خلوت عشاق
فرّخ آن روز كه از اين قفس آزاد شوم
از غم دورى دلدار رهم، شاد شوم
سر نهم بر قدم دوست به خلوتگه عشق
لب نهم بر لب شيرين تو، فرهاد شوم
طى كنم راه خرابات و به پيرى برسم
از دم پير خرابات، دلآباد شوم
ياد روزى كه به خلوتگه عُشاق روم
طربانگيز و طربخيز و طربزاد شوم
نه به ميخانه مرا راه، نه در مسجد جا
يار را گو! سببى ساز كه ارشاد شوم