responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : يادداشت نویسنده : يادداشت    جلد : 1  صفحه : 4

دروازه ساعات كجاست؟+عکس

کد مطلب: ١٠٣٢٤ تاریخ انتشار: ١١ آبان ١٣٩٥ - ٢٣:٣٠ تعداد بازدید: 1739 يادداشت » عمومي دروازه ساعات كجاست؟+عکس

كاروان اسراي اهل بيت(عليهم السلام) روز اول صفر به شام رسيدند و بعد از گذراندن ايشان از بازار و از بين مردم بالاخره به مجلس يزيد رسيدند و اهل بيت(عليهم السلام) را در حالى كه دست مردها - كه دوازده نفر بودند(1) - به گردنشان بسته شده بود و همه اسيران نيز به دست يكديگر زنجير شده بودند وارد مجلس يزيد نمودند.

 

ورود به شام

در رابطه با ورود اهل بیت به شام، عالم زاهد فقیه موثق سیدابن طاووس در لهوف و مجلسی در جلد چهل و پنج بحار نوشته‌ اند: وقتی مزدوران یزید اهل بیت را نزدیک شام آوردند، امّ کلثوم شمر را خواست. فرمود: مطلبی با تو دارم. گفت: چیست؟ فرمود: اینجا شهر دمشق است، ما را از دروازه‌ای وارد کنید که مردمان کمتری در رفت و آمد باشند و کمتر به تماشای ما برخیزند و سرهای بریدۀ شهیدان ما را جلوتر از ما حرکت بدهید که مردم با تماشای آن سرهای نورانی به تماشای ما نپردازند. ولی شمر برخلاف خواستۀ دختر امیرالمؤمنین، فرمان داد اهل بیت را از دروازه ساعات که پرجمعیت‌ ترین جمعیت را همیشه در کنار خودش داشت، عبور دهند و سرهای بریده را لابه ‌لای کجاوه‌ ها ببرند.

 

خوشحالی پیرمرد شامی و جواب امام سجاد علیه السلام

اهل بیت را به این صورت حرکت دادند، تا در میان شهر کنار مسجد جامع که محل بازداشت اسرا بود، قرار بدهند. پیرمردی از اهالی شام وقتی اسیران را دید، فکر ‌کرد همه کافرند، جلو آمد و گفت: (الحَمدُ لله الذی قَتَلَکُم) خدا را شکر می‌کنم که شما را کشت، (وَ قَطَعَ قَرناً فِتنَة) و شاخ فتنه را با نابود کردن شما برید. وقتی ساکت شد زین‌ العابدین(علیه السلام) رو کرد به او فرمود: (هَل قَرَأتَ القرآن؟) خیلی تعجب کرد پیرمرد، اسم قرآن را برای چه این مرد می‌برد؟ چرا به من می‌گوید آیا قرآن خوانده ‌ای؟ عرض کرد: بله خوانده ‌ام. فرمود: این آیه را خوانده‌ای؟ (وَاعلَم إنَّما غَنِمتُم مِن شَئ) آیا این آیه را خوانده‌ای؟ (وَ آتِ ذَالقُربی حَقَّه) آیا این آیه را خوانده‌ای؟ (قُل لا أسئَلُکُم عَلَیهِ أجراً إلّا المَودَّةَ فی القُربی) آیا این آیه را خوانده ‌ای؟ (إنَّما یُریدُ الله لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ أهلَ البَیت وَ یُطَهِّرَکُم تَطهیرا) پیرمرد این آیات در حق ما نازل شده است، ذوی القربی ما هستیم، اهل بیت ما هستیم که خدا ما را از هر آلایشی پاک کرده. پیرمرد به شدت ناراحت شد و دست به سوی خدا برداشت و گفت: (اللهمَّ إنّی أتوبُ إلَیک) خدایا توبه می‌کنم. (اللهمَّ إنّی أبرَءُ إلَیکَ مِن عَدُّوِ آلِ مُحمَّد وَ مِن قَتَلَةَ أهلِ بیتِ مُحمَّد) خدایا از دشمنان اهل بیت و کشندگان بیزاری می‌جویم. آن وقت گفت: یابن رسول الله آیا توبه من قبول است؟ حضرت فرمود: (إن تُبتَ تابَ اللهُ عَلَیکَ وَ أنتَ مَعَنا) اگر توبه کنی حتماً قبول است و با ما خواهی بود. وقتی این خبر به یزید رسید، فرمان داد سریع پیرمرد را بکشند.

 

سهل ساعدی و درخواست اهل بیت امام حسین(علیه السلام) از او

سهل ساعدی که از صحابی پیغمبر است، می‌گوید: من به خاطر کاری به بیت المقدس سفر کردم، از آنجا به شام آمدم، دیدم شهر را آذین بسته ‌اند، به در و دیوار پارچه‌ های رنگی آویخته ‌اند، زنان خواننده به خوانندگی و نوازندگی مشغولند، خیلی تعجب کردم، این شادی و خوشحالی برای چیست؟ به مردی از اهل شام گفتم: امروز روز عید است که من از چنین روزی خبر ندارم؟ پیرمرد گفت: مگر مرد جاهلی هستی یا از راه خیلی دور به اینجا آمده‌ ای؟ گفتم: نه به خدا سوگند، من سهل ساعدی از صحابی پیامبرم. گفت: (یا سَهل ماأعجَبَک) تعجب نمی‌کنی؟ (السَّماءُ لاتَمتَرُ دَماً وَ الأرض لا تَنخَسِّفَ بِأهلِها) که آسمان خون نمی‌بارد و زمین اهلش را فرو نمی‌برد؟ گفتم: برای چه؟ گفت: امروز سر بریده حسین را از عراق به درگاه یزید می‌برند. گفتم: شگفتا سر بریده ابی عبدالله را نزد یزید می‌برند و مردم شادی می‌کنند؟ گفتم از کدام دروازه؟ گفت: دروازه ساعات.

آمدم  کنار دروازه ساعات، دیدم سر شهدا را به نیزه حمل می‌کنند، سر ابی عبدالله را که شبیه ‌ترین مردم به پیامبر است، به بالای دسته ‌ی پرچمی نصب کرده‌ اند، از پشت آن پرچم دختری را دیدم بر شتری بی‌ جهاز سوار است، جلو رفتم گفتم: دختر کیستی؟ فرمود: من سکینه دختر حسینم.

گفتم: من سهل ساعدی از صحابه‌ی جدّت هستم، اگر فرمانی داری ببرم. فرمود: بگو این سر بریده را دورتر از ما حمل کنند تا مردم به تماشای آن بپردازند و کمتر حرم رسول خدا را نظر کنند. رفتم به کسی که سر نزد او بود گفتم: این چهل دینار زر سرخ را از من بگیر و این سر بریده را از اهل بیت فاصله بده.

 

منهال و زیارت ام سجاد (علیه السلام)

مِنهالِ بن عَمر می‌گوید: یک روز در شهر شام خدمت حضرت سجاد(علیه السلام) رسیدم، گفتم: یابن رسول الله چگونه روزگارتان را می‌گذرانید؟ فرمود: مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان که پسرانشان را کشتند و زنانشان را زنده نگه داشتند. ما فرزندان پیامبر خدا، همه گرفتار و شهید و پراکنده شدیم، (فَإنّا لله وَ أنّا ألَیهِ راجِعون).

 

دروازه ساعات كجاست؟و چرا به اين نام ناميده شده است؟

 

دروازه ساعات دروازه وردی شهر دمشق از طرف کوفه بوده است علت نامگذاری این این دروازه و میدان به ساعات این بوده است که ساعتها اهل بیت و اسرا را در این دروازه نگه داشتندو به شادی و پایکوبی پرداختند( فرهنگ عاشورا/جواد محدثي/واژه:دروازه ساعات)

 

 

دروازه ساعات در شهر شام

 

كاروان اسراي اهل بيت(عليهم السلام) در مجلس یزید

كاروان اسراي اهل بيت(عليهم السلام) روز اول صفر به شام رسيدند و بعد از گذراندن ايشان از بازار و از بين مردم بالاخره به مجلس يزيد رسيدند و اهل بيت(عليهم السلام) را در حالى كه دست مردها - كه دوازده نفر بودند(1) - به گردنشان بسته شده بود و همه اسيران نيز به دست يكديگر زنجير شده بودند وارد مجلس يزيد نمودند.

يزيد در قصر خود در محلى مشرف بر جيرون(2) نشسته بود و ورود سرهاى مقدس و كاروان اهل بيت را مشاهده مى‏كرد و اين اشعار را زمزمه مى‏كرد:

آن قافله ‏ها پديدار شدند و آن آفتاب‌ها بر بلندي‌هاى جيرون تابيدند؛ كلاغ فريادى كشيد. گفتم كه: فرياد بزنى يا نزنى، من از بدهكار خود طلب خود را گرفتم.»

پس از وارد نمودن اسيران به مجلس يزيد، ايشان را در مقابل او نگه داشتند، امام سجاد (عليه ‏السلام) به يزيد فرمود: اگر رسول خدا(صلى الله عليه و آله) ما را در اين حالت ببيند گمان مي‌كني با تو چه خواهد كرد؟

و فاطمه دختر امام حسين(عليه ‏السلام) فرياد زد: اى يزيد! آيا دختران رسول خدا(صلى الله عليه و آله) بايد اينگونه به اسارت گرفته شوند؟

اهل مجلس با شنيدن اين جمله از دختر امام حسين(عليه‏السلام) به گريه افتادند، به گونه‏ اى كه صداى گريه ايشان شنيده مى‏شد.

يزيد چون وضعيت را بدين صورت ديد ناچار دستور داد دست‌هاى امام چهارم را باز كنند.

در اين هنگام سر مبارك امام حسين(عليه‏السلام) را  در تشتى از طلا قرار داده و در مقابل يزيد گذاردند، و يزيد با چوبى كه در دست داشت بر داندان‌هاى مبارك امام مى‏زد.(3)

يزيد گفت: سرهايى را شكافتيم كه عزيز بودند، و آنها آزار دهنده‏تر و ستمكارتر بودند.»

يحيى بن حكم گفت:

لهام بجنب الطف ادنى قرابة من ابن زياد العبد ذى النسب الوغل سمية امسى نسلها عدد الحصى و بنت رسول الله ليست بذى نسل؛ آن كسانى كه در كنار طف بودند به ما نزديكترند از ابن زياد عبد، كه نسبت پستى دارد؛ نسل سميه مادر زياد به تعداد ريگهاست! اما از دختر پيغمبر نسلى بجاى نماند.»

يزيد بر سينه او كوبيد و گفت: خاموش باش!(4)

 

سخنرانی یزید و جواب کوبنده امام سجاد (عليه السلام)

سپس يزيد رو به اهل مجلس كرد و گفت: اين مرد(5) مى‏باليد و مى‏گفت: پدر من بهتر از پدر يزيد، و مادرم بهتر از مادر او، و جدّ من بهتر از جد اوست، و من خود را بهتر از او مى‏دانم و همين‏ها بود كه او را به كشتن داد!!!

اما سخن او كه پدرم بهتر از پدر يزيد است، كار پدر من با پدر او به داورى كشيد و خدا به نفع پدر من داورى كرد!!

و اما سخن او كه مادرم بهتر از مادر يزيد است، آرى بجان خودم سوگند كه بدون ترديد فاطمه دختر رسول خدا بهتر از مادر من است.

و اما گفته او كه جدم بهتر از جد اوست، بلى! مسلما كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد، نمى‌تواند بگويد كه جد من بهتر از محمد است!(6)

و اما اين كه گفت: من بهتر از يزيدم، پس شايد او اين آيه را تلاوت نكرده است: «قل اللهم مالك الملك)!(7)و(8)

آنگاه يزيد به امام سجاد(عليه‏السلام) گفت: اى پسر حسين! پدرت رابطه خويشاوندى را ناديده گرفت و مقام و منزلت مرا درنيافت! و با سلطنت من در آويخت و خدا آنگونه كه ديدى با او رفتار كرد!!

حضرت على بن الحسين(عليهما‏السلام) اين آيه را تلاوت فرمود: «ما صاب من مصيبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبرأها ان ذلك على الله يسير.»(9)

يزيد به فرزند خود خالد گفت: پاسخ او را بده! ولى خالد ندانست چه جوابى گويد! يزيد به او گفت: بگو «ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم و يغفو عن كثير»(10)و(11)

ابن شهر آشوب گفته است: پس از آن على بن الحسين(عليهما‏السلام) فرمود: اى پسر معاويه و هند و صخر! نبوت و پيشوايى هميشه در اختيار پدران و نياكان من بوده پيش از آن كه تو زاده شوى! به راستى كه در جنگ بدر و احد و احزاب، پرچم رسول خدا در دست جدّم على بن ابيطالب، و پرچم كافران در دست پدر و جد تو بود!

آنگاه امام سجاد(عليه‏السلام) اين شعر را خواند:

چه پاسخ مى‏دهيد هنگامى كه پيامبر از شما بپرسد: شما كه آخرين امتيد، بعد از فقدان من با عترت و خاندانم، چه كرديد؟ برخى را اسير و بعضى را آغشته به خون نموده‏ايد.»

سپس امام سجاد(عليه‏السلام) ادامه داده فرمود: اى يزيد! واى بر تو! اگر مى‏دانستى كه عمل زشتى را مرتكب شده‏اى و با پدرم و اهل بيت و برادر و عموهاى من چه كرده‏اى، مسلما به كوهها مى‏گريختى! و بر روى خاكستر مى‏نشستى! و فرياد به واويلا بلند مى‏كردى! كه سر پدرم حسين فرزند فاطمه و على را بر سردرِ دروازه شهر آويخته‏اى! و ما امانت رسول خدا در ميان شما هستيم؛ تو را به خوارى و پشيمانى فردا بشارت مى‏دهم! و پشيمانى فردا زمانى است كه مردم در روز قيامت گرد آيند.(12)

 

فاطمه بنت الحسين (عليهما‏السلام) و دفاع زینب (سلام الله علیها) از او

در اين هنگام مردى شامى در حالى كه به فاطمه دختر امام حسين(عليه‏السلام) اشاره مى‏كرد به يزيد گفت: اين كنيز را به من ببخش!

فاطمه در حالى كه مى‏لرزيد خود را به سوي عمه‏اش زينب كشانيد و چادر او را گرفت و گفت: عمه جان! يتيم شدم، كنيز هم بشوم؟!(13)

حضرت زينب(عليهاالسلام) رو به آن مرد شامى كرده گفت: نه تو و نه يزيد هيچ كدام توان به كنيزى بردن اين دختر را نداريد!

يزيد خطاب به حضرت زينب(عليهاالسلام) گفت: بخدا سوگند كه مى‏توانم! و اگر بخواهم. چنين مي‌كنم!

حضرت زينب(عليهاالسلام) فرمود: والله! هرگز خداوند چنين قدرت و سلطه‏اى به تو نداده است، مگر اين كه از اسلام روى گردانى و به دين ديگرى در آيى!

يزيد از خشم برافروخت و گفت: با من چنين سخن مى‏گويى؟! پدر و برادر تو از دين بيرون رفتند!!

زينب فرمود: تو و پدر و جدت دين خدا و دين پدر و برادرم را پذيرفتند، اگر مسلمان باشى!

يزيد گفت: اى دشمن خدا! دروغ مى‏گويى!

زينب گفت: تو به ظاهر اميرى و ظالمانه ناسزا مى‏دهى و با قدرت و سلطه‏اى كه اكنون دارى زور مى‏گويى!

در اينجا گويا يزيد احساس شرم كرد و ساكت شد.

و در روايت ديگر آمده است: مرد شامى پرسيد: مگر اين دختر كيست؟!

يزيد گفت: او فاطمه دختر حسين، و آن زن زينب دختر على بن ابيطالب است. مرد شامى گفت: حسين پسر فاطمه و على؟!

يزيد گفت: آرى!

مرد شامى گفت: اى يزيد! خدا تو را لعنت كند كه خاندان پيامبر را مى‏كشى و فرزندان او را اسير مى‏كنى! به خدا سوگند من گمان مى‏كردم اينان رومي هستند.

يزيد به مرد شامى گفت: به خدا سوگند تو را نيز به آنها ملحق خواهم كرد! و دستور داد تا گردنش را بزنند.(14)

 

چوب خيزران و ناله زینب سلام الله علیها

در اين هنگام يزيد دستور داد چوب دستى او را كه از چوب خيزران بود برايش آوردند، و در مقابل چشمان اهل بيت(عليهم ‏السلام) با آن چوب بر لب و دندان مبارك امام حسين(عليه‏السلام) مى‏زد.

زينب(عليهاالسلام) با ديدن اين صحنه  فرياد مى‏زد: «يا حسيناه! يا حبيب رسول الله! يابن مكة و منا! يابن فاطمة الزهراء سيدة النساء! يابن بنت المصطفى!»

ناله حضرت چنان جانسوز بود كه هر كس در آن مجلس بود را به گريه واداشت و يزيد به دست خود آن سر مقدس را در پيش روى خود گذارد! به ناگاه صداى زنى هاشمى از قصر يزيد به گوش رسيد كه مى‏گفت: «يا جبيباه! يا سيد اهل بيتاه! يابن محمداه! يا ربيع الارامل و اليتامى يا قتيل اولاد الادعياء!»(15)

چون اين صدا به گوش حاضران در مجلس رسيد، بار ديگر به گريه در آمدند!(16)

يزيد چون آواى گريه زنان اهل بيت(عليهم ‏السلام) و فرياد واحسيناه آنان را شنيد، از روى شماتت گفت:

يا صيحة تحمد من صوائحما اهون الموت على النوائح؛ اين فرياد از زنانى كه شيون مى‏كنند روا و پسنديده است! چه آسان است مرگ عزيزان بر زنانى كه نوحه به مزد كنند.»

سپس دست برد و چوب خيزران را برداشت و با آن به لب و دندان آن حضرت مى‏زد!

ابو برزه اسلمى(17) گفت: اى يزيد! واى بر تو! بر دندان‌هاى حسين پسر فاطمه چوب مى‏زنى در حالى كه من شاهد بودم كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) همين لب‌ها و دندان‌ها را مى‏بوسيد و به حسن و حسين(عليهماالسلام) مى‏فرمود: شما دو سيد جوانان اهل بهشتيد، خداوند قاتل شما را نابود كند و او را مورد لعنت خود قرار دهد و دوزخ را براى او آماده سازد!

يزيد با شنيدن اين جملات خشمگين شد و دستور داد او را از مجلس بيرون كردند.(18)

يزيد همانگونه كه با چوب بر لب و دهان مبارك امام حسين(عليه‏السلام) مى‏زد، رو به سر مبارك كرده فرمود: اى حسين! نواختن مرا چگونه ديدى؟!

 

يزيد و خوردن شراب

سپس يزيد آب جو طلب كرد(19) و از آن مى‏نوشيد و به ياران خود مى‏داد و مى‏گفت: اين شرابى است مبارك و از بركت آن اين است كه اولين بارى كه ما از آن مى‏نوشيم سر دشمن ما (حسين) بر سر سفره ماست، و سفره طعام ما به همين خاطر گسترده است و با خيالى راحت و مطمئن غذا مى‏خوريم و شراب مى‏نوشيم.

سكينه(عليهاالسلام) مى‏فرمايد: به خدا سوگند من از يزيد كافرتر، ستمكارتر و سنگدل‌تر نديده‏ام!(20)


پي‌نوشت‌ها:

1- العقد الفريد، ج 4، ص169.

2- جيرون در دمشق، ابتدا مصلاى صابئين بوده و سپس يونانى‏ها در آن مكان به تعظيم دين خود پرداخته و بعد از آن به دست يهود افتاد و همچنين زمانى در اختيار بت پرستان بود، و در اين بنا را كه از بناهاى بسيار زيبا بوده «باب جيرون مى‏گفتند، و سر حضرت يحيى بن زكريا را بر در همين باب جيرون آويختند و پس از آن سر حسين بن على در همين موضع آويخته شد و مكان آن ظاهرا در همين مسجد اموى است. (مقتل الحسين مقرم، ص 348).

3- اخبار الدول آثار الاول للقرمانى، ص 108.

4- ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص119.

5- منظورش از اين مرد، امام حسين عليه‏السلام است.

6- اين تعبير از يزيد حاكى از بى ايمانى اوست، زيرا مى‏گويد «كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان دارد» و نمى‌گويد «من مى‏گويم كه پيامبر جد حسين بهتر از جد من است.»

7- سوره آل عمران: 26.

8- بحار الانوار، ج 45، ص131.

9- سوره حديد: 22.

10- سوره شورى: 30.

11- ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص120.

12- بحار الانوار، ج 45، ص135.

13- ارشاد شيخ مفيد، ج 2، ص120.

14- بحار الانوار، ج 45، ص136.

15- در اسناد ذكر نشده است كه صدا از چه كسى بوده است ولى به قرينه اين كه صداى زنى هاشمى بوده است حتما از زنان اهل بيت بوده كه او را همراه ديگر زنان به مجلس يزيد آورده بودند.

16- الدمعة الساكبة، ج 5، ص105.

17- ابو برزه اسلمى نامش على الاصلح نضله بن عبيد و از اصحاب رسول خداست و در بصره سكونت نمود و گفته شده كه در سال 64 وفات يافت. (الاستيعاب، ج 4، ص161).

18- بحارالانوار، ج 45، ص132.

19- هروى از حضرت رضا (عليه‏السلام) نقل كرده كه اولين كسى كه دستور ساخت آب جو را داد و براى او تهيه كردند، يزيد بود، و اولين جايى كه نوشيد بر سر سفره‏اى بود كه سر مقدس امام حسين (عليه‏السلام) را گذارده بودند، و دشمنان اهل بيت بر آن سفره غذا و شراب مى‏خوردند و بر اين مصيبت بزرگ شادمانى مى‏كردند، و لذا حضرت رضا (عليه‏السلام) فرمود: شيعيان ما هرگز آب جو نمى‌خورند چون آن مخصوص دشمنان ماست. (عيون اخبار الرضا، ج 2، ص22).

20- قمقام زخار، ص 577.



نام کتاب : يادداشت نویسنده : يادداشت    جلد : 1  صفحه : 4
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست