لذّت عشق
لذّت عشق تو را جز عاشق محزون نداند
رنج لذّتبخش هجران را بهجُز مجنون نداند
تا نگشتى كوهكن شيرينى هجران ندانى
نازپرورده رهآورد دل پُرخون نداند
خسرو از شيرينى شيرين نيابد رنگ و بويى
تا چو فرهاد از درونش رنگ و بو بيرون نداند
يوسفى بايد كه در دام زليخا دل نبازد
ورنه خورشيد و كواكب در برش مفتون نداند
غرق دريا جُز خروش موج بىپايان نبيند
باديهپيماى عشقت ساحِل و هامون نداند
جلوه دلدار را آغاز و انجامى نباشد
عِشق بىپايان ما جز آن چرا و چون نداند