responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 119

3/ 2 مكاشفه مادر شهيد

در ديدارى كه در تاريخ 18/ 8/ 1379 در شهر رى، با خانواده شهيد هاشم كلهر داشتم، از مادر ايشان پرسيدم: تاكنون آن شهيد را در خواب ديده؟

ايشان پاسخ داد: در بيدارى ديده‌ام! يك بار در آشپزخانه مشغول كار بودم. ديدم وى با لباس سياه در حالى كه دست بر كمر زده بود به سوى من آمد و گفت: مادر! ببين من هم دست دارم و هم سر. ديگر گريه نكن و نگو پسرم نه سر داشت و نه دست![1]

جلو رفتم تا او را در بغل بگيرم؛ اما او از پله‌ها[2] پايين رفت. بعد، دوباره آمد و همان جملات را گفت و از نظرم ناپديد شد.

همچنين وقتى خبر شهادتش را شنيدم، خيلى بى‌تابى مى‌كردم. امام را ديدم كه به شدت مرا از بى‌تابى كردن منع كرد و يك استكان آب به من داد، خوردم. به محض فرو بردن آب، وجودم آرام گرفت و ديگر گريه نكردم! ديگران براى پسرم گريه مى‌كردند؛ اما من گريه نمى‌كردم و حتى تنها قطعه باقى‌مانده از بدنش را خودم در قبر گذاشتم!


[1]. توضيح مطلب، اين است كه اين شهيد، قبل از عملياتى كه به شهادتش انجاميد، در عمليات ديگرى دست‌هاى خود را در راه خدا داده بود.

[2]. آشپزخانه آن‌ها در طبقه دوم بود.

نام کتاب : خاطره هاى آموزنده نویسنده : محمدی ری‌شهری، محمد    جلد : 1  صفحه : 119
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست