کنم، موسی بدو گفت: از کجا روحم را میگیری؟ گفت: از دهانت، (1) موسی علیه السّلام گفت: چگونه چنین میکنی در حالی که با این دهان با خدایم جلّ جلاله تکلّم کردهام، گفت: از دستت، گفت: چگونه چنین میکنی در حالی که با آن تورات را برگرفتهام، گفت: از پایت، گفت: چگونه چنین میکنی در حالی که با آنها بر طور سینا گام نهادهام، گفت: از چشمانت، گفت: چگونه چنین میکنی در حالی که همیشه به رحمت حقّ چشم دوختهام، گفت: از گوشت، گفت: چگونه چنین میکنی در حالی که با آنها کلام پروردگارم جلّ جلاله را شنیدهام. خدای تعالی به ملک الموت وحی فرمود: جانش را مگیر تا آنکه او باشد که آن را درخواست نماید و ملک الموت بیرون آمد و موسی علیه السّلام تا آنجا که خداوند اراده فرمود زنده بود و یوشع بن نون را خواست و بدو وصیّت کرد که امرش را مکتوم بدارد و پس از خود به جانشینش وصیّت نماید و از میان قوم خود غایب شد و در دوران غیبتش مردی را دید که به حفر گوری مشغول بود و بدو گفت: آیا میخواهی در این کار کمکت کنم؟ آن مرد گفت: آری، و او را کمک کرد تا گور را کند و لحد را پرداخت، سپس موسی علیه السّلام در آن خوابید تا بنگرد چگونه است، پس خدای تعالی پردهها را کنار زد و او جایگاه خود را در بهشت دید و