اسلام ایجاب میکند که پدر او به قتل برسد. او در این کشاکش، راه سومی را برگزید که هم مصالح عالی اسلام محفوظ بماند و هم عواطف او از جانب دیگران جریحهدار نشود و آن اینکه خود او شخصا مجری فرمان باشد. این عمل جگرخراش و جانکاه است، ولی نیروی ایمان و تسلیم در برابر اراده خداوند تا حدّی به او آرامش میداد. اما پیامبر مهربان به او فرمود: چنین تصمیمی در کار نیست و ما با او مدارا خواهیم کرد. این سخن، که نمایانگر عظمت روحی پیامبر بود، همه مسلمانان را در تعجب فروبرد. در این هنگام، موج اعتراض و نکوهش به جانب عبد اللّه سرازیر گشت. او به قدری در انظار مردم خوار و ذلیل شد که دیگر کسی به او اعتنا نمیکرد. پیامبر در این حوادث درسهای آموزندهای به مسلمانان آموخت و گوشهای از سیاستهای خردمندانه اسلام را آشکار ساخت. پس از این واقعه، رئیس منافقان، عبد اللّه دیگر قد علم نکرد و در هر واقعهای مورد تنفر و اعتراض مردم بود. روزی پیامبر به عمر فرمود: روزی که به من گفتی او را به قتل برسانم، در آن روز مردمی که در قتل او متأثر میشدند به حمایت او برمیخواستند، امّا امروز آنچنان از وی متنفرند که اگر دستور قتلش را صادر کنم، بدون تأمل وی را میکشند.
ازدواج با برکت
دختر «حارث بن ضرار» رئیس شورشیان «بنی مصطلق» از دستگیرشدگان بود. پدر او با فدیه سراغ دخترش آمد تا او را آزاد سازد. وقتی به بیابان عقیق رسید، دو شتر از مجموع شترانی که آنها را برای پرداخت فدیه آورده بود، برگزید و در میان درهای پنهان ساخت. وقتی حضور رسول گرامی رسید، یادآور شد من فدیه دخترم را آوردهام. پیامبر رو به حارث کرد و گفت: «دو شتری را که در آن دره پنهان کردهای کجاست؟» حارث با شنیدن چنین خبر غیبی، سخت تکان خورد و او و دو فرزندش که همراه