هاشم، نشنیدم کسی همتای او باشد، (1) همه او را بر شیوخ و بزرگان و افسران و وزراء و نویسندگان و عامّه مردم مقدّم میداشتند. من خود یک روز در مجلس عمومی پدرم پشت سر او ایستاده بودم که دربانان او دویدند و گفتند ابن الرّضا بر در خانه است و او به صدای بلند گفت او را وارد کنید. [1] مردی گندمگون، گشاده چشم، خوش قامت، زیباروی، خوش ترکیب، جوان، با جلال و هیبت وارد شد، چون چشم پدرم بدو افتاد برخاست و چند گام به استقبال او رفت و به یاد ندارم که به احدی از بنی هاشم و یا افسران و یا ولیعهدها چنین کرده باشد، و چون نزدیک او رسید با او معانقه کرد و روی و شانههایش را بوسید و دستش را گرفت و او را بالای مصلّای خود که بر آن مینشست، نشانید و خود در پهلوی او نشست و رویش را بطرف او کرد و با وی سخن میگفت و او را با کنیه میخواند و خودش و پدر و مادرش را قربان او میکرد، و من از رفتار او متعجّب بودم که دربانان آمدند و گفتند موفّق- ولیعهد خلیفه- بر در خانه است [2] و هر وقت موفّق بر پدرم وارد میشد دربانان و افسران مخصوص میآمدند و میان [1] زاد فی الکافی ج 1 ص 503 «فتعجّبت ممّا سمعت منهم أنّهم جسروا یکنّون رجلا علی أبی بحضرته و لم یکنّ عنده إلّا خلیفة أو ولیّ عهد أو من أمر السّلطان أن یکنّی». [2] الموفق هو أخو الخلیفة المعتمد علی اللَّه أحمد بن المتوکّل و کان صاحب جیشه.