responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 196

فرمود: من خودم مى‌زنم.

گفتم: خيلى شلوغ است!

فرمود: نه!

ديدم صداى حيوانى (الاغى) از كنار چادر بلند شد. رفتم پيش صاحبش و گفتم: اين را از اينجا ببر.

گفت: من آمده‌ام براى لقمه نانى خدمتى بكنم و پولى به دست آورم.

چيزى نگفتم. با مشورت حاج آقا محمد روحانى‌نژاد، تصميم گرفتيم حيوان را براى بردن آية الله اراكى به جمرات، اجاره كنيم.

حيوان را اجاره كرديم و پتويى روى آن انداختيم. فردى را هم آورديم تا با يك بلندگوى كوچك، آقا را معرفى كند تا جمعيت راه بدهند، پاى جمره كه رسيديم، شُرطه‌ها جلو آمدند و كوچه باز كردند. ايشان هم جلو رفت و جمره عقبه را رمى كرد و برگشت.

روز دوم و سوم نيز به همين منوال، ايشان جمرات را رمى كرد. پس از پايان رمى جمرات، ديگر صاحب آن حيوان را نديديم و ظاهراً پولى هم به او پرداخت نشد![1]


[1]. گفتنى است كه اين خاطره توسط نگارنده از صورت گفتارى به نوشتارى تبديل گرديده است.

نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 196
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست