با عشق رُخت خليل را نارى نيست
جوياى تو با فرشتهاش كارى نيست
^
روى تو كعبه دلِ عُشّاقِ زنده است
دلْمُرده آنكه طىّ طريق حجاز كرد
بسترم بر در ميخانه فكن تا ساقى
ساغرى آرد و دردم همه درمان سازد
كاش از حلقه زُلفت گرهى وامىشد
تا چو من، زاهدِ دلگُمشده، رُسوا مىشد