مسئولان نشر آثارت از من خواستهاند تا دانستههاى خود را پيرامون نحوهى سرودن اشعار عارفانهات بنگارم تا دريچهاى به يكى از ابعاد وجودت پيش چشم مشتاقانت بازگردد؛ امّا چون قلم به دست مىگيرم، غم فقدانت امانم نمىدهد و اندوه هجرانت رهايم نمىكند، آخر خانهى ما را بىتو نورى و فروغى نيست، جاىجاى خانه، نشان از تو دارد و شميم وجودت همه جا را آكنده است. على كوچكت پيوسته تو را مىجويد و همواره از تو مىپرسد و، از آنجا كه به او گفتهايم تو در آسمانهايى هميشه به شوق ديدارت به آسمان و ستارگان خيره مىشود.
اكنون بيش از سه ماه از سفر روحانى تو مىگذرد و همه روزه مشتاقان تو در حسينيّه و خانهات گرد هم مىآيند و عاشقانه مىنالند و عاجزانه مىگريند و رهگذرت را از خانه تا حسينيّه گلريزان مىكنند.
پدرم! تو كه از حال عاشقانت آگاه بودى، تو كه از جان شيفتهام خبر داشتى و، مىدانستى كه من شيدا و بىقرار تو هستم، چگونه تنهايم گذاشتى؟ آخر آنكه عمرى را در پرتو وجود تو سپرى كرده، در ظلمات چگونه تواند زيست؟!