كه اسير احساسات و محكوم غرائز درونى خود ميباشد بدون در نظر داشت
منافع خود متحمل رنج و زحمت نمىشود، و هيچگاه ساختمان بيالوژى او اجازه نمىدهد
كه خود را فداى منافع ديگران كند، و اين مطلب آنقدر واضح و قطعى است كه اطاله كلام
و استدلال بر آن لغو و بيهوده است.
ممكن
است كه ازدياد ثروت عمومى را بعنوان چهارمين دليل ذكر كنيم چون در فرض مالكيت فردى
توجه و عنايت مالكين در تحسين و تسريع توليد در اثر رقابت و حس نفعجوئى بيشتر
مىگردد بخلاف آنكه حكومت امر توليد را بدست بگيرد چه حكومت فاقد شوق و حرصى است
كه ملاك خصوصى دارند، نگارنده اين موضوع را حسا در بعضى از كشورهاى عربى مشاهده
كرده زيرا تا وقتيكه چاى و شكر و كاغذ و پتاته (سيبزمينى) و غيره در انحصار دولت
نيامده بود مواد مذكور فراوان