در لغت، روى و چهره است و نزد اهل معرفت، اعتبار ذات و جهت فيّاضيّت ذات حق است.
وحدت
در لغت به معنى يگانگى و يكتايى است و در اصطلاح، مقصود از وحدت حقيقى، وجود حق است. وحدت وجود يعنى آنكه وجود، واحد حقيقى است و وجود اشياء، تجلّى حق به صورت اشياء است.
وطن
در اصطلاح، استقرار بنده است در حال و مقامى خاص.
وقت
وقت، آن است كه بنده بدان از ماضى و مستقبل فارغ شود، چنانكه واردى از حق بر دل وى پيوندد. و نيز احوالى چون توكّل، تسليم و رضاست كه بر سالك وارد مىشود.
ولايت
در لغت، فرمانروايى و نيز دوستدارى است و در اصطلاح، قيام عبد براى حق در حال فناى از خود است و به تعبيرى، فناى بنده در حق و بقاى وى به حق.
هجر
در لغت، دورى است و در اصطلاح، التفات ظاهرى و باطنى سالك است به غير حق؛ و نيز غيبت از تجلّيات ذاتى.
هشيارى- هوشيارى
در اصطلاح اهل سلوك و عرفان، مقام توحيد و استقامت سالك را گويند و با «صحو» مترادف است.
هوا (هوا)
در لغت به معنى آرزو و ميل نفس است و در اصطلاح، گرايش به اميال نفسانى و روىگردانى از روحانيّات و التفات به ماديّات.
يم
در لغت به معنى درياست و در اصطلاح، به معنى درياى هستى است كه همان رحمت واسعه حقتعالى بشمار مىآيد.