فروغ رخ
آن كس كه رخش نديد خفاش بود
خورشيد، فروغ رُخ زيباش بود
سرّ است و هرآنچه هست اندر دو جهان
از جلوه نور روى او فاش بود
پند
تا دوست بود تو را گزندى نبود
تا اوست غبار چون و چندى نبود
بگذار هرآنچه هست و او را بگزين
نيكوتر از اين دو حرف پندى نبود