٌالیه جنس مضاف را بیان میكند (ابن عقیل،
۲ / ۴۳؛ ابوحیان، النكت، ۱۱۸).
كوفیان گفتهاند: «عند» نیز
میتواند تركیب اضافی معنوی را تحلیل كند، مانند
هذه شاة رقود الحلب (= رقود عند الحلب) (نک : همانجا؛ سیوطی، همع،
۱ / ۴۶). گروهی نیز چون سیبویه نظریۀ حرف
جر را به كلی منكر شده، گفتهاند: اضافۀ معنوی
توسط هیچ حرف اضافهای تحلیل نمیشود (ابنهشام، همان،
۳ / ۸۴؛ سیوطی، همانجا؛ نیز نک : عاصی،
۱ / ۱۵۲-۱۵۳). با اینهمه، باید
گفت: مانعی برای تصریح این حرف جر مقدر یا فرضی
وجود ندارد (نک : حسن، ۳ / ۱۶)، اما در این حالت اسم
مجرور را ــ چنانكه برخی پنداشتهاند ــ از نظر اصطلاحات دستوری نمیتوان
مضافٌالیه نامید، اگرچه از نظر معنوی كلمۀ اول توسط حرف
جر به كلمۀ دوم اضافه شده است (استرابادی، ۲ /
۲۰۱-۲۰۲). برخی بر این باورند كه
در اضافۀ معنوی حرف اضافۀ «لِ» را نمیتوان مقدر دانست و دو تركیب «كتابُ محمدٍ» و
«كتابٌ لمحمدٍ» با یكدیگر تفاوت دارند، زیرا در تركیب اول
«كتاب» توسط مضافٌالیه معرفه شده، در حالی كه در تركیب دوم
«كتاب» همچنان نامعین است (ابن ابی الربیع، ۲ /
۸۸۶؛ حسن، ۳ / ۱۷).
این نكته نیز درخور ذكر است
كه اضافۀ اسم فاعلِ به معنای ماضی با آنكه اضافۀ محض است، توسط
حرف اضافهای تحلیل نمیگردد (ابن یعیش، ۲ / ۱۱۹).
رابطۀ میان مضاف و مضافٌالیه در اضافۀ معنوی
گاه سخت قوی، و معانی حرفهای «لِ»، «مِن» یا «فی»
در آن بسیار آشكار است و گاه ضعیف؛ در نوع اخیر تنها انگیزهای
بلاغی سبب شده است كه مضافٌالیه در كنار مضاف بنشیند، مانند «
... لَمْ یلْبَثوا اِلاّ عَشیَّةً اَوْ ضُحاها» (نازعات /
۷۹ / ۴۶) (ابنیعیش، ۳ / ۸؛ سیوطی،
همانجا، الاشباه ... ، ۲ / ۲۱۳-۲۱۴؛
لبدی، ۱۳۶-۱۳۷).
ذوق عرب تركیبات اضافی چند
كلمهای (تتابع اضافات) را نمیپسندد و به همین سبب، آن را از عیوب
شعر و نثر دانستهاند.
در نظم و نثر كهن و نیز متون
معمولی گاه دیده میشود كه دو مضاف را با یك حرف عطف به یكدیگر
پیوند داده، و برای آنها یك مضافٌالیه آوردهاند، مانند
«قطعالله ید و رِجل مَنْ قالها»، «سیفُ و رمحُ زید»؛ اما این
ساختار هیچ گاه موردپسند پیشینیان نبوده است و به جای
آن ترجیح میدادهاند كه بگویند: «سیف زید و رمحه»
(رایت، II / ۲۰۱؛ بلاشر،
۳۲۳؛ ابن عقیل، ۲ / ۸۱)؛ هرچند كه در
زبان عربی معاصر، خاصه در جراید، شكل اول اندك رواجی یافته
است.
در اضافۀ معنوی یا
محض، مضاف یكی از این موارد است: ۱. مصدر یا اسم
مصدر و نیز بسیاری از ظرفها (برخی اضافۀ مصدر
به معمول خـود را اضافۀ محض نمیدانند، نک : تهانوی، ۲ /
۸۸۹)؛ ۲. اسامی مشتقی كه شبیه به جامد
هستند، یعنی نه عمل میكنند و نه بر زمانی خاص دلالت دارند،
مانند اسم مكان، اسم زمان و اسم ابزار؛ ۳. مشتقاتی كه هیچ قرینهای
برای دلالت زمانی آنها در جمله وجود ندارد، مانند قائد الطیارة؛
۴. مشتقاتی كه بر زمان ماضی دلالت دارند؛ ۵. صفت كه به
ظرف اضافه میشود، مانند: «مالك یومالدین » (نک : استرابادی،
۲ / ۲۱۹؛ حسن، ۳ / ۷).
در زبان عربی گاه یك اسم عین
به اسم معنی كه حكم صفت را دارد، اضافه میشود. این نوع اضافه
در زمرۀ اضافههای معنوی به شمار میرود، مثل حمار وحشٍ، رجل
سوءٍ. تركیبهای اضافی را كه در آنها مضافٌالیه جنس مضاف
را بیان میكند، میتوان از این نوع دانست. در این
نوع اضافه، مضاف میتواند نام شخص باشد: زیدُ الضلال (= زیدٌ
ذوالضلال)، سعدُ الخیر (= سعدٌ ذوالخیر) (نک : رایت، II / ۲۰۲).
شایان ذكر است كه واژگان اب، ابن،
ام، بنت و اخ در زبان عربی گاه با مضافٌالیه خود تركیبهای
اضافیِ استعاری میسازند كه بر معانی خاصی دلالت
دارند، مثل ابوالحصین (= روباه)، ام الخبائث (= شراب)، ابن السبیل (=
مسافر)، بنت الشفة (= كلمه)، اخوالغنى (= ثروتمند). همچنین كلمات ابن، ابنه
(یا بنت)، و گاه اخ به یك اسم عدد اضافه شده، برای بیان
سن یك شخص به كار میروند، مثل ابن ثمانین سنة، اخوخمسین
(همو، II / ۲۰۳-۲۰۴).
در تركیب اضافی محض، مضاف،
بجز تعریف یا تخصیص، ویژگیهای دیگری
را از مضافٌالیه كسب میكند كه مهمترین آنها عبارتند از:
۱. تذكیر، مثلاً «اِنَّ رَحْمَةَاللّهِ قَریبٌ ... »؛ ۲.
تأنیث، مثلاً قطعت بعض اصابعه (البته درصورتی كه مضاف جزئی از
مضافٌالیه باشد)؛ ۳. ظرفیت، مثلاً «تُؤْتی اُكُلَها
كُلَّ حینٍ ... »؛ ۴. مصدریت، مثلاً « ... ای مُنْقَلَبٍ
ینْقَلِبونَ» (نک : سیبویه، ۱ / ۵۱؛ ابن عقیل،
۲ / ۴۹-۵۱؛ ابنهشام، مغنی ... ،
۵۱۰-۵۱۶؛ سیوطی، الاشباه،
۲ / ۲۱۸- ۲۱۹).
در اضافۀ معنوی
ممكن است مضاف حذف شود، مانند جاء ربك (= جاء امر ربك) (ابن عقیل، ۲ /
۷۶)، نیز ممكن است تاء مربوطه (ة) از آخر مضاف فرو افتد، مانند
اِقام الصلاة (به جای اقامة الصلاة) (استرابادی، ۲ /
۲۰۵).
۲. اضافۀ لفظی
اضافۀ یك صفت
شبیه به فعل (اسم فاعل، اسم مفعول و صفت مشبهه) را كه بر زمان حال یا
آینده و بر دوام و استمرار دلالت كند ــ و به تعبیر نحویان شبیه
به فعل مضارع باشد ــ به معمول خود اضافۀ لفظی نامیدهاند،
مانندِ: ضاربُ زیدٍ، مضروب الاب و حسن الوجه (همو، ۲ /
۲۱۸؛ ابن عقیل، ۲ / ۴۴-۴۵).
دشواری این تركیبها پیوسته
نحویان را در تحلیلهای خود دچار جدالهای طولانی و
گاه سر درگمی میكرده است؛ چه، آنان نقش معنایی اینگونه
كلمات را به نیكی نمیشكافته، و همه را در یك مقوله مینهادهاند؛
مثلاً اسم فاعل متعدی، گاه فعل واره است، گاه اسم، گاه صفت، برای نمونه:
معلم در معلم التلامیذ (= معلمِ شاگردان) به دلایل معنی شناختی،
اسم است و تركیب اضافی محض به وجود آورده، و این تركیب را
دیگر نمیتوان با معلـمٌ التلامیذَ (= دارد به شاگردان درس میدهد)
ــ كه در آن معلم فعلواره است ــ سنجید و مانند نحویان پنداشت كه در تركیب
اول برای سهولت و تخفیف تنوینِ معلمٌ را برداشته، تركیبی
اضافی ساختهاند.
همچنین این تركیب، با
صفت مركب كه در نحو عربی ذیل باب صفت مشبهه، به تفصیلی
شگفتآور مورد بحث قرار میگیرد، قابل تطبیق نیست. مثلاً
حسنُ الوجهِ تركیبی اضافی از دو كلمه است كه در هم آمیخته،
مفهومی واحد و وصفی، برای كلمۀ ثالثی
پدید آوردهاند. حال اگر این مفهومِ واحد صفت قرار گیرد، لاجرم
باید مانند موصوفِ معرفۀ خود حرف تعریف بپذیرد، مثل الرجلُ الحسن الوجه؛ و یا
اگر نكره شود، یا در مقام گزارۀ جمله قرار گیرد، دیگر
تنوین نمیگیرد و باید به حذف «ال» آغازین بسنده كنیم،
مثل رجلٌ حسنُ الوجه (مردی زیبارو)، الرجلُ حسنُ الوجه (مرد، زیباروست).
گستردگی این احوال بحث اضافۀ لفظی
را در كتابهای نحو سخت گسترده كرده است؛ به ویژه آنكه به ازای
صفت مركب (مثل حسن الوجه) انبوه عظیمی ساختار ــ بالفعل یا
بالقوه ــ در زبان عربی موجود است كه موجب پیچیدگی موضوع
میگردد.
به هر حال، در اینجا خلاصهای
از آنچه نحویان دربارۀ اضافۀ لفظی آوردهاند، ذكر میشود:
اضافۀ صفت مشبهه به
معمول خود اضافۀ لفظی است، زیرا پیوسته بر زمان حال دلالت دارد؛ اما
اضافۀ اسم فاعل و اسم مفعول به معمول خود تنها زمانی اضافۀ لفظی
به شمار میرود كه به معنی حال یا استقبال باشد (استرابادی،
۲ / ۲۲۰-۲۲۴؛ ابن یعیش،
۲ / ۱۱۹؛ ابن عقیل، ۲ / ۴۵).
هدف از اضافۀ لفظی
تنها تخفیف در لفظ است، یعنی در صورتی كه مضاف مفرد باشد،
تنوین آن، و در صورتی كه مثنى یا جمع باشد، نون آن حذف میگردد؛
مثال: ضارب زیدٍ، ضاربا زیدٍ، ضاربو زیدٍ. بنابراین، تركیبهایی
نظیر ضاربُ زیدٍ و یا حسن الوجه تنها طریقۀ سادهتری
برای بیان ضاربٌ زیداً و یا حسنٌ وجهه است (استرابادی،
۲ / ۲۱۸؛ EI۲). برخی گفتهاند كه اضافۀ لفظی
گاه افادۀ تخصیص میكند (سیوطی، همع، ۱ /
۴۷؛ ابن هشام، شرح، ۳۲۷).
در اضافۀ لفظی
گرچه مضافٌالیه پیوسته با حرف تعریف «ال» معرفه میشود،
اما این امر تأثیر تعریف كنندهای بر روی مضاف
ندارد و مضاف در این نوع اضافه نكره است (برای آگاهی از ادلهای
كه در این خصوص ارائه شده است، نک : ابنهشام، همانجا؛ جرجانی،
۲ / ۸۸۳) و در صورت نیاز ممكن است حرف تعریف
بپذیرد، مثل محمدٌ الحَسَنُ الوجهِ، المقیمی الصلاة (سیبویه،
۱ / ۲۰۰؛ ابن یعیش، ۲ /
۱۲۰-۱۲۱).
دستورنویسان جواز دخول حرف تعریف
«ال» بر مضاف را در اضافۀ لفظی به ۵ مورد محدود كردهاند: ۱. مضافٌالیه
حرف تعریف «ال» داشته باشد؛ ۲. مضافٌالیه به كلمهای كه
«ال» دارد، اضافه شده باشد، مثل الضاربُ رأسِ الجانی؛ ۳. مضافٌالیه
خود به ضمیری اضافه شده باشد كه مرجع آن «ال» گرفته باشد، مثل الودُّ
انتِ المستحقةُ صَفوِه؛ ۴. مضاف مثنى باشد؛ ۵. مضاف جمع باشد (ابن
هشام، اوضح، ۳ / ۹۲-۹۷؛ ابن عقیل، ۲ /
۴۷)؛ آنان در مواردی چون ضاربُ زیدٍ كه مضافٌالیه یك
اسم خاص است، افزودن حرف تعریف را جایز نمیدانند؛ چه، معتقدند
در چنین نمونههایی با ورود حرف تعریف هدف از اضافۀ لفظی،
یعنی تخفیف در لفظ محقق نمیگردد، اما فرّاء «الضارب زیدٍ»
را نیز جایز دانسته است (ابن یعیش، ۲ /
۱۲۲-۱۲۳؛ ابن هشام، همان، ۳ /
۹۲، ۹۹). شایان ذكر است كه دستورنویسان در
برخی تركیبها نظیر «ضارب الرجل» ورود حرف تعریف را به
مضاف جایز میشمرند، با آنكه در این حالت نیز تخفیفی
در لفظ پدید نخواهد آمد و دلیلشان مشابهت اینگونه تركیبها
با نمونههایی چون الحسن الوجه است (نک : ابن یعیش،
۲ / ۱۲۲؛ استرابادی، ۲ /
۲۲۶-۲۲۷؛ ابن ابی الربیع،
۲ / ۱۰۰۲).
در اضافۀ لفظی هیچ
حرف اضافهای تركیب را تحلیل نمیكند (استرابادی،
۲ / ۲۰۴)، اما در پارهای موارد در اضافۀ اسم
فاعل به مفعول خود حرف اضافۀ «لِ» آشكار شده است؛ نحویان این امر را چنین توجیه
كردهاند كه چون اسم فاعل ضعیفتر از فعل است، همیشه نمیتواند
مفعول صریح بگیرد و به همین سبب، گاه با حرف اضافه به مفعول خود
دست مییابد (همانجا). برخی گفتهاند: حرف اضافهای كه ویژۀ فعل
است، پس از اشتقاق صفت از آن، و قرار گرفتن در حالت اضافه، در تقدیر گرفته میشود:
هذا راغبُ زیدٍ (= هذا راغبٌ الى زیدٍ) و گروهی نیز عقیده
دارند كه حرفهای «لِ» و «مِن» در اضافۀ لفظی
مقدر است، مثل ضاربُ زیدٍ (= ضاربٌ لِزیدٍ)، الحسن الوجه (= الحسن مِن
حیث الوجه) (تهانوی، ۲ / ۸۸۹).
یكی دیگر از مباحث
مطرح شده در بحث اضافه این است كه عامل جرِ مضافٌالیه چیست؟ در
این باره دستورنویسان اختلاف نظر دارند: سیبویه معتقد است
كه مضاف عامل جر مضافٌالیه است (۱ / ۴۱۹)، گروهی
از دستورنویسان معاصر نیز از این نظر تبعیت كردهاند
(مثلاً نک : دقر، ۳۲)؛ عدهای بر آنند كه اضافه خود عامل جر
است (ابوحیان، النكت، ۱۱۷)؛ اما زمخشری میگوید:
اضافه مقتضی جر است، نه عامل جر؛ همچنان كه فاعلیت مقتضی رفع، و
مفعولیت مقتضی نصب است. به اعتقاد وی عامل جرِ مضافٌالیه
یا حرف جر آشكار است، مانند مررتُ بزیدٍ كه در این صورت اسم
مجرور به حرف جر مضافٌالیه به شمار میرود، یعنی همان عقیدهای
كه سیبویه ابراز كرده بود؛ یا معنای آن، مانند كتاب زیدٍ
(كتاب لزیدٍ) (نک : ص ۳۶-۳۷) و برخی نیز
عامل جرِ مضافٌالیه را حرف جر مقدر دانستهاند (نک : استرابادی،
۲ / ۲۰۳).
بهطوركلی، در تركیبهای
اضافی (معنوی و لفظی) بار اعراب بر مضاف نهاده میشود، بدین
معنا كه در اینگونه تركیبها مضاف براساس اقتضای جمله اعرابهای
گوناگون میپذیرد، اما مضافٌالیه پیوسته مجرور است (چه
لفظاً، چه محلاً و چه نیاباً).
دربارۀ جواز اضافۀ موصوف
به صفت، و یا صفت به موصوف، و نیز دربارۀ لفظی
بودن یا معنوی بودن اضافۀ افعل تفضیل اختلافنظر عمده
وجود دارد؛ مثلاً بصریان به اضافۀ موصوف به صفت و نیز صفت به
موصوف اعتقادی ندارند، حال آنكه كوفیان آن را جایز شمردهاند
(نک : همو، ۲ / ۲۴۳-۲۴۴؛ ثعالبی،
۳۶۰؛ ابن سراج، الاصول ... ، ۲ / ۸؛ ابن عقیل،
۲ / ۴۹؛ ابن انباری، ۲ / ۴۳۶-
۴۳۸)؛ یا سیبویه اضافۀ افعل تفضیل
را اضافۀ حقیقی دانسته است (۱ / ۲۰۴)، اما
برخی چون ابن یعیش میكوشند تا ثابت كنند كه اضافۀ افعل
تفضیل، غیرمحض است (۳ / ۴؛ نیز نک : ابن دهان،
۳۴؛ استرابادی، ۲ / ۲۴۷-
۲۴۹؛ ابوحیان، همان، ۱۱۹؛ سیوطی،
همع، ۱ / ۴۸؛ جرجانی، ۲ /
۸۸۴-۸۹۳؛ تهانوی، همانجا).
مآخذ: آذرنوش، آذرتاش، آموزش زبان عربی،
تهران، ۱۳۷۱ ش؛ ابن ابی الربیع، عبیدالله،
البسیط فی شرح جمل الزجاجی، به كوشش عیاد بن عید ثبیتی،
بیروت، ۱۴۰۷ ق / ۱۹۸۶ م؛
ابن انباری، عبدالرحمان، الانصاف فی مسائل الخلاف بین النحویین،
بیروت، ۱۳۸۰ ق / ۱۹۶۱ م؛
ابندهان، سعید، الفصول فی العربیة، به كوشش فائز فارس، بیروت،
مؤسسة الرساله؛ ابن سراج، محمد، الاصول فی النحو، به كوشش عبدالحسین
فتلی، بیروت، ۱۴۰۵ ق /
۱۹۸۵ م؛ همو، الموجز، به كوشش مصطفى شویمی و
بن سالم دامرجی، بیروت، ۱۳۸۵ ق /
۱۹۶۵ م؛ ابن عقیل، عبدالله، شرح الفیۀ ابن
مالك، به كوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت،
داراحیاء التراث العربی؛ ابن هشام، عبدالله، اوضح المسالك، به كوشش
محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت،
۱۳۹۹ ق / ۱۹۷۹ م؛ همو، شرح شذور
الذهب، به كوشش محمد محییالدین عبدالحمید، ایران،
دفتر تبلیغات اسلامی؛ همو، مغنی اللبیب، به كوشش محمد محییالدین
عبدالحمید، قاهره، مطبعة المدنی؛ ابنیعیش، یعیش،
شرح المفصل، قاهره، الطباعة المنیریه؛ ابوحیان غرناطی،
محمد، تذكرة النحاة، به كوشش عفیف عبدالرحمان، بیروت،
۱۴۰۶ ق / ۱۹۸۶ م؛ همو، النكت
الحسان، به كوشش عبدالحسین فتلی، بیروت،
۱۴۰۵ ق / ۱۹۸۵ م؛ استرابادی،
محمد، شرح الرضی علی الكافیة، به كوشش یوسف حسن عمر، بیروت،
۱۳۹۸ ق / ۱۹۷۸ م؛ تهانوی،
محمد اعلى، كشاف اصطلاحات الفنون، به كوشش محمد وجیه و دیگران، كلكته،
۱۸۶۲ م؛ ثعالبی، عبدالملك، فقه اللغة و سر العربیة،
به كوشش سلیمان سلیم بواب، دمشق، ۱۴۰۴ ق /
۱۹۸۴ م؛ جرجانی، عبدالقاهر، المقتصد، بغداد،
۱۹۸۲ م؛ حسن، عباس، النحو الوافی، قاهره،
۱۹۶۴ م؛ دقر، عبدالغنی، معجم النحو، به كوشش احمد
عبید، قاهره، ۱۳۹۵ ق /
۱۹۷۵ م؛ زمخشری، محمود، المفصل فی النحو، به
كوشش ی. پ. بروخ، لایپزیگ، ۱۸۷۹ م؛
سكاكی، یوسف، مفتاح العلوم، بیروت، دارالكتب العلمیه؛ سیبویه،
عمرو، الكتاب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، ۱۴۰۸
ق / ۱۹۸۸ م؛ سیوطی، الاشباه و النظائر، به
كوشش غازی مختار طلیمات، دمشق، ۱۴۰۶ ق /
۱۹۸۶ م؛ همو، همع الهوامع، به كوشش محمد بدرالدین
نعسانی، بیروت، دارالمعرفه؛ عاصی، میشال و امیل بدیع
یعقوب، المعجم المفصل فی اللغة و الادب، بیروت،
۱۹۸۷ م؛ قرآن كریم؛ لبدی، محمد سمیر نجیب،
معجم المصطلحات النحویة و الصرفیة، بیروت،
۱۴۰۶ ق / ۱۹۸۶ م؛ مرصفی،
حسین، الوسیلة الادبیة الی العلوم العربیة، به كوشش
عبدالعزیز دسوقی، قاهره، ۱۹۸۲ م؛ مصطفى،
ابراهیم، احیاء النحو، قاهره، ۱۹۵۱ م؛ نمر،
فهمی حسن، مسائل النحو الخلافیة، قاهره، ۱۹۸۵
م؛ نیز:
Blachère, R., Grammaire de l’arabe
classique, Paris, ۱۹۶۰; EI۲; Lane, E. W., Arabic English Lexicon, Beirut, ۱۹۸۰; Wright, W. A., Grammar of
the Arabic Language, New York, ۱۹۹۱.