responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : خارج فقه مقارن نویسنده : خارج فقه مقارن    جلد : 1  صفحه : 317

وضو از ديدگاه فريقين: اقوال علماي اهل سنت در بحث وضو (2)

کد مطلب: ٦٧٤٤ تاریخ انتشار: ٠٨ آبان ١٣٨٥ تعداد بازدید: 477 خارج فقه مقارن » وضو از ديدگاه فريقين وضو از ديدگاه فريقين: اقوال علماي اهل سنت در بحث وضو (2)
جلسه شانزدهم 1385/08/08

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ : 1385/08/08

 ابن قدامه در آخر صفحه 121 دوباره وارد آيه مي شود و مي گويد:

واما الآيه...

اقوال را نقل مي كند و ادله متعدد آورده است كه آن چه واجب است، غسل است. به شيعه هم طعنه زياد زده است كه آن ها سنت را نفهميده اند.

وأما الآية فقد روي عِكرِمِة عن ابن عباس أنه كان يقرأ ( وأرجلكم) قال عاد إلي الغسل.

عكرمه غلام ابن عباس و شاگرد او بود و در نزد اهل سنت از ده نفر از رجاليون اهل سنت نُه نفر او را تكذيب و تفسيق كرده اند مبني بر اين كه عكرمه ضرب المثل براي دروغ بوده است؛ حتي عبدالله بن عمر غلامش را مي زد و مي گفت:

لاتكذب علي كما يكذب عكرمه علي ابن عباس.

عكرمه ناشر افكار خوارج بوده است و اهل قمار و شطرنج بوده است. همه آورده اند و نود درصد علماي اهل سنت او را تقسيق كرده اند؛ مخصوصا اين كه مي گويند:

كان يري رأي الخوارج.

حتي در بخش يمن، خوارج را مردم از زبان عكرمه گرفته اند. و حتي گفته اند كه او در مني شمشير به دست مي گرفته و مي گفته: اگر من قدرت داشتم تمام اين كفاري را كه در مني خدا را به دروغ عبادت مي كنند، از دم شمشير مي گذارندم. يعني از مسلمين به كفار تعبير مي كرده است.

و در آيه تطهير هم تنها كسي كه ادعا كرده است كه آيه تطهير در حق زنان پيغمبر است، همين عكرمه بوده است كه در كوچه و خيابان جار مي زد: آيه تطهير آن چه كه شما تصور مي كنيد نيست،

ليس كما تذهبون اني باهلته أنها نزلت في نساء النبي.

معلوم مي شود كه نظر مردم غير از اين بوده است؛ ولي او مي خواهد بگويد كه آيه تطهير در حق زنان پيغمبر نازل شده است و در حق اميرالمؤمنين و فرزندانش نازل نشده است؛ در حالي كه در صحيح بخاري و مسلم نزول آيه تطهير را در حق اميرالمؤمنين عليه السلام مفروغ عنه گرفته اند.

علماي شيعه به اجمعهم او را تفسيق كرده اند؛ يعني علماي شيعه قديما و حديثا بر تفسيق او اجماع كرده اند و علماي اهل سنت هم نود درصد او را تفسيق كرده اند و كساني هم كه او را تعديل كرده اند به نحوي است كه خود عبارت ها لغزنده است، انگار كه خودش هم مطمئن نيست.

وأما الآية فقد روي عِكرِمِة عن ابن عباس أنه كان يقرأ ( وأرجلكم) قال عاد إلي الغسل.

يعني قبلا مسلمانان مسح مي كردند و قتي آيه آمد «وارجلَكم » مردم دوباره به غسل برگشتند.

وروي عن علي وابن مسعود والشعبي أنهم كانوا يقرؤونها كذلك وروي ذلك كله سعيد، وهي قراءة جماعة من القراء منهم ابن عامر فتكون معطوفة علي اليدين في الغسل ومن قرأها بالجر فللمجاورة....

وفي كتاب الله تعالي ( إني أخاف عليكم عذاب يوم اليم) جر أليما وهو صفه العذاب المنصوب لمجاورته المجرور وتقول العرب: جحر ذب خرب.

در كتاب خداوند تعالي آمده است اني اخاف عليكم عذاب يوم اليم. اليم مجرور است در حالي كه صفت براي عذاب است كه منصوب مي باشد. اليم مجرور شد بخاطر مجاورت با يك كلمه مجرور.

جواب اين كلام را بايد از تفاسير خود اهل سنت پيدا كنيم؛ چون بايد از باب «وجادلهم بالتي هي احسن » باشد. احتجاج يعني: «اقامة الحجة عند الخصم » نه «اقامة الحجة عندنا ». آن تعبير ابن حزم اندلسي فراموش نكنيم كه مي گويد:

لا معني لإستدلالنا علي الشيعه بكتبنا و هم لا يصدقونها و كذا لا معنا لإحتجاج الشيعه علينا بكتبهم ونحن لا نصدقها.

معني ندارد بر شيعه به كتابهايمان استدلال كنيم در حالي كه آنها تصديقش نمي كنند وهمچنين معنا ندارد كه بر ما به كتبشان احتجاج كنند در حالي كه ما تصديقش نمي كنيم.

و لذا در اين قضايا بايد به كتاب هايي مراجعه كنيم كه مورد تأييد آن ها است؛ مخصوصا در بحث با وهابيت، ابن تيميه در ميان مفسرين به تفسر طبري متوفاي 310 هجري يك ارادت فوق العاده دارد. در خود منهاج السنه چند جا از طبري و تفسيرش نام مي برد و تجليل مي كند و مي گويد كه اين تنها تفسيري است كه مشتمل بر احاديث جعلي و دروغين نيست. و لذا به اين نكته توجه داشته باشيد كه تفسير طبري در نزد ابن تيميه ارزش داشته است. تفسير ابن كثير بعد از ابن تيميه نوشته شده است، وهابيت امروزه به تفسير ابن كثير ارادات دارند.

در تفسير طبري، ج12، ص36، خيلي قشنگ و زيبا مطلب را بيان كرده است:

وجعل الأليم من صفة اليوم وهو من صفة العذاب إذ كان العذاب فيه كما قيل: ( وجعل الليل سكنا) وإنما السكن من صفة ما سكن فيه دون الليل.

اليم از صفت يوم است، در ظاهر ما مي بينيم كه اليم صفت يوم است و حال آن كه او بايد از صفات عذاب باشد، عذاب است كه دردناك است نه يوم.

بعد مي گويد:

وقتي خود روز ظرف براي عذاب قرار مي گيرد، گويا خود روز دردآور است.

مثلا ما مي گوييم: امروز چه روز درد آوري بود، فلان شب، چه شب خوشي بود. شب كه خوش نيست؛ بلكه آن چه در شب گذشت خوشايند بوده. يا مثلا كسي كه سر درد مي گيرد مي گويد: برايم چه شب دردآوري بود. اين درد آور را صفت براي شب مي آورد و حال آن كه شب گناهي ندارد، شب بما هو شب دردآور نيست؛ بلكه آن سر درد هست كه دردآور است.

بعد ايشان از آية قرآن هم دليل مي آورد:

وجعل الليل سكنا.

ليل سكن نيست، بلكه افرادي كه در شب هستند آرامش دارند، خداوند آرامش را براي مردمي كه در شب هستند، داده است، شب كه آرامش ندارد.

شبيه اين سخن را تفسير واحدي در ج1، ص518 دارد، تفسير سمعاني در ج2، ص423، تفسر بغوي دارد. خود ابن تيميه به تفسر بغوي عنايت ويژه دارد، خيلي تمجيد مي كند، از مصابير السنه بغوي تا حد عرش اعلي تجليل مي كند. و همچينين در تفسير نسفي مي گويد:

وصف اليوم بأليم من الإسناد المجازي لوقوع الأمل فيه.

اين هم يك توجيه ديگري است كه مي گويد:اين جا كه اليم را صفت براي يوم قرار داده است، از باب اسناد در مجاز است؛ براي اين كه درد در روز قرار گرفته است.

بيضاوي هم گفته است:

«إني أخاف عليكم عذاب يوم أليم» مؤلم وهو في الحقيقة صفة المعذب لكن يوصف به العذاب وزمانه علي طريقة جد جده ونهاره صائم للمبالغة.

تفسير بيضاوي ج3، ص229

ابوحيان كه هم لغوي، هم نحوي و هم مفسر است، در تفسير البحر المحيط ج5، ص215 مي گويد:

اسناد الم الي اليوم مجاز لوقوع الالم فيه لا به.

بعد از زمخشري نقل مي كند كه گفته:

ان قلت: فاذاً وصف به العذاب.

در جواب مي گويد:

قلت مجازي مثله لأن الاليم في الحقيقة هو المعذب و نظيرهما قولك: نهاره صائم.

روز ها كه روزه دارد نيست ؛ بلكه خود مكلف است كه روزه دار است؛ ولي ما مي آييم روزه را به جاي اين كه نسبت بدهيم به مكلف، نسبت مي دهيم به خود يوم. يا مي گويم:

قائم ليله.

اوني كه شب زنده داري مي كند، مكلف است نه شب.

اين ها جواب هايي بود كه از ابن قدامه مقدسي و نووي و ديگران كه گفته اند: اگر ارجلِكم هم بخوانيم به خاطر قاعده همجواري است. قاعده همجواري كه ما قبلا نقل كرديم كه فقط در ضرورت شعري و در جايي است سخن به بن بست مي خورد، متكلم متوصل مي شود. آن ها گفتند كه در قرآن هم مشابه دارد.

بحثي ديگري كه ابن قدامه دارد توجيهات بلامرجح است اگر يك آدم منصف آن را بخواند، مي فهمد كه خودش معتقد است كه آيه دلالت بر مسح مي كند و به دنبال راه گريز است و دنبال اين است كه براي آن معتقدات خودش يك توجيهي بيان كند. اول در ذهنش آورده است كه حكم الله غسل الرجلين است، حالا براي اين حكم الله به دنبال اين است كه از آيه و روايت مؤيد پيدا كند. يعني به جايي اين كه يك حكم الله نا معلومي باشد و برود سراغ قرآن و روايات براي كشف حكم الله، اين آقا بر عكس كرده است، اول يك چيز باطل را در ذهنش به عنوان حكم الله تصور كرده است، بعد به دنبل مؤيد در قرآن و سنت مي گردد.

اهل سنت همه چيزشان به رأي است، تفسير، تاريخ و... به رأي است. مثل ذهبي كه هر چه روايت در مدح حضرت امير عليه السلام است و مي تواند رد كند، سعي مي كند به نحوي قبول نكند. به دنبال بهانه است، فلاني شيعي است، غالي است و... اگر بيست نفر كسي را توثيق كرده و فقط يك نفر او را تضعيف كرده باشد، آن بيست نفر را كنار مي گذارد و مي گويد: قد ضعفه ابن عدي. بعد مي آيد به يك روايت كه راهي براي تضعيفش پيدا نكرده است، مثل حديثي كه پيغمبر فرموده:

يا علي عدوّك عدوّي و عدوّي عدوّ الله.

مي گويد: با اين كه سند مشكل ندارد؛ ولي:

يشهد القلب بأنّه الباطل.

ولم يتكلموا فيه إلا لروايته عن عبد الرزاق عن معمر حديثا في فضائل علي ( 1 )، يشهد القلب أنه باطل. ( هامش ) : من ذلك الحديث : عدوك يا علي عدوي، وعدوي عدو الله ( هامش خ ).

ميزان الاعتدال، الذهبي، ج 1، ص 82.

ابن كثير دمشقي هم در كتاب البداية و النهايه همين تعبير را در باره حديثي ديگر در فضيلت امام علي p دارد كه عين متن آن و جواب آن را كه مؤسسه آل اللبيت o داده است را مي نويسم :

وروي عن ابن عباس فقال أبو محمد يحيي بن محمد بن صاعد : ثنا إبراهيم بن سعيد الجوهري، ثنا حسين بن محمد، ثنا سليمان بن قرم، عن محمد بن شعيب، عن داود بن عبد الله بن عباس عن أبيه عن جده ابن عباس قال : إن النبي صلي الله عليه وسلم أتي بطائر فقال : " اللهم ائتني برجل يحبه الله ورسوله فجاء علي فقال : اللهم وإلي " وروي عن علي نفسه فقال عباد بن يعقوب : ثنا عيسي بن عبد الله بن محمد بن عمر بن علي، حدثني أبي، عن أبيه عن جده عن علي قال : أهدي لرسول الله صلي الله عليه وسلم طير يقال له الحباري فوضعت بين يديه، وكان أنس بن مالك يحجبه، فرفع النبي صلي الله عليه وسلم يده إلي الله ثم قال : " اللهم ائتني بأحب خلقك إليك يأكل معي هذا الطير . قال فجاء علي فاستأذن فقال له أنس : إن رسول الله يعني علي حاجته . فرجع ثم أعاد رسول الله صلي الله عليه وسلم الدعاء فرجع ثم دعا الثالثة فجاء علي فأدخله، فلما رآه رسول الله قال : اللهم والي . فأكل معه فلما أكل رسول الله وخرج علي قال أنس : سمعت عليا فقلت يا أبا الحسن استغفر لي فإن لي إليك ذنب وإن عندي بشارة، فأخبرته بما كان من النبي صلي الله عليه وسلم فحمد الله واستغفر لي ورضي عني أذهب ذنبي عنده بشارتي إياه " ومن حديث جابر بن عبد الله الأنصاري أورده ابن عساكر من طريق عبد الله بن صالح كاتب الليث عن ابن لهيعة عن محمد بن المنكدر عن جابر فذكره بطوله . وقد روي أيضا من حديث أبي سعيد الخدري، وصححه الحاكم ولكن إسناده مظلم وفيه ضعفاء . وروي من حديث حبشي بن جنادة ولا يصح أيضا ومن حديث يعلي بن مره والاسناد إليه مظلم، ومن حديث أبي رافع نحوه وليس بصحيح . وقد جمع الناس في هذا الحديث مصنفات مفردة منهم أبو بكر بن مردويه والحافظ أبو طاهر محمد بن أحمد بن حمدان فيما رواه شيخنا أبو عبد الله الذهبي ورأيت فيه مجلدا في جمع طرقه وألفاظه لأبي جعفر بن جرير الطبري المفسر صاحب التاريخ، ثم وقفت علي مجلد كبير في رده وتضعيفه سندا ومتنا للقاضي أبي بكر الباقلاني المتكلم . وبالجملة ففي القلب من صحة هذا الحديث نظر وإن كثرت طرقه والله أعلم .

البداية والنهاية، ابن كثير، ج 7، ص 389، 390).

اين هم جواب آقاي ميلاني مد ظله العالي :

أقول : فدليل ابن كثير علي ضعف هذا الحديث أن قلبه لا يساعد، قلب ابن كثير لا يساعد علي قبول هذا الحديث، كما أن قلب أبي جهل لم يساعد علي قبول القرآن والإسلام، فليكن، وأي مانع ؟ قلبه لا يساعد، لا يقول : إنه موضوع، لا يقول : إنه حديث مكذوب، لا يقول : في سنده كذا وكذا، لا يقول : الراوي ضعيف لقول فلان، لنص فلان علي ضعفه، وأمثال ذلك، فإنها مناقشات علمية تسمع، إنها مناقشات علمية قابلة للبحث، قابلة للنظر، وأي مانع ! يقول : وبالجملة، ففي القلب من صحة هذا الحديث نظر وإن كثرت طرقه . الرجوع إلي القلب من جملة أساليبهم في رد بعض الأحاديث، أذكر لكم شاهدا واحدا فقط، وإلا لطال بنا المجلس . عندما يريدون أن يردوا حديثا وقد أعيتهم السبل، فلم يمكنهم المناقشة في سنده بشكل من الأشكال، يلجأون إلي القسم أحيانا، كقولهم : والله إنه موضوع، وأي دليل أقوي من هذا ؟ ! أو يلتجئون إلي قلوبهم : والقلب يشهد بأن هذا الحديث موضوع، أذكر لكم شاهدا واحدا فقط . في مستدرك الحاكم حديث عن علي ( عليه السلام ) : أخبرني رسول الله : إن أول من يدخل الجنة أنا وفاطمة والحسن والحسين، قلت : يا رسول الله فمحبونا ؟ قال : من ورائكم . يقول الحاكم : صحيح الإسناد ولم يخرجاه (مستدرك الحاكم 3 / 151) . هذا حديث الحاكم، وما ذنبنا إن كان الحاكم كاذبا بنقل هذا الحديث وفي حكمه بصحته، نحن المحبون لأهل البيت ندخل الجنة وراء أهل البيت، هم يدخلون ونحن وراءهم، لأننا نحب أهل البيت، وهذا لا يمكن لأحد إنكاره . فيقول الذهبي في تلخيصه للمستدرك في ذيل هذا الحديث : الحديث منكر من القول يشهد القلب بوضعه ( 1 ) . ليته ناقش في سند الحديث، بضعف راو من رواته، يشهد القلب بوضعه ! ! ولماذا يشهد قلب الذهبي بوضع هذا الحديث ؟ الحديث يقول : إن أول من يدخل الجنة رسول الله وعلي وفاطمة والحسن ومحبوهم من وراءهم، أي مانع من هذا ؟ وأي ضير علي الذهبي حتي يشهد قلبه بأن هذا الحديث موضوع ؟ ولماذا ؟ هل حب أهل البيت مانع من دخول الجنة فيكون قلبه يشهد بوضع هذا الحديث ؟ أو يشك في أن رسول الله وعليا وفاطمة والحسنين أول من يدخل الجنة ؟ أيشك في هذا ؟ لماذا قلبه يشهد بوضعه ؟ فتأملوا في هذا .

حديث الطير، السيد علي الميلاني، ص 43، 45.

يعني اين جا قاضي قلب ايشان است، حالا ممكن است كه قلب كسي ديگري: يشهد بأن الذهبي ناصبي. همان طوري كه سخاوي از شاگردان ايشان صراحت دارد كه استاد ما:

فيه نصب.

در استاد ما آقاي ذهبي يك شعبه اي از نصب هست.

علي اي حال آن ها همه چيزشان به رأي است؛ يعني يك چيز را در ذهن شان آورده اند كه ابوبكر خليفه حق است و خدشه ناپذير است و دليل هايي كه عليه او است را بايد توجيه كنيم و مطالب ضعيف را هم تلاش كنيم كه به كرسي بنشانيم. حالا اين عقيده چه هست نمي دانيم.

ابن قدامه بعد از قضيه الجوار سه قضيه ديگر دارد: يكي اين كه:

وتحديده بالكعبين دليل علي أنه أراد الغسل فإن المسح ليس بمحدود.

محدود شدن به كعبين دليل است كه مراد خداي عالم غسل بوده است، چون مسح حدود ندارد، نمي تواند رجلين عطف به رأس باشد؛ چون عطف محدود به غير محدود مي شود؛ ولي در غسل، محدود است به الي المرافق. چون در غسل محدود است، اين محدود بودن دست، دليل است كه ما در رجلين هم ما غسل داريم.

اين جواب يك فقيهي است كه به عنوان يك فقيه مسلّم؛ به ويژه وهابي ها از او ياد مي كنند. اين جواب را اگر يك بچه طلبه بگويد، يك استاد دانشگاه بگويد، يا يك عوام بگويد، هيچ گلايه اي نيست.

اين جا جاي هو كردن است. بايد در جواب گفت كه در وجه كجايش محدود است؟ ما چهار عضو داريم، وجه، دست، سر و پا. اگر اين باشد، سيد مرتضي تعبير خيلي قشنگي دارد و از اين شبهه جواب داده است، به قدري قشنگ جواب داده است، به قدري زيبا جواب داده است كه «ليليق أن يكتب بالنور علي خدود الحور » البته اين تعبير مال مرحوم سبزواري در منظومه است. تعبير سيد مرتضي به قدري تعبير قشنگ است، مي گويد:

لأن الآية تضمنت ذكر عضو مغسول غير محدود وهو الوجه وعطف عليه مغسولا محدودا وهما اليدان ثم استأنف ذكر عضو ممسوح غير محدود وهو الرأس فيجب أن تكون الأرجل ممسوحة وهي محدود معطوفة عليه دون غيره ليتقابل الجملتان في عطف مغسول محدود علي مغسول غير محدود، وفي عطف ممسوح محدود علي ممسوح غير محدود.

الانتصار، الشريف المرتضي، ص 110

در وجه نامحدود است ، ايدي محدود عطف شده است، سر هم غير محدود است، ارجل محدود بر او عطف شده است. در حقيقت اين يك نوعي از فصاحت و بلاغت است كه اگر چنانچه بگوييد كه در رجل بايد بشوييم، اين تقابل دو جمله به هم مي خورد و اين خودش يك نوع ضعف در فصاحت و بلاغت است.

اشكالي ديگر يا در حقيقت راه گريزي كه ابن قدامه دارد، اين است كه:

( فإن قيل) فعطفه علي الرأس دليل علي أنه أراد حقيقة المسح قلنا قد افترقا من وجوه ( أحدها) ان الممسوح في الرأس شعر يشق غسله والرجلان بخلاف ذلك فهما أشبه بالمغسولات.

اگر كسي به ابن قدامه بگويد كه آقاي ابن قدامه اگر كسي سرش طاس است، يا آن هاي كه سرشان را تراشيده اند كه از ويژگي هاي وهابيت اين است كه سرشان را كاملا مي تراشند، پس اين حرف شما در آن جا معني ندارد، بايد سرشان را بشورند. يا كسي كه صورتش مو دارد. در اين انبوهي از علماي اهل سنت كه سرشان مو ندارد و برعكس ريش بلندي هم دارد، اين حرف شما تطبيق نمي كند آن ها بايد سرشان را بشويند و صورت را مسح بكشند.

آقاي سبحاني اين گونه جواب داده است:

فأما الاول: فأي مشقة في غسل الشرع اذا كان المغسول جزءاً منه فإنّه الواجب في المسح، فليكن كذلك عند الغسل.

الانصاف، ج1، ص38

چه مشقتي است در شستن مو در صورتي كه بخشي از اين شعر را ما مي شوييم؟

حنبلي ها واجب مي دانند ولو يك بخش از موي جلوي سر را مسح كنند كفايت مي كند. اگر كسي به اندازه دو انگشت به عرض و يك انگشت به طول آن را مي شويد، چه مشقتي دارد؟

به ويژه در مناطق عربي كه هوا خيلي گرم است، شستن سر يك نوع خنكي مي آورد. اين عرق ها و گرما را مي برد. اگر قرار باشد، دنبال حكمت بگرديم، شستن سر به مراتب به طبيعت بشر نزديك تر است تا مسح سر.



نام کتاب : خارج فقه مقارن نویسنده : خارج فقه مقارن    جلد : 1  صفحه : 317
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست