آخرین بروز رسانی : سه شنبه
20 خرداد 1399 تاریخچه مقاله
اِمْرَؤالْقَیْس، مشهورترین
شاعر سراسر ادبیات عرب. وی چنان قدرتمند است و شعرش چنان در دل عربها
جای گرفته است كه به رغم همۀ كجرویهایش، پارسایان مسلمان هم چندان به ستیز
با او برنخاسته، و شعرش را تحریم نکردهاند؛ اما در اخبار زندگی او
مطلقاً هیچ موضوعی یافت نمیشود كه بتوان بر آن اعتماد
كرد؛ در اشعارش نیز هیچ بیتی نیست كه بتوان قاطعانه
بر صحت آن، به همان شكل نقل شده، اطمینان یافت.
منابع كهن تقریباً بدون هیچ
اظهارنظر انتقادآمیزی روایات و اشعار منسوب به امرؤالقیس
را نقل كردهاند و لغتشناسان هیچ شاهدی را استوارتر از اشعار او نمیشناسند.
همین عنایت ویژه موجب شده است كه شعر او حتى به تفاسیر
قرآن كریم و شروح نهج البلاغه نیز راه یابد (نک : ابن ابی
الحدید، ۹/ ۲۴۱،
۲۴۳-۲۴۶؛ نیز باقلانی،
۲۵، جم ).
در عصر حاضر، به ویژه از
۱۸۶۴م كه نولدكه در شعر جاهلی به دیدۀ تردید
نگریست، بحث دربارۀ صحت یا ساختگی بودن این آثار، از جمله اشعار امرؤالقیس،
به شدت بالا گرفت، چندان كه اینک صدها كتاب و مقاله دربارۀ این
شاعر میتوان یافت.
انبوه روایاتی كه دربارۀ
امرؤالقیس میتوان گرد آورد، شامل چندین مجلد میشود، اما
در آنها همه چیز در هالهای از ابهام فرو رفته، و رنگ افسانه بر همۀ آنها
غالب است. زندگی نامۀ امرؤالقیس ــ اگر بتوان چنین نامی بر مجموعۀ آن
روایات نهاد ــ در حقیقت از قرن ۳ ق/ ۹م در كتب ادب مانند
آثار ابن قتیبه، ابن سلام و ابوالفرج اصفهانی گرد آمده است. علاوه بر
این، در بسیاری از كتب ادبی، تاریخی، لغتشناسی
و فرهنگنامهها مانند آثار جاحظ، طبری، ابن اثیر، ابن درید،
وشّاء، تنوخی، مرزبانی و ابن فارس روایات و اشعار پراكندۀ منسوب
به او آمده است، به گونهای كه میتوان فهرست بلندی از اینگونه
آثار ترتیب داد.
پژوهشگران معاصر عرب توجه خاصی
نسبت به این شاعر ابراز داشتهاند. از زمانی كه لویس شیخو
«دیوان» او را همراه با شرح حالی مختصر در شعراء النصرانیه آورد
(۱۹۲۶م)، همۀ كتابهای عمومی ادبیات
عرب از نویسندگانی چون جرجی زیدان، فاخوری، فرّوخ و
رافعی وی را محور اصلی مطالعات خود قرار دادند. با آنکه گفتوگو
دربارۀ امرؤالقیس، در تاریخهای ادبی ویژۀ عصر
جاهلی و چندین كتاب مستقل در شرح احوال او بسیار گسترده است،
اما باید گفت كه اینگونه آثار جنبۀ علمی ـ
پژوهشی ضعیفی دارند و بحثهای اروپاییان در این
باره غالباً جدیتر است و در كتابهای تاریخ ادبیات عرب از
دانشمندانی چون نالینو، گیب، عبدالجلیل، آندره میكل،
بروكلمان و بلاشر، و نیز در مقالاتی از اُلیندر، گریفینی،
فیشر و لایل بررسیهای محققانه و نظرات جالبی دربارۀ این
شاعر نامدار دیده میشود.
در زندگینامۀ
امرؤالقیس، علاوه بر خطوط تاریخی كه ممكن است بر واقعیات
منطبق باشد، افسانهها را نیز نمیتوان از نظر دور داشت، زیرا بیشتر
همین افسانههاست كه مورد توجه ادیبان قرار گرفته، در ادبیات
اسلامی تأثیر فراوان گذاشته، و صدها اشارۀ ادبی و
استعاره و كنایه بر دوششان بار شده است، چندان كه بدون اطلاع از آنها، بسیاری
از عبارات قابل فهم نخواهد بود.
كلمۀ امرؤالقیس
خود اندكی مبهم است. آیا مراد از آن «خدمتگزار بت قیس» است، یا
«امیر قبیلۀ قیس»؟ به هر حال، شاعر خود را امرؤالقیس خوانده است
(«معلقة»، ۶۰)، اما ادیبان عرب برآنند كه این لفظ باید
نوعی لقب باشد و به همین سبب، به دنبال نام واقعی او میگردند
و این نامها را مطرح میكنند: حُندُج، عَدیّ، مُلَیْكه (سیوطی،
۲/ ۴۲۲) و سلیمان ( قاموس، ذیل قیس).
زندگی
امرؤالقیس احتمالاً در سرزمین
بنی اسد زاده شد (ابوالفرج، ۹/ ۷۸) و شاید نامهای
محل در نخستین اشعارش بر این امر دلالت داشته باشد (الیندر،
95)؛ اما به روایت ابنحبیب او در حصن مشقّر در یمامه، یا
حصنی در بحرین ــ كه هر دو در قلمرو دولت كنده قرار داشتند ــ كودكی
را گذرانده است (نک : ابوالفرج، همانجا). پدرش حُجر، ملقب به آكل المُرار كه امیر
كنده بود (پیگولوسكایا، ۳۴۴؛ الیندر، 94)، او
را در جوانی وی از خود راند. علت این امر مانند دیگر امور
در زندگی شاعر روشن نیست، گرچه برخی از نویسندگان اموری
چون شاعری و عشقورزی او را سبب رانده شدنش دانستهاند (ابوالفرج،
۹/ ۸۷؛ ابن قتیبه، ۱۷؛ سندوبی،
۱۱).
در هر حال، شاعر برای بار نخست
سرگردان بیابانها شد و به قول ابوالفرج (همانجا) به جماعتی از قبایل
طی، بكر و كلب ــ كه مانند او آواره بودند ــ پیوست. سپس به داییش
شرحبیل رئیس بنی دارِم پناه برد (سندوبی،
۱۷). روایت مشهورتر حاكی از آن است كه وی همچنان
سرگردان بود، تا آنکه پدرش به دست بنی اسد كشته شد (نک : ابوالفرج،
۹/ ۸۷- ۸۸؛ ابن قتیبه، همانجا).
شاعر برای بازستاندن خونبهای
پدر از بنی اسد دست به دامان قبایل بكر و تغلب (نک : ابوالفرج،
۹/ ۹۰) یا ذوجدن در حمیر (همو، ۹/
۹۲) زد. حكایت جنگ و گریزهای او در اینجا بسیار
مفصل و سخت متناقض است. بنی اسد كه از این احوال آگاه شده بودند، راه
آشتی پیش گرفتند، خونبهایی كلان و گروهی گروگان پیشنهاد
كردند. این ماجرا خود انگیزهای برای ساختن داستانهایی
دلانگیز شده است (برای روایات گوناگون، نک : همو، ۹/
۹۰ بب ). روایات، شاعر بزرگ جاهلی، عبید بن ابرص
را نیز وارد ماجرا كرده، و آوردهاند كه چون امرؤالقیس از پذیرفتن
عذرخواهیهای بنی اسد سرباز زد، عبید قصیدهای
سرود و امیرزاده را سخت تهدید كرد (عبید،
۱۳۶- ۱۳۸؛ نک : حسین، من تاریخ
... ، ۱/ ۲۱۶، كه این قصیده را جعلی میداند).
با اینهمه، امرؤالقیس سر در
پی بنی اسد گذارد و چون به ایشان رسید، با سپاهیان
خود كه از قبایل بكر و تغلب بودند، شمشیر در میان آنان نهاد
(برای شرح جنگهای گسترده و گوناگون او با بنی اسد، نک :
ابوالفرج، ۹/ ۱۰۳-۱۰۵؛ ابنقتیبه،
۱۷- ۱۸؛ یعقوبی، ۱/
۲۱۷- ۲۱۸؛ ابوالفدا، ۱/
۹۳-۹۴؛ نیز نک : الیندر، 102-103). پس از این
جنگ امرؤالقیس دربارۀ پیروزی خود قطعهای سرود و خمری را كه از زمان
قتل پدر تا بازستاندن خونبها بر خود حرام كرده بود، بر خود حلال ساخت ( دیوان،
چ سندوبی، ۱۷۲-۱۷۳).
با اینهمه، امرؤالقیس میخواست
به جنگ ادامه دهد، ولی بكریان و تغلبیان از جنگ دست كشیدند.
پس شاعر باز سرگردان شد و بر اسب خود، شقرا نشست و دست به دامان كسانی بس
گوناگون زد و ماجراهای بسیار پیش آمد كه دربارۀ هریك
داستانها و قطعههای منظوم فراوان نقل شده است (نک : ابوالفرج، ۹/
۹۲-۹۶). در مراحل پایانی این سرگردانی،
یكی از مشهورترین شخصیتهای عصر جاهلی سموأل
صاحب قصر معروفی در تیماء ظاهر میشود. اخبار جاهلی، شاعر
را به خدمت این شخصیت نیم افسانهای میكشانند و
حتى قصیدهای در مدح سموأل به او نسبت میدهند كه به نظر
ابوالفرج به سخن امرؤالقیس شبیه نیست و بیتردید
ساختگی است (نک : ۹/ ۹۶-۹۷). به هر حال،
شاعر از سموأل میخواهد كه او را به حارث امیر غسانی معرفی
كند تا او بار یافتن به حضور قیصر را برایش آسان سازد. این
خواسته جامۀ عمل میپوشد و شاعر راهی بارگاه قیصر میشود.
ذكر این سفر در قصیدۀ بلندی آمده است ( دیوان، همان چ،
۸۳-۹۱) و نشان از آن دارد كه عمرو بن قمیئۀ شاعر
و كسانی دیگر در این سفر همراه او بودهاند. الیندر بر این
باور است كه با بازشناسی نام جایهایی كه در قصیده
آمده، میتوان مسیر شاعر را معین كرد (ص 114-115). اینک
آنچه شگفت مینماید آن است كه در این قصیده یا
اشعار دیگر امرؤالقیس، سخنی از وضع دربار حارث غسانی، یا
دربار قیصر نمیرود؛ گویی قصهپردازان كه از احوال بارگاه
روم چندان اطلاعی نداشتهاند، به ذكر كلیات و منطبق ساختن افسانههای
معروف بر پایان زندگی شاعر بسنده كردهاند.
به هر حال، در همان زمان، مردی
طماح نام از قبیلۀ بنی اسد كه برادرش به دست امرؤالقیس كشته شده بود (نک : ابوالفرج،
۹/ ۹۹)، حیلهایساز كرد و امپراتور را از آن ترسانید
كه اگر این شهزادۀ سركش نیرومند گردد، باری دولت خود او را نیز تهدید
خواهد كرد. ازاینرو، امپراتور بر وی خشمگین شد؛ اما در برخی
روایات سبب خشم قیصر روابط عاشقانۀ شاعر با دختر
وی دانسته شده است (علی، ۹/
۵۲۱-۵۲۲). به هر روی، امرؤالقیس
در راه بازگشت بود كه امپراتور هدایایی برای او فرستاد و
در آن میان، پیراهنی زهرآگین بود كه چون شاعر پوشید،
ریشهای كلان بر اندامش افتاد. از آن پس وی كه الملك الضِلّیل
(شهریار سرگردان) لقب داشت، ذوالقروح (زخم برداشته) خوانده شد (ابوالفرج،
۹/ ۹۹-۱۰۰؛ ابن قتیبه، ۱۸؛
یعقوبی، ۱/ ۲۲۰؛ قس: الیندر، 111-112).
شاعر مجروح سرانجام به آنقره (آنکارا)
رسید و در پای كوهی به نام عسیب فرود آمد و چون دریافت
كه زندگیش به پایان رسیده است، شعر مرگ را سرود (ابن قتیبه،
همانجا). در قصیدهای ۱۵ بیتی ( دیوان،
همان چ، ۱۱۵-۱۱۷) شاعر به بیماری
خود و خیانت طماح اشاره كرده است. آخرین لحظات زندگی او را ابیاتی
ساده و مؤثر ــ اما كاملاً ساختگی ــ آرایش داده است (ابوالفرج،
۹/ ۱۰۰-۱۰۱).
این اخبار افسانهگون لاجرم خاطر
پژوهشگران را پریشان میسازد. گفته شد كه ابوالفرج یكی از
قصاید او را سراپا جعلی پنداشته است؛ ریاشی نیز بسیاری
از آثار منقول در دیوان او را ساختگی و متعلق به یاران وی
میپندارد (نک : مرزبانی، ۳۲؛ علی، ۹/
۵۳۴) و ابن رشیق تنها به درستی بیست و چند
قطعه و قصیده از او اعتقاد دارد (۱/ ۱۰۵).
معارضۀ محققان معاصر
با شعر امرؤالقیس در چارچوب معارضۀ كلی با شعر جاهلی
جلوهگر شده است. از ۱۸۶۴ م كه نولدكه، و سپس آلوارت در این
آثار به دیدۀ تردید نگریستند، و آنگاه در ۱۹۲۵ م
كه مارگلیوث همۀ آنهـا را مجعول خوانـد (نک : بلاشر، ۱/
۲۶۹-۲۷۲)، شعر امرؤالقیس نیز
لاجرم به وادی مجعولات و افسانهها پیوست. در میان دانشمندان
عرب، طه حسین نخستینبار خط بطلان بر همۀاشعار جاهلی
كشید. وی در كتاب فی الشعر الجاهلی بخش نسبتاً مفصلی
را به امرؤالقیس اختصاص داده (ص
۱۳۲-۱۵۱)، و در صحت و اصالت ماجراها و اشعار
او از نظر زبان، روایت تاریخی، راوی، سبك شعر و خلاصه خود
شاعر تردید كرده است ( من تاریخ، ۱/
۲۰۲-۲۲۴، المجموعة ... ، ۵/
۱۹۷-۲۱۳)؛ اما پیش از این، وی
در پی یافتن انگیزۀ استواری برای جعل این
داستانها و اشعار مربوط به آنها برآمده، میپندارد كه زندگی امرؤالقیس
در حقیقت چیزی نیست جز ماجرای زندگی
عبدالرحمان ابناشعث (ه. م)، نوادۀ اشعث بن قیس كندی (از اقوام امرؤالقیس) كه برضد حجاج قیام
كرد و كشته شد. به عقیدۀ او كندیان خواستهاند با جعل داستانهای امرؤالقیس خاطرۀ
عبدالرحمان را جاودان سازند (همو، من تاریخ، ۱/
۲۰۴-۲۰۶).
طه حسین شعر امرؤالقیس را
به دو بخش میكند: ۱. آنچه به روایات زندگی او مربوط است؛
۲. آنچه مستقل مینماید. آنگاه مینویسد: اشعار
مربوط به روایات، به سبب جعلی بودن روایات، خود به خود جعلی
مینماید، به خصوص كه قدما هم به این نقص پی برده بودند؛
چنانکه ابوالفرج قصیدۀ او را در مدح سموأل جعلی میداند (۹/ ۹۷-
۹۹). این شعر و نیز ستایش بزرگیهای
سموأل را یكی از نوادگان او به نام دارِم ساخته است (حسین،
همان، ۱/ ۲۰۷- ۲۰۸). از قصاید
نوع دوم كه با اخبار مربوط به زندگی او رابطه ندارد، تكلف و ضعف به شدت تمام
آشكار است. اصولاً امرؤالقیس یمنی بوده، در حالی كه زبان
شعر او بیشتر قریشی است و این دو زبان با هم تفاوت فاحش
داشتهاند. حتى اگر بپذیریم كه زبان قریش در قرن ۶م سیادت
داشته، و فراگیر بوده است، باز امرؤالقیس چگونه میتوانسته به
زبانی شعر بسراید كه هنوز رسمیت یا رواج كافی نیافته
بوده است؟ (همان، ۱/ ۲۰۹-۲۱۰)؛ به
علاوه، در زمان امرؤالقیس حوادث عظیم و گستردهای رخ داده است،
جنگ بسوس حدود ۴۰ سال ادامه یافته، و دایی شاعر
كُلَیب در همان جنگ كشته شده است. همچنین بدبختیهای دایی
دیگرش مهلهل بسیار شهرت دارد، اما او به هیچ یك از این
پدیدهها اشاره نکرده است (همان، ۱/
۲۱۰-۲۱۱).
طه حسین مشهورترین شعر او، یعنی
«معلقه» را نیز آكنده از جعلیات میداند. البته افسانۀ آویختن
معلقات به دیوار كعبه را به كلی نادیده میگیرد، زیرا
خود این افسانه هم در زمانهای متأخر (قرن ۴ ق/ ۱۰
م) پدیدار شده است. باید گفت: در درون قصیده، ترتیب ابیات
سخت بیسامان است، به همین سبب، خاورشناسان این شعر را فاقد
وحدت موضوعی میدانند. البته نقص شعر جاهلی، زاییدۀ جعلیات
موجود در آن است، نه ساختار آن. در معلقۀ امرؤالقیس، ماجرای
عشقبازیها نسبتاً گسترده است و همه را یكی از راویان شعر
او، یعنی فرزدق شاعر ساخته است (همان، ۱/
۲۱۱-۲۱۳). داستانهای چند دیدار
عاشقانه و گفتوگو با معشوق را نیز در این قصیده و قصیدۀ «الا
انعم صباحاً ... » میتوان یافت. این قصاید بیتردید
مربوط به دورۀ اسلامیند و تحتتأثیر شعر عاشقانۀ عمر بن ابی
ربیعه ساخته شدهاند (همان، ۱/ ۲۱۳).
همین انتقادهای طه حسین
همراه با حملات تند دیگری كه به اساس شعر جاهلی وارد آورد، شور
و شری عظیم در كشورهای عربی به پا كرد و گروهی خشمگینانه،
به دفاع از «میراث ملی» عرب برخاستند و سرانجام ــ دستكم در زمینۀ سیاسی
ـ اجتماعی ــ او را محكوم كردند.
برخی كوشیدهاند در آثار
رومی آن روزگار اثری از امرؤالقیس بازیابند. پروكوپیوس
و نونوسوس هر دو به مردی به نام كایسوس [۱]ــ كه امارت كنده
ومَعَدّ را داشته، و از قسطنطنیه نیز دیداركرده بوده است ــ
اشاره كردهاند، و كوسن دوپرسوال او را امرؤالقیس پنداشته است، اما معلوم نیست
كه این نام بر نام امرؤالقیس منطبق شود. معادل این نام عربی
قاعدتاً باید در یونانی «آمُركسوس[۲]» باشد. علاوه بر آن،
آنچه كایسوس در قسطنطنیه انجام داده است، هیچ شباهتی به
ماجراهای امرؤالقیس ندارد (نک : الیندر، 114-116).
دیوان
دیوان امرؤالقیس را نخستین
بار دوسلان در پاریس (۱۸۳۷ م) انتشار داد و اساس
كار او نیز روایت شنتمری (از اصمعی) از دیوان
۶ شاعر بزرگ جاهلی ( دواوین الشعراء السته) بوده است. از
۱۸۶۵ م به بعد، روایت دیگری از دیوان
كه به دست بطلیوسی (قرن ۵ق/ ۱۱م) جمع شده بود، بارها
در كشورهای شرقی به چاپ رسید (مثلاً تهران،
۱۲۷۲ ش؛ تبریز، ۱۳۰۳ ش، چ
سنگی). در ۱۸۷۰ م آلوارت «دیوان شاعران
ششگانه[۳]» از جمله امرؤالقیس را براساس روایت سكری منتشر
ساخت و چندین قطعه را كه خود یافته بود، نیز بر آن افزود. سپس
در ۱۹۳۰ م حسن سندوبی، دیوان او را (همراه با
آثار امرؤالقیسهای دیگر) در قاهره چاپ كرد. بار دیگر در
۱۹۴۴ م، محمدفرید ابوحدید دیوان او را
در قاهره منتشر ساخت. سرانجام، این دیوان پس از چاپهای متعدد و
غیرقابل اعتماد، به كوشش محمد ابوالفضل ابراهیم در
۱۹۵۸ م (قاهره) انتشار یافت. این پژوهشگر، با
توجه به ۶ نسخه از دیوان امرؤالقیس (نسخههای شنتمری،
طوسی، سكری، بطلیوسی، ابن نحاس و ابوسهل)، دیوان را
براساس روایت اصمعی شامل ۲۸ قصیده، و روایت
مفضل ضبی شامل ۱۹ قصیده تدارك دیده، و آنگاه
۵۳ قصیده و قطعه هم از روایات دیگر بر آن افزوده
است. ضیف ۲۸ قصیدۀ دیوان به روایت اصمعی
را یك به یك مورد بررسی قرار داده، و نتیجه گرفته است كه
قصاید شمارۀ ۱، ۲، ۱۱ و ۲۷ (به اعتماد روایات)
به راستی از امرؤالقیسند، برخی دیگر نیز مورد تردیدند
و شماری نیز بیتردید از امرؤالقیس نیستند (ص
۲۴۵-۲۴۷).
معلقه
دیوان امرؤالقیس شامل قصیدهای
۸۰ بیتی است كه معلقه (یعنی سینهریز،
گردنآویز، گلوبند و نه «آویخته شده به دیوار كعبه»، نک :
بلاشر، ۱/ ۲۲۸-۲۳۱) نام گرفته است و بیتردید
در این قصیده كه غالباً صحت انتسابش را به امرؤالقیس قطعی
پنداشتهاند، باز بسیاری از ابیات را ــ براساس قول قدما ــ باید
به كنار نهاد. مثلاً ابیات ۵۹ تا ۶۲ (چ سندوبی)
كه در روایات طوسی، سكری و دیگران، و نیز در شرح
زوزنی و تبریزی و قرشی آمده، در روایت اصمعی
( دیوان، چ ابراهیم) موجود نیست (نک : دیوان، چ سندوبی،
۱۵۳، قس: چ ابراهیم، ۱۹) و غالب راویان
در انتساب آنها تردید كردهاند.
اما هیچ قصیدهای در
ادبیات عرب نمیتوان یافت كه بتواند تا این حد، خیالهای
دلانگیز و افسانههای دیرین را در ذهن خوانندۀ عرب
برانگیزد. تصور نیایی كه هم والایی شاهزادگان
را دارد، هم دلاوری جنگاوران را، هم ظرافت دلباختگان را، هم جسارت صعلوكان
را، هم گستاخی شهسواران عشق باز را آنچنان دلتازیان را به هیجان
میآورد كه دیگر هیچ گاه نمیتوانند چشم از او بپوشند. به
خصوص كه همۀ این خصایص در هالهای از ابهام نهفته است و به زبانی
گاه روشن و پرده در، گاه رمزآلود و
پرابهام بیان شده است. بدینسان،
خیال خواننده خود دست اندركار خلق هنری میشود و میتواند
به میل خویش بخشهای پراكندۀ قصیده
را به هم پیوند دهد و سپس همراه شاعر از خیمهگاه این یار،
یا از ویرانههای منزلگه آن یار، به بارگاه امیران
سر زند، در سینۀ سوزندهترین صحرا اسب بتازد و نیمه شبان به وصف ستارگان
بپردازد. اینک «قِفا نَبْكِ ... » با آن قهرمانِ بیمانندِ افسانهای
خویش، یكی از عناصر اساسی ادب عربی شده، و گویی
استقلالی تمام یافته، و درجهای خاص كسب كرده است. انتقادهای
عالمانه را دیگر توان آن نیست كه شاهكار ادبیات عرب را از فرهنگ
عربی بازستاند یا بر آن خدشهای وارد كند: بیش از هزار
سال است كه «قفانبك ... » رمز زیبایی شده است (نک : منوچهری،
۱۹، حاشیه: «كبك دری كوسوار كرده «قفانبك» یاد).
در این شعر، نوآوریهای
شاعر بسیار متعدد است. وصفهای گوناگون، صور خیال، الفاظ نوظهور،
شیوههای بیان همه باعث شده است كه بارها در حق شاعر بگویند:
«او نخستین كسی است كه ... »؛ و بدینسان در كتب «الاوائل» جای
مخصوصی به امرؤالقیس داده شده است: گویند او نخستین كس
بود كه بر فراز ویرانههای یار سفر كرد، ایستاد و گریست
(مایۀ اصلی نسیب)؛ هر چند كه خود به تقلید از ابن خذام در این
باب اعتراف كرده است ( دیوان، چ ابراهیم، ۱۱۴)، اما
كسی به اعتراف او اعتنایی ندارد. او نخستین كسی است
كه زنان را به آهوان سفید تشبیه كرده، نخستین كسی است كه
بر «اسب دَدْبند» (قید الاوابد) به شكار رفته، و اسب را به چوب مانند كرده است
... (نک : بستانی، ۱۰۲).
ابیات ۷۷گانۀ معلقه
(روایت اصلی، نک : دیوان، همان چ، ۸ -۲۶) را
به چندین دسته میتوان بخش كرد كه هر بخش نیز به موضوع خاصی
پرداخته است. نیمۀ اول قصیده، شعری عاشقانه و شامل چند تصویر بسیار
معروف است، مانند گریه بر ویرانههای منزلگه یار؛ یاد
فاطمه و ماجرای دارة الجلجل؛ شب، ستارگان، ... ؛ اسب و مشهورترین وصف
آن (مِكرّ، مِفرّ، ... )؛ صحنۀ شكار؛ و آذرخش، باران، سیل.
معلقۀ امرؤالقیس
نه تنها در دیوان وی آمده، بلكه در مجموعۀ «معلقات» نیز
كه از زمان حمّاد راویه (د ۱۵۵ق/ ۷۷۲م)
گردآوری شده، و نیز در تمامی شروح آنها مذكور است (نک : ه د،
معلقات).
این معلقه به زبانهای مختلف
ترجمه شده است. كهنترین ترجمه به زبان لاتینی توسط وارنر (لیدن،
۱۷۴۸ م)، و ترجمۀ انگلیسی آن به قلم
جونز (لندن، ۱۷۸۲م) صورت گرفت؛ ترجمههای فرانسوی
كتاب ظاهراً با دوساسی در قرن ۱۹ م آغاز شد؛ در
۱۸۰۲ م اولین بار به قلم هارتمن به آلمانی
ترجمه گردید و در ۱۸۲۴ م توسط بُلمر به سوئدی
بازگردانده شد (برای ترجمهها، نک : EI2). دو ترجمه هم به فارسی
از آن انتشار یافته كه یكی از آنِ عبدالمحمد آیتی
است (در معلقات سبع، تهران، ۱۳۴۵ ش) و دیگری
از كاظم برگنیسی (در یادنامۀ بهار، تهران،
انجمن مفاخر فرهنگی).
مآخذ
ابن ابی الحدید، عبدالحمید،
شرح نهج البلاغة، به كوشش محمدابوالفضل ابراهیم، قاهره،
۱۹۶۴ م؛ ابن رشیق، حسن، العمدة، به كوشش محمد محییالدین
عبدالحمید، بیروت، ۱۹۷۲ م؛ ابن قتیبه،
عبدالله، الشعر و الشعراء، بیروت، ۱۹۶۴ م؛
ابوالفدا، المختصر فی اخبار البشر، بیروت،
۱۹۶۰ م؛ ابوالفرج اصفهانی، علی، الاغانی،
قاهره، ۱۹۶۳ م؛ امرؤالقیس، دیوان، به كوشش
حسن سندوبی، قاهره، ۱۳۷۳ ق/
۱۹۵۳ م؛ همو، همان، به كوشش محمدابوالفضل ابراهیم،
قاهره، ۱۹۵۸ م؛ همو، «معلقة»، شرح المعلقات العشر و اخبار
شعرائها، بیروت، دارالكتب العلمیه؛ باقلانی، محمد، اعجاز
القرآن، به كوشش احمد صقر، قاهره، دارالمعارف؛ بستانی، بطرس، ادباء العرب،
دمشق، ۱۹۷۹ م؛ بلاشر، رژیس، تاریخ ادبیات
عرب، ترجمۀ آ. آذرنوش، تهران، ۱۳۶۳ م؛ پیگولوسكایا،
ن. و.، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمۀ عنایتالله
رضا، تهران، ۱۳۷۲ ش؛ حسین، طه، فی الشعر
الجاهلی، قاهره، ۱۳۴۴ ق/
۱۹۲۶ م؛ همو، المجموعة الكاملة لمؤلفات، بیروت،
۱۹۷۳ م؛ همو، من تاریخ الادب العربی، بیروت،
۱۹۸۱ م؛ سندوبی، حسن، مقدمه بر دیوان امرؤالقیس
(هم )؛ سیوطی، المزهر، به كوشش محمدابوالفضل ابراهیم و دیگران،
بیروت، ۱۹۸۶ م؛ ضیف، شوقی، تاریخ
الادب العربی، العصر الجاهلی، قاهره، ۱۹۷۶ م؛
عبید بن ابرص، دیوان، به كوشش حسین نصار، قاهره،
۱۳۷۷ ق/ ۱۹۵۷ م؛ علی،
جواد، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بیروت / بغداد،
۱۹۶۹ م؛ قاموس؛ مرزبانی، محمد، الموشح، به كوشش محبالدین
خطیب، قاهره، ۱۳۸۵ ق؛ منوچهری دامغانی،
دیوان، به كوشش دبیرسیاقی، تهران،
۱۳۶۳ ش؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، بیروت،
۱۳۷۹ ق/ ۱۹۶۰ م؛ نیز:
EI2; Olinder, G., The Kings of Kinda,
London, 1927.
آذرتاش آذرنوش
امرؤالقیسهای دیگر
نام امرؤالقیس افزون بر شاعر بزرگ
عرب، بر چندین تن دیگر نیز اطلاق شده است كه شمارشان در «اخبار
المراقسۀ» سندوبی به ۲۸ میرسد و مشهورترین ایشان،
بیگمان امیر حیره است (نک : حمزه،
۷۷-۷۸؛ ابناثیر، الكامل، ۱/
۳۹۰)، اما از اینان هیچ یك، با وجود امرؤالقیس
بزرگ، نتوانستند سربركشند، به خصوص كه اگر اینان اشعار زیبایی
هم داشتهاند، راویان آنها را به همان شاعر بزرگ نسبت دادهاند.
اكنون میتوان به ۶ شاعر
جاهلی اشاره كرد كه ابیات اندكی از آنان در دست است: ۱.
امرؤالقیس بن بحر؛ ۲. امرؤالقیس بن بكر كندی؛ ۳.
امرؤالقیس بن حُمام كلبی؛ ۴. امرؤالقیس بن عمروكندی،
خویشاوند امرؤالقیس بزرگ؛ ۵. امرؤالقیس بن كلاب عُقیلی؛
۶. امرؤالقیس بن مالك حِمیری كه قصیدۀ
نسبتاً بزرگی به نام او ثبت است، اما این قصیده را به امرؤالقیس
بزرگ نیز نسبت دادهاند (آمدی، ۶- ۹؛ سندوبی،
۳۰۸، ۳۴۸-۳۵۴).
نام شاعر مشهور جاهلی مُهَلهِل نیز
امرؤالقیس بود، اما همه جا او را مهلهل خواندهاند كه گویا لقب وی
بوده است.
چند تن امرؤالقیس نیز در
آغاز پیدایش اسلام میزیستند كه هر یك، به عللی
چند، شهرتی كسب كردهاند:
یكی از آنان امرؤالقیس
بن عابس از حضرموت است كه یك بار در خدمت حضرت پیامبر (ص) با مردی
دیگر به نام ربیعۀ حضرمی بر سر مالی مخاصمه كرد و با آنکه مال به او میرسید،
از آن چشم پوشید تا ــ بنابر بشارت پیامبر (ص) ــ بهشت نصیبش
شود. همین امر باعث شده است كه نام او در انبوهی از كتابهای حدیث
و ادب تكرار شود (مثلاً نک : احمد بن حنبل، ۴/
۱۹۱-۱۹۲، ۳۱۷؛ دارقطنی،
۳/ ۱۵۵۷؛ ابونعیم، ۲/
۴۳۸- ۴۳۹؛ ابنعبدالبر، ۱/
۱۰۴؛ ابن عساكر، ۳/ ۱۱۱؛ ابن اثیر،
اسد ... ، ۱/ ۱۱۵).
در ماجرای ردّه وقتی مردم
حضرموت به تحریك اشعث بن قیس از پرداخت صدقه سرباز زدند، امرؤالقیس
نه تنها به خویشاوندان كندی خود نپیوست، بلكه در چندین
نبرد بر ضد آنان شركت جست (طبری، ۳/
۳۳۰-۳۴۲؛ ابن اعثم، ۱/ ۵۵
بب ). وی حتى در مقابل اشعث به پاخاست و او را اندرز داد و از خشم جانشینان
پیامبر (ص) كه بیگمان بر او چیره خواهند شد، ترساند (همانجا؛
ابن عساكر، ۳/ ۱۱۲).
امرؤالقیس نامهای شامل
۵ بیت دربارۀ ردۀ حضرموت برای ابوبكر فرستاد؛ خلیفه نیز در نامهای
او را «صالح» خواند (ابنحبیب،
۱۸۶-۱۸۷). بنا به روایت ابنعساكر
(۳/ ۱۱۱) امرؤالقیس چندی در بَیسان شام
مسكن گزید، اما به هنگام بروز طاعون عَمواس از آنجا به كنده بازگشت. بعید
نیست كه اقامت او در شام اندكی پیش از ردۀ حضرموت بوده
باشد. وی در پایان عمر به گفتۀ ابن عساكر (۳/
۱۱۲، به نقل از بخاری) به كوفه كوچید.
اشعار منسوب به او را شیخو
(۱/ ۵۶-۶۰) و سندوبی (ص
۳۳۹-۳۴۷) جمع و چاپ كردهاند. این
اشعار از ۸۰ و اندی بیت در نمیگذرد و برخی
از آنها نیز ممكن است از شاعرانی دیگر، و به خصوص فندزمّانی
باشد (مثلاً نک : ابن عساكر، ۳/ ۱۱۴).
ابنعساكر ۶ بیت به او نسبت
داده است (۳/ ۱۱۴-۱۱۵) كه جعلی
به نظر میآید، اما از آنجا كه به روایات عاشقانۀ
امرؤالقیس بزرگ شبیه است، نظر را جلب میكند.
دو امرؤالقیس دیگر میشناسیم
كه اخبار آنها در هم خلط شده است: طبری از مردی به نام امرؤالقیس
بن اصبغ نام میبرد كه بر قضاعه یا قضاعه و كلب از جانب پیامبر
(ص) امارت یافت. هنگام رحلت پیامبر (ص) گروهی از كلبیان
مرتد شدند؛ اما امرؤالقیس بر اسلام باقی ماند (۳/
۲۴۳؛ نیز نک : ابنعبدالبر، ۱/
۱۰۵-۱۰۶؛ ابن اثیر، الكامل، ۲/
۳۴۳، اسد، ۱/ ۱۵۵؛ ابن حجر، ۱/
۶۳). ابن اثیر در پایان روایت خود میافزاید:
ابوبكر به او كه جد سكینه دختر امام حسین (ع) بود، نامه فرستاد (
الكامل، همانجا). در همینجاست كه دو شخصیت درهم میآمیزند،
زیرا آنکه نیای حضرت سكینه خوانده شده است، امرؤالقیس
فرزند عدی بود. او در روایات متعدد دیگر مردی نصرانی
و با شوكت جلوه میكند كه نزد عمر آمد و اسلام آورد. در همان مجلس نیز
امام علی (ع) دختر او رباب را برای امام حسین (ع) خواستگاری
كرد. به همین مناسبت، بسیاری از منابع با اشاره به فضایل
رباب، دو بیتی را كه حضرت امام حسین (ع) در محبت خود به سكینه
(ع) و رباب سرودهاند، نقل میكنند (ابوالفرج، ۱۴/
۱۶۳-۱۶۴؛ صفدی، ۹/
۳۸۳؛ ابنحجر، ۳/ ۱۱۳). این
امرؤالقیس پیش از آنکه اسلام آورد، چندی اسیر بنی شیبان
شد و در آنجا شجاعتی از خود بروز داد و دو بیت نیز سرود كه در
غالب منابع تكرار شده است (آمدی، ۸- ۹؛ نیز نک : سندوبی،
۳۵۵-۳۵۷).
سندوبی (ص
۳۵۵)، برخلاف نظر سیوطی (۲/
۴۵۶)، این دو تن را یكی پنداشته، و از آن دو،
یك امرؤالقیس بن عدی، معروف به ابن اصبغ كلبی ساخته است.
اما این هر دو تن، از نظر مرتضى عسكری، دو شخصیت مجعول بیش
نیستند كه تاریخسازان مغرض ــ به خصوص سیف بن عمر كه منبع اصلی
مورخان بزرگی چون طبری بوده است ــ از خود برساختهاند تا سیر
تاریخ اسلام را برحسب اهداف خویش تحریف كنند. اخبار مربوط به
ابن اصبغ در واقع از قرن ۴ ق پدیدار میگردند و طی زمان،
وسعت میگیرند، حال آنکه روایت در اصل بسیار كوتاه بوده
كه آن را هم سیف جعل كرده بوده است (۳/
۱۹۵-۲۰۴، ۴/
۲۳-۲۴، ۲۸- ۲۹).
مآخذ
آمدی، حسن، المؤتلف و المختلف، به
كوشش عبدالستار احمد فراج، قاهره، ۱۳۸۱ ق/
۱۹۶۱ م؛ ابن اثیر، علی، اسد الغابة، تهران،
۱۳۴۲ ش؛ همو، الكامل؛ ابن اعثم كوفی، احمد، الفتوح،
حیدرآباد دكن، ۱۳۸۸- ۱۳۹۸
ق؛ ابن حبیب، محمد، المحبر، به كوشش ایلزه لیشتن اشتتر، حیدرآباد
دكن، ۱۳۶۱ ق/ ۱۹۴۲ م؛ ابن حجر
عسقلانی، احمد، الاصابة، قاهره، ۱۳۲۷ ق؛ ابن
عبدالبر، یوسف، الاستیعاب، به كوشش علی محمد بجاوی،
قاهره، ۱۳۸۰ ق/ ۱۹۶۰ م؛ ابن
عساكر، علی، التاریخ الكبیر، به كوشش عبدالقادر بدران، دمشق،
۱۳۳۱ ق؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، بیروت،
۱۳۹۰ ق/ ۱۹۷۰ م؛ ابونعیم
اصفهانی، احمد، معرفة الصحابة، به كوشش محمدراضی بن حاج عثمان، ریاض،
۱۴۰۸ق/ ۱۹۸۸ م؛ احمد بن حنبل،
مسند، قاهره، ۱۹۷۲ م؛ حمزۀ اصفهانی،
تاریخ سنی ملوك الارض و الانبیاء، بیروت، دارمكتبة الحیاة؛
دارقطنی، علی، المؤتلف و المختلف، به كوشش موفق بن عبدالله بن
عبدالقادر، بیروت، دارالغرب الاسلامی؛ سندوبی، حسن، «اخبار
المراقسه و اشعارهم فی الجاهلیة و صدر الاسلام»، همراه شرح دیوان
امرئ القیس، قاهره، ۱۳۷۳ ق/
۱۹۵۴ م؛ سیوطی، المزهر، به كوشش محمدابوالفضل
ابراهیم و دیگران، قاهره، ۱۴۰۶ ق/
۱۹۸۶ م؛ شیخو، لویس، شعراء النصرانیة
بعدالاسلام، بیروت، ۱۹۲۴ م؛ صفدی، خلیل،
الوافی بالوفیات، به كوشش فان اس، بیروت،
۱۴۰۲ ق/ ۱۹۸۲ م؛ طبری، تاریخ؛
عسكری، مرتضى، یكصد و پنجاه صحابی ساختگی، ترجمۀ ع. م.
سردارنیا، تهران، ۱۳۶۱ ش.