(1) آماده شدن من براى جنگ با مردم شام با اينكه جرير نزد ايشان است (و هنوز جواب ما را نياورده) بستن در است بروى آنان، و باعث رو گردانيدن آنها است از خوبى (بيعت كردن) اگر اراده كرده باشند (اگر بگويند اقدام تو بجنگ، ما را وادار نمود كه فرمانت را قبول نكنيم، ما را بر نافرمانى آنها ايرادى نيست، و بر فرض كه بخواهند بيعت كنند شروع ما بجنگ سبب انصراف آنان ميشود) (2) امّا من براى جرير مدّتى را معلوم كردهام كه بيش از آن توقّف ننمايد مگر (از معاويه) فريب خورده باشد (او را براى گرفتن جواب معطّل داشته) يا نافرمانى كرده (در گرفتن جواب از او اهمال نموده) و رأى من مدارا نمودن (با ايشان) است، پس شما هم مدارا كنيد و (اگر چه) بدم نمىآيد كه شما آماده براى جنگ باشيد (3) «و لقد ضربت أنف هذا الأمر و عينه» يعنى من بينى و چشم اين كار را زدهام (اين ضرب المثل عربى است كه بجاى ضرب المثل فارسى: من همه طرف اين كار را پائيدهام، بكار مىرود) و نهان و آشكار آنرا زير و رو كردهام، چارهاى براى خود نديدم مگر جنگيدن (با معاويه و يارانش) يا كفر و انكار آنچه را كه حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله آورده زيرا جلوگيرى نكردن از اضلال و گمراهى كفّار و منافقين بى اعتنائى بامر خدا و رسول مىباشد و آن براى علّى كفر است، و براى اطاعت امر خدا و رسول البتّه با آنان جنگ كرده شرّشان را دفع مىنمايم. پس در موضوع سبب قتل عثمان كه معاويه به آن حضرت نسبت مىداد مىفرمايد:) (4) عثمان بر امّت حكومت ميكرد و بدعتهاى چندى (كارهاى ناشايسته و مخالف ايمان) پديد آورد، و (آن كارهاى زشت) سبب گفتگو بين مردم (مذمّت و اعتراض) گرديد (9011- 9008)، و ايشان هم (آنچه بايد در باره او بگويند) گفتند و باو بىميل شدند، و تغييرش دادند (او را كشتند، پس نسبت قتل او بمن از طرف معاويه بر خلاف واقع است).
(44) (و من كلام له (عليه السلام))
لما هرب مصقلة بن هبيرة الشيباني إلى معاوية
و كان قد ابتاع سبي بني ناجية من عامل أمير المؤمنين (عليه السلام) و أعتقهم فلما طالبه بالمال خاس به و هرب إلى الشام.