نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 333
به پيشانىات «منبرى» نوشته!
آقاى محقّقى[1] مىگفت: خدمت شيخ رجبعلى خياط رفتم. ايشان گفت: در ضميرت كُرهاى مىبينم (ايشان براى امرار معاش در منزل كره جغرافيايى تهيه مىكرده و مىفروخته و كسى از آن مطلع نبوده است) و چند قلممو و رنگ؟!
آقاى محقّقى افزوده، كه مهمتر اينكه شيخ فرمود: مىبينم كه به پيشانيت منبر نوشته. اين مطلب برايم خيلى تعجبآور بود؛ زيرا من منبرى نبودم تا اينكه پدرخانمم در يزد فوت كرد. آنجا مرا در مسجدش نگه داشتند و گفتند: بايد اينجا بمانى و به جاى ايشان منبر بروى.
گفتم: نمىتوانم!
كتاب آوردند و گفتند: از روى كتاب بخوان.
مدتى از روى كتاب مىخواندم تا بالأخره منبرى شدم.[2]
اين بچه مىميرد!
حاج آقا مصطفى خمينى از آية الله سيد حسن بجنوردى (پدر اخوان سيد محمد و سيد كاظم موسوى بجنوردى) نقل كرد و او از مرحوم شريعت كه ايشان مىفرمود:
ما هر چه بچهدار مىشديم مىمُرد، تا اين كه خداوند، فرزندى به ما عطا كرد. گفتند: اگر او را به سيّدى هديه كنى و او برگرداند، زنده مىماند.
به اين نيّت، بچه را كه چند ماهه بود بيرون بردم. اتفاقاً به مرحوم قاضى برخورد كردم. بچه را گرفت، نگاهى كرد و گفت: «ولى اين بچه مىميرد!» و همان هم شد.
[1]. حجة الاسلام دكتر محمد محققى استاد دانشگاه و نماينده آية الله بروجردى در اروپا. ضمناً تفصيل اين ماجرا در كتاب كيمياى محبت( ص 86 87) به نقل از دكتر حميد فرزام آمده است. البته در نقل آقاى فهرى نكتهاى در آخر هست كه در آنجا نيست.
[2]. مرحوم آقاى فهرى دو خاطره اخير را با چند كرامت ديگر كه از شيخ رجبعلى خياط ديده بود، در تاريخ 28/ 8/ 1370 در سفر اينجانب به سوريه نقل كرد.
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 333