آخرین بروز رسانی : سه شنبه
20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
بُحْتُری، ابوعُباده ولید
بن عُبید (د ۲۸۴ق/ ۸۹۷م)، یکی
از بزرگترین شاعران عرب. او به احتمال بسیار در
۲۰۶ق/ ۸۲۱م در مَنْبِج (نزدیک حلب)
زاده شد. بحتر که نسبت بحتری از آن گرفته شده است، نام یکی از نیاکانش
بود که به قبیلۀ بزرگ طی تعلق داشت (ابنخلکان، ۶/ ۲۱،
۲۹) و از همینجاست که وی به اجداد یمنی خود
نازیده است.
وی نخستین درسها را در
زادگاه خود، و سنتها و لغات بدوین را در میان طاییان
آموخت و زود به شعرسرایی رو آورد و گفتهاند که در بازار شهر، پیازفروشان
و بادنجان فروشان را مدح میکرد (همو، ۶/
۲۱-۲۲).
بزرگترین و شاید کارسازترین
حادثۀ روزگار نوجوانی او، آشنایی و پیوند استوار با
ابوتمام (د ۲۳۱ق/ ۸۴۶م) است. روایات در
این باره البته متعدد، افسانهآمیز و گاه متناقضند؛ آنچه صولی
از قول خود او نقل کرده است (اخبار ابی تمام، ۶۶)، معقولتر به
نظر میرسد: شاعران عرب در حِمص به خدمت ابوتمام میرفتند و شعر خود
را به او عرضه میکردند. چون بحتری نزد او رفت، پسندخاطر او افتاد:
چندانکه برای نجات او از تنگدستی، نامهای به مردم مَعَرَة
النُعمان نوشت تا یاریش کنند. مردم معره نیز ۴ هزار درهم
برایش مقرری نهادند؛ و این نخستین درامد او از شعر بود (ﻧﻜ
: ابوالفرج، ۱۷/ ۱۶۹؛ ابن خلکان، ۶/
۲۲).
در روایت دوم که ممکن است ساختۀ
طرفدارانش باشد، وی را در خدمت ابوسعید ثغری، یکی
از سرداران مشهور عرب مییابیم که قصیدهای در مدح
او میخواند. اوتمام ادعا میکند که شعر از آنِ اوست و بحتری آن
را سرق کرده است؛ اما پس از چندی سرگردانی، امیراو را باز میخواند
و واقعیت امر را که شوخیی بیش نبوده است، به او میگوید.
از آن پس دوستی میان دو شاعر استوار میگردد (ابوالفرج، همانجا؛
آمدی، ۱۲-۱۳؛ صولی،
۱۰۵-۱۰۶؛ ابن خلکان، ۶/
۲۲-۲۳).
روایت سوم نیز از نوع روایت
دوم است. همان امیر از او که قصد خواندن مدحیه داشت، میپرسد که
آیا آنقدر گستاخی دارد که در حضور ابوتمام شعر بخواند. او با اطمینان
تمام شعر خود را میخواند و سخت مورد عنایت ابوتمام قرار میگیرد
(ابوالفرج، ۱۷/ ۱۷۰).
درهرحال، بحتری که نخست به قول
خودبر طبع و ذوق تکیه داشت (ﻧﻜ : حصری، ۱/
۱۱۰-۱۱۱)، به یاری اوتمام از
فنون شعر و شایستهترین شیوهها برای موفقیت در کار
مدح نیز آگاهی یافت (برای نوع سفارشهای او به شاعر
جوان، ﻧﻜ : همانجا؛ ابوالفرج، ۱۷/
۱۷۲-۱۷۳) و به همین سبب، پیوسته
مقام استاد خود را ارج مینهاد و نزد همگان به فضیلت او اعتراف میکرد
(همو، ۱۷/ ۱۶۸-۱۶۹،
۱۷۲-۱۷۳).
نام نخستین و تنها زنی که
به غیر از معاشیق عرب چون لیلى، سلمى و...، در زندگی او
ظاهر شده است، به همین دوران تعلق دارد. زمان دیدار با این زن
را نیز در اثنای نخستین سفر از منبج به سوی حمص نهادهاند،
زیرا شاعر ناچار بود از شهر حلب، شهر عَلْوه بگذرد. علوه دختر زنی
زُرَیقه نام ظاهراً از طبقات پایین اجتماع حلب بوده (بدوی،
حیاة...، ۵۶؛ نیز ﻧﻜ : بحتری، دیوان،
۳۷۶).
بحتری بیگمان نخستین
شعرهای جدی خود را با مدح ابوسعید ثغری آغاز کرد و اولین
قصیدۀ او، یا آن است که با قافیۀ «قا» سروده
شده است (ابن خلکان، ۶/ ۲۲؛ آمدی، ۱۲؛ نیز
ﻧﻜ : بحتری، همان،
۱۴۵۰-۱۴۶۰)، یا قصیدهای
با قافیۀ «عا» (آمدی، ۱۳؛ بحتری، همان،
۱۲۵۳-۱۲۵۶) که در آن به پیروزی
امیر بر بابک خرمدین اشاره شده است (ﻧﻜ : همان،
۱۲۵۵، بیتهای ۲۵ﺑﺒ،
یا پیروزی اول در ۲۲۰ق، یا پیروزی
نهایی در ۲۲۲ق، همان،
۱۴۵۰-۱۴۶۰). بنابراین،
شاعر باید بسیار جوان، یعنی بین ۱۴ تا
۱۷ سالگی بوده باشد. وی تا پایان عمرِ ابوسعید،
و نیز پسرش یوسف، به آنان وفادار ماند و ۲۳ قصیده
در مدح ابوسعید و خاندانش سرود (ﻧﻜ : مقدسی،
۲۰۵). این اشعار بیشتر گرد دلاوریهای این
پدر و پسر در جنگهای مرزی، ارمنستان و بیزانس دور میزند
و ارزش تاریخی فراوان دارد (دربارۀ رثای
پرشور بر ابوسعید و پسرش، ﻧﻜ : یظی،
۱۵۹-۱۶۵؛ بحتری، همان،
۱۹۴۹-۱۹۵۲،
۲۱۸۱-۲۱۸۵).
محیط شام دیگر برای
شاعر جوان و تنگدست و جهانپرست البته تنگ بود و میبایست به عراق
روآورد؛ اما فضای عراق رو به پریشانی نهاده بود. متوکل (ﺣﻜ
۲۳۲-۲۴۷ق/
۸۴۷-۸۶۱م) با همۀ قدرت، چنان از
دست ترکان به تنگ آمده بود که خواست پایتخت را از سامرا به دمشق انتقال دهد.
منتصر (ﺣﻜ ۲۴۷-۲۴۸ق ) به یاری
ترکان پدر را به قتل رساند و ابزار دست آنان شد؛ اما چند ماه بعد در گذشت و ترکها
مستعین را به خلافت برداشتند تا دستشان در همۀ امور باز
باشد. مستعین را هم معتز کشت (۲۵۲ق/
۸۶۶م ) تا خود نیز به دست ترکان به خفت تمام کشته شود
(۲۵۵ق). خلیفۀ بعدی مهتدی هم به دست
سپاهیانش به قتل رسید (۲۵۶ق) و جا به معتمد سپرد و
او آخرین خلیفهای بود که بحتری توانست مدح گوید (ﻧﻜ
: مقدسی، همانجا ).
شعر و زندگی بحتری با این
حوادث به سختی در آمده است، چندان که بسیاری از اشعار او بدون
آشنایی با این حوادث نمیتوان دریافت، به ویژه
که او به ذکر جریانهای تاریخی، علاقهای خاص داشته
است. بی سبب نیست که کانار [۱]توانسته است مقالهای، تنها
شامل حوداث ناحیۀ بیزانس از اشعار او فراهم آورد (ﻧﻜ : EI2 ).
از زندگی او در بغداد و سامرا
اطلاع فراوانی دردست نیست، اما از مدایح او چنین بر میآید
که به انبوهی از بزرگان پیوسته، در بغداد نوادگان حکید طوسی
را در ۱۸ قصیده (بهخصوص ابونهشل)، و آل طاهر را در ۷ قصیده،
و خاندان سهل رادر۱۲ قصیده مدح گفته، و گویا با ابراهیم،
پسر حسن بن سهل (وزیر مأمون) دوستی نزدیک یافته بوده است
(ﻧﻜ : مقدسی، ۲۰۵-۲۰۶
). در یکی از قصایدی که در مدح ابراهیم پرداخته، نیاکان
ایرانی او را ستوده(همان،
۸۸۴-۸۸۸)، و گفته است که «مهرگان» بر گردن همۀ ایرانیان
حق بزرگی دارد،زیرا که عید نیاکان تاجدار او، چون قباد، یزدجرد،...واردسیر
است (همان،۸۸۴-۸۸۶، به ویژه بیتهای
۲۶-۲۹).
در سامرا، همۀ کوشش بحتری
آن بود که به بارگاه خلیفه واثق یا وزیر دانشمندش ابنعبدالملک
زیات راهیابد. اما قصیدهای که در ابن زیات سرود
(همان، ۶۳۲-۶۳۸)، به جایی نرسید،
زیرا واثق درگذشت و زیات کشته شد.
بحتری جوان البته نومید
نشد، به خصوص که مرگ شاعر بزرگ ابوتمام راه را برای او باز گذاشته بود. گویا
برای پیوستن به متوکل و وزیرش فتح بن خاقان، دست به دامن علی
بن بحیى بن منجم زد (ﻧﻜ : ﻫ د، بنیمنجم؛ بحتری،
همان، ۱۶۱۰-۱۶۱۴). قصیدۀ شکرآمیز
او که در آن حضور در بارگاه وزیر اظهار خرسندی میکند، بیگمان
نخستین مدح است. البته بارگاه وزیر (۲۶ قصیده در
مدح او و خاندانش، ﻧﻜ : مقدسی، ۲۰۶)، گام
نخست بود، زیرا پس از آن توانست به یاری فتح و یا ابنمنجم
به دربار خلیفه راه یابد و مدت ۱۵ سال شاعر مخصوص و ندیم
خلیفه باشد و در کنار مدایح گاه سخت اغراق آمیز، نمۀ حوادث
خرد و کلان را که به خلیفه مربوط میشد، به گونهای در شعر خود
ثبت کند و پیوسته او را از خود خرسند سازد وصلههای کلان بستاند. بحتری
در یک مورد شیوهای برگزید که برای او ــ که به بیوفایی
و گاه بخل مشهور است ــ موجب سرافرازی گردید: او بر خلاف متوکل که با
شیعیان و به ویژه شخص امام علی(ع) سخت دشمنی میورزید،
هیچ گاه لب به بدگویی ایشان و یا معتزلیان
نگشود. با اینهمه او ــ شاید از سرناچاری ــ در قصیدهای
(همان، ۱۳۱۰-۱۳۱۳: عینیه،
بیتهای ۸-۱۲) خلافت را حق مسلم عباسیان
دانسته است.
این دوستی دیرپا همیشه
هم خالی از برخی آزارها نبود. یک بار متوکل که از خود ستاییها
و اطوار ناهنجار او به هنگام خواندن قصیده به تنگ آمد، صَیْمری
شاعر به هجا و استهزای او بر انگیخت؛ چندان که خود از خنده بیخود
شد. بحتری هم از شدت خشم آهنگ منبج کرد (صولی، اخبار البحتری،
۸۸-۸۹؛ ابوالفرج، ۱۷/
۱۷۳-۱۷۵)؛ اما او را مایه غرور نبود که
دل از نعمتهای درباربرکند.
دوران خوشیهای بحتری
در ۲۴۷ق/ ۸۶۱م با قتل متوکل و وزیرش
فتح بنخاقان پایان یافت. بحتری در آن مجلس کشتار حضور داشت و
معلوم نیست که چگونه جان سالم به دربرد (ﻧﻜ : مشعودی،
۴/ ۳۶-۳۹؛ حصری، ۱/
۲۲۷؛ نیز؛ بدوی، حیاة، ۸۵). نتیجۀ این
ماجرا، قصیدۀ رائیهای بود (دیوان،
۱۰۴۵-۱۰۴۹) که در آن منتصر را
آشکارا پایهگذار آن توطئه دانسته، و به سبب این اقدام او را نفرین
کرده است (نیز بدوی، همان،
۱۷۲-۱۷۵).
اما دربار خلیفه فریبندهتر
از آن بود که بحتری به تواند از آن دل بردارد. به این سبب، به رغم
آنهمه دوستی با متوکل، به فرزند توطئهگرش روی آورد و با ارائیهای
مدحش گفت (دیوان، ۸۴۸-۸۵۱). در این
قصیده علاوه بر ستایش دادگریهای منتصر، به نکتۀ بسیار
مهمی اشاره کرده که در زمان متوکل، گویی روحش را عذاب میداده
است. منتصر، علویان را تا حدی آزاد گذاشت و سبّ امام علی(ع) را
منع کرد. بحتری وی را به همبنسبب بسیار ستوده است. اما سهم
منتصر از مدایح او تنها همین یک قصیده بود، زیرا پس
از چند ماه خلافت، درگذشت و مستعین به جایش نشست و در ۴ قصیده
مدح شد (ﻧﻜ : مقدسی، ۲۰۵). در این
قصاید نیز انبوهی اطلاعات تاریخی نهفته است.
در زمان معتز که فرزند خلیفۀ
محبوسش بود دوران خوشی تازهای آغاز شد و بحتری، پس از هجای
مستعین، با ۳۰ قصیده معتز را ستود و بر ثروت خود افزود.
بدیهی است که بسیاری از این قصاید، پیش
از خلافت او سروده شده است. زیرا ظاهراً شاعر با وی رابطهای
استوار داشته، چندان که حتێ در زمان اسارت، به دیدارش در زندان میرفته است؛ هرچند که در
زندان، چون مدحیهای آماده نداشته، مدح ابوسعید ثغری را
برایش خوانده و او را فریفته است (تنوخی، ۸/
۵۶-۵۷). این دوران، بیش از ۳ سال دوام
نیافت و شاعر به مهتدی (با ۴ قصیده)، و پس از او به معتمد
رونهاد. اما پیداست که رابطۀ او با این خلیفه هیچگاه استواری نیافت. طی
خلافت طولانی معتمد (۲۵۶-۲۷۹ق/
۸۷۰-۸۹۲م) تنها ۵ قصیده در مدح
او، و یک قصیده در مدح برادرش موثق (با اشاره به پیروزی
او بر زنگیان بصره که شوریده بودند) سرود و ظاهراً سود چندانی
هم نبرد. احتمالاً چندین سال میان عراق و شام رفت وآمد کرد تا کهنسال
و مأیوس شد و به منبع بازگشت و همانجا درگذشت. او اقبال خود را نزد آلطرلون
هم آمود (ﻧﻜ : ضیف، ۲۸۱،
۲۸۳)، اما بهرهای نبرد.
چندین خصلت، در وجود یا در
زندگی بحتری پیوسته مورد بحث و گفتوگو بوده است: بیوفایی،
بخل، ثروت و هیأت ظاهری. بر این مجموعه، ناچار موضوع مذهب را نیز
باید افزود، زیرا احترامی که عموماً نسبت به شیعیان
و خصوصاً به امیرالمؤمنین علی(ع) داشت، موجب شده است کسانی
چون عبدالجلیل قزوینی رازی (ص ۲۲۹) و
قاضی نورالله شوشتری (۲/
۵۴۲-۵۴۳) و سرانجام شیخ عباس قمی
(۲/ ۶۴-۶۷، با ارجاع به دو نویسندۀ پیشین)
او را در شمار شیعیان بنهند، محسنامین (۳/
۵۴۱) تنها به ذکر نام او اکتفا میکند و اخیراً نیز
در دایرةالمعارف تشیع، شرح حال او آمده است (۳/
۹۹)؛ اما این امر مورد تأیید همگان نیست
(مثلاً ﻧﻜ : بدوی، همان، ۱۲۳). صولی
یک روایت (اخبار البحتری، ۱۲۳؛ ﻧﻜ
: مرزبانی، ۳۰۶) نقل کرده است که شاید ما را به کلی
از این بحث منصرف سازد؛ از این قرار که در یکی از نخستین
مدایحِ ابوسعید ثغری گوید: «... اینان کلام مخلوق
خدا را تحریف میکنند» (اعتقاد به حادث بودن قرآن) (دیوان،
۱۴۵۵، بیت ۳۴، اما در دیوان، بیت
به گونۀ دیگری است)، از او میپرسند که مگر معتزلی شدهای؟
پاسخ میدهد که در زمان واثق، دینش همین بوده، سپس در زمان
متوکل از آن رو برتافته است! پس به او میگویند که این تلوّن
مزاج خود بدترین دین است. او را حتێ یکبار،
به سبب بیتی (همان، ۱۵۵۳، بیت ۷)
به دوگانهپرستی نیز متهم کردهاند، چندان که ناچار شد چندی به
منبج بگریزد تا اوضاع آرام گیرد (مرزبانی،
۳۰۷-۳۰۸؛ نیز: ضیف،
۲۸۴).
بیوفایی تاریخی
بحتری، زاییدۀ مزاج مموحطلب و گرایش تند به مرکز قدرت است؛ چون در زمان او خلیفگان
و امیرانشان گاه به فاصلۀ چند ماه، آن هم در اثر قتل و خونریزی تغییر مییافتند،
او ناچار از مدح به هجا و از هجا به مدح منتقل میشد. این امر بسیاری
از گذشتگان را آزرده است. صولی، هجای مستعین (رائیه) را
«زشتترین و ضعیفترین انواع هجا» دانسته، میافزاید،
بحتری نزدیک به ۴۰ تن از بزرگان را نخست مدح و سپس هجا
گفته، نیز در ۲۰ قصیده نام ممدوح نخستین را
برداشته، ممدوحان تازهای به جایشان نهاده است (مرزبانی،
۳۰۱-۳۰۲). همچنین احمد بن طاهر میگفت:
«بیوفاتر وفرومایهتر از بحتری هرگز ندیدهام» (ﻧﻜ
: همو، ۳۰۲-۳۰۳)؛ علت آن بود که او ابن خصیب
را ـ که میانجی شاعر و منتصر بود ـ مدحی تمام گفت و چون او در
زمان مستعین به بدختی افتاد، هجایی هولناک در حقش سرود و
حتێ در بیتی، فتوای قتلش را صادر کرد (همان،
۱۶۳۶-۱۶۳۸، بیتهای
۱۷، ۱۹؛ بدوی، همانف ۹۴؛ قس: حسین،
۲/ ۳۵۸).
بحتری به یمن ستایشهایش،
ثروتی کلان فراهم آورده بود، گویند با خدم و حشم بیرون میرفت
(ابن رشتیق، ۲/ ۱۸۵) و در اطراف منبج املاک فروان
داشت (تنوخی، ۸/ ۵۹؛ ابنخلکان، ۶/ ۲۳؛
یاقوت، بلدان، ۴/ ۶۵۵). البته این عجیب
است، زیرا مثلاً گویند که معتز، در یک مجلس، ۶ هزار دینار
که خود ثروتی بزرگ بود، به او بخشید. اما اینهمه ثروت مانع از
آن نشد که در چند روایت که بیشتر در اغانی گرد آمده است، وی
را به بخل شدید وصف کنند و ادعای بخشندیگ که بارها در اشعار او
آمده، در برابر داستانهای راست یا دروغ وزنی نیافته است.
رفتار خسیسانۀ او با برادر خود و غلام وی، و حتێ با فرزندش
ابوالغوث (ﻧﻜ : ابوالفرج، ۱۷/ ۱۷۰)
همهجا مشهور شده بود (ﻧﻜ : ضیف، ۲۸۳)،
هرچند که برخی از معاصران، چنین روایاتی را باور ندارند.
عمدهترین دلیلشان نیز آن است که ابنرومی، در هجاهای
گزندۀ خود بر ضد بحتری، اشارتی به این احوال نکرده است (بدوی،
همان، ۱۱۵، ۱۱۹-۱۲۱).
دربارۀ هیأت
ظاهری او، آنچه ابوالفرج نقل کرده است، اندکی شگفت مینماید:
جامۀ سخت کثیف و زشت (همانجا)، رفتار بس ناهنجار و هنگام خواندن شعر، خم
و راست شدن، پس و پیش رفتن، دست و پا افشاندن، طلب «احسنت»گویی
از شنوندگان (۱۷/ ۱۱۳؛ نیز حسین،
۲/ ۳۵۹؛ فروخ، ۲/ ۳۵۸) همه در
مورد شاعری که ۱۵ سال ندیم متوکل بوده است، شاید غریب
باشد. به همین سبب، برخی چندان بر این روایات اعتماد نمیکنند
(مثلاً ﻧﻜ : بدوی، همان، ۱۳۲).
بحتری را البته باید در صف
نوخاستگان (مولَّدون، محدثون) به شمار آورد؛ و همینکه در این صف نشیند،
لاجرم پایش به کشاکشهایی که میان قدما و این
نوخاستگان برپا شده بود، کشیده میشود. این روایت که در
حق جریر (که هنوز با نوخاستگان عصر عباسی تفاوتی عظیم
دارد) نقل شده است، عمق این منازعه را به نیکی نشان میدهد:
ابوعمروابن علا میگفت: «این نوخاسته چندان نیک شعر میسراید
که بر آن شدم تا کودکانمان را به روایت شعر فرمان دهم» (ابن رشتیق،
۱/ ۹۰). شادی بتوان گفت که اساس بیشتر این
کشاکشها به مقدار و چگونگی استفاده از آرایههای لفظی
بازمیگردد که نخست ـ بدون توجه به قواعد یا حتێ اشعار بر وجود
آن ـ و به طور طبیعی و غریزی در شعر به کار میآمد،
اما با بشار (د ۱۶۷ق/ ۷۸۳م) رواج بیشتر
یافت و آگاهی و احساس ملموستری نسبت به آنها پدیدار شد،
آنگاه در شعر ابوتمام (د ۲۳۱ق/ ۸۴۶م) به اوج
رسید و سرانجام در البدیع ابن معتزم (ﻣﻗ
۲۹۶ق/ ۹۰۸م) قانونمند شد (ﻧﻜ
: یظی، ۲۳-۲۷).
بخش اعظم انتقادهایی که به
شعر ابوتمام شده، از آنجاست که وی در آرایهپردازی و بازی
با الفاظ و فلسفهبافی و دشوارگویی افراط میکرده است (ﻧﻜ
: آمدی، ۵-۶؛ جرجانی، ۱۹)؛ و آنگاه وی
را با شاعر همسنگش بحتری میسنجند که شعرش با همۀ استواری،
به ذوق عرب نزدیکتر، و از مغلقگویی و فلسفهبافی به دور
است. اما مدافعان ابوتمام به دفاع از او میپردازند و مثلاً «سرقات» بحتری
را از آثار او برمیشمارند، یا خطاهای او را در لفظ و معنی
بررسی میکنند.
بیتردید بهترین کتابی
که دراینباره نوشته شده، الموازنۀ آمدی (د
۳۷۱ق/ ۹۸۱م) است که در آن جهات بسیار
گوناگون، حتێ «ذوق شاعرانه» این دو شاعر «طایی» با هم سنجیده
شدهاند. اما این موضوع در انبوه کتابهایی که دربارۀ
ابوتمام (ﻧﻜ : ﻫ د، ۵/
۲۷۰-۲۷۱) نگاشته شده، به نحوی تکرار
گردیده است و از همه مهمتر بیگمان اخبار ابیتمام اثر صولی
است. ظاهراً آنچه دربارۀ بحتری نوشتهاند، اندکی از ابوتمام کمتر بوده، و بیشتر
از دست رفته است. آمدی به کتاب محمدبن داوود ابن حراج اشاره میکند و
از قول او مینویسد: ابن ابی طاهر، سرقات بحتری را
استخراج کرده (۶۰۰ بیت) که ز آن میان
۱۰۰ بیت از ابوتمام است (ص ۲۷۳). با
همو به بشربن یحیێ اشاره میکند که سرقات بحتری از ابوتمام را استخراج کرده است
(ص ۲۸۶). خوب است به دو کتاب از ابوالعلاءمعری نیز
اشاره شود: ذکرێ حبیب و عبث الولید که در یکی شعر ابوتمام و در دیگری
شعر بحتری به نقد کشیده شده است (دربارۀ نقد صولی
و آمدی، ﻧﻜ : یظی،
۴۳-۶۹).
با اینهمه کشاکش که از دیرباز
بر سر بحتری پدید آمد، البته دیگر تودۀ عظیم
کتابها و مقالاتی که در زمان حاضر به آن شاعر اختصاص داده شده است، شگفتانگیز
نمینماید. اینک فهرست مختصری از مشهورترین این
آثار عرضه میشود (بیشتر کتابهایی که دربارۀ بحتری
نوشته شده، کلی است و همۀ امور را در بر میگیرد): یکی از بهترین و
نیز نخستین تألیفات، حیاةالبحتری و فنه (قاهره،
۱۳۷۵ق/ ۱۹۵۵م) از احمداحمدبدوی
است که طی ۲۴۴ صفحه بحتری را از همۀ جوانب
مورد پژوهش قرار داده است. همو در سلسلۀ «نوابغ الفکر العربی»
البحتری را به چاپ رسانده (بیروت، دارالمعارف) که شامل مختصری
از احوال شاعر و گزیدهای از اشعار اوست. باز در قاهره، کمال خلیفه،
البحتری را چاپ کرد (۱۹۴۲م) و باز در همانجا، محمد
صبری، ابوعبادة البحتری را در ۱۹۴۶م و سال
بعد عبدالسلام رستم طیف الولید اوحیاةالبحتری را منتشر
ساخت. عبدالعزیز سید الاهل عبقریة البحتری را در بیروت
(۱۹۳۵م) چاپ کرد، ندیم مرعشلی نیز
البحتری را در سلسلۀ «اعلام الفکر العربی» به چاپ رساند (بیروت،
۱۹۶۰م). جرجس کنعان، البحتری، درس و تحلیل را
در حماه (مکتبة ربیع) منتشر ساخت. محمدمحمود در بیروت
(۱۹۹۱م) البحتری را نگاشت. طالححسنیظی
در البحتری بین نقاد عصره، هدفی خاص دارد، زیرا وی
نخست به کشاکشهای بیپایانی که از دیرباز بر سر
بحتری برپا شده بود، پرداخته، سپس به تقسیمبندی اشعار او، و
آنگاه آرایههای لفظی در آنها دست زده است. یونس
احمدسامرایی در دو اثر، به ویژه احوال بحتری را در شهر
سامرا بررسی کرده است: سامراء فی ادب القرن الثالث الهجری
(بغداد، ۱۹۶۸م) و به ویژه البحتری فی
سامراء (بغداد، ۱۹۷۰م).
شعر بحتری
در اینکه شعر بحتری نسبت به
شعر همگنانش کمتر دچار پیچیدگیهای معنایی و
نامأنوسی واژگان است، همه اتفاقنظر دارند، اما در ارزیابی این
مجموعۀ عظیم شعر که در دیوانش گردآمده، و بر ۱۶ هزار بیت
بالغ است. نظر معاصران مانند گذشتگان سخت متفاوت است. هستند کسانی که او را یکی
از ۳ شاعر بزرگ عرب (با ابوتمام و متنبی)، یا بزرگترین
شاعر عرب پس از امرؤالقیس، و یا حتێ بزرگترین
شاعر عرب علی الاطلاق پنداشتهاند (ﻧﻜ : صبری،
۱۲۷؛ یظی، ۷۴). اما بیشتر در او
به چشم شاعری خوش طبع نگریستهاند که کمتر توانسته است در شعری
به درجۀ نبوغ پانهد و اثری پدید آورد که طی زمان، بر جامعهای
یا بر زبان طبقهای چیره گردد. او خود در قیاس با
ابوتمام، به این نقص اشاره کرده، میگوید: «شعر نیک من
پبه پای شعر نیک ابوتمام نمیرسد و شعر پست من از شعر پست او
بهتر است» (صولی، اخبار ابیتمام، ۶۷). همین سخن را
آمدی که از مدافعان او بهشمار میآید، به نحوی بازگو
کرده است. وی نخست شعر خوب بوتمام را بیمانند میخواند و بیدرنگ
میگوید: اما شعر بحتری ساخت و سبکی زیبا دارد، در
آن سخن یاوه و شعر پست وجود ندارد، به همین سبب، شعرش یکدسست
است (ص ۱۵). ابن معتز نیز بر همین عقیده است. او
انصاف بحتری را در حق خود و ابوتمام میستاید و میافزاید
که او شعر خوب فراوان دارد، ولی بیشتر آنها را از ابوتمام سرقت کرده
است (ص ۲۸۶).
نظر قدما در حق بحتری، اگرچه ممکن
است از نوع همان کلیگوییهای همیشگی تلقی
گردد، در عمل، ملموس مییابد، زیرا کسانی که به گردآوری
گزیدهای از اشعار او میپردازند، به استثنای یک یا
دو مورد (وصف ایوان کسرێ و برکۀ متوکل)، پیوسته دستخوش حرج میگردند، زیرا وی را
ــ برخلاف شاعران بزرگ دیگر ــ آن مقدار شعر بویژۀ
استثنایی نیست که باعث شهرت او گردد و در همۀ
جُنگها تکرار شود.
نویسندگان معاصر همه ذوق و طبع
روان او را میستاید وگاه ــ هم ــ صدا با ثعالبی (ﻧﻜ
: ص ۲۴۴) ــ او را «خوش ذوقترینِ نوخاستگان» نیز میپندارند
و از اینکه هنر شاعرانۀ خود را صرف مدایح مبالغهآمیز کرده است، تأسف میخورند
(ﻧﻜ : عبدالجلیل، 101؛ قس: ویت، 93، که او را شاعری
سیاسی میخواند) و از سوی دیگر کسی تردید
ندارد که او در شعر هجا به راستی ضعیف بود. حدود ۶۰ قطعۀ کوتاه
هجا که در دیوانش آمده، بیشتر حاوی الفاظ گزندۀ مسخرهآمیز
است (ﻧﻜ : عبدالجلیل، همانجا؛ بدوی، حیاة،
۱۷۹-۱۸۸)، تا معانی ظریف،
ابوالفرج به این نکته توجه داشته، و او را در هجا «کمبضاعت» خوانده است
(۱۷/ ۱۶۷). فرزندش ابوالغوث، برای آنکه ضعف
پدر را در این باره توجیه کند، گفته است که در پایان زندگی
پدر، به فرمان او همۀ هجاهایش را سوزانده است (ﻧﻜ : همانجا).
گویند: بتری زباندانی
خود را مدیون آمیزش با بدویان است و چون خود نیز از عراب
طی بود، گرایش به سبکهای کهن برایش آسانتر بود تا فلسفهسازیهای
ابوتمام و نوگراییهای ابونواس. چارچوب شعرش نیز هیچگاه
از قالبهای شعر کهن فراتر نرفت. قصاید بزرگ مدح را با ابیات
عاشقانه، و گاه گریه بر ویرانههای منزلگه یار آغاز کرده،
در مدح و فخر و رثا به مضمین تکراری روی آورده است. در زمینۀ حکمت
هم که گاه دربارهاش اغراق میشود (مثلاً ﻧﻜ : یظی،
۱۸۲-۲۰۰)، سخن تازهای ندارد (ﻧﻜ
: فاخوری، ۵۱۱-۵۱۲).
اما شعرش درباب وصف، نظر همۀ
ناقدان را به خود جلب کرده است. در همۀ منابع باب وصف در شعر او از همۀ بابهای
دیگر مفصلتر است. حتى یاقوت هنر او را در این زمینه از
هر زمینۀ دیگری برتر میداند (ادبا، ۱۹/
۲۴۹)؛ اما همینکه موضوع وصف در شعر بحتری پیش
میآید، سخن لاجرم به سینۀ معروف او میانجامد
که همان وصف ایوانمداین است.
پیش از پرداختن به این قصیده،
لازم است اشاره شود که بحتری نسبت به فرهنگ و تاریخ ایران و
عظمت باستانیش، نوعی شیفتگی نشان داده است. این
نکته هم از قصیدۀ ایوان استنباط میشود و هم از قطعهای که مورد استشهاد
مسعودی (۲/ ۵۷-۵۸) بوده است (دیوان،
۲۱۵۹-۲۱۶۰، بیتهای
۱۲-۱۶). وی خطاب به مردی ایرانی
از یاری سپاه انوشیروان به سیفبنذییزن و
بزرگواری آنان نسبت به نیاکان یمنی خودیش یاد
میکند و میگوید: نعمتی که نیاکان تو بر اهل یمن
روا داشتند، تا ابد فراموش نخواهد شد... و انوشیروان لکۀ ننگ
را از دامن سیف زدود و سپس سپاهیانش در یمن ماندند و از صنعا و
عدن دفاع کردند. شما فرزندان آن بخشندۀ گشاده دستید و ما فرزندان
آن کسی که از بخشندگی و محبت شما بهرهمند شده است.
در آثار او، اشارات دیگری
هم به ایران یافت میشود. مثلاً طبری (۹/
۲۱۸) دربارۀ جابجایی نوروز که موجب بیسروسامان در امر خراج شده
بود، مینویسد: متوکل آن را به ۱۷ حزیران و
۲۸ اردیبهشت ماه باز آورد و بحتری در این باب چنین
سرود: «نوروز به همان زمانی بازگردانده شد که اردشیر نهاده بود» (دیوان،
۹۰۱-۹۰۳؛ بیت ۱۱). او همچنین
حسینبن هسل را با انبوهی واژه و اصطلاح خاص ایرانیان مدح
گفته (همان، ۲۱۹۷-۲۱۹۹)، اضافه میکند
که بزرگی را از اردشیر و قباد و انوشیروان به ارث برده است (بیت
۲۵). در حق ابونهشل دعا میکند که تا نوروز و مهرگان برخاست، او
زنده باشد (همان، ۲۲۳۶) و اینگونه گفتار، به دعای
زردشتیان بسیار شبیه است (ﻧﻜ : آذرنوش،
۱۰۰). در هجای کسی گوید: بیهوده به خود
مناز که تبارت به بهرام گور و بهرامچوبین و نوشگان و نوبخت و کسرى و شیرین
نمیرسد (همان، ۲۳۱۹-۲۳۲۱؛
بیتهای ۵-۶) و باز در مدح دیگری گوید:
پدرت شهر براز است و عمّت کسرى پرویز و کسرى انوشیروان (همان،
۲۳۴۴).
ویژگی قصیدۀ سینیه
به خصوص آن است که از هرگونه مدح و رثای امیران و خلیفگان تهی
است و در سراسر آن اندوه عمیق شاعر در مقابل قدرت مقاومت ناپذیر هویداست
که همه چیز، حتى عظمت ساسانیان را در هم مینوردد و به دست فنا
میسپارد (همان،
۱۱۵۲-۱۱۶۲).
در آغاز این قصیده، شاعر از
بزرگمنشی خود سخن میراند و چون ــ گویا ابر اثر نامهربانی
پسرعم خود ــ دچار اندوه شده است، رو به سوی کاخ مداین مینهد
(بیت ۱۱) و با اندوه بسیار در آن مینگرد و از عظمت
آن در شگفت میشود که شاهان از فراز آن بر سرزمینی گسترده ــ از
قفقاز تا شهرهای اخلاط و مُکس در بلاد روم ــ فرمان میراندند (بیت
۱۵). این کاخ نیم ویران البته با ویرانههای
منزلگهیار (سُعْدى) که شاعران عرب پیوسته وصف کردهاند، قابل قیاس
نیست (بیت ۱۶). ساکنان این کاخ آنچنان کارهای
ارجمندی کردهاند که مساعی قبایل عرب و هم نژادان من در مقابل
آن خرد مینماید (بیت ۱۷). اما اینک دست
زمانه هم آن کاخ و هم جِرماز را ویران کرده است (بیتهای
۱۸-۲۰)؛ هرچند که همین ویرانه هم به زبان گویا
از عظمت ایرانیان حکایت میکند (بیت
۲۱).
از بیت ۲۲ به بعد، به
وصف کاه و تصاویری که تا آن زمان بر دیوارهای کاخ باقی
بود، میپردازد و بدینسان، قصیدۀ بحتری
به یکی از مهمترین اسناد برای باستانشناسی ایران
تبدیل میگردد. در این تصاویر، دورنمای محاصرۀ انطاکیه
توسط سپاه ساسانی، انوشیروان در جامههای سبز و سوار بر اسبی
سمند در سایۀ درفش کاویان، و نیز احترام سربازان نسبت به پادشاه ترسیم
شده است. تصاویر چندان زندهاند که گویی میتوان صدایشان
را شنید، یا با دست لمسشان کرد (بیتهای،
۲۷-۲۸). سپس شاعر جام بادهای مینوشد و میپندارد
که خسروپرویز ساقی اوست و پهلبد برایش خنیاگری میکند
(بیت ۳۳). ابیات بعدی نیز همه در ستایش
کاخ و ساکنان آن، و به خصوص بهتزدگی شاعر است که نمیداند آن را پریان
ساختهاند، یا آدمیان (بیت ۴۳). این ایرانیان
در صنعت و هنر چندان پیش رفتهاند که کسی به گردشان نمیرسد (بیت
۴۹). آنگاه شاعر کاخ را که صاحبانش بر گردن او حق بسیار دارند،
به اشک دیده آبیاری میکند، زیرا برای خانهای
که خانۀ او نیست و صاحبان آن هم که هم نژاد او نیستند، کاردیگری
نمیتواند بکند (بیتهای ۵۱-۵۲). با اینهمه،
فارسیان بر تازیان منت بسیار نهادهاند و در حق ایشان
بزرگواری و جوانمردی کردهاند. آنان سرزمین شاعر را – با دلیری
بسیار- یاری کردند و حبشیان را از آن بیرون راندند.
به هر حال، وی همۀ بزرگان آزاده را از ته دل میستاید (بیتهای
۵۳-۵۶؛ این بیتها، با آنچه پیشتر از
قول مسعودی نقل شد، قابل قیاس است؛ برای توضیحات بیشتر
دربارۀ قصیده، ﻧﻜ : بدوی، البحتری،
۵۵-۵۶، ۹۷، حیاة،
۲۰۱-۲۰۵؛ یظی،
۷۸-۷۹، ۱۰۶-۱۱۱،
۱۹۰-۱۹۳ﺟﻤ).
این قصیده، از همان آغاز
موردتوجه نویسندگان عرب قرار گرفته بود. صولی از ول ابن معتز نقل میکند
که این سینیه در شعر عرب بیمانند است (اخبار البحتری،
۷۲). برخی از معاصران آن را بزرگترین قصیدۀ عرب و
اثری جاویدان وصف میکنند (صبری، ۱۰۴؛
نیز بصر، ۲۶۱؛ یظی، ۱۹۰).
قصیده به احتمال فراوان، در دوران
پختگی شاعر و شاید در ۲۷۰ق/ ۸۸۳م
سروده شده است (صیرفی، ۱۱۵۲؛ ضیف،
۲۷۷-۲۷۸) و نه در جوانی شاعر، چنانکه
بعضی پنداشتهاند (مثلاً ﻧﻜ : فروخ، ۲/
۳۶۵).
عبدالقادر مغربی، این قصیده
را بهطور مجزا، بر اساس چندین نسخۀ خطی موردپژوهش قرار داده، و
در شمارۀ ۳۱ مجلة المجمع العلمی العربی
(۱۹۶۵م) به چاپ رسانده است.
تقریباً همۀ پژوهشگران در
ورای تصویر پردازیهای استادانۀ قصیده،
عواطفی واقعی و صادقانه احساس میکنن که از ژرفای دل شاعر
برخاسته، در قالب اندوهی فراگیر و جهانی، به خواننده القا میشود
(مثلاً ﻧﻜ : بدوی، البحتری، ۵۵). اما برخی
دیگر این صدقات را باورد ندارند و میپندارند که بحتری قصیده
ر ابه اشارت «یکی از ایرانیان صاحب جاه و مقام در دستگاه
خلافت» سروده است و اظهار اخلاص او را نباید جدی گرفت (ﻧﻜ
: مهدوی، ۲۳). ظاهراً مراد از ان صاحب جاه ابنثوابه است
(همانجا). بحتری در یک بیت اشاره میکند که ایوان
را ستوده، اینک برای بهرهمندشدن از نعمتهای ابنثوابه نزد او میرود
(این قصیده در ۲۷۱ق سروده شده است، ﻧﻜ
: صیرفی، ۲۷۵۴)؛ پس تاریخ تقریبی
سرودن سینیه را میتوان از آن انبساط کرد.
قصیدۀ ایوان،
با همۀ اهمیتی که برای فرهنگ ایران داشته، در ادبیات
فارسی کمتر به آن توجه شده است. تنها جایی که قاطعانه میتوان
گفت در ادبیات فارسی اثر گذاشته، همانا قصیدۀ ایوان
کسرای خاقانی است که آن هم به کلی از فضاهای فنی قصیدۀ بحتری
به دور است و تنها در عاطفۀ اندوهآمیز و عبرتی که از ویرانههای باستانی
میتوان گرفت، با آن نوعی اشتراک دارد (ﻧﻜ : انوار،
۹۶-۱۰۲، که کوشیده است آن دو قصیده را
با هم بسنجد).
در ۱۳۴۱ قصیده
دوباره مورد توجه ادیبان ایرانی قرار گرفت. در فروردین آن
سال، احمد مهدوی دامغانی متن قصیده را همراه با برخی توضیحات
و یک ترجمۀ برازنده به فارسی منتشر کرد (ص ۲۱-۳۰). در
شهریور آن سال، ترجمهای منظوم از علیاصغر حریری
که در پاریس صورت گرفته بود، در مجلۀ یغما چاپ شد(حریری،۲۶۲-۲۶۳).
آثار
دیوان
دیوان بحتری از همان آغاز،
مورد توجه نویسندگان عرب قرار داشت. صولی آن را گرد آورد و بر حسب
حروف مرتب ساخت. سپس علی بن حمزه اصفهانی آن را بر حسب موضوع تنظیم
کرد (ابنندیم،۱۹۰ ) و از آن پسف انبوهی شرح و گزیده
پدید آمد که بسیاری ا ز آنها به صورت نسخههای خطی
باقیند (ﻧﻜ : GAS, II/ 563-564). دیوان نخستینبار
در ۱۳۰۰ق در استانبول به چاپ رسید. سپس چندین
بار در بیروت و قاهره چاپ شد، تا سر انجام کامل صیرفی، براساس
۱۵ نسخه به تحقیق آن همتت گماشت (صیرفی،
۳۶-۵۱ ) و آن را ۵ جلد، با شروح و حواشی بسیار
مفید در قاهره (۱۹۶۳-۱۹۶۴
م) منشر کرد. در پایان جلد ۴، دو ملحق آمده است: نخست دو قصیده
از عبیدالله نوادۀ طاهر در ردّ بر بحتری (ص ۲۴۶۵ﺑﺒ
) ودیگری مجموعۀ اشعاری که به نام بحتری شهرت یافته، اما در دیوانش
نیامده است (ص ۲۴۹۷ﺑﺒ ). در چاپ دوم
(۱۹۸۷م ). باز اشعار دیگری بر این
مجموعه افزوده شد (صیرفی، ۲۶۹۳).
حماسه
از همان نخستین دورههایی
که اعراب به گردآوری میراث شعری خود روی آوردند، نوعی
جنُگ شعری پدید آمد که نام «حماسه» به خود گرفت. تفاوت عمدۀ این
آثار با دیگر گزیدههای شعر (از نوع «طبقات» یا بعدها
اغانی ) در این است که «اخبار»، یعنی حکایات و روایات
مربوط به هر شعر، و یا اشاراتی مربوط به احوال شاعر را از آنها زدودهاند؛
اما اهمیت آنها نیز در آن است که خواننده از آن راه، با نوع اشعاری
که شاعران یا شعرشناسان بزرگ، بهترین و گزیدهترین اشعار
میپنداشتد، ،آشنا میشود و آنگاه به ذوق جامعۀ ادب، در زمان
تألیف آنها پی میبرد.با اینهمه، گویی مؤلفان
پیوسته کوشیدهاند «حماسۀ» خود را بیشتر بر یک
مضمون که همانا «ادب» است، منحصر سازند. همین امر نشان میدهد که لفظ
«حماسه» نه به معنای معروف ، که به معنای جنگ یا گزیدۀ شعر
بهکار میرفته است (ﻧﻜ : بلاشر،I/ 151).
نخستین حماسهای که میشناسیم،
از آنِ ابوتمام است. دومین حماسه، احتمالاً اثر بحتری است. حماسههای
ابودِماس و مرزبانی در سدۀ ۴ق، و حماسۀ اعلم در سدۀ۵ق، ظاهراً از میان رفتهاند، حماسۀ ابن شجری
(سدۀ۶ق) و الحماسة البصریۀ علی بن ابی الفرج بصری
(سدۀ ۷ق / ۱۳م) در دست است (ﻧﻜ : همانجا).
اما حماسۀ بحتری
که بر خلاف اثر استادش ابوتمام چندان شهرت نیافت، شامل نام حدود
۶۰۰ شاعر (بیشتر جاهلی و مخضرم) است و خود به
۱۷۴ باب بخش شده، و در هر باب غالباً چند بیت برگزیده
از قصیدهای بزرگ نقل گردیده است (ﻧﻜ : بدوی،
البحتری، ۴۳-۴۶).
بحتری حماسۀ خود را به
درخواست فتح بن خاقان (ﻣﻘ ۲۴۷ق/
۸۶۱م) وزیر متوکل تدوین کرد (ﻧﻜ :
بحتری، الحماسة، ۴۳۶) و از همینجاست که بلاشر میپندارد
اساساً کتابهای حماسه برای مطالعۀ طبقۀ اعیان
تدراک دیده میشده است (همانجا)؛ نیز شاید به همین
سبب است که کتاب بحتری، مانند حماسۀ ابوتمام، از اشعار دشوار و کلمات
نامأنوس تهی است (بدوی، همان، ۴۵).
کتاب دیگری که به بحتری
نسبت دادهاند، معانی الشعر است (ابن ندیم، همانجا) که اینک از
میان رفته است.
مآخذ
آذرنوش، آذرتاش، تاریخ ترجمه از
عربی به فارسی، تهران،۱۳۵۷ش؛ آمدی،
حسن، الموازنة، به کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت،
مکتبة العلمیة؛ ابنخلکان، وفیات؛ ابنرشیق، حسن، العمدة، به
کوشش محمد محییالدین عبدالحمید، بیروت،
۱۹۷۲م؛ ابنمعتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به کوشش
عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۵۷ق/
۱۹۵۶م؛ ابنندیم، الفهرست؛ ابوالفرج اصفهانی،
الاغانی، بیروت، ۱۳۹۰ق/
۱۹۷۰م؛ امین، محسن، اعیانالشیعة، به
کوشش حسن امین، بیروت، ۱۴۰۳ق/
۱۹۸۳م؛ انوار، امیر محمود، «ایوان مداین
از دیدگاه دو شاعر نامی تازی و فارسی، بحتری و
خاقانی»، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات و علوم انسانی، تهران،
۱۳۵۳ش، س۲۱،َ ﺷﻣ ۱؛ بحتری،
ولید، الحماسة، به کوشش کمال مصطفى، قاهره، ۱۹۲۹م؛
همو، دیوان، به کوشش حسن کامل صیرفی، قاهره،
۱۹۶۳م؛ بدوی احمد احمد، البحتری، بیروت،
دارالمعارف؛ همو، حیاة البحتری وفنه، قاهره، مطبعة لجنة البیان
العربی؛ بصیر، محمدمهدی، فیالادب العباسی، نجف،
۱۹۷۰م؛ تنوخی، محسن، نشوار المحاضرة، به کوشش
محمدعبود شالجی، قاهره، ۱۳۹۳ق/
۱۹۷۳م؛ ثعالبی، عبدالولک، ثمارالقلوب، به کوشش محمد
ابوالفضل ابراهیم، قاهره، دارالمعارف؛ جرجانی، علی، الوساطة بینالمتنبی
و خصومه، به کوشش محمدابئالفضل ابراهیم و علی محمد بحاوی،
تهران، بیروت، منشورات مکتبة المصریفت، منشورات مکتبة المصریف
حریری، علیاصغر، «بحتری در ایوان مداین»، یغما،
تهران، ۱۳۴۱ش، س ۱۵، ﺷﻤ
۶؛ حسین، طه، من تاریخ الادب العربی، بیروت،
۱۹۸۲م؛ خصری، ابراهیم، زهر الآداب، قاهره،
۱۳۷۲ق/ ۱۹۵۳م؛ دایرةالمعارف
تشیع، به کوشش احمد صدر حاج سیدجوادی و دیگران، تهران،
۱۳۷۱ش؛ شوشتری، نورالله، مجالسالمؤمنین،
تهران، ۱۳۷۶ش؛ صبری، محمد، ابوعبادة البحتری،
قاهره، ۱۹۴۶م؛ صولیف محمد، اخبار ابی تمام،
به کوشش خلیل محمود عساکر و دیگران، بیروت،
۱۴۰۰ق/ ۱۹۸۰م؛ همو، اخبارالبحتری،
به کوشش صالح اشتر، دمشق، ۱۳۷۸ق/
۱۹۵۸م؛ صیرفی، حسن کامل، تعلیقات بر دیوان
بحتری (ﻫﻤ)؛ ضعیف، شوقی، العصر العباسی
الثانی، قاهره، ۱۹۷۵م؛ طبری، تاریخ؛
فاخوری، حنا، تاریخ الادب العربی، بیروت،
۱۴۰۷ق/ ۱۹۸۷م؛ فروخ، عمر، تاریخ
الادب العربی، بیروت، ۱۴۰۵ق/
۱۹۸۵م؛ قزوینی، رازی، عبدالجلیل،
نقض، به کوشش جلالالدین محدث ارموری، تهران،
۱۳۵۸ش؛ قمی، عباس، الکنى و الالقاب، تهران،
۱۳۹۷ق؛ مرزبانی، محمد، الموشح، به کوشش محبالدین
خطیب، قاهره، ۱۳۸۵ق؛ مسعودی، علی، مروج
الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت،
۱۳۸۵ق/ ۱۹۶۶م؛ مقدسی، انیس،
امراءالشعر العربی فی العصر العباسی، بیروت،
۱۹۵۳م؛ مهدوی، دامغانی، احمد، «دیوان
مداین از دیوان بحتری»، یغما، تهران،
۱۳۴۱ش، س ۱۵، ﺷﻤ ۱؛ یاقوت،
ادبا، همو، بلدان؛ یظی، صالح حسن ، البحتری بین نقاد
عصره، بیروت، ۱۴۰۲ق/
۱۹۸۲م؛ نیز:
Abd-el-jalil, j.-m., historire de la
littérature araabe paris; blachère, r., historier de la littérature arabe,
paris, 1966; EI2; GAS; Wirt, G., introduction à la littérature arabe, paris.