اِمْرَؤالْقَُيْس، مشهورترُين
شاعر سراسر ادبُيات عرب. وُي چنان قدرتمند است و شعرش چنان در دل عربها
جاُي گرفته است كه به رغم همۀ كجروُيهاُيش، پارساُيان مسلمان هم چندان به ستُيز
با او برنخاسته، و شعرش را تحرُيم نکردهاند؛ اما در اخبار زندگُي او
مطلقاً هُيچ موضوعُي ُيافت نمُيشود كه بتوان بر آن اعتماد
كرد؛ در اشعارش نُيز هُيچ بُيتُي نُيست كه بتوان قاطعانه
بر صحت آن، به همان شكل نقل شده، اطمُينان ُيافت.
منابع كهن تقرُيباً بدون هُيچ
اظهارنظر انتقادآمُيزُي رواُيات و اشعار منسوب به امرؤالقُيس
را نقل كردهاند و لغتشناسان هُيچ شاهدُي را استوارتر از اشعار او نمُيشناسند.
همُين عناُيت وُيژه موجب شده است كه شعر او حتى به تفاسُير
قرآن كرُيم و شروح نهج البلاغه نُيز راه ُيابد (نک : ابن ابُي
الحدُيد، ۹/ ۲۴۱،
۲۴۳-۲۴۶؛ نُيز باقلانُي،
۲۵، جم ).
در عصر حاضر، به وُيژه از
۱۸۶۴م كه نولدكه در شعر جاهلُي به دُيدۀ تردُيد
نگرُيست، بحث دربارۀ صحت ُيا ساختگُي بودن اُين آثار، از جمله اشعار امرؤالقُيس،
به شدت بالا گرفت، چندان كه اُينک صدها كتاب و مقاله دربارۀ اُين
شاعر مُيتوان ُيافت.
انبوه رواُياتُي كه دربارۀ
امرؤالقُيس مُيتوان گرد آورد، شامل چندُين مجلد مُيشود، اما
در آنها همه چُيز در هالهاُي از ابهام فرو رفته، و رنگ افسانه بر همۀ آنها
غالب است. زندگُي نامۀ امرؤالقُيس ــ اگر بتوان چنُين نامُي بر مجموعۀ آن
رواُيات نهاد ــ در حقُيقت از قرن ۳ ق/ ۹م در كتب ادب مانند
آثار ابن قتُيبه، ابن سلام و ابوالفرج اصفهانُي گرد آمده است. علاوه بر
اُين، در بسُيارُي از كتب ادبُي، تارُيخُي، لغتشناسُي
و فرهنگنامهها مانند آثار جاحظ، طبرُي، ابن اثُير، ابن درُيد،
وشّاء، تنوخُي، مرزبانُي و ابن فارس رواُيات و اشعار پراكندۀ منسوب
به او آمده است، به گونهاُي كه مُيتوان فهرست بلندُي از اُينگونه
آثار ترتُيب داد.
پژوهشگران معاصر عرب توجه خاصُي
نسبت به اُين شاعر ابراز داشتهاند. از زمانُي كه لوُيس شُيخو
«دُيوان» او را همراه با شرح حالُي مختصر در شعراء النصرانُيه آورد
(۱۹۲۶م)، همۀ كتابهاُي عمومُي ادبُيات
عرب از نوُيسندگانُي چون جرجُي زُيدان، فاخورُي، فرّوخ و
رافعُي وُي را محور اصلُي مطالعات خود قرار دادند. با آنکه گفتوگو
دربارۀ امرؤالقُيس، در تارُيخهاُي ادبُي وُيژۀ عصر
جاهلُي و چندُين كتاب مستقل در شرح احوال او بسُيار گسترده است،
اما باُيد گفت كه اُينگونه آثار جنبۀ علمُي ـ
پژوهشُي ضعُيفُي دارند و بحثهاُي اروپاُيُيان در اُين
باره غالباً جدُيتر است و در كتابهاُي تارُيخ ادبُيات عرب از
دانشمندانُي چون نالُينو، گُيب، عبدالجلُيل، آندره مُيكل،
بروكلمان و بلاشر، و نُيز در مقالاتُي از اُلُيندر، گرُيفُينُي،
فُيشر و لاُيل بررسُيهاُي محققانه و نظرات جالبُي دربارۀ اُين
شاعر نامدار دُيده مُيشود.
در زندگُينامۀ
امرؤالقُيس، علاوه بر خطوط تارُيخُي كه ممكن است بر واقعُيات
منطبق باشد، افسانهها را نُيز نمُيتوان از نظر دور داشت، زُيرا بُيشتر
همُين افسانههاست كه مورد توجه ادُيبان قرار گرفته، در ادبُيات
اسلامُي تأثُير فراوان گذاشته، و صدها اشارۀ ادبُي و
استعاره و كناُيه بر دوششان بار شده است، چندان كه بدون اطلاع از آنها، بسُيارُي
از عبارات قابل فهم نخواهد بود.
كلمۀ امرؤالقُيس
خود اندكُي مبهم است. آُيا مراد از آن «خدمتگزار بت قُيس» است، ُيا
«امُير قبُيلۀ قُيس»؟ به هر حال، شاعر خود را امرؤالقُيس خوانده است
(«معلقة»، ۶۰)، اما ادُيبان عرب برآنند كه اُين لفظ باُيد
نوعُي لقب باشد و به همُين سبب، به دنبال نام واقعُي او مُيگردند
و اُين نامها را مطرح مُيكنند: حُندُج، عَدُيّ، مُلَُيْكه (سُيوطُي،
۲/ ۴۲۲) و سلُيمان ( قاموس، ذُيل قُيس).
زندگُي
امرؤالقُيس احتمالاً در سرزمُين
بنُي اسد زاده شد (ابوالفرج، ۹/ ۷۸) و شاُيد نامهاُي
محل در نخستُين اشعارش بر اُين امر دلالت داشته باشد (الُيندر،
95)؛ اما به رواُيت ابنحبُيب او در حصن مشقّر در ُيمامه، ُيا
حصنُي در بحرُين ــ كه هر دو در قلمرو دولت كنده قرار داشتند ــ كودكُي
را گذرانده است (نک : ابوالفرج، همانجا). پدرش حُجر، ملقب به آكل المُرار كه امُير
كنده بود (پُيگولوسكاُيا، ۳۴۴؛ الُيندر، 94)، او
را در جوانُي وُي از خود راند. علت اُين امر مانند دُيگر امور
در زندگُي شاعر روشن نُيست، گرچه برخُي از نوُيسندگان امورُي
چون شاعرُي و عشقورزُي او را سبب رانده شدنش دانستهاند (ابوالفرج،
۹/ ۸۷؛ ابن قتُيبه، ۱۷؛ سندوبُي،
۱۱).
در هر حال، شاعر براُي بار نخست
سرگردان بُيابانها شد و به قول ابوالفرج (همانجا) به جماعتُي از قباُيل
طُي، بكر و كلب ــ كه مانند او آواره بودند ــ پُيوست. سپس به داُيُيش
شرحبُيل رئُيس بنُي دارِم پناه برد (سندوبُي،
۱۷). رواُيت مشهورتر حاكُي از آن است كه وُي همچنان
سرگردان بود، تا آنکه پدرش به دست بنُي اسد كشته شد (نک : ابوالفرج،
۹/ ۸۷- ۸۸؛ ابن قتُيبه، همانجا).
شاعر براُي بازستاندن خونبهاُي
پدر از بنُي اسد دست به دامان قباُيل بكر و تغلب (نک : ابوالفرج،
۹/ ۹۰) ُيا ذوجدن در حمُير (همو، ۹/
۹۲) زد. حكاُيت جنگ و گرُيزهاُي او در اُينجا بسُيار
مفصل و سخت متناقض است. بنُي اسد كه از اُين احوال آگاه شده بودند، راه
آشتُي پُيش گرفتند، خونبهاُيُي كلان و گروهُي گروگان پُيشنهاد
كردند. اُين ماجرا خود انگُيزهاُي براُي ساختن داستانهاُيُي
دلانگُيز شده است (براُي رواُيات گوناگون، نک : همو، ۹/
۹۰ بب ). رواُيات، شاعر بزرگ جاهلُي، عبُيد بن ابرص
را نُيز وارد ماجرا كرده، و آوردهاند كه چون امرؤالقُيس از پذُيرفتن
عذرخواهُيهاُي بنُي اسد سرباز زد، عبُيد قصُيدهاُي
سرود و امُيرزاده را سخت تهدُيد كرد (عبُيد،
۱۳۶- ۱۳۸؛ نک : حسُين، من تارُيخ
... ، ۱/ ۲۱۶، كه اُين قصُيده را جعلُي مُيداند).
با اُينهمه، امرؤالقُيس سر در
پُي بنُي اسد گذارد و چون به اُيشان رسُيد، با سپاهُيان
خود كه از قباُيل بكر و تغلب بودند، شمشُير در مُيان آنان نهاد
(براُي شرح جنگهاُي گسترده و گوناگون او با بنُي اسد، نک :
ابوالفرج، ۹/ ۱۰۳-۱۰۵؛ ابنقتُيبه،
۱۷- ۱۸؛ ُيعقوبُي، ۱/
۲۱۷- ۲۱۸؛ ابوالفدا، ۱/
۹۳-۹۴؛ نُيز نک : الُيندر، 102-103). پس از اُين
جنگ امرؤالقُيس دربارۀ پُيروزُي خود قطعهاُي سرود و خمرُي را كه از زمان
قتل پدر تا بازستاندن خونبها بر خود حرام كرده بود، بر خود حلال ساخت ( دُيوان،
چ سندوبُي، ۱۷۲-۱۷۳).
با اُينهمه، امرؤالقُيس مُيخواست
به جنگ ادامه دهد، ولُي بكرُيان و تغلبُيان از جنگ دست كشُيدند.
پس شاعر باز سرگردان شد و بر اسب خود، شقرا نشست و دست به دامان كسانُي بس
گوناگون زد و ماجراهاُي بسُيار پُيش آمد كه دربارۀ هرُيك
داستانها و قطعههاُي منظوم فراوان نقل شده است (نک : ابوالفرج، ۹/
۹۲-۹۶). در مراحل پاُيانُي اُين سرگردانُي،
ُيكُي از مشهورترُين شخصُيتهاُي عصر جاهلُي سموأل
صاحب قصر معروفُي در تُيماء ظاهر مُيشود. اخبار جاهلُي، شاعر
را به خدمت اُين شخصُيت نُيم افسانهاُي مُيكشانند و
حتى قصُيدهاُي در مدح سموأل به او نسبت مُيدهند كه به نظر
ابوالفرج به سخن امرؤالقُيس شبُيه نُيست و بُيتردُيد
ساختگُي است (نک : ۹/ ۹۶-۹۷). به هر حال،
شاعر از سموأل مُيخواهد كه او را به حارث امُير غسانُي معرفُي
كند تا او بار ُيافتن به حضور قُيصر را براُيش آسان سازد. اُين
خواسته جامۀ عمل مُيپوشد و شاعر راهُي بارگاه قُيصر مُيشود.
ذكر اُين سفر در قصُيدۀ بلندُي آمده است ( دُيوان، همان چ،
۸۳-۹۱) و نشان از آن دارد كه عمرو بن قمُيئۀ شاعر
و كسانُي دُيگر در اُين سفر همراه او بودهاند. الُيندر بر اُين
باور است كه با بازشناسُي نام جاُيهاُيُي كه در قصُيده
آمده، مُيتوان مسُير شاعر را معُين كرد (ص 114-115). اُينک
آنچه شگفت مُينماُيد آن است كه در اُين قصُيده ُيا
اشعار دُيگر امرؤالقُيس، سخنُي از وضع دربار حارث غسانُي، ُيا
دربار قُيصر نمُيرود؛ گوُيُي قصهپردازان كه از احوال بارگاه
روم چندان اطلاعُي نداشتهاند، به ذكر كلُيات و منطبق ساختن افسانههاُي
معروف بر پاُيان زندگُي شاعر بسنده كردهاند.
به هر حال، در همان زمان، مردُي
طماح نام از قبُيلۀ بنُي اسد كه برادرش به دست امرؤالقُيس كشته شده بود (نک : ابوالفرج،
۹/ ۹۹)، حُيلهاُيساز كرد و امپراتور را از آن ترسانُيد
كه اگر اُين شهزادۀ سركش نُيرومند گردد، بارُي دولت خود او را نُيز تهدُيد
خواهد كرد. ازاُينرو، امپراتور بر وُي خشمگُين شد؛ اما در برخُي
رواُيات سبب خشم قُيصر روابط عاشقانۀ شاعر با دختر
وُي دانسته شده است (علُي، ۹/
۵۲۱-۵۲۲). به هر روُي، امرؤالقُيس
در راه بازگشت بود كه امپراتور هداُياُيُي براُي او فرستاد و
در آن مُيان، پُيراهنُي زهرآگُين بود كه چون شاعر پوشُيد،
رُيشهاُي كلان بر اندامش افتاد. از آن پس وُي كه الملك الضِلُّيل
(شهرُيار سرگردان) لقب داشت، ذوالقروح (زخم برداشته) خوانده شد (ابوالفرج،
۹/ ۹۹-۱۰۰؛ ابن قتُيبه، ۱۸؛
ُيعقوبُي، ۱/ ۲۲۰؛ قس: الُيندر، 111-112).
شاعر مجروح سرانجام به آنقره (آنکارا)
رسُيد و در پاُي كوهُي به نام عسُيب فرود آمد و چون درُيافت
كه زندگُيش به پاُيان رسُيده است، شعر مرگ را سرود (ابن قتُيبه،
همانجا). در قصُيدهاُي ۱۵ بُيتُي ( دُيوان،
همان چ، ۱۱۵-۱۱۷) شاعر به بُيمارُي
خود و خُيانت طماح اشاره كرده است. آخرُين لحظات زندگُي او را ابُياتُي
ساده و مؤثر ــ اما كاملاً ساختگُي ــ آراُيش داده است (ابوالفرج،
۹/ ۱۰۰-۱۰۱).
اُين اخبار افسانهگون لاجرم خاطر
پژوهشگران را پرُيشان مُيسازد. گفته شد كه ابوالفرج ُيكُي از
قصاُيد او را سراپا جعلُي پنداشته است؛ رُياشُي نُيز بسُيارُي
از آثار منقول در دُيوان او را ساختگُي و متعلق به ُياران وُي
مُيپندارد (نک : مرزبانُي، ۳۲؛ علُي، ۹/
۵۳۴) و ابن رشُيق تنها به درستُي بُيست و چند
قطعه و قصُيده از او اعتقاد دارد (۱/ ۱۰۵).
معارضۀ محققان معاصر
با شعر امرؤالقُيس در چارچوب معارضۀ كلُي با شعر جاهلُي
جلوهگر شده است. از ۱۸۶۴ م كه نولدكه، و سپس آلوارت در اُين
آثار به دُيدۀ تردُيد نگرُيستند، و آنگاه در ۱۹۲۵ م
كه مارگلُيوث همۀ آنهـا را مجعول خوانـد (نک : بلاشر، ۱/
۲۶۹-۲۷۲)، شعر امرؤالقُيس نُيز
لاجرم به وادُي مجعولات و افسانهها پُيوست. در مُيان دانشمندان
عرب، طه حسُين نخستُينبار خط بطلان بر همۀاشعار جاهلُي
كشُيد. وُي در كتاب فُي الشعر الجاهلُي بخش نسبتاً مفصلُي
را به امرؤالقُيس اختصاص داده (ص
۱۳۲-۱۵۱)، و در صحت و اصالت ماجراها و اشعار
او از نظر زبان، رواُيت تارُيخُي، راوُي، سبك شعر و خلاصه خود
شاعر تردُيد كرده است ( من تارُيخ، ۱/
۲۰۲-۲۲۴، المجموعة ... ، ۵/
۱۹۷-۲۱۳)؛ اما پُيش از اُين، وُي
در پُي ُيافتن انگُيزۀ استوارُي براُي جعل اُين
داستانها و اشعار مربوط به آنها برآمده، مُيپندارد كه زندگُي امرؤالقُيس
در حقُيقت چُيزُي نُيست جز ماجراُي زندگُي
عبدالرحمان ابناشعث (ه. م)، نوادۀ اشعث بن قُيس كندُي (از اقوام امرؤالقُيس) كه برضد حجاج قُيام
كرد و كشته شد. به عقُيدۀ او كندُيان خواستهاند با جعل داستانهاُي امرؤالقُيس خاطرۀ
عبدالرحمان را جاودان سازند (همو، من تارُيخ، ۱/
۲۰۴-۲۰۶).
طه حسُين شعر امرؤالقُيس را
به دو بخش مُيكند: ۱. آنچه به رواُيات زندگُي او مربوط است؛
۲. آنچه مستقل مُينماُيد. آنگاه مُينوُيسد: اشعار
مربوط به رواُيات، به سبب جعلُي بودن رواُيات، خود به خود جعلُي
مُينماُيد، به خصوص كه قدما هم به اُين نقص پُي برده بودند؛
چنانکه ابوالفرج قصُيدۀ او را در مدح سموأل جعلُي مُيداند (۹/ ۹۷-
۹۹). اُين شعر و نُيز ستاُيش بزرگُيهاُي
سموأل را ُيكُي از نوادگان او به نام دارِم ساخته است (حسُين،
همان، ۱/ ۲۰۷- ۲۰۸). از قصاُيد
نوع دوم كه با اخبار مربوط به زندگُي او رابطه ندارد، تكلف و ضعف به شدت تمام
آشكار است. اصولاً امرؤالقُيس ُيمنُي بوده، در حالُي كه زبان
شعر او بُيشتر قرُيشُي است و اُين دو زبان با هم تفاوت فاحش
داشتهاند. حتى اگر بپذُيرُيم كه زبان قرُيش در قرن ۶م سُيادت
داشته، و فراگُير بوده است، باز امرؤالقُيس چگونه مُيتوانسته به
زبانُي شعر بسراُيد كه هنوز رسمُيت ُيا رواج كافُي نُيافته
بوده است؟ (همان، ۱/ ۲۰۹-۲۱۰)؛ به
علاوه، در زمان امرؤالقُيس حوادث عظُيم و گستردهاُي رخ داده است،
جنگ بسوس حدود ۴۰ سال ادامه ُيافته، و داُيُي شاعر
كُلَُيب در همان جنگ كشته شده است. همچنُين بدبختُيهاُي داُيُي
دُيگرش مهلهل بسُيار شهرت دارد، اما او به هُيچ ُيك از اُين
پدُيدهها اشاره نکرده است (همان، ۱/
۲۱۰-۲۱۱).
طه حسُين مشهورترُين شعر او، ُيعنُي
«معلقه» را نُيز آكنده از جعلُيات مُيداند. البته افسانۀ آوُيختن
معلقات به دُيوار كعبه را به كلُي نادُيده مُيگُيرد، زُيرا
خود اُين افسانه هم در زمانهاُي متأخر (قرن ۴ ق/ ۱۰
م) پدُيدار شده است. باُيد گفت: در درون قصُيده، ترتُيب ابُيات
سخت بُيسامان است، به همُين سبب، خاورشناسان اُين شعر را فاقد
وحدت موضوعُي مُيدانند. البته نقص شعر جاهلُي، زاُيُيدۀ جعلُيات
موجود در آن است، نه ساختار آن. در معلقۀ امرؤالقُيس، ماجراُي
عشقبازُيها نسبتاً گسترده است و همه را ُيكُي از راوُيان شعر
او، ُيعنُي فرزدق شاعر ساخته است (همان، ۱/
۲۱۱-۲۱۳). داستانهاُي چند دُيدار
عاشقانه و گفتوگو با معشوق را نُيز در اُين قصُيده و قصُيدۀ «الا
انعم صباحاً ... » مُيتوان ُيافت. اُين قصاُيد بُيتردُيد
مربوط به دورۀ اسلامُيند و تحتتأثُير شعر عاشقانۀ عمر بن ابُي
ربُيعه ساخته شدهاند (همان، ۱/ ۲۱۳).
همُين انتقادهاُي طه حسُين
همراه با حملات تند دُيگرُي كه به اساس شعر جاهلُي وارد آورد، شور
و شرُي عظُيم در كشورهاُي عربُي به پا كرد و گروهُي خشمگُينانه،
به دفاع از «مُيراث ملُي» عرب برخاستند و سرانجام ــ دستكم در زمُينۀ سُياسُي
ـ اجتماعُي ــ او را محكوم كردند.
برخُي كوشُيدهاند در آثار
رومُي آن روزگار اثرُي از امرؤالقُيس بازُيابند. پروكوپُيوس
و نونوسوس هر دو به مردُي به نام كاُيسوس [۱]ــ كه امارت كنده
ومَعَدّ را داشته، و از قسطنطنُيه نُيز دُيداركرده بوده است ــ
اشاره كردهاند، و كوسن دوپرسوال او را امرؤالقُيس پنداشته است، اما معلوم نُيست
كه اُين نام بر نام امرؤالقُيس منطبق شود. معادل اُين نام عربُي
قاعدتاً باُيد در ُيونانُي «آمُركسوس[۲]» باشد. علاوه بر آن،
آنچه كاُيسوس در قسطنطنُيه انجام داده است، هُيچ شباهتُي به
ماجراهاُي امرؤالقُيس ندارد (نک : الُيندر، 114-116).
دُيوان
دُيوان امرؤالقُيس را نخستُين
بار دوسلان در پارُيس (۱۸۳۷ م) انتشار داد و اساس
كار او نُيز رواُيت شنتمرُي (از اصمعُي) از دُيوان
۶ شاعر بزرگ جاهلُي ( دواوُين الشعراء السته) بوده است. از
۱۸۶۵ م به بعد، رواُيت دُيگرُي از دُيوان
كه به دست بطلُيوسُي (قرن ۵ق/ ۱۱م) جمع شده بود، بارها
در كشورهاُي شرقُي به چاپ رسُيد (مثلاً تهران،
۱۲۷۲ ش؛ تبرُيز، ۱۳۰۳ ش، چ
سنگُي). در ۱۸۷۰ م آلوارت «دُيوان شاعران
ششگانه[۳]» از جمله امرؤالقُيس را براساس رواُيت سكرُي منتشر
ساخت و چندُين قطعه را كه خود ُيافته بود، نُيز بر آن افزود. سپس
در ۱۹۳۰ م حسن سندوبُي، دُيوان او را (همراه با
آثار امرؤالقُيسهاُي دُيگر) در قاهره چاپ كرد. بار دُيگر در
۱۹۴۴ م، محمدفرُيد ابوحدُيد دُيوان او را
در قاهره منتشر ساخت. سرانجام، اُين دُيوان پس از چاپهاُي متعدد و
غُيرقابل اعتماد، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهُيم در
۱۹۵۸ م (قاهره) انتشار ُيافت. اُين پژوهشگر، با
توجه به ۶ نسخه از دُيوان امرؤالقُيس (نسخههاُي شنتمرُي،
طوسُي، سكرُي، بطلُيوسُي، ابن نحاس و ابوسهل)، دُيوان را
براساس رواُيت اصمعُي شامل ۲۸ قصُيده، و رواُيت
مفضل ضبُي شامل ۱۹ قصُيده تدارك دُيده، و آنگاه
۵۳ قصُيده و قطعه هم از رواُيات دُيگر بر آن افزوده
است. ضُيف ۲۸ قصُيدۀ دُيوان به رواُيت اصمعُي
را ُيك به ُيك مورد بررسُي قرار داده، و نتُيجه گرفته است كه
قصاُيد شمارۀ ۱، ۲، ۱۱ و ۲۷ (به اعتماد رواُيات)
به راستُي از امرؤالقُيسند، برخُي دُيگر نُيز مورد تردُيدند
و شمارُي نُيز بُيتردُيد از امرؤالقُيس نُيستند (ص
۲۴۵-۲۴۷).
معلقه
دُيوان امرؤالقُيس شامل قصُيدهاُي
۸۰ بُيتُي است كه معلقه (ُيعنُي سُينهرُيز،
گردنآوُيز، گلوبند و نه «آوُيخته شده به دُيوار كعبه»، نک :
بلاشر، ۱/ ۲۲۸-۲۳۱) نام گرفته است و بُيتردُيد
در اُين قصُيده كه غالباً صحت انتسابش را به امرؤالقُيس قطعُي
پنداشتهاند، باز بسُيارُي از ابُيات را ــ براساس قول قدما ــ باُيد
به كنار نهاد. مثلاً ابُيات ۵۹ تا ۶۲ (چ سندوبُي)
كه در رواُيات طوسُي، سكرُي و دُيگران، و نُيز در شرح
زوزنُي و تبرُيزُي و قرشُي آمده، در رواُيت اصمعُي
( دُيوان، چ ابراهُيم) موجود نُيست (نک : دُيوان، چ سندوبُي،
۱۵۳، قس: چ ابراهُيم، ۱۹) و غالب راوُيان
در انتساب آنها تردُيد كردهاند.
اما هُيچ قصُيدهاُي در
ادبُيات عرب نمُيتوان ُيافت كه بتواند تا اُين حد، خُيالهاُي
دلانگُيز و افسانههاُي دُيرُين را در ذهن خوانندۀ عرب
برانگُيزد. تصور نُياُيُي كه هم والاُيُي شاهزادگان
را دارد، هم دلاورُي جنگاوران را، هم ظرافت دلباختگان را، هم جسارت صعلوكان
را، هم گستاخُي شهسواران عشق باز را آنچنان دلتازُيان را به هُيجان
مُيآورد كه دُيگر هُيچ گاه نمُيتوانند چشم از او بپوشند. به
خصوص كه همۀ اُين خصاُيص در هالهاُي از ابهام نهفته است و به زبانُي
گاه روشن و پرده در، گاه رمزآلود و
پرابهام بُيان شده است. بدُينسان،
خُيال خواننده خود دست اندركار خلق هنرُي مُيشود و مُيتواند
به مُيل خوُيش بخشهاُي پراكندۀ قصُيده
را به هم پُيوند دهد و سپس همراه شاعر از خُيمهگاه اُين ُيار،
ُيا از وُيرانههاُي منزلگه آن ُيار، به بارگاه امُيران
سر زند، در سُينۀ سوزندهترُين صحرا اسب بتازد و نُيمه شبان به وصف ستارگان
بپردازد. اُينک «قِفا نَبْكِ ... » با آن قهرمانِ بُيمانندِ افسانهاُي
خوُيش، ُيكُي از عناصر اساسُي ادب عربُي شده، و گوُيُي
استقلالُي تمام ُيافته، و درجهاُي خاص كسب كرده است. انتقادهاُي
عالمانه را دُيگر توان آن نُيست كه شاهكار ادبُيات عرب را از فرهنگ
عربُي بازستاند ُيا بر آن خدشهاُي وارد كند: بُيش از هزار
سال است كه «قفانبك ... » رمز زُيباُيُي شده است (نک : منوچهرُي،
۱۹، حاشُيه: «كبك درُي كوسوار كرده «قفانبك» ُياد).
در اُين شعر، نوآورُيهاُي
شاعر بسُيار متعدد است. وصفهاُي گوناگون، صور خُيال، الفاظ نوظهور،
شُيوههاُي بُيان همه باعث شده است كه بارها در حق شاعر بگوُيند:
«او نخستُين كسُي است كه ... »؛ و بدُينسان در كتب «الاوائل» جاُي
مخصوصُي به امرؤالقُيس داده شده است: گوُيند او نخستُين كس
بود كه بر فراز وُيرانههاُي ُيار سفر كرد، اُيستاد و گرُيست
(ماُيۀ اصلُي نسُيب)؛ هر چند كه خود به تقلُيد از ابن خذام در اُين
باب اعتراف كرده است ( دُيوان، چ ابراهُيم، ۱۱۴)، اما
كسُي به اعتراف او اعتناُيُي ندارد. او نخستُين كسُي است
كه زنان را به آهوان سفُيد تشبُيه كرده، نخستُين كسُي است كه
بر «اسب دَدْبند» (قُيد الاوابد) به شكار رفته، و اسب را به چوب مانند كرده است
... (نک : بستانُي، ۱۰۲).
ابُيات ۷۷گانۀ معلقه
(رواُيت اصلُي، نک : دُيوان، همان چ، ۸ -۲۶) را
به چندُين دسته مُيتوان بخش كرد كه هر بخش نُيز به موضوع خاصُي
پرداخته است. نُيمۀ اول قصُيده، شعرُي عاشقانه و شامل چند تصوُير بسُيار
معروف است، مانند گرُيه بر وُيرانههاُي منزلگه ُيار؛ ُياد
فاطمه و ماجراُي دارة الجلجل؛ شب، ستارگان، ... ؛ اسب و مشهورترُين وصف
آن (مِكرّ، مِفرّ، ... )؛ صحنۀ شكار؛ و آذرخش، باران، سُيل.
معلقۀ امرؤالقُيس
نه تنها در دُيوان وُي آمده، بلكه در مجموعۀ «معلقات» نُيز
كه از زمان حمّاد راوُيه (د ۱۵۵ق/ ۷۷۲م)
گردآورُي شده، و نُيز در تمامُي شروح آنها مذكور است (نک : ه د،
معلقات).
اُين معلقه به زبانهاُي مختلف
ترجمه شده است. كهنترُين ترجمه به زبان لاتُينُي توسط وارنر (لُيدن،
۱۷۴۸ م)، و ترجمۀ انگلُيسُي آن به قلم
جونز (لندن، ۱۷۸۲م) صورت گرفت؛ ترجمههاُي فرانسوُي
كتاب ظاهراً با دوساسُي در قرن ۱۹ م آغاز شد؛ در
۱۸۰۲ م اولُين بار به قلم هارتمن به آلمانُي
ترجمه گردُيد و در ۱۸۲۴ م توسط بُلمر به سوئدُي
بازگردانده شد (براُي ترجمهها، نک : EI2). دو ترجمه هم به فارسُي
از آن انتشار ُيافته كه ُيكُي از آنِ عبدالمحمد آُيتُي
است (در معلقات سبع، تهران، ۱۳۴۵ ش) و دُيگرُي
از كاظم برگنُيسُي (در ُيادنامۀ بهار، تهران،
انجمن مفاخر فرهنگُي).
مآخذ
ابن ابُي الحدُيد، عبدالحمُيد،
شرح نهج البلاغة، به كوشش محمدابوالفضل ابراهُيم، قاهره،
۱۹۶۴ م؛ ابن رشُيق، حسن، العمدة، به كوشش محمد محُيُيالدُين
عبدالحمُيد، بُيروت، ۱۹۷۲ م؛ ابن قتُيبه،
عبدالله، الشعر و الشعراء، بُيروت، ۱۹۶۴ م؛
ابوالفدا، المختصر فُي اخبار البشر، بُيروت،
۱۹۶۰ م؛ ابوالفرج اصفهانُي، علُي، الاغانُي،
قاهره، ۱۹۶۳ م؛ امرؤالقُيس، دُيوان، به كوشش
حسن سندوبُي، قاهره، ۱۳۷۳ ق/
۱۹۵۳ م؛ همو، همان، به كوشش محمدابوالفضل ابراهُيم،
قاهره، ۱۹۵۸ م؛ همو، «معلقة»، شرح المعلقات العشر و اخبار
شعرائها، بُيروت، دارالكتب العلمُيه؛ باقلانُي، محمد، اعجاز
القرآن، به كوشش احمد صقر، قاهره، دارالمعارف؛ بستانُي، بطرس، ادباء العرب،
دمشق، ۱۹۷۹ م؛ بلاشر، رژُيس، تارُيخ ادبُيات
عرب، ترجمۀ آ. آذرنوش، تهران، ۱۳۶۳ م؛ پُيگولوسكاُيا،
ن. و.، اعراب حدود مرزهاُي روم شرقُي و اُيران، ترجمۀ عناُيتالله
رضا، تهران، ۱۳۷۲ ش؛ حسُين، طه، فُي الشعر
الجاهلُي، قاهره، ۱۳۴۴ ق/
۱۹۲۶ م؛ همو، المجموعة الكاملة لمؤلفات، بُيروت،
۱۹۷۳ م؛ همو، من تارُيخ الادب العربُي، بُيروت،
۱۹۸۱ م؛ سندوبُي، حسن، مقدمه بر دُيوان امرؤالقُيس
(هم )؛ سُيوطُي، المزهر، به كوشش محمدابوالفضل ابراهُيم و دُيگران،
بُيروت، ۱۹۸۶ م؛ ضُيف، شوقُي، تارُيخ
الادب العربُي، العصر الجاهلُي، قاهره، ۱۹۷۶ م؛
عبُيد بن ابرص، دُيوان، به كوشش حسُين نصار، قاهره،
۱۳۷۷ ق/ ۱۹۵۷ م؛ علُي،
جواد، المفصل فُي تارُيخ العرب قبل الاسلام، بُيروت / بغداد،
۱۹۶۹ م؛ قاموس؛ مرزبانُي، محمد، الموشح، به كوشش محبالدُين
خطُيب، قاهره، ۱۳۸۵ ق؛ منوچهرُي دامغانُي،
دُيوان، به كوشش دبُيرسُياقُي، تهران،
۱۳۶۳ ش؛ ُيعقوبُي، احمد، تارُيخ، بُيروت،
۱۳۷۹ ق/ ۱۹۶۰ م؛ نُيز:
EI2; Olinder, G., The Kings of Kinda,
London, 1927.
آذرتاش آذرنوش
امرؤالقُيسهاُي دُيگر
نام امرؤالقُيس افزون بر شاعر بزرگ
عرب، بر چندُين تن دُيگر نُيز اطلاق شده است كه شمارشان در «اخبار
المراقسۀ» سندوبُي به ۲۸ مُيرسد و مشهورترُين اُيشان،
بُيگمان امُير حُيره است (نک : حمزه،
۷۷-۷۸؛ ابناثُير، الكامل، ۱/
۳۹۰)، اما از اُينان هُيچ ُيك، با وجود امرؤالقُيس
بزرگ، نتوانستند سربركشند، به خصوص كه اگر اُينان اشعار زُيباُيُي
هم داشتهاند، راوُيان آنها را به همان شاعر بزرگ نسبت دادهاند.
اكنون مُيتوان به ۶ شاعر
جاهلُي اشاره كرد كه ابُيات اندكُي از آنان در دست است: ۱.
امرؤالقُيس بن بحر؛ ۲. امرؤالقُيس بن بكر كندُي؛ ۳.
امرؤالقُيس بن حُمام كلبُي؛ ۴. امرؤالقُيس بن عمروكندُي،
خوُيشاوند امرؤالقُيس بزرگ؛ ۵. امرؤالقُيس بن كلاب عُقُيلُي؛
۶. امرؤالقُيس بن مالك حِمُيرُي كه قصُيدۀ
نسبتاً بزرگُي به نام او ثبت است، اما اُين قصُيده را به امرؤالقُيس
بزرگ نُيز نسبت دادهاند (آمدُي، ۶- ۹؛ سندوبُي،
۳۰۸، ۳۴۸-۳۵۴).
نام شاعر مشهور جاهلُي مُهَلهِل نُيز
امرؤالقُيس بود، اما همه جا او را مهلهل خواندهاند كه گوُيا لقب وُي
بوده است.
چند تن امرؤالقُيس نُيز در
آغاز پُيداُيش اسلام مُيزُيستند كه هر ُيك، به عللُي
چند، شهرتُي كسب كردهاند:
ُيكُي از آنان امرؤالقُيس
بن عابس از حضرموت است كه ُيك بار در خدمت حضرت پُيامبر (ص) با مردُي
دُيگر به نام ربُيعۀ حضرمُي بر سر مالُي مخاصمه كرد و با آنکه مال به او مُيرسُيد،
از آن چشم پوشُيد تا ــ بنابر بشارت پُيامبر (ص) ــ بهشت نصُيبش
شود. همُين امر باعث شده است كه نام او در انبوهُي از كتابهاُي حدُيث
و ادب تكرار شود (مثلاً نک : احمد بن حنبل، ۴/
۱۹۱-۱۹۲، ۳۱۷؛ دارقطنُي،
۳/ ۱۵۵۷؛ ابونعُيم، ۲/
۴۳۸- ۴۳۹؛ ابنعبدالبر، ۱/
۱۰۴؛ ابن عساكر، ۳/ ۱۱۱؛ ابن اثُير،
اسد ... ، ۱/ ۱۱۵).
در ماجراُي ردّه وقتُي مردم
حضرموت به تحرُيك اشعث بن قُيس از پرداخت صدقه سرباز زدند، امرؤالقُيس
نه تنها به خوُيشاوندان كندُي خود نپُيوست، بلكه در چندُين
نبرد بر ضد آنان شركت جست (طبرُي، ۳/
۳۳۰-۳۴۲؛ ابن اعثم، ۱/ ۵۵
بب ). وُي حتى در مقابل اشعث به پاخاست و او را اندرز داد و از خشم جانشُينان
پُيامبر (ص) كه بُيگمان بر او چُيره خواهند شد، ترساند (همانجا؛
ابن عساكر، ۳/ ۱۱۲).
امرؤالقُيس نامهاُي شامل
۵ بُيت دربارۀ ردۀ حضرموت براُي ابوبكر فرستاد؛ خلُيفه نُيز در نامهاُي
او را «صالح» خواند (ابنحبُيب،
۱۸۶-۱۸۷). بنا به رواُيت ابنعساكر
(۳/ ۱۱۱) امرؤالقُيس چندُي در بَُيسان شام
مسكن گزُيد، اما به هنگام بروز طاعون عَمواس از آنجا به كنده بازگشت. بعُيد
نُيست كه اقامت او در شام اندكُي پُيش از ردۀ حضرموت بوده
باشد. وُي در پاُيان عمر به گفتۀ ابن عساكر (۳/
۱۱۲، به نقل از بخارُي) به كوفه كوچُيد.
اشعار منسوب به او را شُيخو
(۱/ ۵۶-۶۰) و سندوبُي (ص
۳۳۹-۳۴۷) جمع و چاپ كردهاند. اُين
اشعار از ۸۰ و اندُي بُيت در نمُيگذرد و برخُي
از آنها نُيز ممكن است از شاعرانُي دُيگر، و به خصوص فندزمّانُي
باشد (مثلاً نک : ابن عساكر، ۳/ ۱۱۴).
ابنعساكر ۶ بُيت به او نسبت
داده است (۳/ ۱۱۴-۱۱۵) كه جعلُي
به نظر مُيآُيد، اما از آنجا كه به رواُيات عاشقانۀ
امرؤالقُيس بزرگ شبُيه است، نظر را جلب مُيكند.
دو امرؤالقُيس دُيگر مُيشناسُيم
كه اخبار آنها در هم خلط شده است: طبرُي از مردُي به نام امرؤالقُيس
بن اصبغ نام مُيبرد كه بر قضاعه ُيا قضاعه و كلب از جانب پُيامبر
(ص) امارت ُيافت. هنگام رحلت پُيامبر (ص) گروهُي از كلبُيان
مرتد شدند؛ اما امرؤالقُيس بر اسلام باقُي ماند (۳/
۲۴۳؛ نُيز نک : ابنعبدالبر، ۱/
۱۰۵-۱۰۶؛ ابن اثُير، الكامل، ۲/
۳۴۳، اسد، ۱/ ۱۵۵؛ ابن حجر، ۱/
۶۳). ابن اثُير در پاُيان رواُيت خود مُيافزاُيد:
ابوبكر به او كه جد سكُينه دختر امام حسُين (ع) بود، نامه فرستاد (
الكامل، همانجا). در همُينجاست كه دو شخصُيت درهم مُيآمُيزند،
زُيرا آنکه نُياُي حضرت سكُينه خوانده شده است، امرؤالقُيس
فرزند عدُي بود. او در رواُيات متعدد دُيگر مردُي نصرانُي
و با شوكت جلوه مُيكند كه نزد عمر آمد و اسلام آورد. در همان مجلس نُيز
امام علُي (ع) دختر او رباب را براُي امام حسُين (ع) خواستگارُي
كرد. به همُين مناسبت، بسُيارُي از منابع با اشاره به فضاُيل
رباب، دو بُيتُي را كه حضرت امام حسُين (ع) در محبت خود به سكُينه
(ع) و رباب سرودهاند، نقل مُيكنند (ابوالفرج، ۱۴/
۱۶۳-۱۶۴؛ صفدُي، ۹/
۳۸۳؛ ابنحجر، ۳/ ۱۱۳). اُين
امرؤالقُيس پُيش از آنکه اسلام آورد، چندُي اسُير بنُي شُيبان
شد و در آنجا شجاعتُي از خود بروز داد و دو بُيت نُيز سرود كه در
غالب منابع تكرار شده است (آمدُي، ۸- ۹؛ نُيز نک : سندوبُي،
۳۵۵-۳۵۷).
سندوبُي (ص
۳۵۵)، برخلاف نظر سُيوطُي (۲/
۴۵۶)، اُين دو تن را ُيكُي پنداشته، و از آن دو،
ُيك امرؤالقُيس بن عدُي، معروف به ابن اصبغ كلبُي ساخته است.
اما اُين هر دو تن، از نظر مرتضى عسكرُي، دو شخصُيت مجعول بُيش
نُيستند كه تارُيخسازان مغرض ــ به خصوص سُيف بن عمر كه منبع اصلُي
مورخان بزرگُي چون طبرُي بوده است ــ از خود برساختهاند تا سُير
تارُيخ اسلام را برحسب اهداف خوُيش تحرُيف كنند. اخبار مربوط به
ابن اصبغ در واقع از قرن ۴ ق پدُيدار مُيگردند و طُي زمان،
وسعت مُيگُيرند، حال آنکه رواُيت در اصل بسُيار كوتاه بوده
كه آن را هم سُيف جعل كرده بوده است (۳/
۱۹۵-۲۰۴، ۴/
۲۳-۲۴، ۲۸- ۲۹).
مآخذ
آمدُي، حسن، المؤتلف و المختلف، به
كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۸۱ ق/
۱۹۶۱ م؛ ابن اثُير، علُي، اسد الغابة، تهران،
۱۳۴۲ ش؛ همو، الكامل؛ ابن اعثم كوفُي، احمد، الفتوح،
حُيدرآباد دكن، ۱۳۸۸- ۱۳۹۸
ق؛ ابن حبُيب، محمد، المحبر، به كوشش اُيلزه لُيشتن اشتتر، حُيدرآباد
دكن، ۱۳۶۱ ق/ ۱۹۴۲ م؛ ابن حجر
عسقلانُي، احمد، الاصابة، قاهره، ۱۳۲۷ ق؛ ابن
عبدالبر، ُيوسف، الاستُيعاب، به كوشش علُي محمد بجاوُي،
قاهره، ۱۳۸۰ ق/ ۱۹۶۰ م؛ ابن
عساكر، علُي، التارُيخ الكبُير، به كوشش عبدالقادر بدران، دمشق،
۱۳۳۱ ق؛ ابوالفرج اصفهانُي، الاغانُي، بُيروت،
۱۳۹۰ ق/ ۱۹۷۰ م؛ ابونعُيم
اصفهانُي، احمد، معرفة الصحابة، به كوشش محمدراضُي بن حاج عثمان، رُياض،
۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸ م؛ احمد بن حنبل،
مسند، قاهره، ۱۹۷۲ م؛ حمزۀ اصفهانُي،
تارُيخ سنُي ملوك الارض و الانبُياء، بُيروت، دارمكتبة الحُياة؛
دارقطنُي، علُي، المؤتلف و المختلف، به كوشش موفق بن عبدالله بن
عبدالقادر، بُيروت، دارالغرب الاسلامُي؛ سندوبُي، حسن، «اخبار
المراقسه و اشعارهم فُي الجاهلُية و صدر الاسلام»، همراه شرح دُيوان
امرئ القُيس، قاهره، ۱۳۷۳ ق/
۱۹۵۴ م؛ سُيوطُي، المزهر، به كوشش محمدابوالفضل
ابراهُيم و دُيگران، قاهره، ۱۴۰۶ ق/
۱۹۸۶ م؛ شُيخو، لوُيس، شعراء النصرانُية
بعدالاسلام، بُيروت، ۱۹۲۴ م؛ صفدُي، خلُيل،
الوافُي بالوفُيات، به كوشش فان اس، بُيروت،
۱۴۰۲ ق/ ۱۹۸۲ م؛ طبرُي، تارُيخ؛
عسكرُي، مرتضى، ُيكصد و پنجاه صحابُي ساختگُي، ترجمۀ ع. م.
سردارنُيا، تهران، ۱۳۶۱ ش.