محرم راز
در غم هجر رُخ ماه تو در سوز و گُدازيم
تا به كى زين غم جانكاه بسوزيم و بسازيم
شب هجران تو آخر نشود رُخ ننمايى
در همه دَهر تو در نازى و ما گردِ نيازيم
آيد آن روز كه در باز كُنى پردهگشايى
تا به خاك قدمت جان و سر خويش ببازيم
به اشارت اگرم وعده ديدار دهد يار
تا پس از مرگ به وجد آمده در ساز و نوازيم
گر به انديشه بيايد كه پناهى است بكويت
نه سوى بُتكده رو كرده نه راهىِ حجازيم
ساقى از آن خُمِ پنهان كه ز بيگانه نهان است
باده در ساغر ما ريز كه ما محرم رازيم