نمايند، تا تودههاي بيشکل و آشفتهي معلومات و مدرکات سامان يابند و علوم اجتماعي هم گام با علوم طبيعي به پيش روند.
در مقابل اين رويکرد تجربهگرايانه ديدگاه دومي است که ميان
پديدار رفتار آدمي با پديدار رفتار مادهي بيجان تفاوت ماهوي قايلاند؛
لذا موضوع علوم انساني و علوم طبيعي، همچون فيزيک را ذاتاً متفاوت
ميدانند. فيزيک در پديدارهايي جستوجو ميکند که ذاتاً بيمعنا نيستند و
قابليت مشاهدهي نظم علّياند و اگر معنا و دلالتي هم داشته باشند، وامدار
نظريههايي هستند که فيزيکدان ميسازد، ولي پديدارهاي انساني چنين
نيستند.
در اين جا توجه خوانندگان را به نکات ذيل جلب ميکنم:
الف) تاريخ علم نشان ميدهد که برخي از دانشمندان با مطالعهي
افراد نابهنجار و بيماران رواني به نتايج علمي ارزشمندي رسيدهاند، در حالي
که نه خود بيمار بودند و نه در مقام گردآوري و داوري به بازيگري
پرداختند، بلکه تنها با نظارت و تجربه بيماران خود را درمان نمودند در حالي
که بازيگري و شرکت فعال داشتن در حوادث و پديدههاي انساني براي شناخت و
کشف روابط آنها ضرورت دارد.
ب ) اگر عالمان در مقام داوري فقط از عنصر تجربه استفاده ميکردند و
از هر گونه تفسير از تجربه خودداري ميکردند، شايد به ابجکتيو بودن و علمي
دانستن علوم لطمهاي وارد نميشد، ولي بايد توجه داشت که جهانبيني و
ايدئولوژي و پيشفرضهاي دانشمندان علوم تجربي هم در مقام گردآوري و هم در
مقام داوري، تاثير گذار است؛ زيرا در مقام گردآوري و شکار توسط پيشفرضهاي
خود به تور شکار خود حد و حصر و محدويت يا توسعه ميدهند و همين منشا
تاثيرگذاري در داوري آنها ميشود و در مقام داوري غير، علاوه بر تجربه،
از تفسير تجربي که مبتني بر جهانبيني و ايدئولوژي اوست کمک ميگيرد.
ج) اگر علم بودن علوم به مقام داوري است و در اين مقام تاثير
جهانبيني و ايدئولوژي حضور ندارد پس بايد علوم طبيعي در جوامع اسلامي و
غير اسلامي يکسان باشند.
به هر حال، از ديدگاه نگارنده، جهانبيني و ايدئولوژي افراد، لااقل، در داوري پارهاي