اینگونه درخواست، از پیامبری که هدف اساسی او یگانهپرستی و ویران کردن بت خانهها و شکستن بتها تشکیل میدهد، بسیار شرمآور بود. این سخن حاکی از آن بود که آنان اسلامی را میخواهند که به منافع و تمایلات باطنی آنان لطمهای نزند؛ در غیر این صورت آنان چنین اسلامی را نمیخواهند. آنان وقتی به زنندگی درخواست خود واقف شدند، فورا شروع به عذرتراشی کرده و گفتند: ما برای بستن دهان زنان و افراد ابله قبیله، چنین درخواستی را کردیم، تا بدین وسیله دهان آنان را ببندیم و هر نوع مانعی را از راه ورود اسلام به سرزمین طائف برداریم. اکنون که پیامبر با چنین شرطی موافقت نمیکند، پس افراد قبیله را از شکستن بتها به دست خویش معاف بدارد و افراد دیگری را مأمور سازد که بتهای طائف را بشکنند. پیامبر با این شرط موافقت کرد، زیرا نظر او این بود که معبودهای باطل از میان بشر برداشته شود، خواه این کار به دست طائفیان انجام بگیرد یا به دست دیگران. شرط دیگر آنها این بود که پیامبر آنها را از خواندن نماز معاف بدارد. آنان تصور میکردند که پیامبر اسلام، بسان پیشوایان اهل کتاب (البته به گمان خودشان) میتواند در احکام الهی تصرف کند: گروهی را مشمول قانون بداند و گروه دیگری را از قانون معاف سازد؛ غافل از آنکه او پیرو وحی آسمانی است و نمیتواند به اندازه پر کاهی کم و زیاد کند. این شرط بیانگر آن بود که هنوز روح تسلیم مطلق در آنها پدید نیامده بود و گرویدن آنان به اسلام، معلول شرایطی بود که آنان را به طرف اسلام ظاهری سوق میداد وگرنه دلیلی وجود ندارد که در دستورهای اسلام راه تبعیض در پیش گیرند: یکی را بپذیرند و دیگری را رد کنند. اسلام و ایمان به خدا یک نوع حالت تسلیم باطنی و روحی است که در سایه آن، تمام دستورهای الهی از راه میل و رغبت پذیرفته میشود. تنها در این صورت است که اندیشه تبعیض در دستورهای الهی، به روح و مخیله انسانی راه نمییابد.