responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 170

ابودؤاد ایادی


نویسنده (ها) :
آذرتاش آذرنوش
آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 21 خرداد 1399
تاریخچه مقاله

اَبودُؤادِ اِیادی، جاری‌ـة بن حجاج، شاعر كهن جاهلی. آنچه از این شاعر بر جای مانده، چند روایت افسانه‌آمیز است و مشتی شعر كه بلاشر (II / 295) در صحت انتساب همۀ آنها تردید دارد. نام او و نام پدرش نیز مورد تردید است. از آنجا كه به قول ابن‌سكیت، لقب پدرش حُمران بوده است (ابوالفرج، چ دارالكتب، 16 / 373)، گاه وی را جاریة بن حمران خوانده‌اند (عینی، 3 / 445؛ نیز نك‌ : ووستنفلد، نمودار A)، در اغانی چاپ بولاق به جای جاریه، حارثه آمده است (ابوالفرج، 15 / 95)، ولی حارثه در چاپ دارالكتب (همانجا)، به جاریه اصلاح شده است. نام وی را جویریة (مصغر جاریة) و حوثره نیز گفته‌اند (همان، 16 / 377؛ نك‌ : یعقوبی، 1 / 264، كه حوثرة بن الحارث بن الحجاج نوشته است)، ابن قتیبه نیز ( الشعر، 37) از قول اصمعی او را حنظلة بن الشرقی خوانده است (نیز نك‌ : ابن حزم، 328؛ بطلیوسی، 324).
فون گرونباوم (ص 89-90) حق دارد كه شكلهای حارثه و جاریه و نیز، حوثره و جویریه را تعریف یكدیگر بداند، اما آیا می‌توان به قطع گفت كدام اصل است و كدام محرف؟ همچنین شكل حنظلة بن الشرفی را كه او به ناچار اشتباه اصمعی پنداشته، آیا می‌توان به این آسانی مردود شمرد؟
ابودؤاد از قبیلۀ بزرگ ایاد بود، اما در تبارنامۀ او، از پدرش حجاج (یا حمران) تا ایاد اختلاف بسیار است (نك‌ : ابن‌درید، 168؛ ابوالفرج، همان، 16 / 373: روایت ابن سكیت و ابن حبیب؛ عینی، 2 / 391؛ نیز نك‌ : ووستنفلد، همانجا)، اما به شهادت بیتی از طرفه (ابن قتیبه، همان، 38، كه بیت حتی اگر جعلی باشد، باز هم شاهد معتبری است)، وی از تیرۀ حُذاقه (از ایـاد) بـوده (نیز نك‌ : عینی، 3 / 445)، هر چند كه آمدی (ص 166) او را از تیرۀ یَقْدُم انگاشته است (دربارۀ 4 تیرۀ ایاد، نك‌ : یعقوبی، 1 / 226).
اینك ملاحظه می‌شود كه آنچه در باب این شاعر اختلاف نكرده‌اند، یكی كنیۀ او ابودؤاد است و دیگر وابستگیش به قبیلۀ ایاد. قبیلۀ بزرگ ایاد حدود سدۀ 3 م از مناطق جنوب غربی عربستان به سمت شرق كوچید و نخست در بحرین ساكن شد و سپس با دیگر قبایل، مجموعۀ بزرگ تنوخ را تشكیل داد و از آنجا به ناحیۀ سواد منتقل شد. این قوم گویا با برخی از شاهان حیره نیز جنگید (با جذیمه، معاصر زنوبیه در پالمیر). برخی از این ایادیان در شهر حیره ساكن شدند و غالباً به آیین مسیح درآمدند. از میان ایشان برخی (لقیط بن یَعْمُر) در دربار ساسانی و برخی (ابودؤاد) در دربار حیره به كار پرداختند و بدین سان از قالب بدویان بیرون آمدند و با فرهنگ شهرنشینان آشنا شدند (EI2، ذیل ایاد).
گویند ابودؤاد، مهتری اسبان منذر بن ماه السماء (منذر سوم، حك‌ 505-554 م) را به عهده داشته است. در زمان خسرو انوشیروان (531- 579 م) ایادیان چندین بار ناآرامی ایجاد كردند، چنانكه خسرو آنان را شكست داد و در اطراف بپراكند. ممكن است برخی از آثار و روایات مربوط به ابودؤاد را كه اینكه خواهیم دید، بتوان واكنش این حوادث دانست. یعقوبی (1 / 225) می‌نویسد كه منازل ایادیان در پادشاهی حیره، خُوَرْنَق و سَدیر و بارق بوده (اسود بن یَعْفُر كه خود شاعری جاهلی است، به این موضوع اشاره كرده است، نك‌ : المفضلیات، 217)، اما هیچ اثری از نام این كاخهای نیمه ایرانی كه نزد شاعران جاهلی عرب سخت مشهور بوده‌اند، در آثار ابودؤاد یافت نشد (دربارۀ این قصرها، نك‌ : آذرنوش، راههای نفوذ ... ، 162، 164). شاید ابودؤاد نیز مانند بیشتر ایادیان حیره، نصرانی شده بود، هر چند كه ابن درید (ص 169) می‌پندارد تنها ایادیانی كه به روم گریختند، به این آیین درآمدند.
دربارۀ حوادث تاریخی، البته به هیچ وجه نمی‌توان به شعر ابودؤاد اعتماد كرد؛ در برخی از آنها، آثار جعل به روشنی تمام آشكار است. مثلاً در روایت كهنی آمده است كه قبیلۀ نزار (اجداد ایاد) با تُبَّع جنگها كردند و عاقبت بر او پیروز آمدند (مسعودی، 2 / 189)، ما نمی‌دانیم كه این ماجرا در چه زمانی واقع شده است، زیرا اصولاً تبع كه خود كلمه‌ای قرآنی است (دخان / 44 / 37) و در آثار تاریخی اسلامی مربوط به یمن نیز فراوان آمده، هنوز مبهم است و این بی‌اطلاعی خود موجب پرداختن انبوهی افسانه در عصر اسلام شده كه غالباً در توضیح آیۀ مباركه آمده است.
بنابراین شگفت است كه موضوع پیروزی نزار را بر تبع در یكی از ابیات ابودؤاد (ص 253) بیابیم. جالب‌تر از آن، ظهور دو كلمۀ معرّب و ظاهراً اسلامی است كه در این بیت آمده: ابودؤاد كه بنا به روایات باید صد و چند سال پیش از اسلام زیسته باشد، دو كلمۀ «جزیه» و «خرج» (= خراج) را در این بیت به كار برده است. نمونۀ دیگر ماجرای دولت كوچك «حَضْر» و شهریار آن «ساطرون» است كه حدود 250 م به دست شاهان ساساین نابود شد (نك‌ : آذرنوش، همان، 224)، اما ابودؤاد، حدود دو سده پس از آن «مرگ را می‌بیند كه بر سر صاحب حضر فرود می‌آید» (ص 227؛ نیز نك‌ : طبری، 2 / 47). 4 بیت از این قطعه به ذكر عظمت و سپس نابودی ساطرون اختصاص دارد.
ممكن است تصور شود كه شاعر جاهلی، این معانی را از افسانه‌های نیمه تاریخی رایج در میان عربها الهام می‌گرفته است، لیكن به نظر می‌آید كه این حكایات خود از طریق ترجمۀ خداینامه‌های ایرانی، در سده‌های 1 و 2 ق به دست نویسندگان مسلمان رسیده باشد (نك‌ : آذرنوش. همان، 226). در این قطعه دو كلمۀ معرّب فارسی، یعنی «تاج» و «جوهر»نیز آمده است كه نزد دیگر جاهلیان هم معروف بوده است. همچنین كلمۀ آرامی «آجر» در این شعر به «آجرون» جمع بسته شده كه احتمالاً برای كهن جلوه دادن شعر بوده است. اما نكتۀ جالب‌تر در این قطعۀ حكمت‌آمیز، ذكر نام قباد است كه با آن شكوه و آن تاج و تخت، نابود شد و به افسانه پیوست، ولی ابودؤاد كه گویند امرؤالقیس اشعار او را روایت می‌كرده (ابن رشیق، 1 / 96-97) و یا خود مهتر اسبان منذر سوم بوده، دیگر نمی‌توانسته دیرزمانی پس از قباد (488-531 م) زیسته باشد تا در وی چون افسانه‌ای كهن بنگرد و بدین‌سان، مردمان را به سست عهدی روزگار بیم دهد. خاصه كه به قول بغدادی (9 / 591) این شاعر و آن پادشاه معاصر بوده‌اند فون گرونباوم (ص 92)، زندگی شاعر را میان سالهای 480 تا 540-550 م حدس زده كه البته برهیچ سند یا قرینۀ قابل اعتمادی استوار نیست. شاید این قطعه و اشارات تاریخی آن، تقلیدی ناشیانه از اشعار حكمت‌آمیز كهن باشد كه با تكلف بسیار پرداخته شده است.
موضوع شغل مهتری او نزد منذر سوم نیز روایت چندان استواری ندارد، زیرا اولاً اصمعی تنها كسی است كه آن را نقل كرده (نك‌ : ابوالفرج، همان، 16 / 375، 377) و ثانیاً ساختار روایت، خود خواننده را دچار تردید می‌سازد، از این قرار كه گویند 3 كس در وصف اسب تبحر یافته بودند: طُفَیل و نابغۀ جَعْدی و ابودؤاد. اما روای گویی خواسته است برای هنر هر یك انگیزه‌ای نیز عرضه كند، بنابراین طفیل چون از كودكی بر اسب می‌نشسته، این هنر را كسب كرده بوده، نابغه از آن رو كه وصف آن را بسیار در اشعار دیگران می‌شنیده و خلاصه ابودؤاد، زیرا مهتر اسبان منذر بوده است.
گذشته از موضوع اسب و وصف آن، روایاتی كه دربارۀ ابودؤاد نقل شده، در واقع به دو موضوع منحصر است: الف ـ ضرب المثل «جارٌ كَجارِ ابی دؤاد»؛ ب ـ موضوع زنان، دختر و پسر او. الف ـ گرد آن مثل كه در شعر طَرَفه (ابن قتیبه، همانجا؛ ابوالفرج، همان، 16 / 373؛ میدانی، 1 / 163) و كعب بن مالك (طبری، 2 / 549) و قیس بن زُهَیر (ابوالفرج، همانجا) آمده، داستانهای گوناگونی موجود است كه گویی همه را در توجیه و تبیین آن مثل ساخته‌اند، از این قرار:
1. وی همسایۀ حارث بن همّام بود، او را مدح گفت و مال بسیار گرفت. روزی كه پسر ابودؤاد درگذشت، حارث دیۀ یك مرد را به او داد، وی باز حارث را به آن سبب مدح گفت. حارث این بار هم صلۀ كلانی به شاعر داد و نیز سوگند خورد كه هر فرزندی از شاعر درگذرد، یا هر مالی از او تلف شود، مالی به جبران آن خواهد پرداخت (همانجا). در روایتی دیگر چنین آمده است كه در سالی سخت و خشك، ایادیان درمانده شدند. پس ناقۀ ابودؤاد را كه زبّاء نام داشت و شتری فرخنده پی بود، رها كردند تا بر درِ هر كه خسبد، از وی یاری خواهند. شتر بر در حارث زانو زد و او نیز ایادیان را پناه داد (همان، 16 / 377).
2. در روایت ابوعبیده، كعب بن مامه كه از بزرگان ایاد بود، به جای حارث نشسته و داستان چنین شده است كه هرگاه شتری یا گوسفندی از دارایی شاعر تلف می‌شد، كعب جایگزین می‌كرد (همان، 16 / 372؛ زمخشری، 1 / 478؛ نیز نك‌ : میدانی، 1 / 183).
3. در وایت سوم، منذر به جای حارث نشسته و روایت وضعی بسیار افسانه مانند پیدا كرده است؛ شاعر را سه پسر بود و با مردی از قبیلۀ بهراء دشمنی داشت، روزی پسران خود را به بازرگانی روانۀ شام كرد. مرد بهرانی، قبیلۀ خود را پیغام داد كه آن پسران را بكشند و سر آنان را نزد او بفرستند. چندی بعد وی منذر (شاه حیره) و شاعر را به مهمانی فراخواند و دستور داد سر فرزندان ابودؤاد را در میان كاسه‌ای بزرگ به مجلس آورند. چون شاعر سر فرزندان خویش را دید، به سختی برآشفت و از شاه خواست تا داد او بستاند. اما مرد بهرانی نیز همسایۀ منذر بود و به سنت جاهلیان، در پناه او قرار داشت. از این رو،‌شاه تنها به زندانی كردن او بسنده كرد و سپس دو سپاه معروف خود، «دوسر» و «شهباء» را (دربارۀ نام و چگونگی تكوین این دو سپاه كه سازمانی ساسانی داشتند. نك‌ : آذرنوش، همان، 171-173) در اختیار او نهاد تا به جنگ بهرانیان رود، اما بهرانیان كه از ماجرا آگاه شده بودند، به شام گریختند. آنگاه منذر، در ازای هر پسر 200 شتر به شاعر بخشید (ابوالفرج، همان، 16 / 380-381).
ب ـ گویند وی زنی از قبیلۀ ایاد را به همسری گرفت كه دؤاد را زایید، اما این زن درگذشت و ابودؤاد همسر دیگر به خانه آورد كه با پسر ناسازگار بود. از این رو شوی را بر آن داشت كه پسر را از خانه دور كند. شاعر پسر را در بیابانی رها كرد، اما چون شعری از او شنید، عاطفۀ پدریش به جوش آمد. او را به خانه آورد و زن را طلاق گفت (همان، 16 / 374؛ نیز نك‌ : ابودؤاد. 259). ابوالفرج اصفهانی (همانجا) دو بیت شعر از دؤاد نقل كرده كه در رثای پدر سروده است.
این پسر و همسر نخست و دختر شاعر را در صحنۀ دیگری نیز همراه شاعر باز می‌یابیم. در آنجا هر 4 تن، گاوی را كه از بیشه‌ای بیرون آمده، وصف می‌كنند (ابوالفرج، همان، 16 / 379؛ نیز نك‌ : ابودؤاد، 260). وی گویا زن سومی نیز داشته است كه از گشاده‌دستی و اسراف شوی گله‌مند بوده و شاعر در دوقطعه به او پاسخ گفته است كه قطعۀ دوم پس از طلاق سروده شده است (ابوالفرج، همان، 16 / 374-375؛ ابودؤاد، 273-277).
چنانكه فون گرونباوم اشاره می‌كند (ص 96؛ نیز نك‌ : GAS, II / 168)، مرسوم شده است كه بگویند زبان شعر ابودؤاد و نیز عَدِّی بن زید كه هر دو در حیره می‌زیسته‌اند، با زبان فصیح عرب تفاوت دارد. به گفتۀ اصمعی چون شعر ابودؤاد و عدی با شیوۀ شاعران عرب مخالف بود، راویان از روایت آثار آنان خودداری كرده‌اند (ابوالفرج، همان، 16 / 377) و هم او جای دیگر گفته است كه زبان ابودؤاد «زبان نجد» نبوده است (نك‌ : مرزبانی، 66؛ ابن قتیبه، همانجا؛ جرجانی، 51؛ بغدادی، همانجا).
اینك نمی‌دانیم تا چه حد می‌توان به قول اصمعی اعتماد كرد. تحت تأثیر او و دیگر راویان، امروزه برخی می‌كوشند تا كلمات و تركیباتی «غیر نجدی» و معیوب در شعر او بیابند (اَلینَجوج به جای العود، المیسنانی به جای المیسانی، و استعمال سوف، حقاً تبلّیهم الایام، نك‌ : فروخ، 2 / 122). اما معلوم نیست كه چگونه می‌توان بر «سوادی» با «حیری» بودن این تركیبات حكم كرد. در عوض شاید اشاره به كلمۀ نوظهور و ایرانی «دَخدار» (احتمالاً نوعی پارچه) و حمل آن در كاروانهای تجارتی به سوی غرب عربستان، بیشتر «حیری» بودن شاعر را نشان دهد. زیرا این كلمۀ فارسی را نخستین‌بار او در شعر عرب به كار برده است (ابودؤاد، 266، بیت 32) و چندی پس از او، عدی بن زید آن را در شعر خود تكرار كرده (دربارۀ این كلمه استعمال آن در شعر جاهلی، نك‌ : آذرنوش، «ایرانی ساسانی»، 116).
آنچه بیشتر نظر اصمعی را نفی می‌كند، اعتبار و شهرت فراگیر شاعر است. بسیاری از بزرگان او را «اشعر العرب» دانسته‌اند (نك‌ : ابن سكیت، شرح، 250؛ ابوالفرج، همان، 2 / 167؛ ابوالعلاء معری، 574-575؛ ابن قتیبه، همانجا؛ به خصوص جاحظ، البیان، 1 / 257، كه عدی را نیز در كنار او نهاده ).
اصولاً ایادیان به وجود ابودؤاد به عنوان كهن‌ترین شاعر عرب (نك‌ : سیوطی، 2 / 477)، یـا «شاعرترین مرد عرب» (نك‌ : ابوالفرج، همان، 16 / 378)، به خود می‌بالیدند. این اعتبار تا اوایل اسلام همچنان ادامه داشت: ابولاسود دؤلی كه شیفتۀ ابودؤاد بود، در پاسخ امام علی (ع)كه نظر او را دربارۀ بهترین شاعر عرب پرسید، ابودؤاد را معرفی كرد (همان، 16 / 376). جریر نیز در شعری (ص 119) به خود می‌بالد كه بر مُهَلْهل و ابودؤاد پیشی گرفته است. نیز می‌دانیم كه یكی از قطعات او را به آواز می‌خوانده‌اند (ابوالفرج، همان، 16 / 372). علاوه بر این، استشهاد به شعر او به راستی بسیار است، مثلاً: سیبویه یك بار (1 / 66)؛ كلبی یك بار (ص 87)؛ ابوعبیده در كتاب الخیل 22 بار (ص 102، 109، جم‌ )؛ ابن سكیت در اصلاح المنطق 2 بار (ص 14، 78) و در تهذیب 4 بار (ص 409، 451، 475، 545)؛ جاحظ در الحیوان 13 بار (1 / 272، 2 / 168، جم‌ )؛ ابن‌قتیبه در ادب الكاتب 6 بار (ص 115، 117، جم‌ )؛ ابن جنی در الخصائص چندین بار (ص 341، جم‌ )؛ ابن‌فارس در معجم مقاییس اللغة بارها (2 / 194، جم‌ )؛ ابوعبید بكری در معجم حدود 22 بار (1 / 142، 230، جم‌ )؛ یاقوت در بلدان حدود 22 بار (1 / 332، 789، جم‌ ).
با توجه به اینهمه شهرت و اعتبار (نك‌ : فون گرونباوم، 97 به بعد) و اینهمه روایت و استشهاد، دیگر سخن اصعمی مقبول نیست. سزگین معتقد است كه روایت اصعمی توسط اسحاق موصلی تحریف شده و اصولاً باید مفهوم دیگری از آن دریافت (نك‌ : GAS، همانجا)؛ با اینهمه دیوانی به نام او در دست نیست و نمی‌دانیم دیوانی كه ابوعبید بكری در سدۀ 5 ق (نك‌ : سمط، 2 / 879) و بغدادی، با شرح ابن‌سكیت. در سدۀ 11 ق (نك‌ : 9 / 588- 589) ذكر كرده‌اند، چه شده است. در هر حال وجود هر گونه دیوان تا قبل از سدۀ 4 ق، به قول بلاشر (II / 295)، مورد تردید است و اگر ابوعبید بكری و بغدادی دیوانی در دست داشته‌اند، احتمالاً جعلی و متأخر بوده است.
شعری كه می‌بایست سه چهار سده راه پرسنگلاخ روایات شفاهی را بپیماید، البته دیگر به هیچ روی،‌سالم به دست نمی‌رسد. ازاین‌رو لغت‌شناسان، نحویان، نسب‌شناسان، شعرپردازان و مقلدان می‌توانسته‌اند به آسانی ساخته‌های خود را به نام ابودؤاد بر مردم عرضه كنند. در این زمینه خلف احمر گوی سبقت را از دیگران ربوده است. به گزارش مرزبانی (ص 228)، وی 40 قصیده به نام ابودؤاد جعل كرده و به دست راویان كوفه سپرده بوده است. ما پیش از این به برخی اشعار جعلی او اشاره كرده‌ایم. فون گرونباوم (ص 83-84) نیز شماری شعر جعلی منسوب به او را بازشناسانده (نك‌ : ابودؤاد، 264، 265، 269، 271، 273)، اما چنانكه دیدیم، بلاشر در صحت همۀ این آثار تردید كرده و تنها می‌پذیرد كه آن اشعار سایه‌ای از شعر جاهلی واقعی است.
در فاصلۀ سالهای 1984-1952 م، فون گرونباوم هر چه از آثار او یافته بود، یك جا گرد آورد و به چاپ رسانید. اشعار او عبارتند از: 10 قطعۀ 10 تا 40 بیتی، 15 قطعۀ 5 تا 10 بیتی و 84 بیت پراكنده. این مجموعه البته كامل نیست. مثلاً 2 بیت از اشعاری كه در سمط اللآلی ابوعبید بكری (2 / 956) نقل شده، در دیوان نیامده است. به همین جهت احسان عباس و دیگران، دیوان او را مجدداً در بیروت (1959 م) به چاپ رسانیدند.
مضامین مجموعه‌ای كه فن گرونباوم گرد آورده، بنا به بررسی بلاشر (همانجا)، عبارتند از: یك قصیده در مدح و فخر (ابودؤاد، 261، شم‌ 25)، یكی در هجا (همو، 264، شم‌ 31)، چند قطعه در فخر، 2 قطعه در وصف طوفان (همو، 255، 272، شم‌ 10، 52) و وصف اسب (همو، 249-257، 260، 264-267، 274، 278، 279، شم‌ 1- 8، 12، 14، 15، 23، 34، 61، 68).
در شعر ابودؤاد، نكته‌ای كه نظر فون گرونباوم را جلب كرده (ص 101-102)، استعمال 12 بحر گوناگون است كه موجب شده تا این شاعر، از نظر به كارگیری بحرهای عروضی، غنی‌ترین شاعر جاهلی گردد. اما او به تقلید از خاورشناسان دیگر از جمله بنونیست، می‌پندارد كه برخی از این بحرها، در واقع تقلیدی از اشعار هجایی پهلوی بوده‌اند: بحر رمل كه تنها در مكتب شاعران عراق مرسوم بوده، از شعر 8 هجایی پهلوی اخذ شده، علاوه بر این، وی به استناد شوارتس و بنونیست، دو بحر متقارب و خفیف را نیز قاطعانه بحرهایی پهلوی تلقی كرده است. افزون بر آن، تأثیر ایران ساسانی در شعر ابودؤاد جای جای آشكار است. در این مجموعه، 11 كلمۀ فارسی به كار رفته است كه عبارتند از: ابزن (ص 266)، باز (ص 256، 258)، تاج (ص 277)، جزیه (ص 253)، جوالق (275)، جوهر (ص 277)، خرج (= خراج) (ص 253)، دخدار (ص 266)، درّاج (ص 256)، قباد (277)، لجام (ص 266، 274). برخی از این كلمات به راستی كهن است و به دوران جاهلی تعلق دارد (مثلاً: تاج، لجام، قباد)، برخی برعكس، به ظن قوی متأخرترند و بر جعلی بودن شعر دلالت دارند (چون جزیه، خراج، ابزن، جوالق). علاوه بر این، وی از بنوالاحرار (نك‌ : ه‌ د، ابناء) كه بر ایرانیان اطلاق می‌شده و در شعر جاهلی فراوان به كار رفته، نیز نام برده است (ص 262).

مآخذ

آذرنوش، آذرتاش، راههای نفوذ فارسی در فرهنگ و زبان تازی، تهران، 1354 ش؛
همو، «ایران ساسانی در اشعار عدی بن زید شاعر»، یادنامۀ آنكتیل دوپرون، تهران، 1351 ش / 1973 م؛
آمدی، حسن بن بشر، المؤتلف و المختلف، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1381 ق / 1961 م؛
ابن‌جنی، عثمان، الخصائص، به كوشش محمد علی نجار، قاهره، 1374 ق / 1955 م؛
ابن حزم، علی بن احمد، جمهزة انساب العرب، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛
ابن درید، محمد بن حسن، الاشتقاق، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1958 م؛
ابن رشیق، حسن، العمدة، به كوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت، 1401 ق / 1981 م؛
ابن سكیت، یعقوب بن اسحاق، اصلاح المنطق، به كوشش احمد محمد شاكر و عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1375 ق / 1956 م؛
همو، تهذیب الالفاظ، به كوشش لویس شیخو، بیروت، 1896- 1898 م؛
همو و دیگران، شرح دیوان الحطیئة، به كوشش نعمان امین طه، قاهره، 1378 ق / 1958 م؛
ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغة، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1389 ق؛
ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، ادب الكاتب، لیدن، 1900 م؛
همو، الشعرو الشعراء، بیروت، 1404 ق / 1984 م؛
ابودؤاد ایادی، جاریه بن حجاج، دیوان (نك‌ : مل‌ ، فون گرونباوم)؛
ابوعبید بكری، عبدالله بن عبدالعزیز، سمط اللآلی، به كوشش عبدالعزیز میمنی، قاهره، 1354 ق / 1936 م؛
همو، معجم ما استعجم، به كوشش مصطفی سقا، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛
ابوعبیده، معمر بن مثنی، كتاب الخیل، حیدرآباد دكن، 1358 م؛
ابوالعلاء معری، احمد بن عبدالله، رسالة الغفران، به كوشش عائشة الرحمن بنت الشاطئ، قاهره، 1397 ق / 1977 م؛
ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، چ بولاق، قاهره، 1285 ق / 1868 م، همان، چ دارالكتب، قاهره؛
بطلیوسی، عبدالله بن محمد، الاقتضاب، بیروت، 1973 م؛
بغدادی، عبدالقادر بن عمر، خزانة الادب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1979 م؛
جاحظ، عمرو بن بحر، البیان و التبیین، به كوشش حسن سندوبی، قاهره، 1351 ق / 1933 م؛
همو، الحیوان، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1388 ق / 1969 م؛
جرجانی، علی بن عبدالعزیز، الوساطة بین المبتنی و خصومه، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم و علی محمد بجاوی، بیروت، 1386 ق / 1966 م؛
جریر، دیوان، شرح محمد اسماعیل عبدالله صاوی، بیروت، الشركة اللبنانیة الكتاب؛
زمخشری، محمود بن عمر، ربیع الابرار و نصوص الاخبار، به كوشش سلیم نعیمی، بغداد، 1980-1982 م؛
سیبویه، عمرو بن عثمان، الكتاب، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، بیروت، 1403 ق / 1983 م؛
سیوطی، المزهر، به كوشش محمد احمد جادالمولی بك و دیگران، بیروت، 1406 ق / 1986 م؛
طبری، تاریخ؛
عینی، محمود بن احمد، «شرح الشواهد الكبری»، همراه خزانة الادب بغدادی، بیروت، دارصادر؛
فروخ، عمر، تاریخ الادب العربی، بیروت، 1984 م؛
قرآن مجید؛
كلبی، هشام بن محمد، نسب الخیل، به كوشش نوری حمودی و حاتم صالح ضامن، بیروت، 1407 ق / 1987 م؛
مرزبانی، محمد بن عمران، الموشح، به كوشش محب‌الدین خطیب، قاهره، 1385 ق؛
مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385 ق / 1965 م؛
المفضیات، به كوشش احمد محمد شاكر و عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1383 ق / 1963 م؛
میدانی، احمد بن محمد، مجمع الامثال، به كوشش محمد محیی‌الدین عبدالحمید، بیروت، 1374 ق / 1955 م؛
یاقوت، بلدان؛
احمد بن ابی یعقوب، تاریخ، بیروت، 1379 ق؛
نیز:

Blachère, R., Histoire de la littérature arabe, Paris, 1964;
EI2;
GAS;
Von Grunebaum, G. E., «Abû Du’âd al-Iyâdi: Collection of Fragments», Wiener Zeirschrift für die Kunde des Morgenlandes, Wien, 1948-1952, vol. LI;
Wüstenfeld, F., Genealogische Tabelen der arabischen Stämme und Familien, Osnabruck, 1966.

آذرنوش آذرتاش

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 170
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست