سفرِ عشق
با دلِ تنگ به سوى تو سفر بايد كرد
از سر خويش به بُتخانه گذر بايد كرد
پير ما گفت ز ميخانه شفا بايد جُست
از شفا جُستنِ هر خانه حذر بايد كرد
آنكه از جلوه رُخسار چو ماهت پيش است
بىگمان مُعجزه شَقّ قمر بايد كرد
گر درِ ميكده را پير به عُشاق گشود
پس از آن آرزوى فتح و ظفر بايد كرد
گر دل از نشئه مى دعوى سردارى داشت
به خود آييد كه احساس خطر بايد كرد
مُژده اى دوست كه رندى سر خُم را بگشود
بادهنوشان! لب از اين مائده تر بايد كرد
در ره جُستن آتشكده سر بايد باخت
به جفاكارى او سينه سپر بايد كرد
سر خُم باد سلامت كه به ديدار رخش
مستِ ساغرزده را نيز خبر بايد كرد
طُرّه گيسوى دلدار به هر كوى و درى است
پس به هر كوى و در از شوق سفر بايد كرد