در بسیاری از افراد مؤثر میافتاد. در چنین هنگامی ناگهان فرعونهای «مکّه» متوجه شدند که «محمد» در دل قبایل برای خود جایی باز نموده و در میان بسیاری از قبیلههای عرب، طرفداران و پیروان قابل ملاحظهای پیدا کرده است. بار دیگر مصمم شدند که حضور یگانه حامی پیامبر (ابو طالب) برسند و با تلویح و تصریح، خطر نفوذ اسلام را بر استقلال مکیان و کیش آنها گوشزد کنند. از اینرو، باز به طور دسته جمعی، سخنان پیشین خود را از سرگرفتند و گفتند: ابو طالب! تو از نظر شرافت و سن بر ما برتری داری، ولی ما قبلا به تو گفتیم که برادرزاده خود را از تبلیغ آیین جدید بازدار- مع الوصف- شما اعتنا نکردید و اکنون جام صبر ما لبریز گشته و ما را بیش از این بردباری نیست که ببینیم فردی از ما، به خدایان ما بد میگوید و ما را بیخرد و افکار ما را پست میشمرد. بر تو فرض است که او را از هرگونه فعالیّت بازداری وگرنه با او و تو که حامی او هستی مبارزه میکنیم، تا تکلیف هر دو گروه معین گردد و یکی از آنها از بین برود. [1] یگانه حامی و مدافع پیامبر، با کمال عقل و فراست دریافت که باید در برابر گروهی که شئون و کیان آنها در خطر افتاده بردباری نشان داد. از اینرو، از در مسالمت وارد شد و قول داد که گفتار سران را به برادرزاده خود برساند. البته این نوع جواب، به منظور خاموش کردن آتش خشم و غضب آنها بود، تا بعدا برای حل مشکل، راه صحیحتری پیش گیرد، لذا پس از رفتن سران، با برادرزاده خود تماس گرفت و پیام آنها را رساند و ضمنا به منظور آزمایش ایمان او به هدف خود، در انتظار پاسخ ماند. پیامبر اکرم در مقام پاسخ جملهای فرمود که یکی از سطور برجسته تاریخ زندگی او به شمار میرود. عمو جان! به خدا سوگند، هرگاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند (سلطنت تمام عالم را در اختیار من بگذارند) که از تبلیغ آیین و تعقیب هدف [1]. یا أبا طالب إنّ لک سنّا و شرفا، و انّا قد استنهیناک أن تنهی ابن أخیک فلم تفعل، و إنّا و اللّه لا نصبر علی هذا من شتم آلهتنا و آبائنا و سفه أحلامنا حتّی تکفّه عنّا أو ننازله و إیّاک فی ذلک حتّی یهلک أحد الفریقین.