فصل طرب
دستافشان بسر كوى نگار آمدهام
پاىكوبان ز پى نغمه تار آمدهام
حاصل عُمر اگر نيمْنگاهى باشد
بهر آن نيمْنگه با دل زار آمدهام
باده از دست لطيف تو در اين فصل بهار
جان فزايد كه در اين فصلِ بهار آمدهام
مُطرب عشق كُجا رفته در اين فصل طرب
كه بعشق و طربش بادهگُسار آمدهام
در ميخانه گشائيد كه از مسلخ عشق
به هواى رُخ آن لالهعذار آمدهام
جامه زهد دَريدم رهم از دام بلا
باز رستم ز پى ديدن يار آمدهام
به تماشاى صفاى رُخت اى كعبه دل
به صفا پشت و سوى شهر نگار آمدهام