responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 311

يكى از برنامه‌هاى ايشان التزام به اذان گفتن بود كه اين امر را لازمه انسان‌سازى مى‌دانستند و مقيّد بودند كه در هر سه نوبت، روى پشت‌بام مدرسه بروند و اذان بگويند. ايشان حتّى در شب وفاتشان نيز روى پشت‌بام رفتند و اذان صبح را گفتند و پس از اقامه نماز با پدرمان خداحافظى نمودند و گفتند: آقا سيد هادى! من كارى كردم كه نانت توى روغن است. نگران آينده مباش؛ اگر من فرزندى داشتم، بهتر از تو به من خدمت نمى‌كرد گفتنى است كه شيخ تا آخر عمر مجرّد ماند. من از تو راضى هستم و تو را فراموش نمى‌كنم، تو هم مرا فراموش نكن.

مرحوم پدرمان به ايشان مى‌گويند: شيخَنا! شما پدر روحى شادروانى ما هستى و من شما را هيچ‌گاه فراموش نمى‌كنم؛ امّا شما چگونه پس از مرگ مرا فراموش نمى‌كنيد؟! ايشان در جواب مى‌گويند: «لا إله إلّا الله» و دست راستشان را روى زانوى راستشان مى‌زنند و مى‌گويند: آقا سيد هادى! ممالك، مال يك مالك است و عوالم، مرتبط هستند؛ من مى‌آيم و شما را دعا مى‌كنم.

حالات شيخ، دو روز قبل از وفات‌

اين جانب (رى‌شهرى) در تاريخ 11/ 8/ 1376 به محضر استاد فرزانه مرحوم علامه محمدتقى جعفرى رسيدم. اين ديدار در كتابخانه شخصى آن عالم ربّانى رضوان الله تعالى عليه انجام گرفت. در بالاى قفسه كتاب‌ها شعرى نغز و پر محتوا درباره نقش كار و كوشش در موفقيت كه با خطى زيبا نوشته شده بود جلب توجه مى‌كرد:

تا رسد دستت، به خود، شو كارگر

چون فُتى از كار، خواهى زد به سر[1]

استاد ضمن بيان خاطراتى شيرين و آموزنده داستان اين شعر را براى نگارنده نقل فرمود كه براى حفظ امانت و دقت در نقل، متن آن را از نوشته استاد مى‌آوريم:


[1]. مثنوى مولوى.

نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 311
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست