نيست. در اين گفت و شنود موجى برخاست و ميان پدر و پسر جدايى انداخت، نوح عواطفش تحريك شد نجات پسر را از درگاه خدا درخواست كرد، عرض نمود: خدايا! پسر من از خاندان من است و تو وعده كردهاى كه خاندان مرا نجات دهى. خدا فرمود: او از خاندان تو نيست، او خاندان نبوتش گم شده و به زمره بدكاران درآمده است، نخواه چيزى را كه علم به او ندارى. نوح به خدا پناه برد، طلب آمرزش نمود و چون روى زمين از لوث وجود بدكاران پاك شد به امر خدا باران از باريدن ايستاد و زمين آبش را فرو برد و كشتى در كوه «جودى» برقرار گشت و به نوح امر شد كه با رحمت و بركت خداى از كشتى فرود آيد».[1]