ميدانست، هرمنوتيک را به مثابه روشي براي جلوگيري از خطر بدفهمي يا سوء فهم معرفي کرد.
ويلهلم ديلتاي، هرمنوتيک روششناختي را به علوم انساني توسعه
داد، و آن را در مقابل روششناسي علوم طبيعي عرضه کرد. هايدگر و گادامر، دو
فيلسوف متاخر، با تبديل هرمنوتيکِ روش شناختي به هرمنوتيکِ فلسفي، تفکر
جديدي در هستيشناسي بنيان نهادند و حوزهي فعاليت فکري خود را به تبيين
ماهيت فهم اختصاص دادند، تا تمام معارف بشري و پديدارها و متون نوشتاري و
گفتاري و تجسمي را در برگيرد. البته هايدگر، تامل در ماهيت فهم را هدفي
متوسط براي تحليل ساختار «دازاين» و پاسخ به پرسش «معناي هستي» دانست؛ ولي
براي گادامر تبيين حقيقت فهم و بنيانهاي وجودي آن، هدف اصلي تلقي ميشد.
بنابراين، هرمنوتيک در يک سير طولي، چهار مرحلهي اساسي را پشت سرگذاشته است:
نخست، هرمنوتيک کلاسيک که در صدد ارائهي روش تفسير متون مقدس و مطلق متون بود؛
دوم، هرمنوتيک رمانتيک که در صدد ارائهي روش جلوگيري از بدفهمي و سوء فهم بود؛
سوم، هرمنوتيک روشي که در عرصهي علوم انساني تعميم يافته است؛
چهارم، هرمنوتيک فلسفي که با هايدگر آغاز شد و توسط گادامر، ريگور و دريدا استمرار يافت و تبيين حقيقت فهم را دنبال کرد.
پيشفرض هرمنوتيکي ما در نوشتار قلمرو دين، دقيقاً در مقابل
پارهاي از متفکران جامعهي ايران و مصر است که از انديشههاي گادامر متاثر
شدهاند؛ بنابراين، در مباحث قلمرو دين طبق اصول و مباني ذيل گام
برميداريم:
1. متون ديني بر اساس فرايند «وضع» و «اقتران لفظ و معنا» بر معاني
عصر نزول دلالت دارند و اين حکايتها و دلالتها در عصر حاضر نيز
دستيافتنياند.
2. فهم متن مبتني بر پيشدانستههاي استخراجي و استفهامي است.
دانستههاي استخراجي همانند طناب و چرخ چاه که در استخراج آب چاه به انسان
تشنه مدد