5. ابی بن خلف، از کسانی است که خود پیامبر، او را از پای درآورد. وی موقعی با پیامبر روبهرو شد که پیامبر خود را به شعب رسانیده و چند نفر از اصحاب، پیامبر را شناخته و اطرافش گرد آمده بودند. او به سوی پیامبر آمد، پیامبر نیزهای از «حارث بن الصمة» گرفت و آن را در گردن او فروبرد که از اسب به زمین افتاد. با اینکه زخم «ابی بن خلف» ظاهری و سطحی بود، ولی به قدری ترس و لرز او را فراگرفته بود که هرچه دوستان او را دلداری میدادند، آرام نمیگرفت و میگفت: محمد در مکه، در جواب من- که به او گفتم تو را خواهم کشت- گفته است: بلکه من تو را خواهم کشت و او هرگز دروغ نمیگوید. این زخم و ترس و لرز کارش را ساخت و پس از چندی در میان راه جان سپرد. [1] راستی این مطلب کمال پستی قریش را نشان میدهد، با اینکه معترف بودند که پیامبر راستگو است و دروغ به زبانش جاری نمیشود؛ با این حال، دست عداوت از آستین بیرون آورده و برای ریختن خونش این همه تلاش میکردند. پیامبر گرامی با استقامتی چون کوه، از خود و حریم اسلام دفاع میکرد، با اینکه فاصله چندانی با مرگ نداشت و میدید لشکر، موجآسا متوجه شخص او است، کوچکترین حرکت و سخنی که مشعر به ترس و اضطرابش باشد از وی دیده نشد. فقط موقع پاک کردن خون پیشانی این جمله را فرمود: جمعیتی که چهره پیامبر خود را با خونش رنگین کردند، در حالی که او آنان را به خداپرستی دعوت میکند چگونه رستگار میشوند. [2] این جمله کمال عاطفه و مهربانی وی را، حتی به دشمنان نشان میدهد. امیر مؤمنان علی علیه السّلام میفرماید: پیامبر در میدان نبرد، نزدیکترین فرد به دشمن بود و هر موقع کار جنگ سختتر میشد، ما را پناه میداد. بنابراین، پارهای از علل سالم ماندن پیامبر، همان دفاعهای ارزنده خودش بود که از حریم اسلام و جان خود [1]. سیره ابن هشام، ج 2، ص 84 و المغازی واقدی، ج 1، ص 244. [2]. کیف یفلح قوم خضبوا وجه نبیهم بالدم و هو یدعوهم إلی اللّه؟