responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عدالت صحابه در پرتو قرآن، سنت و تاريخ نویسنده : محسنى، شيخ محمد آصف    جلد : 1  صفحه : 32

مى‌آوردم. در سال 1357 كه كمونيست‌هاى مزدور با كودتاى نظامى قدرت را در اختيار گرفتند، جمع كثيرى از علماى شيعه و سنى را به درجه شهادت رساندند. يكى از آنها شيخ موصوف رحمه اللّه بود. روزى ايشان به مناسبت وفات والده خود مجلس فاتحه‌اى در مدرسه كوچك آخوند در نجف اشرف برگزار كرد؛ پس از ختم مجلس، همه رفتند و او تنها ماند و كسى او را با خود نبرد، من نخواستم كه آن شب استاد در اتاق خود تنها بماند. بهتر دانستم كه او را حجره خود دعوت كنم كه از ناراحتى‌اش تا اندازه‌اى بكاهم. آن شب غذايى مهيا كردم و پس از كمى صحبت و مطالعه خواستيم بخوابيم. من بستر خواب خود را براى او آماده ساختم و به حصه ديگر اتاق رفتم كه با حصير و بورياى محقرى فرش شده بود، در همان سردى هوا عباى خود يا پارچه نازكى را بر روى سر خود كشيدم و خوابيدم.

در عالم رويا ديدم، امام محمد باقر و فرزند برومندشان امام جعفر صادق عليهما السّلام با لباس خاصى تشريف آوردند. من خدمت حضرت باقر عرض كردم، اجازه مى‌دهيد چوبى بياورم، شما آن را به دست مبارك خود لمس كنيد، تا من آن را در كنار نهرى بنشانم به آن اميد كه درخت بزرگى شود. در آن حال افزودم كه علت لمس شما اين است كه چوب سبز و كم‌كم درخت شود و اين اثر وضعى دست شما خواهد بود؛ وگرنه، بچه‌هاى عرب شيطان‌اند و چوب را مى‌كنند و دور مى‌اندازند.

حضرت موافقت كردند. چوب را آوردم و ايشان دست خود را به چوب ماليدند و به من برگرداندند. من هم رفتم آن را كنار نهر نشاندم و برگشتم، عرض كردم آقاى خواهش ديگرى هم دارم، فرمودند: چيست؟ عرض كردم ضمانت كنيد، من به بهشت بروم. امام فرمودند: من ضامنم. به مجرد شنيدن اين جمله يا شبيه آن، از خوشحالى زياد به گرفته افتادم و در اثناى گريه از خواب بيدار شدم و فهميدم كه اين‌

نام کتاب : عدالت صحابه در پرتو قرآن، سنت و تاريخ نویسنده : محسنى، شيخ محمد آصف    جلد : 1  صفحه : 32
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست