ز سهمش باز شد همراز تیهو
ز سهمش یار شد با رنگ ضیغم
کَرَم اندر ضمیرش هست مضمر
سِتَم اندر زمانش هست مدغم
یکی از چاکران اوست قاآن
یکی از بندگان اوست حاتم
به دورانش اساس ظلم، ویران
در ایامش بنای عدل محکم
ز زر افشانی دستش تهی، کان
ز گوهر بخشی طبعش خجل، یم
به شوکت از شه ایران مؤخّر
به همّت از دگر شاهان مقدّم
ز یمن همّتش کار جهان راست
به پیش درگهش پشت فلک خم
به کار خیر، بانی هست دایم
به امر نیک، ساعی هست هر دم
از آن رو خواست در گیتی نماند
به عهدش کاری اندر ملک مبهم
یکی از محرمان پاک طینت
که بر فتحعلی شه بود محرم
چو در ماه صفر رخت سفر بست
به پا شد در صفر شور محرّم