و (يحيى) بزرگوار و خويشتنْ دار و پاک دامن
بود ، و پيامبرى از
صالحان .
روايت است که زکريا
فرزندش يحيى را ديد که مىگريد ، به او گفت : پسرم ، اين چه حالت است ؟ يحيى پاسخ داد : به من خبر دادى که جبرئيل تو را آگاه ساخت که ميان بهشت و دوزخ بيابانى از آتش است که حرارت و سوزندگىاش را جز اشک خاموش نمىسازد .[383]
[383] . اين حديث آن
گونه که در متن آمده است در مأخذى يافت نشد ، ليکن در بحار الأنوار 14 : 165 (ذيل حديث
4) آمده است :
يا بُنَيَّ ما يدعوک إلى هذا ؟ إنّما سألتُ ربّي أَنْ يَهَبَک لي لتقرَّ بک عيني ! قال : أنتَ أمرتني بذلک يا أبة ! قال : ومتى ذلک يا بنيَّ ؟ قال : ألستَ القائل إنّ بينَ الجنّة والنار لَعَقَبَة لا يجوزها إلّا البَکاؤون
من خشية الله ؟ ؛
زکريا گفت : اى فرزند ، چه تو را به اين حال فراخواند ؟ من از پروردگارم خواستم به من
فرزندى دهد که مايه چشم روشنى ام شود ! يحيى گفت : اى پدر ، تو مرا به اين کار واداشتى ؟ زکريا پرسيد : فرزندم ، چه وقت اين کار را کردم ؟ يحيى گفت : مگر تو نمى گويى که ميان بهشت و دوزخ گردنه اى است که از آن نمى گذرد مگر آنان که از خَشيت (و بيم و
ترس) خدا بسيار بگريند ؟! (م)