استعاره و مجاز، محکي، دلالت، صدق، ضرورت و ساير جنبههاي عمومي زبان ميپردازد.
زبانشناسي کوششي براي توصيف ساختارهاي واقعي زبان طبيعي انسان،
از جمله: آواشناسي، دستوري و معناشناسي است. [1] واقعيت امر اين است که،
نميتوان مرزبندي دقيقي ميان مباحث فلسفهي زبان و فلسفهي تحليلي ارائه
کرد؛ البته در هرمنوتيک فلسفي نيز به زبان توجه خاصي شده است. عبارتهاي
معروف گادامر اين است:
هستياي که ميتوان فهميد، زبان است.
ديدگاه اساسي هستي شناختي آن است که هستي، زبان است.
تجربهي ما از جهان، زباني است.
زبان، خانهي هستي است.
گادامر در صدد تاسيس بنيان هستيشناسي بود و اين بنيان را در زبان
ميديد؛ لذا در بخش سوم کتاب حقيقت و روش به مباحث زبان پرداخت. وي ساختار
واقعهي فهم را زباني ميدانست؛ به همين جهت، ميان هستي و زبان پيوند
مستحکمي برقرار ميکرد.
تصور عمومي اين است که زبان ابزار حصول فهم و وسيلهاي براي انتقال
معاني و تفهيم و تفهم است و ماهيت فهم غير از زبان است؛ ولي گادامر فاصلهي
ميان فهم و زبان را انکار ميکند و سرشت و ماهيت فهم را زباني ميداند؛
زيرا به اعتقاد وي همهي فهمها تفسيري است و تفسير در زبان جاي ميگيرد.
وي در اين رويکرد از رومانتيسم آلماني، به ويژه از شلاير ماخر، متاثر شده
است؛ زيرا شلاير ماخر بر اين باور است که پيشفرض هرمنوتيک چيزي جز زبان
نيست. به اعتقاد گادامر، امتزاج افقها در تحقق فهم اهمّيت ويژهاي دارد و
در واقع از دستاوردهاي زبان و محصول گفتوگوي مفسر با اثر است؛ بنابراين،
امتزاج افقها، همان امتزاج زبان مفسر و زبان اثر است.
بنابراين، شکل زباني و محتواي سنتي آن در يک تجربهي هرمنوتيکي از
يکديگر جدايناپذيرند. حال اگر هر زباني را نگرشي به جهان بدانيم و زبان با
جهان واقعي اتحاد پيدا کند، از آن جا که محتواي زبان و قالب آن را از
يکديگر جداييناپذيرند، ميتوانيم
[1] John seavl, acts, (cambtidge university press, 1969), P 3.