تغيير دهنده اعضاء اصلى به
عنوان يك حس و تجربه رو برو نشدهايم.
از
مجموع آنچه گفته شد چنين نتيجه مىگيريم كه دلائل سهگانه طرفداران (ترانسفورميسم)
نمىتواند اين نظريه را از صورت يك فرضيه فراتر ببرد، و به همين دليل آنها كه
دقيقاً روى اين مسائل بحث مىكنند، همواره از آن به عنوان «فرضيه تكامل انواع» سخن
مىگويند نه بعنوان قانون و اصل.
فرضيه تكامل و مسأله خدا شناسى
با
اين كه بسيارى كوشش دارند ميان اين فرضيه و مسأله خدا شناسى يكنوع تضاد قائل شوند
و شايد از يك نظر حق داشته باشند، چرا كه پيدايش عقيده «داروينسيم» جنگ شديدى ميان
ارباب كليسا از يكسو و طرفداران اين فرضيه از سوى ديگر، به وجود آورد، و روى اين
مسأله در آن عصر به دلائل سياسى، اجتماعى كه اينجا جاى شرح آن نيست تبليغات وسيعى
در گرفت كه «داروينسيم» با خدا شناسى سازگار نمىباشد.
ولى
امروز اين مسأله براى ما روشن است كه اين دو باهم تضادى ندارند؛ يعنى ما چه فرضيه
تكامل را قبول كنيم و چه آن را بر أثر فقدان دليل رد نماييم در هردو صورت
مىتوانيم خدا شناس باشيم.
فرضيه
تكامل اگر فرضاً هم ثابت شود، شكل يك قانون علمى كه از روى علت و معلول طبيعى پرده
بر مى دارد به خود خواهد گرفت، و فرقى ميان اين رابطه علت و معلولى در عالم
جانداران و ديگر موجودات نيست. آيا كشف علل طبيعى؛ نزول باران و جزر و مدّ دريا ها
و زلزله ها و مانند آن، مانع بر سر راه خدا شناسى خواهد بود؟ مسلماً نه، بنابراين
كشف يك رابطه تكاملى در ميان انواع موجودات نيز هيچگونه مانعى در مسير شناخت خدا
إيجاد نمىكند.
تنها
كسانيكه تصور مىكردند كشف علل طبيعى و قبول وجود خدا منافات دارد مىتوانند