منصرف کرد و گفت آنها کسان دیگری بودند. سپس به خانه آمد و مسلحانه سوار بر اسب تندرو خود گردید و با سرعت هرچه تمامتر خود را به محلی که پیامبر و همسفران وی در آنجا به عنوان استراحت بار انداخته بودند، رسانید. ابن اثیر [1] مینویسد: مشاهده این منظره همسفر پیامبر را سخت اندوهگین ساخت و رسول خدا بار دیگر او را با جمله لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا؛ غم مخور خدا با ماست.» دلداری داد. «سراقه» مغرور نیروی بازو و سلاح برنده خود بود و کوچکترین مانعی برای ریختن خون پیامبر، به منظور دریافت بزرگترین جایزه عرب نداشت. در این هنگام پیامبر با دلی لبریز از ایمان و اطمینان در حق خود دعا کرد و عرض کرد: خدایا ما را از شر این مرد نجات ده. چیزی نگذشت که اسب سراقه رم کرد و او را سخت به زمین زد. «سراقه» یقین کرد که دست غیبی در کار است و این پیشامدها بر اثر سوءقصدی است که به محمد صلی اللّه علیه و آله و سلّم دارد، [2] لذا با حالت التماس رو به پیامبر کرد و گفت: غلام و شتر من در اختیار شما باشد و در انجام هرگونه امری حاضرم. رسول خدا فرمود: مرا نیازی به تو نیست. ولی به نقل مرحوم مجلسی، [3] پیامبر به او فرمود: برگرد و دیگران را از تعقیب ما منصرف کن. از این لحاظ «سراقه» به هر کس میرسید میگفت: در این مسیر اثری از محمّد نیست. سیرهنویسان شیعه و سنی، کراماتی را که از پیامبر در طی فاصله مکّه و مدینه سرزده است نقل کردهاند؛ اکنون به برخی از آنها اشاره میشود: ام معبد زن دلیر و با فضیلتی بود و در اثر قحطی و خشکسالی تمام گوسفندانش [1]. الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 74. [2]. بسیاری از سیرهنویسان مانند ابن اثیر، در کامل، ج 2، ص 74 و مجلسی در بحار، ج 19، ص 88، با سند صحیحی از امام ششم (همان طوری که در بالا نوشته شد) مطلب را نقل کردهاند. ولی مؤلف کتاب حیاة محمد مینویسد: سراقه این حوادث را به فال بد گرفت و گمان کرد که خدایان میخواهند او را از این کار مانع شوند. [3]. بحار الانوار، ج 19، ص 75.