گواه دل
ساغر از دست ظريف تو گُناهى نبود
جُز سر كوى تو اى دوست! پناهى نبود
درِ امّيد ز هر سوى به رويم بسته است
جُز در ميكده، امّيد به راهى نبود
آنكه از باده عشق تو لبى تازه نمود
ملك هستى بر چشمش پرِ كاهى نبود
گر تو در حلقه رندان نظرى ننمايى
به نگاهت، كه در آن حلقه نگاهى نبود
جان فداى صنم بادهفروشى كه بَرَش
هستى و نيستى و بنده و شاهى نبود
نظرى كُن كه نباشد چو تو صاحبنظرى
به مريضى كه در او جُز غم و آهى نبود
عاشقم عاشق دلسوخته از دورى يار
در كفم جُز دل افسرده گواهى نبود