نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 239
4/ 27 پيشگويى يك زائر جوان
آية الله سيد جواد علم الهدى نقل كرد:
آقاى محقق رفسنجانى،[1] از اساتيد مدرسه عالى شهيد مطهرى، داستانى از سفر حج نقل مىكرد. اين داستان مربوط به سالهايى است كه حجّاج در مدينه، در باغ صفا بودند. او مىگفت:
وارد باغ صفا شدم. ديدم خانمها پيرامون پيرزنى كه گرمازده شده بود، حلقه زدهاند و به او خاكشير مىدهند و به سر و صورتش يخ مىمالند. در آن زمان، مثل امروز، پزشك نبود و ايرانى هم در حج، زياد نبود.
پسر پيرزن كه از حرم برمىگشت، به چهره مادر خيره شد و گفت: مادر! تو [خوب مىشوى و] به مَشعر الحرام مىروى. به من وعده دادهاند.
همه كمك كردند و حال پيرزن خوب شد؛ ولى من مراقب آن پسر بودم كه چه مىكند.
حالت خاصّى داشت. تا صبح مشعر در گروه ما بود. شبى كه در مشعر بوديم، تسبيح به دست گرفته بود و پيوسته قدم مىزد و در ميان مردم نبود.
[1]. آية الله امامى كاشانى، خاطره ديگرى از ايشان نقل كردند كه در صفحه 117 گذشت.
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ریشهری، محمد جلد : 1 صفحه : 239