responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 168

ابودلامه


نویسنده (ها) :
عنایت الله فاتحی نژاد
آخرین بروز رسانی :
چهارشنبه 21 خرداد 1399
تاریخچه مقاله

اَبودُلامه، زند بن جون اسدی (زنده در 170 ق / 786 م)، شاعر و دلقك اواخر عصر اموی و اوایل دورۀ عباسی. وی از موالی قبیلۀ بنی اسد بود و گفته‌اند كه به علت سیه‌چردگی و بلندی قامت به ابودلامه ــ كه نام كوهی است در مكه ــ شهرت یافت (ابن‌قتبیه، الشعر و الشعراء، 2 / 660؛ ابوالفرج، 10‌ / 237؛ ابن‌خلكان، 2 / 320؛ حسن، 10). به گمان برخی از معاصران، «ابودلامه» به راستی كنیۀ او بوده و او فرزندی به نام دلامه داشته است (رفاعی، 2 / 300؛ زیدان، 2 / 82؛ نك‌ : ابوالفرج، 10 / 263).
گرچه اغلب منابع كهن (ابن‌قتیبه، همانجا؛ ابن‌معتز، 54؛ ابوالفرج، 10 / 235؛ آمدی، 192) با تأكید و تصریح، نام وی را زند بن جون آورده‌اند و خود نیز در بیت شعری (نك‌ : ابوالفرج، 10 / 267)، نامش را زند ذكر كرده است، با این حال در برخی منابع به اشتباه از او با نام زید (یا زبد) و نیز زید بن حارث یاد شده است (نك‌ : ثعالبی، 26‌؛ یافعی، 1 / 341؛ نواجی، 98؛ خطیب، 8 / 488). نسب وی را نیز گاه به جای اسدی، اشجعی و یا ازدی (بنی اسد شاخه‌ای از ازد بوده است، سمعانی،‌ 1 / 214) آورده‌اند (نك‌ : آمدی، همانجا؛ حصری، 100؛ حسن، 12). پدرش برده‌ای حبشی و متعلق به قبیلۀ بنی اسد بود، سپس به خدمت مردی كوفی به نام فضافض (قصاقص) درآمد و توسط همو آزاد شد (ابوالفرج، 10 / 235؛ ابن‌خلكان، همانجا؛ نویری، 4 / 36).
از آنجا كه ابوالفرج اصفهانی (همانجا) او را كوفی خوانده است، ‌برخی از محققان معاصر پرورش او را در كوفه دانسته‌اند (بستانی، 4 / 292؛ زركلی، 3 / 50). دربارۀ تاریخ وفات او نیز اختلاف است. برخی منابع وفات او را در 161 ق در روزگار خلافت مهدی عباسی (یاقوت، 11 / 166؛ صفدی، 14 / 216) و برخی نیز با تردید بسیار آن را در زمان خلافت هارون الرشید (حك‌ 170-193 ق) دانسته‌اند (نك‌ : خطیب، همانجا؛ ابن خلكان، 2 / 320، 327؛ ابن كثیر، 10 / 135). اما با توجه به برخی قراین قول دوم درست‌تر می‌نماید. به روایت ابن‌ قتیبه، ابودلامه مدتی در خدمت روح بن حاتم مهلبی والی بصره بوده (عیون الاخبار، 1 / 164؛ نیز نك‌ : ابن خلكان، 2 / 323) و می‌دانیم كه ابن حاتم از 165 تا 167 ق بر بصره حكم می‌رانده است (نك‌ : زامباور، 64). اگر این روایت را بپذیریم، بی‌شك 161 ق برای وفات او صحیح نیست، علاوه بر این ابوالعجاج، شاعر عصر عباسی در گزارشی با صراحت می‌گویند كه ابودلامه را در كهن‌سالی در اوایل خلافت هارون الرشید در منزل ابوالعتاهیه (ه‌ م) دیده است (نك‌ : خطیب، 13 / 146) كه در صورت صحت این روایت، وی دست كم تا 170 ق زنده بوده است.
هیچ یك از منابع كهن زندگی نامۀ روشنی از او به دست نداده‌اند و آگاهی ما دربارۀ او همانند بیشتر معاصرانش از پاره‌ای روایات گوناگون و گاه متناقض و آمیخته به افسانه كه در منابعی از قبیل الشعر و الشعراء ابن‌قتیبه، طبقات الشعراء ابن‌معتز و الاغانی ابوالفرج آمده، فراتر نمی‌رود و تنها با استناد به اینگونه روایتها و اشعار باقی مانده از وی می‌توان طرحی از زندگی نامۀ او به دست داد.
نخستین روایات حاكی از ارتباط وی با مروان بن محمد آخرین خلیفۀ بنی امیه در جنگ با ضحاك بن قیس شیبانی ( مق‌ 129 ق) است (نك‌ : ابن‌قتیبه، الشعر و الشعراء، 2 / 661-662؛ ابن عبدربه، 1 / 143-144؛ قس: ابوالفرج، 10 / 245)، اما چنانكه از روایتی دیگر برمی‌آید، گویی وی در واپسین روزهای حكومت امویان از آنان روی برتافته و به ابومسلم خراسانی (مق‌ 137 ق) پیوسته بوده است (نك‌ : همو، 10 / 268). در این دو روایت، وی نه سرباز و جنگجو، بلكه شوخ طبعی است كه حتی در میدان جنگ نیز دست از رفتار و گفتار مسخرۀ طنزآمیز برنمی‌داشته است. از زندگی وی در دوران حكومت بنی‌امیه بیش ازاین اطلاعی در دست نیست.
چگونگی پیوستن او به عباسیان نیز به درستی روشن نیست، اما گویا نخستین بار ابوالعباس سفاح (حك‌ 132-136ق) وی را از بادیۀ كوفه به دربار خود فراخواند (نك‌ : ابن‌معتز، 54-55؛ ابوالفرج، 10 / 240-241). به گفتۀ ابن‌معتز، ابوالعباس چنان شیفتۀ اشعار و گفتار شیرین وطنزآمیز ابودلامه بود كه لحظه‌ای او را رها نمی‌ساخت، گرچه ابودلامه باده‌نوشی با دوستانش را بر مجالس پرتكلف خلیفه ترجیح می‌داد و چون فرصتی می‌یافت، از دربار می‌گریخت و در گوشۀ میخانه‌ها به جمع دوستانش می‌پیوست (ص 60-61).
ابودلامه در اوایل حكومت منصور (حك‌ 136- 158ق) سخت مورد بی‌مهری خلیفه قرار گرفت، زیرا در قصیده‌ای كه در رثای سفاح سرود، از او به نیكی بسیار یاد كرد و این امر خشم خلیفۀ جدید را نسبت به او برانگیخت و وی را مدت 3 روز به زندان افكند و به گفته‌ای، به كوفه نزد عیسی بن موسی تبعید كرد (ابوالفرج، 10 / 240-242). گویا اقامت وی در كوفه چندان به طول نینجامید و سرانجام با ابیاتی كه به مناسبت مرگ ابومسلم خراسانی سرود، دل خلیفه را به دست آورد. وی در این ابیات خلیفه را بسیار ستود و به او لقب «مهدی» كه احتمالاً شاره‌ای به امام منتظر شیعیان است (نك‌ : ضیف،‌ 296-297) داد و در مقابل، ابومسلم را «ابومجرم» خطاب كرد و او را «كُرد» كه گویا نسبتی توهین‌آمیز بوده است،‌خواند ( العیون و الحدائق، 183؛ ابن معتز، 62؛ بلاذری، 3 / 206-207). به گفتۀ ابوالفرج اصفهانی این نخستین قصیده‌ای بود كه در مدح منصور سرود و بی‌درنگ 000‘10 درهم پاداش گرفت (10 / 235). از آن پس ابودلامه سخت مورد توجه منصور قرار گرفت و نزد او منزلتی یافت كه هیچ شاعری بدان پایه نرسید، اما وی پاداشهای كلانی را كه از خلیفه می‌گرفت، در راه عیش و عشرت و خوشگذرانی بر باد می‌داد. خلیفه، یك بار در ازای قصیده‌ای هزل‌آمیز 000‘1 جریب زمین و بار دیگر به پاداش مدیحه‌ای، خانه‌ای در نزدیكی قصر خود به او بخشید و او را جامه‌های گرانبها و درهم بسیار داد (بلاذری، 3 / 216-217؛ ابوالفرج، 10 / 259-260).
ابودلامه به زیركی دریافته بود كه با زبان طنز و لودگی به آسانی می‌تواند در دل خلیفگان و امیران نفوذ كند و آنان را شیفتۀ خود سازد. ازاین‌رو همیشه با رندی تمام سخن را به هزل می‌آمیخت و بدین سان به هر آنچه می‌خواست، دست می‌یافت. او در این راه از هیچ گونه پرده‌دری و گستاخی و اهانت به بزرگان دربار و حتی شخص خلیفه روگردان نبود. تندزبانی و بی‌آزرمی وی كه گاه با اصول اخلاقی و اسلامی آشكارا مغایرت داشت، نه تنها خلیفگان را نمی‌آزرد، بلكه آنان را سخت خوش می‌آمد، ‌چندانكه پیوسته با صلات و پاداشهای گران، شاهر هرزه‌گو را تشویق می‌كردند. هیچ كس از گزند نیشها و هجوهای تلخ او در امان نبود و حتی به شیوۀ بسیاری از هرزه‌سرایان عرب، ‌زن و فرزند و مادر خود را نیز از هجو معاف نمی‌داشت (نك‌ : همو، 10 / 237- 238، 239، 258، 259). ازاین‌رو ممدوحان وی از بیم هجوهای گزنده، به ناچار او را خشنود می‌ساختند. در مجلسی خلیفه از وی خواست تا هر یك از حاضران را كه مایل است، بی‌پروا هجو كند و چون یكایك حاضران با اشاره به او وعدۀ پاداش دادند، بی‌درنگ در هجو خود ابیاتی ساخت و از همه پاداش گرفت (نك‌ : ابن‌معتز، ‌57؛ ابوالفرج، 10 / 258). وی حتی آنگاه كه ناچار می‌شد در ركاب امیران به جنگ رود، ‌با سخنان و اشعار هزل‌آمیز، از جنگیدن طفره می‌رفت و اگر به اجبار او را به میدان می‌فرستادند، زیركانه از رویارویی با دشمن می‌گریخت و گاه باعث خندۀ دو سپاه می‌شد (نك‌ : همو، 10 / 243-245).
ابودلامه هیچ فرصتی را برای مسخرگی و برانگیختن خندۀ مردم از دست نمی‌داد. مثلاً گویند، استری لنگ و لاغر و ناتوان را مركب خود ساخته بود تا هنگام سوار شدن بر آن بیشتر باعث مضحكه و خنده شود. وی در قصیده‌ای آكنده از زیبایی وطنز آن استر را ــ كه به گفتۀ خود جامع همۀ عیوب بود ــ چنان وصف كرده كه باعث شهرت و آوازۀ آن شد و از آن پس ضرب‌المثل «اعیب من بغل‌ـة ابی دلام‌ـة» بر سر زبانها افتاد و هر چه را كه عیب و نقص بسیار داشت، به قاطر ابودلامه مثل می‌زدند (نك‌ : جاحظ، 2 / 331- 337؛ ابوالفرج، 10 / 265؛ ثعالبی، 288-291؛ حریری، 3 / 50؛ دمیری، ‌1 / 203؛ شریشی،3‌ / 50-51).
منصور خلیفۀ عباسی او را چندان آزاد گذاشته بود كه بی‌محابا همه كس و همه چیز حتی ارزشهای اخلاقی و دینی را به باد مسخره می‌گرفت. به روایت ابوالفرج (10 / 247-250) چون ابودلامه از دست منصور می‌گریخت و در گوشۀ میكده‌ها به عیش و عشرت می‌پرداخت، خاطر منصور سخت آزرده می‌شد. از این رو او را مجبور ساخت تا در ماه رمضان، از باده دست بدارد و با او نماز گزارد. خلیفه هر شب كس می‌فرستاد تا او را به مسجد آورند و او با اجبار و اكراه با خلیفه نماز می‌گزارد. ابودلامه كه از این كار به جان آمده بود، ابیاتی سرود و با طنزی گستاخانه كراهت خود را از نمازگزاردن و روزۀ ماه رمضان آشكار كرد. منصور با شنیدن این ابیات از او دست بداشت و 000‘10 درهم به او بخشید (در این داستان بین خلیفۀ منصور و مهدی خلط شده است). دربارۀ روابط او با مهدی (حك‌ 158- 169) نیز حكایات مشابهی از این قبیل نقل شده است كه البته ارزش تاریخی آنها تا حدی مورد تردید است (نك‌ : EI2).
ابودلامه علاوه بر خلفا، امیران و حاكمان را نیز به امید پاداش می‌ستود و با اندك تأخیر یا كوتاهی آنان در دادن پاداش، بی‌درنگ به هجوشان می‌پرداخت (نك‌ : ابن‌معتز، 61-62). از این رو بخش بزرگی از اشعار او را هجویات تشكیل می‌دهد (نك‌ : ابوالفرج، جم‌ ). با اینهمه گویند وی با وجود همۀ این لودگیها سخت آراسته، خوش سیما و خوش جامه بود (ابن معتز، 60؛ این شجری، 278).
ابودلامه با سید حِمْیَری، یا به گفته‌ای ابوالعطاء سندی، نیز روابط دوستانه و مبادلات شعری داشته و در اواخر عمر با شاعران برجسته‌ای همچون ابونواس و ابوالعتاهیه و نیز ابوالشمقمق (ه‌ م) مراوده داشته است (نك‌ : ابوالفرج، 10 / 239، 240؛ خطیب، 13 / 146؛ ابن ظافر، 120). معاشرت وی با افراد متهم به زندقه، برخی را بر آن داشته است كه او را زندیق و بی‌دین بخوانند (نك‌ : ابوالفرج، 10 / 235)، اما خطیب بغدادی (8 / 489) او را از این اتهام مبرا دانسته است. به گفتۀ برخی، وی در اواخر عمر توبه كرد و مناسك حج را به جای آورد (نك‌ : ابن‌ظافر، 331-332)، اما می‌دانیم كه نویسندگان ما بسیاری از شاعران هنرمند، اما هرزه‌گوی را فرجامی خوش بخشیده‌اند و بدین‌سان مطالعۀ آثارشان را بر مؤمنان سهل گردانیده‌اند. از این رو، در روایت توبۀ ابودلامه نیز باید به دیدۀ تردید نگریست.
ابن شَبّه (ه‌ م) و زبیر بن بكّار حكایاتی دربارۀ او آورده‌اند (نك‌ : زبیر بن بكار، 81-82؛ ابوالفرج، 10 / 256؛ ابن‌خلكان، 2 / 322). گویا ابن نطّاح كتابی مستقل دربارۀ اخبار ابودلامه داشته و یا اینكه كتاب الدول‌ـة العباسیۀ وی، در شرح حال نخستین خلفای عباسی (نك‌ : ابن‌ندیم، 120؛ خطیب، 5 / 358)، حاوی اخبار جامعی مربوط به ابودلامه بوده كه ابوالفرج اصفهانی از آن بهرۀ بسیار برده است (نك‌ : ابوالفرج، 10 / 251، 252، 253، جم‌ ).
ابن ندیم اشعار او را 50 برگ دانسته (ص 184)، اما از آن مجموعه اینك تنها قطعات و ابیاتی پراكنده در آثار جاحظ (همانجا)، بلاذری (3 / 206- 208، 217)، ابن‌قتیبه (همانجا)، ابن‌معتز (54-62)، ‌طبری (8 / 42-43، 183)، ابن عبدربه (جم‌ )، ابوالفرج اصفهانی (10 / جم‌ ) ونویری (4 / 37، 38، جم‌ ) آمده است. رشدی علی حسن اشعار بازماندۀ او را گردآوری كرده و با عنوان دیوان ابی دلامة الاسدی در 1406 ق / 1985 م در بیروت به چاپ رسانده است، اما در این دیوان همۀ اشعار موجود وی نیامده (به عنوان مثال، نك‌ : ابیاتی از او در انساب بلاذری، 3 / 280، 217). محمد بن شنب نیز كتابی دربارۀ زندگی و شعر ابودلامه همراه با ترجمۀ قطعاتی از اشعارش به فرانسه در الجزایر (1922 م) به چاپ رسانده است.

مآخذ

آمدی، حسن بن بشر، المؤتلف و المختلف، به كوشش عبدالستار احمد فرّاج، قاهره، 1381 ق / 1961 م؛
ابن خلكان، وفیات؛
ابن شجری، هب‌ـةالله بن علی، الحماس‌ـة، حیدرآباد دكن، 1345 ق؛
ابن‌ظافر، علی، بدائع البدائه، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره، 1970 م؛
ابن عبدربه، احمد بن محمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛
ابن قتیبه، عبدالله بن مسلم، الشعر و الشعراء، بیروت، 1964 م؛
همو، عیون الاخبار، قاهره، ‌1343 ق / 1925 م؛
ابن كثیر، البدایة؛
ابن‌معتز، عبدالله، طبقات الشعراء، به كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، 1968 م؛
ابن ندیم، الفهرست؛
ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، قاهره، دارالكتب؛
بستانی؛
بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، به كوشش عبدالعزیز دوری، بیروت، 1398 ق / 1978 م؛
ثعالبی، عبدالملك بن محمد، ثمار القلوب، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، ‌قاهره، 1384 ق / 1965 م؛
جاحظ، عمرو بن بحر، رسائل، به كوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1384 ق / 1965 م؛
حریری، قاسم بن علی، مقامات، بیروت، دارصادر؛
حسن، رشدی علی، دیوان ابی دلامة الاسدی، بیروت، 1406 ق / 1985 م؛
حصری، ابراهیم بن علی، جمع الجواهر فی الملح والنوادر، به كوشش محمد بجاوی،‌قاهره، 1372 ق / 1953 م؛
خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، قاهره، 1349 ق؛
دمیری، محمد بن موسی، حیاة الحیون الكبری، قاهره، 1390 ق / 1970 م؛
رفاعی، احمدفرید، عصر المأمون، قاهره، ‌1346 ق / 1928 م؛
زامباور، معجم الانساب و الاسرات الحاكمة، ترجمۀ زكی محمد حسن بك و حسن احمد محمود، بیروت، 1400 ق / 1980 م؛
زبیر بن بكار، الاخبار الموفقیات، به كوشش سامی مكی عانی، بغداد، 1972 م؛
زركلی، اعلام؛
زیدان، جرجی، تاریخ آداب اللغة العربیة، به كوشش شوقی ضیف، قاهره، 1957 م؛
سمعانی، ‌عبدالكریم بن محمد، الانساب، به كوشش عبدالرحمن بن یحیی معلمی، حیدرآباد دكن، 1382 ق / 1962 م؛
شریشی، احمد بن عبدالمؤمن، شرح مقامات الحریری، به كوشش محمد عبدالمنعم خفاچی، قاهره، 1399 ق / 1979 م؛
صفدی، خلیل بن ایبك، الوافی‌بالوفیات، به كوشش س. ددرینگ، بیروت، 1402 ق / 1982 م؛
ضیف، شوقی، العصر العباسی الاول، قاهره، 1979 م؛
طبری، تاریخ؛
العیون و الحدائق، به كوشش دخویه، لیدن، 1869 م؛
نواجی، محمد بن حسن، حلبة الكمیت، بیروت، 1357 ق / 1938 م؛
نویری، احمد بن عبدالوهاب، ‌نهایة الارب، قاهره، دارالكتب؛
یافعی، عبدالله بن اسعد، مرآةالجنان، حیدرآباد دكن، 1338 ق؛
یاقوت، ادبا؛
نیز:

EI2.

عنایت‌الله فاتحی‌نژاد

نام کتاب : دائرة المعارف بزرگ اسلامی نویسنده : مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی    جلد : 1  صفحه : 168
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست